معتمدالدولۀ گرجی و فارس

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه پیام نور، ایران.

2 عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه پیام نور، ایران

چکیده

چکیده
منوچهرخان معتمدالدولۀ گرجی پس از فتح شیراز و ممسنی، حدود دو سال بین سال‌های 1250تا 1252ق/ 1834تا 1836م، بر این سامان و بر تمام ایالت فارس حکومت کرد. این دوران از دوره‌های مهم تاریخی فارس و ایران در دورۀ قاجار است. در تذکرۀ خطی «مدایح‌المعتمدیه» که به نام معتمدالدوله و در شرح زندگانی سیاسی او نوشته شده است، به‌عمد یا به‌سهو، شرح وقایع این دو سال به‌اجمال و در عمل به‌گونه‌ای مخدوش روایت شده است. متأسفانه در منابع اصیل دیگر نیز، تنها اشاره‌های کوتاه و تکراری به این بازه زمانی شده است.
گفتار حاضر بر مبنای منابع دست اول، تلاش می‌کند رویداد فتح شیراز و ممسنی به دست منوچهرخان معتمدالدوله و شیوۀ سیاست‌مداری او را در فارس تشریح کند؛ همچنین در مقاله این ﻣﺴﺌﻠﮥ مهم بررسی می‌شود که چرا ایالت فارس در نگاه حکومت قاجار چنین اهمیت داشت و همواره کانون اختلاف و سیاست‌بازی بود.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Motamed-al-Dowleh Gorji and Fars State

نویسندگان [English]

  • Hosein Mmasjedi 1
  • Ahmad Reza Mansoori 2
1 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Payame Noor, Iran
2 Academic Member, Department of Persian Language and Literature, Payame Noor, Iran
چکیده [English]

Abstract
The Shiraz and Mamasani Conquest by Manoochehr Khan Motamed-al-Dowleh Gorji and his dominance over this land and the whole Fars State, from 1834 to1836 AD is one of the most important historical events in Fars and Iran during the Qajar dynasty. In his manuscript, ‘Madayih Al-Motamedieh’, written in his name to describe his political life, intentionally or unintentionally, the events that happened during these two years are briefly and practically distorted. Unfortunately, in other first-hand sources, only brief and repetitive references to this period have been made. This paper aims at explaining Shiraz and Mamasani Conquest by Manoochehr Khan Motamed-al-Dowleh and his political style in Fars based on first-hand sources. Moreover, this article also discusses the importance of why the state of Fars has been so important in the eyes of the Qajar government and has always been the center of discord and policy-making.

Introduction

This paper is based on the memoir ‘Madayih Al-Motamedieh’, applying a personal historiographical method to describe the biography of a Qajar politic called Manoochehr Khan Motamed-al-Dowleh Gorji, written in 1843 AD. As the title shows, this memoir praises him; however, it is worth mentioning that Mirza Mohammad Ali Bahar, through his talent and subtlety in writing, has portrayed his personality and behavior.
The main question in this paper is why a memoir, written to portray Motamed-al-Dowleh’s conquests, has only briefly mentioned Shiraz and Mamasani conquest even though this is one of his most important achievements. Surprisingly, other sources have ignored what has happened during these two years too. It seems that the conquest had been so disastrous that a memoir, which aimed at praising a governor, had to hide the facts. Other sources, however, need to be searched considering why they had refrained from mentioning these events.
The author is Mirza Mohammad Ali Mazhab Isfahani, called Farhang/Bahar. In a long ‘introduction’, he explains the dominance of Motamed-al-Dowleh Gorji. Manoochehr Khan Gorji had a noble family in Georgia, Russia. He was captured in 1803 during the Iran-Russia wars and was taken to Tehran. It seems that he was castrated by the government and was sent as a slave to the king’s palace. This painful misfortune left a lifelong psychological effect on him. He used his culture and knowledge of some languages and political talent to find an important place in the palace. After Mirza Abdolvahab Nishat Isfahani died in 1829, Manoochehr Khan replaced him. During Fath-Ali Shah and Mohammad Shah, two Qajar kings, he became the governor of Fars.

Materials & Methods

This research is a library and contrastive analysis of first-hand sources to explain the subject of research according to the memoir ‘Madayih Al-Motamedieh.’ Different sources have mentioned the events very briefly. The authors of this study used the contrastive method to collect different parts like a puzzle from different sources to put forward a holistic picture of what had happened during those two years.

Discussion of Results & Conclusions

Motamed Al-Dowleh had authority over the affairs. According to many sources, he helped Mohammad Shah to strengthen his power over Tehran, Isfahan, and Fars. Later, Mohammad Mirza joined Motamed Al-Dowleh, the governor of Guilan to fight against other claimants. Georgians supported Mohammad Shah in all affairs. Motamed Al-Dowleh was sent to conquer Fars state in 1834. He then passed the doors of Fars and conquered the State in that year after three days. After a while, he attacked country people to get their property. It seems that most of these issues are not mentioned in the memoir, issues like the suicide of women in Fars.
As it is observed in general histories, local sources, and other reports, the government of Manoochehr Khan on Fars state and nearby states had been a government of terror and horror. The tower that he made out of living human bodies of Fars was so horrendous, which is reflected in the itineraries of travelers. The reason behind this inhuman atrocity maybe for his ruthless personality. Even based on psychological studies, it is possible to find a type of suppressed anguish and anger resulted from his castration. Furthermore, Fars state was a wealthy state because of farming and trading, therefore the central government advised governors to use force to get high taxes from states’ heads, tradesmen. Then the central government played the role of a savior by dismissing the governor and confiscating the properties. This happened about Manoochehr Khan too.    
It is not strange why a memoir written about Motamed Al-Dowleh has ignored his inhumane atrocities. Based on documents, his two-year government on Fars was a government of deception. The researchers have to collect the parts of the puzzle form different texts to conclude what had happened to urban and rural societies during the Qajar was a dark, ruthless image.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Shiraz
  • Mamasani
  • Motamed-al-Dowleh Gorji
  • Farmanfarma

مقدمه

تاریخ‌نویسی، به‌ویژه در حوزۀ تاریخ محلی، در دورۀ قاجار، در مقایسه با عصر صفویه، از فضای سکوت و سکون درآمد؛ همچنین نفوذ روس‌ها از جانب شمال و انگلیسی‌ها از سوی جنوب، باعث شد تاریخ‌نویسی محلی و تاریخ‌ و تذکره‌نویسی گسترش یابد. با‌ وجود این، مهم‌ترین کتاب‌های تاریخی این دوره وقایع عمومی و سال‌شمارانۀ رجال سیاسی را شرح داده و به علت‌هایی، از تحلیل جامع وقایع گذشته‌اند. توضیح روایت این‌گونه واقعه‌نگاری‌ها، با بهره‌مندی از روایت‌های تاریخی مکمل امکان‌پذیر است.

این پژوهش بر مبنای کتاب تذکرۀ مدایح‌المعتمدیه است. کتابی که به شیوۀ تاریخ‌نگاری شخصی، در شرح حال یکی از رجال سیاسی قاجار، یعنی منوچهرخان گرجی، به طور مبسوط در سال 1259ق/1843م نوشته شده است. باتوجه به نام کتاب، مدایح‌المعتمدیه، این تذکره جزو تذکره‌های ستایش‌گرانه محسوب می‌شود.

پر واضح است این نوع تذکره‌ها آثاری است که در حضور خود ممدوح و با اشراف و نظر او نوشته می‌شد؛ بنابراین دست‌کم، گسستگی اطلاعات و تاریخ‌های غلط و از همه صریح‌تر، بررسی رفتارهای فجیع ممدوح در آن جایی نداشت؛ با این حال درخور توجه است میرزامحمد‌علی بهار با مهارت در نویسندگی، اشاره‌هایی مهم که در نگاه نخست مبهم می‌نماید، به آن روی شخصیت و کردار منوچهرخان گرجی کرده است.

شایان ذکر است در دورۀ قاجار تذکره‌نویسی بسیار رواج یافت؛ تا حدی که از این دوره، بیش از سیصد تذکره می‌توان برشمرد. بیشتر این تذکره‌ها شرح‌حال‌های جمعی در یادکرد شعراست؛ اما مدایح‌المعتمدیه تذکره‌ای شخصی است که برخی از تذکره‌ها نظیر انجمن روشن را می‌توانبا آن مقایسه کرد (رک: گلچین معانی، 1363: 1/67 و 2/185).

 

طرح مسئله

آنچه بنیاد مقالۀ حاضر را تشکیل می‌دهد این پرسش‌های اساسی است: چرا در تذکره‌ای که به طور کامل به شرح اعمال و فتوحات منوچهرخان معتمدالدولۀ گرجی اختصاص دارد، وقایع فتح شیراز و ممسنی که از دستاوردهای مهم این خان قاجاری است، چنین به‌اجمال و گاه گسیخته روایت شده است؟ چرا نویسندۀ این تذکره، یعنی میرزامحمدعلی مذهّب بهار، به تفصیل و با ذکر جزئیات این واقعه و حکومت دو سالۀ معتمدالدوله را بر ایالت فارس بررسی نکرده است.

نکتۀ حیرت‌انگیز دیگر آن است که دیگر منابع نیز، گویی در هم‌صدایی با مدایح‌المعتمدیه، در باب روایت وقایع این دو سال هم‌نوایی کرده و بسیاری از حوادث آن را مسکوت نهاده‌اند. چنین پیداست که این فتح و دورۀ حکومت معتمدالدوله چنان پر از فجایع بوده که البته نویسندﮤ کتابِ مدایح‌المعتمدیه که اثر خود را در مدح حاکمی نوشته، مجبور به لاپوشانی آن بوده است؛ اما سکوت دیگر منابع را می‌باید از نگاهی دیگر بررسی کرد.

 

معرفی نویسندۀ تذکره

نویسندۀ تذکرۀ مدایحالمعتمدیه، میرزامحمدعلی مذهّب اصفهانی متخلص به فرهنگ و بهار است. او در هنر موروثی تذهیب دستی ‌داشت؛ اما شاعر و تاریخ‌نگاری چیره‌دست نیز بود. او مقدمۀ طولانی این تذکره را به شرح حکمرانی‌های منوچهرخان معتمدالدّولۀ گرجی اختصاص داد و آن را به اصل متن، یعنی مدیحه‌های 106 نفر سراینده، ضمیمه کرد.

می‌دانیم که در تاریخ ایران، به‌ویژه دورۀ قاجار، ارتباط میان حاکمان و شاعران امری شناخته‌شده بود. به‌گواهی این رساله، منوچهرخان نیز در نوازش شاعران دستی گشاده داشت. او حتی بعدها چنین خواست که جُنگی از این مدیحه‌ها فراهم آورد و در مقدمۀ آن، شرح افتخارات خود را بر پیشانی تاریخ و ادب ثبت کند و قلم میرزامحمدعلی مذهّب نامزد این مهم شد.

 

منوچهرخان گرجی

منوچهرخان گرجی (1200تا 1263ق/ 1786تا 1847م) که در گرجستان روسیه خاندانی والاتبار داشت، در سال 1218ق/1804م، هنگام جنگ‌های ایران و روس در عهد فتحعلی‌شاه، به اسارت به تهران آورده شد. گویا در همین دوران عمال حکومت ایران او را خصی (مقطوع‌النسل) کردند؛ پس در جوانی جزو خواجگان، وارد دربار و حرمسرای شاه شد. سرنوشت دوران جوانی او و داغ مادام‌العمری که بر تن او نهادند، همانند آقامحمدخان قاجار، تأثیر روانی هولناکی بر منوچهرخان نهاد. این معنا به‌روشنی از عبارت‌های فسایی در فارسنامه پیداست که او خوش نداشت کسی از خواجگی‌اش خبر گیرد (فسایی، 1367: 2/1084).

اما این مشکلات مایۀ فروپاشی روحی منوچهرخان نشد و او با تکیه‌بر فرهنگ خویش و دانستن چند زبان و ذکاوت و سیاست‌مداری ذاتی، رفته‌رفته موفق شد در دربار پایگاهی بلند بیابد؛ تا آنجا که معتمد شاه شد. پس از مرگ میرزاعبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهانی که او را نخستین وزیر امور خارجۀ ایران نامیده‌اند، در سال 1244ق/1828م لقب معتمدالدوله را به منوچهرخان گرجی بخشیدند (فسایی، 1367: 1/739). منوچهرخان در زمان سلطنت فتحعلی‌شاه و محمدشاه مأمور و سپس حاکم فارس شد.

پیشینۀ پژوهش

دربارﮤ رجال قاجار، به‌ویژه چهره‌های بلندمرتبه و درجه دوم آن دوران، پژوهش‌های فراوانی در دست است؛ اما شگفت این است که دربارﮤ منوچهرخان معتمدالدوله هیچ پژوهش جامع و درخور اعتنایی وجود ندارد؛ همچنین در منابع عمومی نیز، باوجود تأثیر و اهمیت فراوان او که گاه رﺃی او بر حکم صدراعظم نیز سرامد بود، اطلاعات گسسته و گاهی مغلوط آمده است که تصویری مبهم و ناشناخته و دوگانه از او به دست می‌دهد. بسیاری از منابع نیز هیچ مدخل یا ذکری از او ندارند.

همین نکته است که اهمیت تنها تذکرۀ اختصاصی دربارۀ او را بیش‌ازپیش معلوم می‌کند. آن هم به علت دست‌کم ارائۀ یک رشته اطلاعات تاحدودی مسلسل در معرفی او.

مقالۀ «معتمدالدوله و بحران بختیاری در سدۀ سیزدهم هجری» تنها پژوهش مستقلی است که دربارۀ منوچهرخان گرجی نوشته شده است. منابع تاریخ قاجاریه و نیز مقاله‌ها و پژوهش‌های بررسی‌شدۀ دیگر این دوره، به اشاره‌ها و ارجاع‌های مختصر بسنده کرده‌اند؛ اما دربارۀ ایالت فارس پژوهش‌های مفصلی وجود دارد.

 

وضعیت استراتژیک ایالت فارس و ممسنی

ایالت بزرگ فارس و ممسنی که از ایالت‌های ثروتمند ایران قاجاری محسوب می‌شد، از دو جنبه، به‌ویژه از دوران صفوی، اهمیت فراوانی یافت:

الف. موقعیت سوق‌الجیشی‌نظامی؛

ب. وضعیت اقتصادی‌تجاری.

به طور معمول، تحکیم هر قدرتی به شناسایی مناطق اقتصادی و به تسخیر درآوردن منافع آن وابسته است. به بیان دیگر، بنیان حکومت بر سیاست اقتصادی استوار است.

سپاهیان ایل قاجار با تسخیر فارس و سقوط حکومت زند، اتحاد ایلات جنگجوی مناطق شمالی و سرمایه‌های تجاری مناطق جنوب را محقق کردند (اجلالی، 1383: 57).

دسترسی به آب‌های خلیج‌فارس و شهرهای مهم تجاری و نیز برخورداری از منابع مالی‌مالیاتی که از خود آن سامان تأمین می‌شد، خاصه از دورۀ صفوی، از امتیازهای ویژۀ ایالت فارس بود؛ هرچند نواحی و طوایف آن سامان، به‌ویژه بکش و جاوید و رستم در ممسنی، از این اوضاع ناراضی بودند و هرازچندگاهی دولت مرکزی به قشون‌کشی به این منطقه، یعنی ممسنی، مجبور می‌شد و همین علتی شد تا به‌تدریج، از قدرت و نفوذ ایل‌ها بکاهند.

ممسنی در شمال غربی ایالت فارس و غرب رشته کوه زاگرس قرار دارد. از شمال و شمال غربی با استان کهگیلویه‌وبویراحمد و از جنوب و جنوب غربی با خوزستان و بوشهر و از شرق با شیراز و از غرب با دوگنبدان هم‌مرز است. هم‌مرزی با سه استان مهم خوزستان و کهگیلویه‌وبویراحمد و بوشهر، ایالت فارس و ممسنی را از هر لحاظ نزد دولت مرکزی برجسته کرده بود

(دربارۀ مختصات جغرافیایی مملکت فارس، رک: فسایی، 1367: 900).

از دورۀ قاجار، مملکت فارس قلمرو گسترده‌ای را شامل می‌شد که از شمال به باغمیشه، از جنوب به بحر عمان و خلیج‌فارس، از مشرق به قریه قطروی از توابع نیریز و از مغرب به رامهرمز محدود می‌شد (حقایق‌نگار خورموجی، 1380: 67).

ایالت فارس از عهد زندیه، به‌لحاظ روانی اهمیتی سیاسی نیز داشت. فارس ایالت حکومتی زندیه بود و نزدیک به اصفهان و سال‌ها سرسلسلۀ قاجار، یعنی آقامحمدخان، در شیراز اسیر بود. این ایالت به‌لحاظ نزدیکی به کرمان و سیستان و اینکه این دو اقلیم همواره مرکز شورش علیه حکومت بودند، اهمیتی مضاعف می‌یافت. به همین علت بود که آقامحمدخان حکومت ولایت فارس را به معتمدترین خویشاوند خویش و درواقع ولیعهد خود، فتحعلی‌خان باباخان، بخشید و او نیز آنجا را به برادر تنی خود، یعنی حسین‌علی‌میرزا، داد.

دولت به این ایالت قشون‌کشی می‌کرد. این قشون‌کشی دو علت داشت: یکی برای از بین بردن موانع دریافت منابع مالی و مالیاتی؛ زیرا جنگ‌های داخلی و خارجی، به‌ویژه با روس، بسیار هزینه‌بر بود و این فشار مالی، بیشتر بر ساکنان ایالت فارس و ممسنی تحمیل می‌شد. علت دیگر این بود که فارس کانون مخالفت‌های پی‌در‌پی با دولت شده بود. «لشکرکشی‌‌های بزرگ همواره از مسیر منطقۀ رستم انجام می‌گرفته و سپاهیان مهاجم در تنگه‌های رستم و جاوید که در بند پارس بوده مدتی درمی‌مانده‌اند و نبردهای سرنوشت‌ساز در همین منطقه صورت می‌گرفته است» (حبیبی فهلیانی، 1371: 179).

ایل بکش در مرکز ممسنی قرار داشت. ایل رستم از ایلات بزرگ ممسنی بود. این ایلات در برابر قشون‌کشی‌های حکومت مرکزی سخت استقامت می‌کردند. به‌تدریج، تعدادی از ایل‌ها به یک‌جا‌نشینی وادار شدند.

«اهمیت ایالت ممسنی را وقتی درمی‌یابیم که می‌بینیم فتحعلی‌شاه خود، برای سرکوبی بختیاری‌ها از تهران به اصفهان سفر می‌کند و دو وزیر را منصوب می‌کند که با هفت‌هزار سوار و پیاده دنبال والی فارس بروند تا ولی‌خان را مجازات کرده و سایر یاغیان فارس و بختیاری را سرکوب کنند؛ زیرا این ناآرامی‌ها در ایلات سبب شده بود تا مالیات به تهران فرستاده نشود» (رک: شهشهانی، 1366: 288).

قدرت جنگی ایل قاجار، به‌همراه توان مالی کلانتر متنفذ شیراز، اساس سلطنت قاجار را بنیان نهاد (رک: اجلالی، 1383: 54). بنابراین هم دولت مرکزی و هم ایل‌های قدرتمند که در برابر باج‌خواهی می‌ایستادند، به کلانتران منطقه فشار می‌آوردند. ایالتی‌ها با مرکز قدرت روابط چندان حسنه‌ای نداشتند و به دنبال آن، دولت به علت اهمیت این منطقه و نیاز وافری که به سرماﻳﮥ آنجا داشت، با آنها قاطعانه برخورد می‌کرد؛ پس در بیشترِ مواقع، نتیجه با خون و کشتار رقم می‌خورد. بنابر ضرورت فرماندهی و سیاست‌گذاری، این گسیل‌ها را به کسانی می‌سپردند که با هیچ احدی، چه شاهزاده و چه ایلاتی، هیچ‌گونه مسامحه و مدارایی نکند. در گفتار پیش رو خواهیم دید منوچهرخان معتمدالدوله، سیّاس‌ترین و سنگدل‌ترینِ این اشخاص بوده است.

معتمدالدوله بیشترین کشمکش را با طایفۀ بکش و کلانتر آن، یعنی ولی‌خان، داشت. ولی‌خان سالیان دراز از کاروان‌های بندر بوشهر و بهبهان و شوشتر راهزنی می‌کرد. شکنجه و کشتار قبیلۀ ولی‌خان و اهالی شول یکی از رویدادهای فجیعی است که در تاریخ فارس به نام معتمدالدوله ثبت شده است (رک: فسایی، 1367: 1/769تا771 و 2/1562). در گفتارهای پیش رو این رویداد را بررسی خواهیم کرد.

در باب این رویداد در فارسنامه آمده است که در سال 1247ق/1831م «نوابِ فرمانفرما حکومت شولستان (منطقه رستم) و ممسنی را به ولد ارجمند خود نصرالله‌میرزا عنایت فرمود و بعد از ورود به صحرای نورآباد شولستان، ولی‌خان ممسنی، کلانتر طایفه بکش، سر از اطاعت شاهزاده کشید و چون یوسف‌خان گرجی وزیر نواب نصرالله‌میرزا در مجلس سخنی زشت به ولی‌خان گفت، ولی‌خان بی‌تأمل او را بکشت» (فسایی، 1367: 280). حتی برخی از کلانتران به‌حدی از سران قدرت به تنگ آمده بودند که بعضی از مسائل را تاب نمی‌آوردند و به هر دلیلی، واکنش نشان می‌دادند.

دربار قاجار از راه همین ایالت، روابط سیاسی و تجاری خود را با دولت انگلیسی حفظ می‌کرد. فرمانفرما کارگزاران انگلیسی را با احترام، از مملکت فارس و بیشتر از راه بوشهر، به مرکز دولت ایران می‌رساند (رک: فسایی، 1367: 1/698تا706). در مجموع، دو دولت بیگانه، یعنی روس در شمال و انگلیس‌هند در جنوب، بر عملکرد این منطقه ﺗﺄثیر می‌گذاشتند.

منوچهرخان پس از کاسته‌شدن اهمیت استراتژیک ایالت فارس، با شمّ قوی سیاسی خود، حکومت ایالت‌های هم‌جوار همچون خوزستان را به چنگ آورد. چنانکه در فارس‌نامۀ ناصری آمده است: در سال 1258ق/1842م، بلوک رامهرمز و بلوک فلاحی از بندر هندیان تا محمره (خرمشهر) از مملکت فارس جدا شد و ضمیمۀ نواحی عربستان (خوزستان) و شوشتر شد و زیر ﺳﻠﻂﮥ حکومت منوچهرخان معتمدالدوله درآمد (فسایی، 1367: 1/781).

 

اقتدار معتمدالدوله در استقرار ولیعهد

در سال 1250ق/1834م، با فوت فتحعلی‌شاه، آتش زیر خاکسترِ مدعیّانِ سلطنت و شاهزادگانِ گوناگون، شعله کشید و عموم آنها از اطراف سر برآوردند؛ حتی برخی به خیال تخت و تاجِ تهران افتادند؛ اما با تدابیر قائم‌مقام و به کمک استقراضِ بیست‌هزار تومان از روس‌ها و به‌ویژه یاریِ کنت سیمونویچ (Count Semyonovich)،1 سفیر روس، و سرجان کمبل (Sir John Campbell)، سفیر بریتانیا (درهوهانیان، 1379: 333)، محمدمیرزا ولیعهد پس از جلوس بر تخت در تبریز، به‌سرعت به قصد تهران، رهسپار آنجا شد.

گذشته از این دو عامل، شاید همراهی و همدلیِ منوچهرخان یکی از رمزهای عمدﮤ توفیقِ شاهِ تازه‌کار و جوان برای دستیابی به سلطنت بود. او در پاسخ به ناﻣﮥ قائم‌مقام، به‌سرعت با دوهزار سوار و چند فوج تفنگچی گیلانی و «مبلغی خطیر نقد»،2 برای جانب‌داری‌کردن از ولیعهد حرکت کرد و در صاین قلعه، یک منزلیِ سلطاﻧﻴﮥ زنجان،3 به اردوی ولیعهد پیوست و از آنجا ولیعهد را تا تهران همراهی کرد. به قول بهار در تذکرﮤ مدایح، او «کسی بود که مسابقت در معاضدتِ این دولتِ جاویدْ مدت جست»4 (بهار، 1263ق: 23).

در سال 1250ق/1834م، محمدشاه در دفع نواب فرمانفرما و نواب شجاع‌السلطنه و تسخیر مملکت فارس، به برادر کهتر خود، یعنی نواب فیروزمیرزا، برای حکومت مملکت فارس اختیار داد و منوچهرخان گرجی معتمدالدوله را فرا خواند و تسخیر آن مملکت را در عهدۀ او گذاشت (فسایی، 1367: 1/763).

شاهزادگان مخالف پادشاهی محمدمیرزا با همراهانشان، نخست از ایالت فارس برخاستند و اوباش و کسبۀ شیراز که از خبر پادشاهی محمدمیرزا و حمله به ایالت فارس وحشت کردند، در شهر و بازار فریاد می‌زدند که: ما جز حسین‌علی شاه خود شاه دیگری را نخواهیم (رک: فسایی، 1367: 1/762تا768). نخستین حضور مؤثر معتمدالدوله از همین ‌جا آغاز شد و او «نواب فرمانفرما را چنان بیاسود که در امید مصالحه و موافقت بیارامید». او از بین مدّعیانِ بسیار قدیر مانند فرمانفرما، شجاع‌السلطنه، علی‌شاه ظل‌السّلطان و نظایر آنان، قاطعانه محمدمیرزا را انتخاب کرد و روزگار نیز ثابت کرد اشتباه نکرده است.

در سال 1250ق/1834م به‌دنبال فتح تهران، شاهزادگان و حکام نواحی مختلف ایران، به جز اصفهان و فارس، به فرمانبرداری از محمدشاه اقدام کردند. سپاهیان گرجی‌تبار راه فارس را در پیش گرفتند و پس از جنگی مختصر، حسینعلی‌میرزا حاکم فارس و برادرش دستگیر شدند (اجلالی، 1383: 31و32). نقش منوچهرخان گرجی در این قضیه چشمگیر است. این نکته به‌خوبی نشان می‌دهد معتمدالدوله در حمایت همه‌جانبه از دولت مرکزی، با شاهزادگان نیز به‌ هیچ وجه مدارا نمی‌کرده است؛ چه رسد به ایل و ایلچی و مجاوران آن.

همراه‌شدنِ معتمدالدوله با محمدشاه را حتی مخالفان او مانند رضاقلی‌میرزا، فرزند فرمانفرما، مهم‌ترین و قوی‌ترین عامل ظهور و تثبیت حکومت محمدشاه دانسته در صدر کارهای قائم‌مقام و تدبیرهای او قلمداد کرده‌اند؛ چون محمدشاه به‌واسطۀ تعلیمات صوفیانۀ حاج‌میرزا آقاسی برای کسب پادشاهی انگیزۀ چندانی نداشت (رضاقلی‌میرزا، 1346: 30تا35؛ اعتمادالسلطنه، 1374: 155تا15757).

 در این میان، منابعی نیز وجود دارد که از این نقش پررنگ، یعنی همراهی معتمدالدوله با محمدشاه و تثبیت حکومت او، یادی نکرده‌اند. جای تعجب است که بارون فیودورکوف (Baron Fyodorkov)، سیّاح روس، در سفرناﻣﮥ خود که بین سال‌های 1834و1835م/1250و1251ق نوشت، از منوچهرخان و نقش اساسیِ او در به تخت نشستن محمدشاه صحبتی نکرده است؛ با وجود آنکه این سفرنامه برای ذکر جزئیات ملموس، در چگونگی به تخت رسیدن محمدشاه، یکی از منابع دقیق است و همچنین، نویسنده بسیاری از دقایق چگونگی تغییر پادشاهی را ثبت کرده است.

در زمان ادعای سلطنت حسین‌علی‌میرزا فرمانفرما، حاکم فارس، که از حمایت انگلیس نیز برخوردار بود، دستگاه دولتی آذربایجان و روسیه تزاری به طور رسمی از سلطنت محمدمیرزا جانب‌داری می‌کردند. محمدمیرزا به‌قصد تصرف تهران حرکت کرد و سپاهیان محمدشاه با پیوستن منوچهرخان گرجی، حاکم گیلان، بسیار قدرتمند شدند (رک: اجلالی، 1383: 30تا32).

نکتۀ درخور توجه اینجاست که گرجی‌ها از محمدشاه حمایت کردند و عمدۀ این سپاه را گرجیان تشکیل می‌دادند. این مسئله فرضیۀ ارتباط پنهانی معتمدالدوله با روس‌ها را تقویت می‌کند. در حقایق‌الاخبار ناصری دربارۀ مصالحۀ معتمدالدوله با روس‌ها در سال 1243ق/1828م، سخن به میان آمده است (حقایق‌نگار خورموجی، 1363: 19).

 

معتمدالدوله در راه فارس

محمدشاه جوان به‌محض ورود به تهران و جلوس بر تخت، سخت‌تر از پیش با مشکلات مدعیان روبه‌رو شد؛ برای مثال، حسین‌علی‌میرزا فرمانفرما در فارس سر مخالفت برداشت و سکه زد و داعیۀ پادشاهی کرد. از همین رو، شاهِ نوآمده در نوزدهم شعبان 1250ق/1834م5 معتمدالدوله را مأمور تسخیر فارس و سرکوبی شورش کرد و میرزاابوالقاسم ذوالرّیاستین همدانی و محمدطاهرخان قزوینی6 را همراه او فرستاد. منوچهرخان نیز لنزی (Sir Henry Lindsay Bethone) 7 انگلیسی، افسر توپخانه، را با سی عراده توپ و چند فوج سرباز برداشت و او را به «قراولی و چرخ‌چی‌گری» منصوب کرد8 (بهار، 1263ق: 24؛ سپهر، 1353: 2/221؛ هدایت، 1339: 10/156تا158) و خودش نیز از راه جرقویه و قمشه حرکت کرد. همین همراهی لنزی انگلیسی، باوجود حمایت انگلیس از پادشاهی حسین علی‌میرزا، از شمّ قوی سیاسی منوچهرخان نشان دارد و اینکه احساس می‌کرده است باید نیروی انگلیسی‌ها را زیر نظر داشته باشد.

در رویارویی دو سپاه، لشکر حکمران فارس، یعنی شاهزاده حسین‌علی‌میرزا، شکست خورد و آنها با حواسی پریشان به‌سوی شیراز شتافتند. فرمانفرما و شجاع‌السلطنه در ارک شیراز متحصن شدند. امیرزاده فیروزمیرزا و معتمدالدوله در صحرای مرودشت به لنزی صاحب و همراهان رسیدند و به اتفاق وارد شیراز شدند؛ سپس فرمانفرما و شجاع‌السلطنه را به منصورخان فراهانی سپردند و روانۀ دارالخلافه کردند. حکومت فارس به امیرزاده فیروزمیرزا داده شد و خان بزرگوار، معتمدالدوله، و کارگزار آمد و چون کیاستی با سیاست جمع داشت، در اندک زمانی کار مملکت را به نظام رسانید (حقایق‌نگار خورموجی، 1363: 24).

در این سفر، منوچهرخان در اصل در سیمت پیشکار نصرت‌الدوله فیروزمیرزا، پسر شانزدهم عباس‌میرزا9 (بامداد، 1357: 6/239)، فرستاده شد؛ اما درواقع، مدیریت سفر در دست او بود. اقدام معتمدالدوله در بین راه فارس، در قم، یکی از معدود مسائلی است که در این تذکره نمی‌یابیم. او در حین عبور از قم الله‌وردی میرزا، پسر هفدهم فتحعلی‌شاه قاجار را دستگیر کرد و با نگهبانان به تهران فرستاد. الله‌وردی‌میرزا از ناراضیان محمدشاه بود و علی‌خانِ ظل‌السلطان او را مأمور قم کرده بود (بامداد، 1357: 6/46).

منوچهرخان پس از آن به‌سرعت به طرف اصفهان رفت؛ اما به‌جای ورود به اصفهان،10 از راه اردستان به حدود قمشه (شهرضای فعلی) رسید. حسین‌علی‌میرزا نیز برای مقاﺑﻠﮥ با آنها برادر خود، شجاع‌السلطنه را با ده‌هزار سوار و پنج‌هزار تفنگچی و چند عراده توپ به طرف اصفهان فرستاد. او در موسی‌آباد، از توابع قمشه، به لنزی و سربازانش برخورد کرد و با آنها درگیر شد؛ اما سخت شکست خورد و برگشت (بهار، 1263ق: 24). این در حالی بود که تعداد سپاهیان معتمدالدوله بیش از دوهزار نفر نبود و البته هجده عراده توپ همراه داشتند.

معتمدالدوله بلافاصله پس از این پیروزی، به حرکت به‌سوی فارس ادامه داد و در راه، کیاست خود را بیش‌ازپیش نشان داد؛ به این ترتیب که به قول رضاقلی‌خانِ هدایت: «به پیام‌های نرمانرم، دل شاهزادگان [فارس] را با خود گرم ساخته» و به‌تدریج کاری کرد که «اعاظم فارسیان، زبان با شاهزاده فرمانفرما و دل با مأموران دولت پادشاه (معتمدالدوله) دادند؛ حتی شجاع‌السلطنه که خصم درجه اولِ حکومت جدید شده بود، با سیاست و نیرنگ معتمدالدوله، فریب خورد»؛ چون روزی به رضاقلی خان هدایت گفت: «معتمدالدوله با ماست» و هدایت می‌گوید: «معلوم افتاد ﺳﻐﺒﮥ پیغام‌های معتمدالدوله منوچهرخان گردیده... و از خدیعت و مکیدت اعدا غافل شده!» (هدایت، 1339: 10/158).

البته پیغام‌های پی‌درپیِ امین‌الدوله از اصفهان نیز برای سست‌کردنِ شجاع‌السلطنه مؤثر بود. رضاقلی میرزا که خود جانب شجاع‌السلطنه و شاهد این مراسلات بود، گزارش دقیق و مرحلهبه‌مرﺣﻠﮥ این بخش را تا فارس در سفرناﻣﮥ خود آورده است (رک: رضاقلی‌میرزا. 1346: 76تا79).

 

در محاسبۀ مخالفان

نامه‌های معتمدالدوله به طور دقیق بازنمودی از شخصیت و شمّ سیاسی اوست. نامه‌هایی تند و تیز و صریح و در عین حال مبهم و چندپهلو؛ اما باسیاست. برای نشان‌دادنِ سبک کلامی و مکاتباتی منوچهر‌خان، اصل نامه را که رستم‌خان یوزباشی برای دو برادر، به‌ویژه فرمانفرما برد، در زیر می‌آوریم:

«بعد از وفات خاقانِ خلد آشیان، این‌گونه غایله و مخاصمت نباید در میان شاهزادگان و بلاد ایران اتفاق افتد. همانا این‌گونه امورات، از نمک به حرامی و شیطنت پاره [ای] از مفتنیّن بوده است و سرکار محمدشاهی، راضی بر این واقعات و اتفاقات نیست. من که سال‌ها نمک‌پرودﮤ این دودمان می‌باشم و ازﺟﻤﻠﮥ خانه‌زادانم، مأمورم که جانب محمدشاه با شما قرار و مدار داده، اگر امورات فیمابین بر طبق طرفین بگذرد که بسیارخوب، والاّ امری است علیحدّه، ولینجی صاحب، با لشکر ابواب جمعی مأمور به جنگ و نزاع خواهد بود. مرا در این خصوص رجوعی نیست و انشاالله بعد از شرفیابی خدمت شما، امور را به طریق خاطر خواهیم گذرانید که شما راضی باشید» (رضاقلی‌میرزا، 1346: 114و115).

رستم‌خان پس از ابلاغ پیام، اطرافیانِ فرمانفرما و شجاع‌السلطنه، یعنی حسین علی‌میرزا و حسن علی میرزا، و حتی معتمدان و اهالی شیراز را تحریک کرد و شاهزاده رضاقلی‌میرزا که از مخالفان محمدشاه و معتمدالدوله بود، با او به‌شدت درگیر شد؛ اما سودی نبخشید (رضاقلی‌میرزا، 1346: 117). حتی به دو شاهزاده، یعنی فرمانفرما و شجاع‌السلطنه، پیشنهاد فرار دادند؛ اما آن دو، در برابر هجوم بی‌امان معتمدالدوله، اِغوا و شیرگیر شده بودند (رضاقلی‌میرزا، 1346: 118و119).

حالتی که از وحشت معتمدالدوله به مخالفان حکومت محمدشاه دست داده بود، از فحوای کلام یکی از آنها، یعنی رضاقلی‌میرزا، به‌وضوح درمی‌یابیم: «سرکار اقدس مرا احضار کرده، فرمودند که شجاع، راضی به رفتن ما نمی‌شود چه باید کرد؟ این‌جانب که معاینه، گرفتاری خود را می‌دیدم و از جانب خداوند عالم، ﻫﻤﮥ آلام و شدت را و جراحات و خفت و ذلت، در آن شب بر من محسوس شده بود، رعبی عظیم در خاطرم به هم رسیده بود. از آن فرمایش بی‌اختیار گشته، گریبان خود را چاک زده، [به فرمانفرما] عرض کردم، نمی‌فهمد. عاقبت خون تو و ما را خواهد ریخت و گردن ما را به ‌زنجیرِ ذلت گرفتار خواهد نمود. از وفور اصرار و ابرام من، سرکار اقدس، حیران گشتند با آقاباب‌خان و میرزاحسنِ ناظر، مشورت کردند. ایشان نیز دست‌وپای خود را گم کرده، نمی‌دانستند چه گویند و چه حرکت کنند» (رضاقلی‌میرزا، 1346: 119و120).

حتی پیش‌لرزه‌های آن داهیۀ عظیم، زنان و فرزندان درگاهِ حسین‌علی‌میرزا و حسنعلی میرزا را فراگرفته بود: «در آن ‌شب، غوغا و قیامتی در خانه‌های ما به هم رسیده بود که پایانی بر آن متصور نبود. جمیع مادران و همشیرگان و متعلقانی که در مدت عمر، سوای دولت و عزت ندیده بودند، در آن وقت، غفلتاً چنان مصیبتی را ملاحظه کرده، آن جمعیت را به آن حیثیت، پریشان و بی‌سامان می‌دیدند، گریه و بی‌قراری و سوگواری ایشان را از کارِ کرده، آرام و قرارِ آن بیچارگانِ ضعیف‌النّفس، زایل گردیده بود. حالتی از ایشان ملاحظه می‌گردید که دل سنگ خاره، بر بیچارگی و ناﻟﮥ آنها کباب می‌شد و ما نیز به علت جراحات و خستگی‌های آشکار و شکستگی و آزاری که متصل به هم، روی می‌داد و صدماتی که متعاقب یکدیگر رسیده بود، هر وقت که تصور سواری و دربه‌دری را می‌کردیم، قبض روح شده، هر دقیقه مرگ را و هلاک خود را از حضرت باری می‌خواستیم» (رضاقلی‌میرزا، 1346: 121).

 

استقرار در فارس

بالاخره در روز 28ذی‌قعده1250/1834م لشکر معتمدالدوله، باوجود برف و سرما، از ﺗﻨﮕﮥ الله‌اکبر گذشت و از این گذرگاه وارد شیراز شد. شاهزادگان فارس چون شکست خود را حتمی می‌دیدند، به‌اجبار در ارک و نارنج‌قلعه متحصن شدند.. در روز سوم، منوچهرخان به ارک آمد و در دیوان‌خاﻧﮥ فرمانفرما مستقر شد. شجاع‌السلطنه و برادرش قصد جانِ او را کردند11 (بهار، 1263ق: 26)؛ ولی به علت پیش‌دستی او بی‌توفیق ماندند و منوچهرخان آنها را همره نگهبان به تهران فرستاد و ﺑﻘﻴﮥ اطرافیان نیز متفرق و متواری شدند. با وجود این، همچنان توطئه‌های ایلات و عشایر فارس باقی بود. پس ایلخان قشقایی و میرزامحمد فسایی را نیز دستگیر کرد و رواﻧﮥ پایتخت کرد؛ سپس ولی‌خانِ ممسنی12 و ده‌هزار سوار او را نیز که در قلاع گل و گلاب و قلعه سفید مأمن ساخته بودند و به حکومت مرکزی اعتنایی نداشتند، احضار کرد. ولی‌خان پسرش محمدباقرخان و خانواده و اهل و اعوان و رجال را در ﻗﻠﻌﮥ گل و گلاب و کوچ جای داد و اموالش را در قلعه سفید جای‌گیر کرد؛ سپس ‌خود‌ ‌به حضور معتمدالدوله شتافت. برخی برای رفع شَرش، نظر به کشتنِ او دادند؛ اما او پس از پی‌بردن به این رأی، شبانه گریخت (بهار، 1263ق: 26).

البته بهار علت فرار ولی‌خان را نمی‌نویسد و این در زمرﮤ مجهولاتِ تذکره است؛ اما علت آن را در روضةالصّفا به‌وضوح می‌بینیم (هدایت، 1339: 10/79تا176) و نکته‌‌ای که از آن فهمیده می‌شود، این است که حس طمع و ولعِ فوق‌العادﮤ معتمدالدوله به جواهرات که یکی از علاقه‌های او بود، برانگیخته شد. بهار دربارﮤ این جنبه از شخصیت او تنها می‌گوید: «در امتیاز قطعات جواهر و استنباط اقمشه نفایس، به قسمی ماهر و قادر است که اگر در شب تار، در خدمت ایشان جمیع جواهر، مخلوط و ممزوج آید، در یک ساعت به سرانگشت خبرت، چنان از هم ممتاز سازد که جواهرشناسانِ کهن در روز روشن نتوانند» (بهار، 1263ق : 66).

در روایتی دیگر نیز، یکی از جلوه‌های جواهرجویی و گوهردوستیِ او آشکار است. هدایت می‌نویسد: منوچهرخان از ولی‌خان «مطالبه جواهرِ تابان و لآلی رخشان کرد». این غنایم، محصول غارت‌هایی بود که مدت‌ها، ولی‌خان و مردانش در بین راه، از شاهزادگان فراری به چنگ آورده بودند. دو بد (Baron C.A De Bode) علت این مطالبه را مالیات می‌داند، نه جواهردوستیِ معتمدالدوله (دو بد، 1371: 174). به هر حال ولی‌خان، متحیر فرو ماند و از آمدنِ خود ندامت یافت و چاره ندید، جز آنکه به حیله‌ای متوسل شود؛ پس خود را به تجاهل زد و اظهار کرد چون خود از «الوارِ صحراگرد» است، از جواهر سر درنمی‌آورد؛ اما «سنگ‌های سرخ و سبز و زرد» بسیار دارد و در کوهسار و تپه‌های اطراف پنهان کرده است (دو بد، 1371: 174و175).

 

در گیرودار با ایلات و عشایر

منوچهرخان به خیال به چنگ آوردن این جواهرات، ابتدا از میرزاابوالقاسم همدانی خواست با او برود. میرزا با رضاقلی‌خان هدایت مشورت کرد و هدایت رأی او را زد. پس معتمدالدوله محمدخان قزوینی را به‌اصرار، با افراد و سلاح‌های فراوان فرستاد. طمَع جواهر، چشم آنها را بر کیدِ ولی‌خان بسته بود. به همین علت در کوهستان‌های ناشناﺧﺘﮥ شولستان (ممسنی) و کهگیلویه، در حوالی قلعه سفید، شبانه غافل‌گیر شدند و در جنگی سخت، لرها آنها را به محاصره درآوردند و حدود هزار نفر از آنها را کشتند. بازماندگان نیز به‌سختی از میان حصر گریختند و با از دست دادن سلاح‌ها و افراد فراوان، بدون فرمانده، نزد معتمدالدوله بازگشتند.

بهار برای این کشتارِ عظیم، هیچ علت موجهی ذکر نمی‌کند و آن را مسکوت می‌گذارد؛ اما سفرناﻣﮥ بارون دو بد تنها منبعی است که در این باره، در آن وجهی می‌یابیم. این سیاح و شاید جاسوس روس، برخلاف لایارد، با معتمد موافق است؛ اما واقعیت را بی‌پرده بیان می‌کند: «در اثنای این اردوکشی و در ضیافت شبانه‌ای سر محمدتقی‌خان [قزوینی]، از باده گرم می‌شود، عنانِ اختیار از کف می‌دهد و نسبت به دختر ولی‌خان و زوﺟﮥ تیمورمیرزا، با لحنی گستاخ، بی‌حرمتی می‌کند. این موضوع چنان باقرخان، برادر دختر، را به خشم می‌آورد که به پا می‌خیزد و از ایلیاتی‌ها می‌خواهد که انتقام شرافت خاندان خود را باز ستانند. بی‌درنگ فرمانش را می‌پذیرند و بیشتر همراهان محمدتقی‌خان را از دمِ شمشیر می‌گذارنند» (دو بد، 1371: 174و175). معتمدالدوله که متضرر و بی‌غنیمت مانده بود، خود به تنهایی باقی‌ماندﮤ سپاه را برداشت و خشمگین به آنها یورش برد. خشم و کینه‌توزیِ او باعث شد که در راه، متجاوزانه تمام دارایی ایلات و عشایر را غارت کند. معتمدالدوله چنان وحشتی بر طوایف لر انداخت که به روایت هدایت، وقتی به قلعه رفیع و صعب‌العبور گل و گلاب رسیدند «زنانِ الوار که در آن حصار بودند، از راه غیرت، مردانه گیسوان بافته خود را به گیسوی یکدیگر بربستند و بالاتّفاق از فراز قلعه گلاب، خود را به زیر انداختند و بالمرّه، بمردند و داغی بر دل‌های خام طمعان اردو [ی منوچهری] ‌نهادند» (هدایت، 1339: 10/179).

روایت این واقعه را در رسالۀ فسایی نیز می‌بینیم. آنجا که می‌گوید با آمدن بزرگان فارس به شیراز، ولی‌خان نیز در سال 1251ق/1835م رواﻧﮥ شیراز شد و در آنجا چند روز با معتمدالدوله هم‌نشین شد. معتمدالدوله فردی طمع‌کار بود و از آنجا که اطلاعاتی به دست آورده بود، از جواهرات و اموالی که ولی‌خان به‌واسطۀ غارت و مالیات در قلعه سفید پنهان کرده بود، تقاضای آن جواهرات را کرد.. ولی‌خان گفت: من جواهر نمی‌شناسم؛ اما پنهان کرده‌ام. مرد امینی را بفرستید تا نثار کنم و قلعه سفید را به تصرف دهم و آسوده شوم که عاقبت به شکنجه و کشتار ختم شد (رک: فسایی، 1367: 291و292).

 

از روایت تا واقعیت ماجرا

اما این فاجعه در روایت جانب‌داراﻧﮥ بهار در تذکره دیده نمی‌شود. او از آغاز تا انجامِ این وحشیگری، آن را سربسته و چنین ترسیم می‌کند: منوچهرخان نیز محمدطاهرخان قزوینی را با فوجی به تعقیبش فرستاد. ولی‌خان در قلعه گل و گلاب، متحصن شد. سربازانِ معتمدالدوله او را محاصره کردند و از آب و آذوقه، محرومش کردند. ولی‌خان در دل شبی، به محمدطاهرخان شبیخون زد و صبح، طاهرخان شکست‌خورده نزد منوچهرخان برگشت. او نیز شکرالله‌خان را به مقاﺑﻠﮥ ولی‌خان فرستاد. چون نتیجه‌ای حاصل نشد، روز شنبه هفتم ربیع‌الاول1250ق/1834م، خود از شیراز برای سرکوبی ولی‌خان حرکت کرد (بهار، 1263ق: 27).

می‌بینیم که بهار در این کلّی‌گویی از ماجرای دلخراشِ هراس و خودکشیِ زنان عشایر چیزی نمی‌گوید؛ اما در منابع دیگر از این ماجرا یاد شده است.13

بهار تنها فرجام ولی‌خان را این‌گونه توصیف می‌کند که از قلعه بیرون آمده بود و در اطراف، تاخت‌وتاز می‌کرد؛ ولی معتمدالدوله قلعه را محاصره کرد و ابتدا به صحبت و تهدید و سپس با توپ و تفنگ، آنها را تسلیم کرد و قلعه را «که در هیچ عهد و اوان و تاریخ و زمان، مسخر احدی از سلاطین جهان نگردیده بود» گشود. ولی‌خان به ماهورها و بیابان گریخت. معتمدالدوله، اسماعیل‌خان قراچورلو را برای به بند کردنش فرستاد. اسماعیل‌خان او را در رامهرمز اسیر کرد (همچنین رک: سپهر، 1353: 2/35تا231) و پس از چندی شکنجه و در اسارت نگه‌داشتن، او را به همراه نگهبانان به تهران فرستاد14 (بهار، 1263ق: 28).

تعدادی از یاران اسیر او را نیز در بیرون شیراز «از حَجَرِ قلوب و رُخامِ وجودشان، قلعه‌ای بنا نهاد» تا عبرت عابران و ساکنان شود (بهار، 1263ق: 28).

گزارشی که بهار به‌اجمال از کیفر اسرای لُر در قالب ﺟﻤﻠﮥ اخیر آورده است، در برخی از منابع به شکلی فجیع و واضح است که میزان قساوت قلب منوچهرخان معتمدالدوله را نشان می‌دهد. هدایت می‌نویسد: «در خارج دروازﮤ باغ‌شاه، ‌برجی مشیّد بنا کردند که رئوس و اجسامِ الوار، از شیب تا فراز، به منزﻟﮥ سنگ و خشتِ آن بنا بود» (هدایت، 1336: 10/179). حتی برخی سیاحان فرنگی نیز به این فاجعه اشاره کرده‌اند که «منوچهرخان که از حکّام خون‌خوار ایران بوده، در این سال، سیصد نفر را در نزدیکی شیراز گچ گرفت»15 (کرزن، 1362: 2/388). سپهر نیز می‌نویسد: «بسیار کس از مردم او (ولی‌خان)‌ را که اصولِ شرارت بودند، نابینا ساخت و از دزدان و صعالیکِ قبیله او و دیگر قبایل، چندان سر برید و از سرهای ایشان، مناره برآورد» (سپهر، 1353: 2/253).

اما حاج‌میرزاحسن‌خان فسایی از این حادثه روایت دقیق‌تری دارد. او می‌نویسد: «در خارج دروازﮤ باغ‌شاه، برجی ساختند و معادل هفتاد و هشتاد نفر از قبیله ولی‌خان و اهالی شول جوزکِ گام فیروز را... زنده در آن برج گذاشته، سرهای آنها را از سوراخِ برج بیرون کرده، مردمان شهری، آب و نان به آنها می‌دادند و تا چند روز زنده بماندند» (سپهر، 1353: 2/253).

دهشت این کیفر آن‌چنان بود که تا چند سال در ذهن‌ها مانده بود و دهان‌به‌دهان می‌گشت. لایارد، چند سال پس از این ماجرا، می‌نویسد: «برجی هنوز در نزدیکیِ شیراز وجود دارد از اجساد زنده سیصد نفر عشایر ممسنی... که به امر او، آنان را در ردیف‌های ده نفری، روی ساختمان آن برج، دراز می‌کشاندند و در حالی که سرهای آن بزهکاران بدبخت، به حالت آزاد رها شده بود، روی آنها را ملاط می‌کشیدند؛ به طوری که شنیدم بعضی از این افراد، تا چند روز زنده مانده بودند و به وسیله دوستانشان غذا به آنها خورانده می‌شد.»16 (لایارد، 1367: 56).

 

از فارس تا به کرمانشاهان

به این ترتیب در اینجا، ایالت فارس، نیز آرامشی سریع و وحشت‌بار سایه افکند؛ آن چنان که حدود دو سال پس از این واقعه که معتمدالدوله در آنجا حاکم بود و در کنار فیروزمیرزا، به اداره و تمشیّتِ امور مشغول بود، هیچ ﻓﺘﻨﮥ مهمی سر بر نیاورد؛ همچنین او شُکوه ویژه‌ای برای خود ایجاد کرد که شاعران آن دیار، همچون وصّاف و قاآنی، ستایشش کردند و چامه‌ها برای او سرودند.

حتی شیخ‌کعب، حاکم محمّره (خرمشهر کنونی)، نیز که پیش از این از ارسال آذوقة قشون شانه خالی کرده بود، از هراس، علاوه‌بر خواروبار لشکر معتمد، چندین هزار تومان نیز به والی فارس پرداخت (دو بد، 1371: 320).

در تذکرﮤ مدایح‌المعتمدیّه دربارﮤ این دو سال، مطلبی بیشتر از یکی دو سطر نمی‌یابیم و بهار از آن به‌سرعت می‌گذرد و مرﺣﻠﮥ دیگر، یعنی حکومت کرمانشاهان را توصیف می‌کند؛ اما پیداست که این پرش غیرعادی است و باید از منابع دیگر یافت که چه روی داده است. این منابع نشان می‌دهند در این مدت، معتمدالدوله در شیراز «ﻫﻤﮥ همّتش از کثرت طمع، به جمع مال و افزودن منال» (هدایت، 1339: 10/186) مصروف بود؛ از این رو حرص و آزِ او حتی باعث شد با بسیاری، همچون ایلخانی و کلانتر فارس، رفتاری بسزا نداشته باشد. از سوی دیگر، در همین مدت، در تهران نیز مدبری همچون قائم‌مقام را به ﭘﻨﺠﮥ اجل سپردند و حاج‌میرزا آقاسی جای او را گرفت که هضمِ آن، برای مدیری همچون منوچهرخان بسی سنگین آمد.

صدراعظمِ تازه، حاج‌میرزا آقاسی، نیز موج منفیِ این احساس را به‌خوبی دریافت و ابتدا با تحمیلِ تکالیفِ مالی، قصدِ در مضیقه گذاردنِ او را کرد؛ پس بخشی از باقی‌ماندﮤ جرﻳﻤﮥ ننگین ناﻣﮥ ترکمانچای را به‌عهدﮤ او نهاد و بیش از 29هزار و 84 تومان را به‌واﺳﻄﮥ کنت سیمونیچ، وزیر مختار روسیه، با ناﻣﮥ زیر به منوچهرخان معتمدالدوله حواله کرد:

«خدمت مقرّب‌الخاقان، معتمدالدوله، عرض می‌شود که باز، بابت قسط اولِ کرورِ آخرین از وجهِ عهدناﻣﮥ مبارکه! موازی 237 و 24 مثقال و یک نخود طلا باقی است. زحمت کشیده مبلغ 29هزار و 84 تومان تومان و چهار هزار دینار، ‌در وجه جناب جلالت و نبالت نصاب غراف سیمونیچ، وزیر مختار دولت بهیّة روسیه، کارسازی نمایید که برات دیوان همایون، به جهت سند خرجِ شما صادر خواهد شد. تحریراً روز بیست‌وپنجم شهرِ جمادی‌الاولی سنه 1252» (سعادت نوری، بی‌تا: 130).

با وجود اینکه این مبلغ پرداخت شد، حاجی‌میرزا آقاسی باز هم «منتظر فرصت بود تا در موقع مقتضی، برای معتمدالدوله مایه بگیرد و او را از وزارت فارس معزول کند. اوایل سال 1252ق معتمدالدوله شرحی به محمدشاه نوشت و از محمدقلی‌خان ایل‌بیگی، برادر کوچک محمدعلی‌خانِ ایلخانیِ قشقایی، شکایت کرد و او را به دزدی و شرارت متهم نمود. محمدقلی‌خان که بو برده بود معتمدالدوله درصدد دستگیریِ او می‌باشد [و از اختلاف منوچهرخان و حاجی هم آگاه بود] قبلاً از شیراز به تهران آمده، در اصطبلِ حاجی، بست نشسته بود. محمدشاه پس از وصول ناﻣﮥ معتمدالدوله از محمدعلی خان ایلخانی بازخواست کرد و او را مورد مؤاخذه قرار داد. ایلخانی در جواب، اظهار داشت که معتمدالدوله غرض‌ورزی نموده و گزارش خلاف واقع به عرض رسانیده. زیرا محمدقلی‌خان، مدتی است که به تهران آمده و به اصطبل صدراعظم پناه آورده است. حاجی هم اظهارات ایلخانی را تصدیق نمود و بالنتیجه شاه به معتمدالدوله بسیار بیش‌ازپیش بدگمان شد» (فسایی، 1367؛ به نقل از سعادت نوری، بی‌تا: 132تا133).

حاجی نیز به این تکلیف‌ها بسنده نکرد و نزد پادشاه علیه او دمید که منوچهرخان به هر صورت و از هرکس، جمع مال و منال کرده و تمام امور را فدای آن کرده است. «پادشاهِ والاجاه بر حالش استحضار، حاصل فرموده... و معتمدالدوله را به مراجعت تهران اشارت رفت... و او را عزل کرد» (هدایت، 1339: 10/186و187؛ فسایی، 1367: 1/771و772).

معتمدالدوله ناچار به تهران رفت و در باغِ معروفِ خود، مشغول استراحت شد. شاید در یکی از همین روزهایِ معزولی بود که حاسدانِ او، طرّاران عیّار و چابک را وادار کردند شبانه به باغ او بزنند و در غفلت خواب،‌ ماهرانه تمام مایملک و جواهرات و حتی لباس‌های او و اطرافیانش را بدزدند. فردای آن روز، فریزر (James Baillie Fraser) او و اطرافیانش را با قیافه‌های غیررسمی و عجیب، در باغ ملاقات کرد؛ در حالی که به‌جای خودباختگی، به خوش‌گذرانی و سورچرانی مشغول بودند (رک: فریزر، 1364: 502تا504).

اما چون در میان رجال قاجار، مدیریت و کفایتِ او شاخص بود، در اواخر سال 1252ق/1836م، در چمنِ فیروزکوه، به حضور محمدشاه رسید و «پیشکشی لایق، پیش گذرانیده، مورد عنایت گشت» (سپهر، 1353: 2/44).

به این ترتیب، یخ‌های مسائلِ شیراز آب شد؛ اما حضورِ دائمِ معتمدالدوله در تهران نیز به صلاح و صوابِ صدراعظم نبود؛ از سوی دیگر، شاهزادگان قاجار توانایی رفع برخی از فِتنه‌ها را نداشتند و از این رو، دیری نپایید او را به حکومتِ کرمانشاهان منصوب کردند.

 

نتیجه

چنانکه از اطلاعات گسسته‌ای که از تاریخ‌های عام، منابع محلی، سفرنامه‌ها و گزارش‌های کارگزاران خارجی برمی‌آید، حکومت دوسالۀ منوچهرخان معتمدالدوله بر ایالت فارس و سپس ایالات مجاور، دورﮤ حکومت ترور و وحشت و قساوتی مثال‌زدنی بود. برجی که او از تن زندۀ ایلاتی‌ها و عشایر فارس بنا کرد تا سال‌ها چنان رعب و وحشتی در دل اهل فارس نشاند که حتی سیاحان نیز آن را در سفرنامه‌های خود آورده‌اند.

علت این قساوت غیرانسانی، جدای از حساس بودن ایالت فارس و شورش‌خیزی آن، شاید در شخصیت بی‌رحم و مال‌اندوز معتمدالدوله ریشه داشت؛ حتی می‌توان با ارجاع به رفتارشناسی روان‌شناسانه و باتوجه به خواجگی منوچهرخان، گونه‌ای خشم سرکوب‌شده و سپس عقده‌گشایانه را نیز در اعمال او دنبال کرد که البته این در حوزﮤ تحلیل روانی یک شخصیت تاریخی قرار می‌گیرد.

جدای از اینها، از آنجا که ایالت فارس و مناطق هم‌جوار، به‌واسطۀ کشاورزی و تجارت، جزو اقلیم‌های ثروتمند محسوب می‌شدند، همواره طمع حکومتگران را برمی‌انگیختند. از قضا، حکومت مرکزی در تهران نیز ابتدا دست حاکمان این ایالت را باز می‌گذاشت تا با سیاست‌مداری زورمندانه، هر آنچه می‌توانند از سران ایالات و تاجران و غیره مال و مالیات بستانند؛ سپس در موقعیتی مناسب، در حکم ناجی مردم، آن حاکم را عزل می‌کردند و تمامی اموال او را مصادره می‌کردند و این‌گونه، با یک تیر دو نشان می‌زدند. نمونۀ بارز این رفتار را در باب منوچهرخان معتمدالدوله می‌بینیم.

اینکه رساله‌ای که در باب ممدوحی معتمدالدوله و ممدوحانش نگاشته شده، از ظلم‌وستم و اعمال غیرانسانی او در عهد حکومت ذکر چندانی نیاورده است، امری شگفت‌انگیز نیست؛ اما تشریح تاریکی‌های دوران حکمرانی او برعهدۀ تاریخ‌شناس خبره است تا نشان دهد چرا دوره‌ای تاریخی با این درجه از اهمیت، در تذکره‌ای که به طور کامل زندگی و اعمال منوچهرخان معتمدالدوله را توصیف می‌کند، چنین به‌اجمال برگزار شده است.

حکومت فارس به‌پاس خدمات معنمدالدوله، هنگام تحویل سلطنت از فتحعلی‌شاه به محمدشاه و همراهی او با شاه تازه بر تخت نشسته و سرکوب داعیان حکومت، به او بخشیده شد؛ اما دوران حکومت دوسالۀ معتمدالدولۀ گرجی بر فارس حکومتی پر از تزویر بود که کم‌وکیف آن را می‌توان جسته‌گریخته از لابه‌لای اسناد بیرون کشید.

منابع از این دوره گزارش‌های دقیق و مبسوطی به دست نمی‌دهند و پژوهشگر مجبور است تکه‌های این پازل را یکی یکی از دل متون گوناگون گرد آورد و کنار هم بنشاند. پژوهشی از این دست می‌تواند بر تاریکی‌های ستمی که در عصر قاجار و به دست حکومتگران و عمال آنها بر قشرهای مختلف جوامع شهری و روستایی و ایلات و عشایر رفته است، پرتوی تازه افکند و مقالۀ حاضر تلاشی در این راستا بود.

 

پی‌نوشت

1. روسیه در قبال عهدناﻣﮥ ترکمانچای، حفظ سلطنت ایران را در اعقاب عباس‌میرزا ضمانت کرده بود. از این رو محمدشاه خود را وابسته به روس می‌دانست؛ البته انگلیس هم سی‌هزار تومان وام پرداخت کرد تا قائم‌مقام شاه و لشکر را به تهران ببرد.

2. چهل‌هزار تومان از مسکوک، با اسبی به نام خجسته (فاضل مازندرانی، بی‌تا: 92).

3. البته شاهزاده علی‌قلی‌میرزا اَبهر را به‌جای صاین قلعه، محل تلاقیِ آنها می‌داند.( اعتضادالسلطنه، 1370: 426و427).

4. (البته برخی از مکاتبات محمدشاه خطاب به او، مبیّن رابطه حسنه قبلی بین آن دو است).

5. علی‌قلی‌میرزا این تاریخ را 15شعبان1250 می‌داند (اعتضادالسلطنه، 1370: 430و431).

6. با فوجی از قزوین.

7. سر هانری لنزی بی‌تون (sir Henry Lindsay Bethone) برای شناخت او رک: بامداد، 1357: 4/162.

8. (مدایح، ص24؛ همچنین رک: ناسخ‌التّواریخ: 2/221 به بعد و روضةالصّفا: 10/156تا158). فهرست قشون و صاحب‌منصبان خارجی و داخلی را که همراه معتمدالدوله بودند، رضاقلی‌خان هدایت از همه دقیق‌تر ذکر کرده است.

9. منوچهرخان در اصل به‌جای آصف‌الدوله الله یارخان، دایی محمدشاه، آمد که قرار بود به فارس مأمور شود و زیرکی قائم‌مقام با یک تیر دو نشان را هدف قرار داد: هم مدبری همچون معتمدالدوله را به فارس فرستاد و خیالش راحت شد و هم دایی شاه را از چشمِ او انداخت که خیال صدارت به‌جای قائم‌مقام را از سر بیرون کند (رک: سپهر، 1353: 2/219تا222).

10. گویا علت این امر، بی‌خطری شاهزاده سیف‌الدوله برای محمدشاه بود (رک؛ مسجدی، 1385: 79). هدایت نیز این آسودگی خاطر را نشان داده است: «کارگزاران دربار حضرت شهریار... از عراق، آسوده‌خاطر بودند» (هدایت، 1339: 10/156و157؛ نیز رک: اعتمادالسلطنه، 1370: 432)؛ اما بنا به گفته یکی از منابع مهم قاجاری، او چندان هم با وضعیت پیش‌آمده سازگار نبود و پیشتر به جانب‌داری از رکن‌الدوله، به‌جای ولیعهد به نواحی بختیاری رفته بود. سپس نیز به پشیبانیِ او به اصفهان برگشت و وقتی علی‌شاه ظل‌السلطان دولت مستعجل خود را تشکیل داد، این شاهزادﮤ مردد، تغییر رویّه داد و او را پذیرفت؛ اما بلافاصله پس از سقوطِ بی‌زحمتِ علی‌شاه و استقرار محمدشاه، باوجودِ نارضایتی، خطبه به نام او کرد. اما از دربار تهران، حکمی برای او نرسید و خسروخانِ گرجی را برای دستگیری و ارسال او به تهران، به اصفهان فرستادند (رک: رضاقلی‌میرزا، 1346: 20و21).

11. این توطئه در برخی از منابع به تفصیل ذکر شده است؛ ازجمله (سپهر، 1353: 2/229). حتی تاریخ عضدی می‌نویسد: «شجاع‌السلطنه به برادرش توصیه کرد که چون منوچهرخان جهت مذاکره به شیراز آمد، وی را بکشد و لشکرِ بی‌سردار را پراکنده سازد. ولی حسینعلی‌میرزا، مردِ این اقداماتِ تند نبود و سرانجام هر دو به دست معتمدالدوله افتادند» (عضدالدوله، 2535: 191؛ نیز رک: حقایق‌نگار خورموجی، 1380: 517و518؛ همچنین رضاقلی‌میرزا، 1346: 171).

12. برای شناخت بیشتر از طوایف ممسنی در آن روزگار و به‌ویژه ولی‌خان (رک: گرمرودی، 1347: 999 به بعد؛ همچنین رک: حبیبی، 1371: 325تا328). ولی خان کسی بود که پیش از این چون «یوسف‌خان گرجی، وزیر نواب نصرالله‌میرزا، در مجلسی سخنی زشت به او گفت، بی‌تأمل او را کشت!» (رک: فسایی، 1367: 280).

13. ازجمله: (فسایی، 1367: 294) می‌گوید: «...دو نفر دو نفر، از خوف اسیری و ننگ بی‌سیرتی، گیسو‌ها را با یکدیگر گره زده، از فراز قلعة گل که اقلاً پانصد ذرع بلندی داشت، خود را به زیر انداختند».

14. فرزندان ولی‌خان به نام‌های باقرخان و هادی خان و برخی دیگر از معاریف قشقایی مانند محمدعلی‌خان قشقایی نیز جزو دستگیرشدگان بودند که در گزارش بهار نیست.

15. البته کرزن این مسئله را زیر حوادث سال 1356ق/1840م می‌آورد؛ در حالی که در ج1/593، 1841م آورده شده است.

16. لایارد در حوادثِ سال‌ها بعد نیز تصویر معتمدالدوله را در حوادث بختیاری این چنین ترسیم می‌کند: «خانم‌هایی که شوهران یا پسرانِ خود یا بعضی از افراد خوانده‌شان در دست معتمد گرفتار شده بودند، شب و روز گریه‌وزاری می‌کردند؛ چراکه به‌خوبی از خصلت ستمگرانه معتمد آگاه بودند و تردید نداشتند که سرانجامی بدتر از مرگ، در انتظارشان خواهد بود» (لایارد، 1367: 210). اوژن فلاندن هم که سال‌ها بعد از برج‌های مخوفِ معتمد دیدار می‌کند، می‌گوید: «وقتی بدین برج داخل شدم، خرده‌های بسیار از جمجمه و پارچه‌های لباس یافتم. هرکس بدین محل پاگذارد و این وضعیت را ببیند، لرزان می‌شود... دو نفر رؤسایشان را فجیعانه تلف کردند. یکی را به دهانة توپ بسته، دیگری را دو نیمه کرده، هر نصفه را به دروازه‌ای آویزان کردند!» (فلاندن، 1324: 334).

کتابنامه
1. اجلالی، فرزام، (1383)، بنیان حکومت قاجار- نظام سیاسی ایلی و دیوانسالاری مدرن، تهران: نی.
2. اعتضادالسلطنه، علی‌قلی‌میرزا، (1370)، اکسیرالتّواریخ، به اهتمام جمشید کیان‌فر، تهران: ویسمن.
3. اعتمادالسلطنه، محمدحسن‌خان، (1374)، چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه؛ المآثر و الآثار، به کوشش ایرج افشار، با تعلیقات حسین محبوبی اردکانی، چ2، تهران: اساطیر.
4. -------------------------، (1346)، صدرالتّواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران: وحید.
5. بامداد، مهدی، (1357)، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14، 6ج، تهران: زوّار.
6. بهار، میرزامحمدعلی مذهّب، (1263ق)، تذکرة مدایحالمعتمدیّه، نسخة خطی کتابخانة ملک تهران: ش4315.
7. حبیبی فهلیانی، حسن، (1371)، ممسنی در گذرگاه تاریخ، شیراز: نوید.
8. حقایق‌نگار خورموجی، میرزاجعفر، (1380)، نزهتالاخبار، تصحیح سیدعلی آل‌داوود، تهران: کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
9. --------------------، (1363)، حقایق الاخبار، به کوشش حسین خدیو جم، تهران: نی.
10. درهوهانیان، هاروتون، (1379)، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه لئون میناسیان و م.ع. موسوی فریدنی، اصفهان: زنده‌رود و نقش خورشید.
11. دوبد، بارون، (1371)، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران: علمی و فرهنگی.
12. رضاقلی‌میرزا نوه فتحعلی‌شاه، (1346)، سفرنامه، به کوشش اصغر فرمانروایی قاجار، تهران: دانشگاه تهران.
13. سپهر، میرمحمدتقی‌خان، (1353)، ناسخ‌التوّاریخ (سلاطین قاجاریه)، تصحیح محمدباقر بهبودی، تهران: اسلامیّه.
14. سعادت نوری، حسین، (بی‌تا)، زندگی حاج میرزا آقاسی، تهران: وحید.
15. سلماسی‌زاده، محمد، (1394)، کتاب‌شناسی توصیفی سفرنامه‌های عصر قاجار. تبریز: دانشگاه تبریز.
16. شهشهانی، سهیلا، (1366)، چهار فصل آفتاب، تهران: توس.
17. عضدالدوله، سلطان‌احمدمیرزا قاجار، (2535)، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران: بابک.
18. فاضل مازندرانی، اسدالله، (بی‌تا)، ظهورالحّق، بی‌جا: بی‌نا.
19. فراهانی، میرزاحسین، (1342)، سفرنامه میرزاحسین فراهانی، به اهتمام حافظ فرمانفرئیان، تهران: دانشگاه تهران.
20. فریزر، جمیزبیلی، (1364)، سفرنامه فریزر، ترجمه منوچهر امیری، تهران: توس.
21. فسایی، محمدحسن‌میرزا، (1367)، فارسنامه ناصری، تصحیح منصور رستگار فسایی، تهران: امیرکبیر.
22. فلاندن، اوژن، (1324)، سفرنامه فلاندن، ترجمه حسین نورصادقی، چ2، اصفهان: روزنامه نقش جهان.
23. کاووسی عراقی، محمدحسن، (1382)، فهرست اسناد مکمّل قاجاریه، تهران: مرکز اسناد وزارت خارجه.
24. کرزن، جرج، (1362)، ایران و قضیّه ایران، ترجمه غ. وحید مازندرانی، 2ج، تهران: علمی و فرهنگی.
25. گرمرودی، میرزافتاح‌خان، (1347)، سفرنامه چهار فصل (به اروپا)، به کوشش فتح‌الدین فتاحی، بی‌نا: بی‌جا.
26. گلچین معانی، احمد، (1363)، تاریخ تذکره‌های فارسی، 2ج، تهران: کتابخانه سنانی.
27. لایارد، سراوستن هنری، (1367)، سفرنامه لایارد، ترجمه مهراب امیری، تهران: وحید.
28. نفیسی، سعید، (1372)، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج2، چ9، تهران: بنیاد.
29. هدایت، رضاقلی‌خان، (1339)، روضةالصّفا، ج10، تهران: خیام.
30. نصیری، محمدرضا، (1368)، اسناد و مکاتبات تاریخی ایران قاجاریه. ج2، تهران: کیهان.