نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 جامعه الصطفی العالمیه
2 باقرالعلوم
چکیده
پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) در سال 183 هـ .ق ، عواملی دست به دست هم داد تا عدهای، ایشان را آخرین امام و قائم و مهدی بدانند و بر این اساس، بر ایشان توقف نمایند و امامت امام رضا(ع) و سایر امامان معصوم پس از ایشان را نپذیرند.
توقف کنندگان بر امام کاظم(ع)، خود به گروههایی تقسیم شدند که در مواردی چون چگونگی رحلت و غیبت و ظهور و قیام آن امام با هم اختلاف داشتند. نکته مهم آنکه مسألۀ توقف بر امام کاظم(ع)، توسط عدهای از اصحاب برجسته و وکلای آن حضرت ترویج میشد و با توجه به اینکه مبلغان آن، از جایگاه علمی و اجتماعی بالایی در میان شیعیان برخوردار بودند، مشکلات فراوانی را برای جامعۀ شیعه به وجود آوردند. بررسی این مشکلات و نحوۀ مبارزه و برخورد امام رضا(ع) با واقفیان و افکار و گفتار و اعمال آنان، موضوع نوشتار حاضر است و مسلّماً با توجه به الگو بودن نقش امامان برای شیعیان امامیه، شناخت سیرۀ آنها دربارۀ چگونگی برخورد با گروههای مختلف، اهمیت خاصی مییابد و همین امر، ضرورت پژوهشهایی چنین را آشکارتر مینماید.
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
Imam Reza`s and Vaqefie cult
نویسندگان [English]
- n Safari Forushani 1
- z Bakhtiyari 2
1 Jamat al- Mostafa al-Alamiye
2 Baqer al-Olum University
چکیده [English]
After the martyrdom of Imam Musa Kazem (SA) in the year 183AH, a number of factors got together to make a group of people consider him as the last Imam who is to guide them. Accordingly, they rejected the incumbency of Imam Reza and the other innocent Imams after him. Those who believe in Imam as the last Imam were divided into several groups. The groups were recognized based on the disagreements they had on various issues such as the quality of Imam Kazem`s death, absence, appearance and resurrection. The noticeable point is that the previously mentioned belief was promoted by some of the prominent companions and counselors of Imam Kazem (SA) and since its proponents were of a high scientific and social position among Shiites, they caused several problems for Shia community. The objective here is to investigate what the problems were and how Imam Reza (SA) fought and dealt with Vaqefiyan and their thoughts, words, and actions. Certainly, according to the point that Imams were a role model for Imamiye Shiites, knowing their behaviors while they were dealing with different groups will be of particular importance and reveals the necessity of such investigations.
کلیدواژهها [English]
- Imam Kazem
- Vaqefie
- Absence
- Mahdaviyyat
- Qaemiyyat
مقدمه
واقفه یا واقفیه در اصطلاح عام به تمام فرقههایی گفته میشود که بر امامی از ائمه معصومین(ع)، قبل از امام دوازدهم(عج) توقف کردند و او را آخرین امام دانستند و امامت امامان بعدی را نپذیرفتند. امّا این واژه در معنای خاص خود، به گروهی گفته میشود که بر امام موسی بن جعفر(ع) توقف کرده، ایشان را آخرین امام دانستند و امامت امامان بعدی شیعه را نپذیرفتند و خود به گروههایی تقسیم شدند که این گروهها، گرچه در کیفیت وفات ، حیات، غیبت و رجعت ایشان با یکدیگر اختلاف داشتند ولی همگی بر این عقیده بودند که امام هفتم(ع)، همان مهدی موعود است و پس از ایشان، امام دیگری وجود ندارد.
این فرقه که پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) در سال 183 هـ .ق به وجود آمد، ویژگیهای خاص و منحصر به فردی داشت که موجب رواج سریع و دوام بیشتر آن، نسبت به دیگر فرقههای واقفیه در زمان دیگر امامان شد. همین ویژگیها باعث برخورد و مبارزة سختتر و جدیتر امام رضا(ع) و پیروان فداکارش با این فرقه گردید. در ادامه، پس از بررسی این ویژگیهای خاص، به رابطه و تعامل امام هشتم(ع) با این فرقه پرداخته میشود.
مروری بر پژوهشها
در مورد امام رضا(ع) و همچنین فرقۀ واقفیه، کتابها و مقالات مختلفی نوشته شده است که به برخی از آنها اشاره میشود.
دربارۀ امام رضا(ع)، کتب مختلف و بسیاری نوشته شده است که از جمله میتوان به آثار کنگرة امام رضا(ع) و کتابهای بسیار دیگری مثل «الحیاۀ السیاسه للإمام الرضا(ع)» از جعفر مرتضی حسینی عاملی اشاره کرد.
در مورد فرقۀ واقفیه نیز تحقیقات مختلفی صورت گرفته که شاید مهمترین آنها دو جلد کتاب «الواقفیه دراسۀ تحلیلیۀ» از ریاض محمد حبیب الناصری، مقالۀ «فرقههای درون شیعی دوران امامت امام رضا(ع) (با تکیه بر فطحیه و واقفیه)» از نعمت الله صفری فروشانی چاپ شده در شمارۀ 28 مجلۀ طلوع، مقالۀ «واقفیه» از حسن حسین زاده شانهچی که در فصلنامه تاریخ اسلام شمارۀ23 به چاپ رسیده است و همچنین مقالهای از م. علی بیوکارا، تحت عنوان «دو دستگی در شیعیان امام کاظم (ع) و پیدایش فرقه واقفه» چاپ شده در مجلۀ علوم حدیث، شماره30 و نیز یک پایاننامه در مؤسسه آموزشی- پژوهشی امام خمینی(ره) از سید جلال امام، با عنوان «بررسی زمینهها و عوامل پیدایش اندیشه توقف بر امامان شیعه» باشند.
نوشتۀ حاضر درصدد است تا ضمن استفاده از پژوهشهای مذکور، در طرح و قالبی نو در حد توان به بسط و تحلیل موضوع- تعامل امام رضا(ع) با فرقۀ واقفیه بپردازد.
ویژگیها
فرقة واقفیه دارای خصوصیات و ویژگیهایی بود که بررسی و توجه به آنها، بیانگر علل رشد سریع آن است.
مهمترین ویژگیِ فرقة واقفیه، رهبران آن بودند که همین مورد سهم بسزایی در گسترش و رشد سریع این فرقه در بین عامّة مردم و حتی در بین خواصّ شیعه داشت و افراد بسیاری را به خود جذب کرد.
سران این فرقه، از جایگاه علمی و اجتماعی و روایی بالایی در بین مردم برخوردار بودند )برای آگاهی تفصیلی از جایگاه آنان در موارد فوق ر.ک: امام، 1387: 90-86) به طوری که رهبران این گروه و تعداد زیادی از کسانی که به آنان پیوستند، از فقهای بزرگ شیعه محسوب میشدند و جایگاه والایی در نزد شیعیان داشتند که این موضوع، تعداد زیادی از شیعیان را به آنان ملحق میکرد و یا حداقل در حالت شک و حیرت قرار میداد (صفری فروشانی،1388: 10). جایگاه علمی برخی از واقفیان به گونهای بود که برای معرفی آنان واژههای فقیه، ثقه و مشهور به کار رفته است. مثلاً نجاشی در مورد عبدالله بن جبلة بن حیان مینویسد: «و کان عبدالله واقفا، و کان فقیها ثقة مشهورا» (نجاشی، 216:1416).
برخی رهبران فرقة واقفه از سران سازمان وکالت بودند وکلای بزرگی و از آنجا که انتخاب وکلا از سوی ائمة اطهار دارای شرایط خاصی بوده است و افراد واجد شرایط خاصی، برای این امر خطیر برگزیده میشدند (برای آگاهی تفصیلی از ویژگیهای لازم برای وکلا، ر.ک: جباری، 1:1382/397-374)، به نظر میرسد این امر نیز در سوق دهی شیعیان به سوی واقفیان تأثیر به سزایی داشته است یعنی مردم با احتساب این که این افراد، افراد موثق و قابل اعتمادی برای امام قبلی(ع) بودهاند، به سوی آنان کشیده میشدند.
امتیاز سومی که سران و رؤسای واقفیه داشتند، جایگاه روایی آنان بود. چرا که آنان روایتهای زیادی در بخشهای مختلف فقه، کلام، تفسیر و دیگر معارف اسلامی و شیعی را نقل میکردند که طبیعتاً امکان داشت در بین آنان روایاتی موافق با گرایشهای آنها و یا روایاتی دوپهلو نیز وجود داشته باشد و همین مسأله شیعیان امامیه را در برخورد با پذیرش روایات آنها دچار مشکل میکرد (ر.ک: صفری فروشانی، 10:1388).
پس رهبران فرقة واقفه که با عناوین فقیه، وکیل و راوی در بین مردم شناخته شده بودند و برای آنان معتمد و موثق بودند، نقش قابل توجهی در کشاندن مردم به سوی این فرقه داشتند.
علل انحراف واقفیه
در پدید آمدن فرقة واقفیه و انحراف این فرقه از خط مستقیم امامتِ امامان، پارهای از عوامل دخیل بودهاند که از آن جمله است:
1- انگیزههای اقتصادی در مورد پیدایش واقفیه و انحراف این فرقه، عامل برجستهای که در منابع رجالی و روایی شیعی به آن برمیخوریم، انگیزههای مادی و مالی است. این گرایش افراطی به دنیا و دنیادوستی موجب شد که حتی عدهای از بزرگان اصحاب امام کاظم(ع) به انحراف رفته و باعث انشقاقی بزرگ در جامعة شیعه گردند.
چنان که در مباحث پیشین اشاره شد، یکی از وظایف مهم سازمان وکالت و وکلا، اخذ وجوهات شرعی و هدایای مردم و فرستادن آن، نزد امام وقت بود( برای آگاهی تفصیلی از وظایف سازمان وکالت ر.ک: جباری، 1:1382/341-279).طبق روایات و گزارشها، هنگامی که امام هفتم(ع) به شهادت رسید، نزد وکلای آن حضرت مبالغ زیادی از این وجوهات جمع شده بود که بنا به گفتة منابع، همین فراوانی اموال، سبب انکار وفات امام کاظم(ع) از سوی آنان شد (طوسی، 64:1411؛ صدوق، 2:1404/103؛ صدوق، 1:1386/235؛ طوسی، 2:1404/786؛ علیبن حسینبن بابویه، بیتا: 75). به طوری که بنیانگذاران و سران اولیة وقف، سه وکیل به نامهای علی بن أبیحمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی1 و عثمان بن عیسی رواسی بودند( ر.ک: طوسی 63:1411) که فقط در نزد دو تن آنان، صدهزار دینار جمع شده بود(ر.ک: طوسی،64:1411؛ صدوق، 2:1404/103؛ طوسی،2:1404/786؛ صدوق، 1:1386/235؛ علیبن حسینبن بابویه، بیتا: 75). و نزد عثمان بن عیسی در مصر نیز مقدار زیادی اموال و شش کنیز وجود داشت(صدوق2:1404/104؛ صدوق1:1386/236؛ علیبن حسینبن بابویه، بیتا: 75). آنان برای این که این اموال را به جانشین امام کاظم(ع) تحویل ندهند، منکر رحلت ایشان شدند . جالب این که، زمانی هم که با پاسخهای محکم امام رضا (ع) متقاعد میشدند، باز هم از دادن اموال به آن حضرت امتناع میکردند. چنان که وقتی امام رضا(ع) دستور ارسال اموال و کنیزان را به آنان داد؛ ابن أبیحمزه و زیاد قندی، قضیه را انکار کرده و به اموالی که نزدشان بود، اقرار نکردند (طوسی، 65:1411). عثمان بن عیسی نیز از انجام این فرمان، سرباز زد و زنده بودنِ پدر امام را بهانه و دلیل خود خواند. ولی امام از وفاتِ قطعی پدرش و تقسیم میراثش سخن گفت و برایش دلیل آورد، امّا عثمان در پاسخ امام چنین نوشت: اگر پدرت وفات نیافته است، از این اموال چیزی به تو نمیرسد و اگر هم بنا بر آنچه میگویی، وفات یافته است، مرا امر نکرده که چیزی به تو بدهم و کنیزان را آزاد کردهام و آنها را شوهر دادهام(صدوق2:1404/104؛ همچنین ر.ک: علیبن حسینبن بابویه، بیتا: 75).
طبق این روایت، اگر نگوییم همة وکلای امام کاظم(ع) و همة وقف کنندگان بر آن حضرت، وقفشان به خاطر حبّ مال و دنیادوستی بوده، میتوانیم بگوییم برای بیشتر چنین بوده است؛ البته کشی عبارتی دارد که ظاهراً دلیل بر توبة عثمان و فرستادن اموال به سوی امام است. وی میگوید:
«أن عثمان بن عیسی کان واقفیا، و کان وکیل أبیالحسن موسی علیه السلام، و فی یده مال فسخط علیه الرضا علیه السلام. قال: ثم تاب عثمان و بعث إلیه بالمال...» (طوسی2:1404/860 برای آگاهی تفصیلی در مورد عثمانبن عیسی رواسی و روایات مدح و ذم در مورد وی، ر.ک: ناصری، 1:1409/283-274).
از دیگر روایاتی که حب مال را دلیل بر وقف معرفی میکند، روایتی است که از حسین ابن فضال نقل شده که در این روایت اعتراف و اقرار صریح احمد بن ابیبشر سراج، یکی از واقفیان، از مبنای واقعی برخی بزرگان واقفه، بر وقف پرده برمیدارد.
در این روایت به نقل از داماد احمدبن ابی بشر سراج آمده است که وقتی مرگ احمد بن ابیبشر فرا رسیده بوده، به وی (دامادش) گفته است که: «نزد من ده هزار دینار امانت از موسی بن جعفر(ع) وجود داشت که پس از رحلتش، آنها را از فرزندش (امام رضا(ع)) دریغ کردم و شهادت دادم که او (امام کاظم (ع)) از دنیا نرفته است. شما را به خدا! شما را به خدا! مرا از آتش دوزخ رها سازید و آن مبلغ را به [امام] رضا(ع) تسلیم کنید» ( طوسی، 67:1411-66).
روایت موجود در مورد منصور بن یونس بزرج یکی دیگر از واقفیان، نیز مؤید دیگری بر این مسأله است. طبق نقل کشی، منصور برزج یکی از کسانی بوده که در زمان حیات امام کاظم(ع) و به دستور آن حضرت، وصایت و جانشینی را به امام رضا(ع) تبریک و تهنیت گفته بوده است. ولی پس از وفات امام کاظم(ع) به خاطر اموالی که در نزدش بود، جانشینی و امامت امام رضا(ع) را انکار نمود (ر.ک: طوسی، 2:1404/768).
2- سوء برداشت از روایات و جعل و تحریف آنها
تفسیر و برداشت نادرست و اشتباه و یا به عبارت دیگر کجفهمی از روایات، یکی از علل مهم توقف و شاید یکی از ابزار مهم در دستِ بنیانگذارانِ وقف بر امام کاظم(ع) بود که باعث شد افراد زیادی به تردید و یا گمراهی بیفتند.
شاید به توان گفت متوقفین بر امام کاظم(ع) دو دسته افراد بودند، اوّل: پایهگذاران وقف. اینها عمدتاً کسانی بودند که به خاطر منافع مادی و دنیوی و از روی آگاهی، بر امام هفتم توقف کرده ، در این راه شروع به تبلیغات و مبارزه با امام هشتم نمودند و با هر وسیلهای سعی در توسعة آن داشتند.
دوم: کسانی بودند که معمولاً تحت تأثیر آموزهها و تبلیغات دستة اوّل، دچار تردید شدند و یا به گمراهی کامل افتادند (برای گونهشناسی واقفیان ر.ک: ناصری، 1049: 1/25).
از آنجا که لازمة وقف بر هر امامی، مهدی خواندن وی و در نتیجه مترتب شدن دیگر امور و شرایط مهدی بر وی بود، مسلّماً روایاتی مورد برداشت و تفسیر نادرست (اعم از آگاهانه یا ناآگاهانه) و یا جعل و تحریف قرار میگرفت که راجع یا ناظر به مهدی موعود بوده و میتوانست مورد استناد و توجیه افکار و عقاید افراد آن فرقة بخصوص باشد.
شیخ مفید و شیخ طوسی، نمونههایی از این موارد را ذکر کرده ، سپس نقد و رد نمودهاند. از جمله این که واقفیه به حدیثی از امام صادق(ع) استدلال میکردند که آن امام در هنگام تولد فرزندش، امام کاظم(ع) ، به حمیدة بربریه – مادر امام کاظم(ع) - فرمود: «یا حمیدة بخ بخ حل الملک فی بیتک» (شیخ مفید،313:1414). مبارک باد تو را، مبارک باد تو را که ملک به خانة تو درآمد.
شیخ مفید در نقد این استدلال واقفیان مینویسد که: از کجا دانستید که مراد امام صادق(ع) از ملک در این حدیث، امامت آن حضرت (امام کاظم(ع)) بر مردم و وجوب اطاعتش بر جمیع خلق نبوده است؟ و چه دلیلی دارید که فرمایش آن حضرت به حمیده، این معنا را دارد که امام کاظم(ع) ، قائم به سیف خواهد بود؟ (شیخ مفید،1414: 314)3.
البته قابل توجه است که ملک به معنای سلطنت است (ر.ک: راغب اصفهانی،1404: 472) و در کمتر موردی دیده شده که به امامت خاص شیعی، ملک گفته شود. از اینرو سزاوار است که جدا از نقد محتوایی، به نقد سندی این گونه روایات نیز توجه کرد.
همچنین واقفیه روایت کردهاند که از امام صادق (ع) در مورد اسم قائم سؤال شد و آن حضرت فرمود: «اسمه اسم حدیدة الحلاق» (مفید، 313:1414). نام او نام آهن سرتراش است (یعنی موسی که بنا بر لغت عرب، نام تیغ سرتراشان است) (مفید 441:1362).
شیخ مفید در پاسخ به این عده میگوید که: پس به درستی که اگر این حدیث، صحیح باشد – با آن که معروف و مشهور نیست – منظور امام از آن، قائم به امر امامت بعد از خودش بوده و نه قائم به سیف؛ چرا که میدانیم که هر امامی، قائم به امر بعد از پدرش است (مفید، 1414: 314).
روایت دیگری که مورد سوء استفادة واقفیان قرار گرفته بود، روایتی بود که از ابوبصیر نقل میکردند که امام صادق(ع) فرموده: «علی رأس السابع منا الفرج» (طوسی، 53:1411) (یعنی همراه با دوران هفتمین فرد ما، گشایش ایجاد خواهد شد) شیخ طوسی در پاسخ میگوید: احتمال دارد که هفتمین فرد با آغاز از او(یعنی امام جعفر صادق (ع) باشد؛ برای این که ظاهر فرمایش حضرت که فرمود: «از ما»، اشاره به خودش دارد. و در خبر، عبارت «السابع من أولنا» (طوسی،54:1411) (یعنی هفتمین از ابتدای ما) نیامده است. ( طوسی، 54:1411)
به نظر میرسد ائمه در معرفی قائم، طیف منظم و مشخصی را مدّ نظر داشته و به مردم معرفی کردند، چنانچه برای نمونه امام کاظم(ع) ، قائم را پنجمین فرزند از نسل خویش (صدوق،361:1405) و امام رضا(ع) در ادامة این جریان، فرزند چهارم از نسل خویش(صدوق،1405: 372). و امام جواد(ع) سومین فرزند خود را، (صدوق،1405: 377) به عنوان مهدی موعود معرفی کردند و با این گفتار از سویی جلوی انحرافات و انشعابات را گرفته، از سوی دیگر مردم را برای این واقعة مهم (غیبت) آماده میکردند.
گزارش دیگر در این زمینه، گزارشی است که امام رضا(ع) قسمتی از آن را جعلی و دروغ خواند و تحریف در آن را گوشزد فرمود. ماجرای آن بدین شرح است که شخصی از امام رضا(ع) در مورد پدرش پرسید و آن حضرت در جواب فرمود که: پدرش همانند پدرانش از دنیا رفته است. آن شخص پس از شنیدن پاسخ امام، گفت: پس با این حدیثی که زرعة بن محمد حضرمی از سماعة بن مهران از امام صادق(ع) نقل کرده چه کنم؟ و آن حدیث چنین است که امام صادق(ع) فرمود: همانا این فرزندم (امام کاظم(ع) )، به پنج تن از پیامبران شباهت دارد؛ بر او حسد ورزیده شد، همان طور که بر یوسف حسد ورزیده شد، و غایب میشود همان طور که یونس غایب شد و... .
امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: زرعه دروغ گفته، حدیث سماعه این گونه نیست. امام صادق(ع) فرمود: صاحب این امر یعنی قائم به پنج تن از پیامبران شباهت دارد و نفرمود: فرزندم (طوسی، 1404: 2/774).
3- سوء برداشت از فعالیتهای امام کاظم(ع)
به نظر میرسد از دیگر علل انحراف برخی از شیعیان پس از شهادت امام کاظم(ع) ، فعالیتهای گستردة سیاسی امام کاظم(ع) در راستای تشکیلاتی کردن شیعه و در نتیجه سوء برداشت برخی شیعیان از این فعالیتها بوده است؛ تا جایی که برخی از شیعیان گمان کردهاند که وی، مهدی موعود بوده، از این رو شهادت و رحلت او را قبل از تشکیل حکومت آرمانی و براندازی ظلم و جور، منتفی دانستند و معتقد به غیبت و سپس رجعت و قیام وی شدند. آنچه این اعتقاد را محکمتر میکرد، غیبتهای طولانی امام به خاطر زندانهای مکرّر ایشان در اواخر عمر و بالاخره شهادت امام در زندان بود که این همه، یاری گر واقفیان در تعابیرشان شده بود ( رک: صفری فروشانی، 13:1388-12).
در گزارشهایی رفتار صریح امام با هارون را شاهدیم، برای نمونه در جریان حج رفتن رشید، هنگامی که وی (هارون الرشید) به زیارت مرقد مطهر رسول خدا(ص) رفته بود، برای ادعای فخر و برتری خود بر قبایل عرب، در حضور امام کاظم(ع) چنین گفت: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یابن عم» که در آن هنگام، امام کاظم(ع) پیش ایستاد و فرمود: «السلام علیک یا رسولالله، السلام علیک یا أبة» یعنی سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای پدر. در این هنگام رنگ رشید تغییر کرد و گفت: ای اباالحسن! همانا این که گفتی فخری عظیم است (مفید، 36:1414).
فعالیتهای امام4 آن گونه بود که دشمنان آن حضرت را نیز به سعایت ایشان واداشته بود، چنان که به هارون گزارش داده میشد که خلافت امام موسی بن جعفر(ع) را ، تحیت و تبریک گفتهاند (صدوق، 1404: 2/72).
هارون خود نیز در کنار مرقد شریف حضرت رسول اکرم(ص) علت دستگیری امام را ترس از ایجاد جنگ و خونریزی در میان امت پیامبر(ص) بیان کرد. (صدوق،2:1404/73؛ همچنین رک: طوسی،28:1411).
مسائلی همچون پرسش برخی افراد در زمان حیات امام کاظم(ع) از او در مورد قائم بودنش (صدوق، 361:1405) و نیز اعلام حکومت وقت، پس از شهادت آن حضرت که «این [پیکر] موسی بن جعفر است که رافضیان (شیعیان) گمان میکردند که او نمیمیرد...»(طوسی، 1411: 31) ؛ نیز میتواند مؤید دیگری بر مطالب فوق (یعنی فعالیتهای سیاسی امام) باشد و نمایانگر این مطلب است که شاید گروهی از شیعیان در زمان حیات آن حضرت نیز او را قائم میدانستند، البته باید متذکّر شد که در زمان سایر ائمه نیز پرسش قائم بودنشان مطرح بود که با جواب رد و نفی از جانب آن بزرگواران روبرو میشدهاند5 میتوان علت این پرسشها را چند نکته دانست:
- وفور احادیث و روایات مهدویت و اهمیت آن،
- خبر از وقوع امر ظهور در زمان اوج فساد و ظلم و جور،
- شرایط منطبق با ظهور از نظر برخی شیعیان ؛
- حساسیت شیعیان برای شناخت امام زمان خویش و نیز امام بعدی.
علاوه بر موارد یادشده، آنچه که در گسترش دامنة انحراف مؤثر و تأثیرگذار بود، دوری و عدم دسترسی آسان مردم به امام هفتم - چه به خاطر بعد مسافتی و چه به خاطر اختناق و خفقان موجود – بود که باعث شده بود، امام وکلایی را از طرف خود به نزد مردم در شهرهای دور از سکونت خود بفرستد، چنان که به طور مثال عثمان بن عیسی رواسی وکیل ایشان در مصر (طوسی، 1404: 2/860) و حیان سراج، وکیل امام در کوفه بود ( طوسی، 1404: 2/760)6.
طبیعتاً این وکلا مورد اعتماد و وثوق مردم نیز واقع میشدند، چرا که از طرف امامشان تعیین شده بودند، در نتیجه پس از شهادت امام هفتم، علاوه بر عوامل مذکور، دوری مسافت مردم این شهرها از امام بعدی (امام رضا(ع)) و همچنین اعتماد آنان بر وکلای امام قبلی، باعث تشدید و گسترش جریان انحراف شده بود.
تلاشهای واقفیان
واقفیان در جهت اثبات آراء و عقایدشان و نیز جذب افراد بیشتر، دست به اقداماتی زدند و در واقع مبارزاتی را شروع کردند که این تلاشها و مبارزه ها که در ابعاد و زوایای مختلفی انجام میگرفت، عبارت بودند از:
الف) تبلیغ آموزهها
یکی از شیوههای واقفیان در ترویج عقاید و اندیشههایشان، انجام امور فرهنگی و تبلیغی بود که در این راستا به نوشتن کتاب، تعلیم و تربیت شاگرد و نیز جعل و تحریف احادیث روی آوردند، که در ادامه با آوردنِ نمونههایی به شرح بیشتر آنها میپردازیم:
1- نوشتن کتاب
واقفیان برای اثبات آراء و اقوالشان کتاب های زیادی نوشتند. نکتهای که بیشتر قابل ملاحظه است، تألیف کتابهایی توسط آنها در موضوع غیبت مهدی است و جالب آن که آنان در این کتابها به طور عمده به ذکر روایات نقل شده از رسول خدا (ص) و ائمه در خصوص مهدی و قائم آل محمد(ع) پرداختند و سپس آنها را بر امام هفتم(ع) تطبیق داده ، آن حضرت(ع) را همان مهدی موعود معرفی میکردند ( حسینزاده شانهچی، 1384: 73-72).
علی بن حسن طاطری کوفی که از او – به خاطر عقاید منتشرهاش در اصول و مبانی اعتقادی واقفه – به عنوان دانشمندترین فرد در میان واقفیه یاد شده است (مونتگمری وات، 1354: 3/583) کتابهای زیادی در دفاع از مذهبش نوشت. شمار کتابهایش را بیش از سی کتاب ذکر کردهاند (طوسی،156:1417). که از جمله آنها کتابی تحت عنوان الغیبة است (نجاشی، 255:1416).
حسن بن محمد بن سماعه (م 263 ق) که در واقفیگری متعصب خوانده شده است یکی دیگر از فقها و شیوخ واقفیه بوده (نجاشی،1416: 41-40) و تألیفات زیادی از جمله کتابی با نام الغیبة داشت (طوسی، 103:1417).
علی بن احمد علوی موسوی یکی از سران واقفیه ، در دفاع از مذهبش کتاب نوشته بود (طوسی، 43:1411). ظاهراً کتابهای الغیبة که از نخستین روزهای به وجود آمدن واقفه، نگارش آنها آغاز شد، پایههای این فرقه را به شدت محکم کرد (بیوکارا، 182:1382).
عبدالله بن جبلة بن حیان نیز از جمله فقهای واقفیه بود که کتابی در مورد غیبت با عنوان «کتاب الصفة فی الغیبة علی مذاهب الواقفة» نگاشت (نجاشی، 216:1416).
عبیدالله بن أبیزید انباری از واقفیانی بود که کتابهای زیادی از جمله: «کتاب فرق الشیعة» و «کتاب الابانة عن اختلاف الناس فی الامامة» برای او ذکر شده است.(نجاشی،1416: 233-232). همچنین گفته شده که وی بعدها از واقفیه به امامیه (امامت امام رضا(ع)) برگشت.2
2- تعلیم و تربیت شاگرد
یکی از راههای گسترش و بقای هر مذهبی، تعلیم و تربیت شاگرد است. به نظر میرسد سران واقفه به این امر نیز توجه داشتند وشاید یکی از دلایل ماندگاری (تا قرن چهارم) و نیز خطر بیشتر آنان هم، در همین مسأله بوده است.
گفته شده که مسجدی در کوفه بود که زرعة بن محمد حضرمی، امام جماعت آن بود ( ر.ک: نجاشی،193:1416؛ همچنین بیوکارا181:1382) و احتمالاً از این مسجد برای تعلیم و تعلّم فرقة واقفه استفاده میشده است (بیوکارا، 181:1382).
حسن بن محمد بن سماعه (ابن سماعه) که از فقها و شیوخ واقفه بود شاگرد طاطری بوده، مذهبش را از او فرا گرفته بوده است (نجاشی،255:1416-40).
3- جعل و تحریف احادیث و پراکندن شایعات
ظاهراً برخی از محدّثان واقفی با احادیث جعلی و تفسیرهای نادرست از روایات، در جهت حمایت از فرقة واقفه تلاشهای زیادی انجام میدادند (بیوکارا، 180:1382). زرعة بن محمد از واقفیانی بود که با جعل و تحریف قسمتی از روایت منسوب به امام صادق(ع) ، عدهای را دچار شک و تردید و گمراهی کرده بود (ر.ک: طوسی1404: 2/774).
همان طور که در روایت زرعه ملاحظه شد، برخی سران واقفه با دستکاری دراحادیث، سعی در تطبیق آن احادیث بر عقیدة خویش داشتند و از آنجاکه میخواستند امام کاظم(ع) را به عنوان قائم و مهدی موعود معرفی نمایند، در حدیث دست برده ، به جای کلمة قائم، کلمة «ابنی» را جایگزین کرده بودند.
از دیگر واقفیانی که میتوان به عنوان جاعل حدیث از آنها یاد کرد، قاسم بن اسماعیل قرشی است. علی بن رباح دربارة او خبری بدین صورت آورده که به قاسم قرشی گفته که چند حدیث از محمد بن أبیحمزه شنیده است؟ قاسم بن اسماعیل در پاسخ وی گفته است که فقط یک حدیث از وی شنیده است. ابن رباح در ادامة روایت، نقل میکند که با وجود این گفته، وی پس از مدتی به نقل روایات زیادی از محمد بن ابیحمزه پرداخت (طوسی، 69:1411).
همچنین ابن رباح میگوید که از همین قاسم پرسیدم که چند روایت از حنان شنیده است؟ وی گفت: چهار یا پنج حدیث. ولی بعد از آن، احادیث فراوانی را از او نقل کرد (طوسی، 69:1411).
پراکندن شایعات، یکی دیگر از روشهای مبارزاتی واقفیه بود. آنان در این روش، روایاتی را در مورد علت پذیرش امامت امام رضا(ع) توسط برخی از بزرگان اصحاب امام رضا(ع) مثل صفوان بن یحیی را از افرادی ناشناخته ذکر میکردند که این احادیث، ضعیف و ناقلان و راویانشان نیز مورد اعتماد نبودند (ر.ک: طوسی،63:1411) و این گونه قصد کوبیدن سران و بزرگان شیعه و نیز اثبات عدم درستی عقاید آنها را داشتند. چنان که آنان، روایتی را از علی بن معاذ نقل کردند که وی در مورد علت پذیرش امامت امام رضا(ع) از صفوان بن یحیی پرسیده است و صفوان در پاسخش گفته است که پس از نماز و دعا و طلب خیر از خداوند(استخاره) به امامت امام یقین پیدا کرده است (طوسی،61:1411).
آنان همچنین از علی بقباقه روایت کردند که وی از صفوان بن یحیی و جمعی دیگر از بزرگان شیعه پرسیده است که چگونه به امامت امام رضا(ع) یقین پیدا کردهاند؟ همگی گفتهاند که پذیرش امامت امام توسط آنان، برگرفته از گفتة بزنطی بوده است و وی را به بزنطی که از نظر ناقل روایت، کودک و دروغگو بوده، احاله دادهاند (طوسی،62:1411).
تعارض در این دو روایت کاملاً مشهود است و در هر دو روایت قصد کوبیدن افرادی بزرگ مثل صفوان بن یحیی و در نتیجه کوبیدن طرفداران امامت امام رضا(ع) کاملاً آشکار است. چنان که در روایت اول بیان شده که صفوان، پاسخ داده که در نتیجة نماز و نیایش و استخاره به امامت امام رضا(ع) یقین حاصل کرده است و در روایت دوم بیان شده که وی و چند تن از بزرگان گفتهاند که در نتیجة گفتة بزنطی به امامت امام یقین پیدا کردهاند. این گونه روایات نشان دهندة تلاش زیاد واقفیان، در جهت ناحق و بیاساس و منطق جلوه دادن امام رضا(ع) و طرفدارانش بوده است.
ب) تطمیع
سران اولیة وقف با طرح ادعای زنده بودن امام هفتم و توقف بر امامت او، اموال زیادی را به دست آوردند و برای این که اهداف و انگیزههای اصلی آنان یعنی تصرف اموال، برای مردم آشکار نشود، به وسیلة همین اموال به ترویج عقاید بدعتآمیز خود پرداختند و کوشیدند تا از این طریق، عدهای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام را نیز با خود همداستان کنند (حسینزاده شانهچی، 65:1384).
یکی از بزرگان اصحاب امام که سران واقفه با دادن رشوه، سعی در جلوگیری از دعوت او برای امام رضا(ع) داشتند، یونس بن عبدالرحمن بود. یونس بن عبدالرحمن، خود نقل میکند که وقتی مشغول تبلیغ و دعوت مردم به امامت امام رضا(ع) بوده است، زیاد بن مروان قندی و علی بن ابی حمزه بطائنی، برایش پیغام فرستاده اند و گفتهاند که اگر از تبلیغ و دعوتش برای امام دست بردارد، او را بینیاز کرده ، ده هزار دینار برایش ضمانت کردهاند امّا یونس با نقل روایتی از صادقین و این که حاضر نیست در هیچ حالی جهاد در راه امر خدا را ترک کند، به آنان پاسخ رد میدهد که همین امر باعث دشمنی آن دو، با یونس میشود (طوسی، 1404: 2/786؛ طوسی، 64:1411).
سران واقفه سعی در اغفال افراد دیگری نیز داشتند که گرچه در مورد افرادی مثل صفوان بن یحیی که از اصحاب بزرگ امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) بود، علیرغم صرف هزینههای زیاد موفق نشدند (ر.ک: نجاشی197:1416)، ولی طبق گفتة شیخ طوسی، آنان با این اموال توانستند عدهای از مردم مثل حمزة بن بزیع، ابن مکاری و کرام خثعمی را به سوی خود بکشانند (طوسی، 63-64: 1411).
ج) شبهه افکنی
در واقع بزرگترین شبههای که واقفیه در بین شیعیان ایجاد کرده بودند، همان وقف بر امام کاظم(ع) و انکار امامت امام رضا(ع) بود و همان طور که پیشتر گفته شد، آنان برای اثبات این مسأله، از روایات فراوانی که در مورد مهدی موعود وجود داشت، بهره میگرفتند و آن روایات را در جهت خواست خود و نیز تقویت عقایدشان مبنی بر مهدویت امام کاظم(ع) تفسیر میکردند. واقفه در جهت حمایت از این عقیدة خود، شبهات دیگری را ایجاد می کردند و یا به آن دامن میزدند و این گونه نقش غیر قابل انکاری در تشنّج اوضاع و تزلزل عقاید برخی شیعیان ایفا میکردند.
1- اصرارورزی بر زنده بودن امام هفتم
پافشاری و اصرار واقفیه بر زنده بودن امام کاظم(ع) باعث شده بود که امام رضا(ع) بارها با دلایل محکم، این شبهه را رد کند. نمونهای از آن ماجرای عثمان بن عیسی رواسی بود ملاحظه میشود که در اکثر روایات واقفه، این مطلب (پرسش و تأکید واقفیان بر زنده بودن امام کاظم(ع)) ذکر شده است ( برای نمونه ر.ک: طوسی، 1404: 2/774-773).
2- شبهة غسل امام قبلی
یکی از شبهاتی که واقفه در مورد امامت امام رضا(ع) مطرح کرده بودند، این بود که میگفتند: «ان الامام لا یغسله إلا الامام» (کلینی، 1388: 1/384). یعنی امام، جز به وسیلة امام غسل داده نمیشود.
آنها با تمسک به روایت مذکور و این که امام کاظم(ع) در زندان بغداد وفات یافته بود و در آن زمان، امام رضا(ع) در مدینه به سر میبرده، به انکار امامت امام رضا(ع) میپرداختند. در این مورد، روایتی از احمد بن عمر حلال یا دیگری نقل شده که میگوید: به آن حضرت گفتم که آنها (واقفیه) با ما مجادله میکنند و میگویند که امام را جز امام غسل نمیدهد (کلینی، 1388: 1/384).
شیخ صدوق در پاسخ این شبهه متذکر شده است که این مسأله یعنی (الامام لایغسله الاّ الامام) حکم تکلیفی است نه علامت امام. یعنی در هنگام وفات امام، اگر امام بعدی حضور داشته باشد، حتماً او باید امام قبلی را غسل دهد و نه هیچ کس دیگر و در واقع منظورحرام بودن غسل امام بر سایرین در صورت حضور امام بعدی است.(ر.ک: صدوق، 1404: 2/98-97
3. فرزند نداشتن امام
از دلایل که واقفیه بر انکار امامت امام رضا(ع) این بود که ایشان تا مدتها فرزندی نداشتند. واقفیان، در این زمینه گفتگوها و مکاتباتی با امام رضا(ع) داشتند. از جمله؛ حسین بن قیاما که یکی از سران واقفیه بود، در دیداری که با امام داشت، با رفتاری ناشایست به انکار امامت امام پرداخته و برای مستدل ساختن گفتة خود، حدیثی از امام صادق(ع) را بیان نمود که امام نباید عقیم باشد و حال آن که تو در این سنّ هنوز فرزندی نداری؟ امام رضا(ع) در پاسخ او فرمود: همانا خدا را شاهد میگیرم که زمان زیادی نخواهد گذشت که خداوند فرزندی به من عطا خواهد کرد. راوی میگوید که: هنوز سال به پایان نرسیده بود که خداوند، امام جواد(ع) را به او عطا نمود.(صدوق،1404: 1/266؛ طبرسی، 1417: 2/57).
و نیز نقل شده که وی (حسین بن قیاما) نامهای به امام نوشت که:
«چگونه امام هستی (مدعی امامت هستی)، در حالی که فرزندی نداری؟» امام در پاسخ او نوشت: «از کجا میدانی که مرا فرزندی نباشد، خداوند روزها و شبها را به پایان نرساند تا این که فرزند پسری به من عطا نماید که به وسیلة او، حق و باطل را از یکدیگر جدا نماید» (کلینی،1388: 1/325).
4- عدم تقیة امام در اظهار
در بررسی روایات، نمونههایی از عدم تقیة امام رضا(ع) در زمان هارون الرشید در مسالة اظهار امامتش را مشاهده میکنیم که به نظر میرسد به خاطر فعالیتهای گسترده و ویرانگر واقفیه باشد. چنان که امام در ضمن گفتگویی که با گروهی از واقفیان داشت، فرمود: چطور در اظهار امامتم تقیه نمیکنم، ولی در مورد زنده بودنِ پدرم تقیه میکنم؟! (صدوق، 1404: 1/231).
عدهای از واقفیان که آگاهانه و برای اهداف مادی و دنیوی منکر امامت امام هشتم(ع) شده بودند و بر آن اصرار میورزیدند، برای اثبات ادعایشان به هر بهانهای متوسل میشدند، چنان که حتی سخنان صریح امام هشتم(ع) مبنی بر رحلت پدر بزرگوارش را حمل بر تقیة ایشان میکردند.
به نظر میرسد امام هشتم(ع) ، امامتش را اظهار ساخت تا جلوی پیشرویِ بیشتر واقفیان را گرفته ، از به دام افتادن دیگر شیعیان جلوگیری کند. اما واقفیان که بر باطل خویش اصرار میورزیدند، همین امر را نیز دلیل دیگری بر عدم امامتِ امام رضا(ع) گرفتند و آن را مخالف شیوة پدران بزرگوارش دانستند ولی امام رضا(ع) آن را مطابق با شیوة بهترین پدرانش یعنی حضرت رسول اکرم (ص) دانسته و با مطابقت شیوة خود با شیوة حضرت رسول(ص) ، عدم گزند و آسیب رسیدن از جانب هارون نسبت به خویشتن را از نشانههای امامتش خواند؛ همان طور که پیامبر(ص) در مقابل تهدید ابولهب، مصونیت از هر گونه گزند و آسیب از جانب او را اعلام نموده بود و این اولین علامتی بود که پیامبر(ص) برای نبوت خود آورده بود (صدوق،1404: 1/230؛ طوسی، 1404: 2/764-763).
به نظر میرسد این اظهار امامت امام در زمان هارون نیز به طور کاملاً آشکار نبوده است، چنان که وقتی حسین بن مهران واقفی از آن حضرت خواست که امر امامتش را همه جا اظهار نماید، امام در پاسخ او فرمود: آیا توقع داری به نزد هارون بروم و بگویم: من امام هستم و تو چیزی نیستی؟! پیامبر(ص) نیز این گونه عمل نکرد و در ابتدا فقط برای خویشان و دوستان خود و کسانی که به آنها اعتماد داشت، نبوت و پیامبریش را اظهار نمود (صدوق، 1404: 1/231-230).
مواضع و پاسخهای امام رضا(ع) به واقفیه
دقت در روایات و گزارشهای رسیده، نشان میدهد که امام رضا(ع)، علاوه بر این که در دوران حضور در مدینه، به پاسخگویی و مبارزه با فرقة واقفیه میپرداخته است، حتی در مسیر راه خود از مدینه به مرو و همچنین در خود مرو نیز به این مهم توجه داشته است. شاهد بر این گفته روایتی است که بیان میکند که در مسیر راه مذکور، شخصی به نام جعفر بن محمد نوفلی شبهة واقفیه مبنی بر زنده بودن امام کاظم(ع) را بیان میکند و امام پس از دروغگو نامیدن و لعن آنها، به ارائة پاسخ میپردازد (طبرسی، 1417: 2/59).
گزارشی از حسن بن علی وشاء وجود دارد که نشان میدهد که امام در مرو، هم به مسألة واقفه توجه داشته است. طبق این خبر، امام، حسن بن علی وشاء را به مرو خوانده ، مرگ علی بن ابیحمزه بطائنی در آن روز و چگونگی احوالاتش در قبر را به اطلاع وی رسانده است (ابن شهر آشوب، بیتا: 4/337).
با توجه به این که در بحثهای قبل، به پارهای از مشکلات ایجاد شده توسط جریان وقف در زمان امام رضا(ع) اشاره کردیم، در این قسمت سعی داریم تا از میان احادیث و روایات وارده، گوشهای از مبارزات امام رضا(ع) را با این فرقة که به انحراف خود واقف بودند به تصویر بکشیم.
مواضع و مبارزات امام در برابر این فرقه، به مراحل و موارد زیر قابل تقسیمبندی است:
- نامهنگاری و مکاتبه
- پاسخ به شبهات (در قالب مناظره و مکاتبه)
- پاکسازیِ احادیث از جعل و تحریف
- معرفی ماهیت واقفیان و بیان عاقبت آنان
- تحریم اجتماعی و اقتصادی واقفیان
- مورد لعن و نفرین قرار دادن واقفیان
- ارائة کرامات علمی
1- نامهنگاری و مکاتبه
امام رضا(ع)، چنانچه در قسمت انگیزههای اقتصادی گفته شد، نامههایی را به سران اولیة وقف یعنی علی بن ابیحمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی نوشت و به آنها دستور داد تا اموال پدر بزرگوارش را به او تحویل دهند. هرچند سران وقف اموال را برنگرداندند و منکر فوت امام کاظم(ع) شدند ولی امام با پاسخهای روشن و قاطع خود، حجت را بر آنان تمام کرد (ر.ک: صدوق، 1404: 2/104؛ طوسی 65:1411) و همچنین این نامههای امام و عدم فرمانبری وکلا، باعث بیاعتبار شدن وکلا و نیز باعث شناسایی و تمایز پیروان و یاران امام رضا(ع) - که ادامة زنجیرة شیعیان اثنی عشری از بین آنان بود – از واقفیان میگردید.
2- پاسخ به شبهات (در قالب مناظره و مکاتبه)
برخی از شبهات واقفیه را در قسمتهای قبل برشمردیم و در هر مورد به پاسخهای امام نیز اشاره کردیم، این شبهات معمولاً در قالب مناظره و گفتگو و نیز مکاتبه و نامهنگاری انجام میشد.
اولین و مهمترین شبههای که واقفیان ایجاد کردند و به آن دامن میزدند، مسألة زنده بودن امام هفتم(ع) و در نتیجه مهدویت آن حضرت بود که چنان که گفته شد، به دنبال این شبهة اولیه، شبهات دیگر نیز مطرح میشد. امام رضا(ع) به مناسبات مختلف، مسئلة زنده بودن پدر بزرگوارش را رد کرده ، تأکید کردند که آن حضرت نیز همانند پدرانش از دنیا رفته و میراثش تقسیم شده است و همسرانش ازدواج کردهاند و مسلّماً اگر زنده میبود، میراثش تقسیم نمیگردید و زنانش ازدواج نمیکردند (برای نمونه ر.ک: 1404: 2/104؛ طبرسی 1417: 2/59؛ طوسی، 1404: 2/774-773).
در مورد مسئلة مهدویت نیز امام رضا(ع) در ادامة احادیث وارده از پیامبر اکرم(ص) و ائمه:، قائم را چهارمین فرزند خود خواند (صدوق، 372:1405) و بدین ترتیب نه تنها مسألة مهدویت خود را که سؤال برخی از افراد بود (صدوق، 1405: 370)، رد کرد بلکه مهدویت پدرش را نیز رد نمود.
همچنین احادیث فراوان امام رضا(ع) در مورد مسئلة امامت و اهمیت آن، علاوه بر این که پرده از بحران موجود در آن زمان در مورد این امر برمیدارد، نشان از فعالیت عمیق واقفیه در این راستا دارد که امام در موقعیتهای مختلف، آن را بیان می کند و بر آن تأکید میورزد. چنان که از محمد بن عیسی یقطینی روایت شده که وی گفته است زمانی که مردم در مورد امامت امام رضا(ع) دچار اختلاف شده بودند، مسائلی را که از آن حضرت سؤال شد و آن حضرت بدانها پاسخ داده بود گرد آوردم، به پانزده هزار مسأله رسید (طوسی، 73:1411).
این گفته، نشان دهندة وسعت و شدت بحران واقفیه است که امام این گونه با آن درگیر بوده است و نیز نشاندهندة اهمیت مسأله است که باعث شده امام وقت بسیاری برای آن صرف نماید.
لازم به ذکر است در نتیجة این مذاکرات و گفتگوها، افرادی به حق و حقیقت رهنمون شده ، در صراط مستقیم قرار گرفتند. برای نمونه حسین بن بشار میگوید که پس از رحلت امام کاظم(ع) ، در حالی که اعتقاد به فوت امام کاظم(ع) و امامت امام رضا(ع) نداشته، به نزد امام رضا(ع) رفته و پس از گفتگو با امام، به فوت امام کاظم(ع) و امامت امام رضا(ع) معتقد شده است (طوسی، 1404: 2/747-746). و بدین ترتیب شبهة حیات امام کاظم(ع) از او رفع گردیده است.
3- پاکسازیِ احادیث از جعل و تحریف
چنان که پیشتر آمد برخی احادیث توسط واقفیان مورد جعل و تحریف قرار گرفته بود که امام رضا(ع)، راویان و ناقلان این احادیث را دروغگو خوانده ، صورت صحیح روایت را بیان مینمود. از آنجا که به ماجرای زرعه و جعل و تحریف حدیث توسط او و نیز پاسخ امام قبلاً پرداخته شد، اینک به دو روایت دیگر در این زمینه میپردازیم.
1- از ابن قیاما صیرفی نقل شده که از امام رضا(ع) در مورد پدر بزرگوارش پرسید. امام در پاسخ او فرمود: از دنیا رفت، همان طور که پدرانش از دنیا رفتند. ابن قیاما گفت: پس با این حدیثی که یعقوب بن شعیب از ابوبصیر نقل کرده، چه کنم؟ که امام صادق(ع) فرموده که: اگر کسی خبر مرگ این فرزندم را به شما داد و گفت که او وفات یافت و کفن شد و به خاکش سپردند و دستانش را به نشانة پایان کار تدفین بر هم زد، باور نکنید. امام فرمود: ابوبصیر دروغ گفت، امام صادق(ع) این گونه به او نفرموده بود، بلکه فرموده بود: اگر کسی خبر فوت صاحب هذا الامر (امام دوازدهم) را برای شما آورد، باور نکنید (طوسی،1404: 2/773).7
2- نقل شده که علی بن ابیحمزه بطائنی (برای انکار امامت امام رضا(ع)) به آن حضرت گفت: روایت داریم که امام تا جانشینش را نبیند، از دنیا نمیرود. امام رضا(ع) روایت را بدان گونه که ابن ابیحمزه نقل کرده بود، رد نمود و کلمة «الا القائم» را به روایت افزود، یعنی امام تا جانشینش را نبیند، نمیمیرد مگر قائم. علی بن ابیحمزه گفت: بله، به خدا چنین چیزی در روایت هست. پس امام به او فرمود: وای بر تو! چگونه جرأت کردی، به روایت تحریف شده برایم استدلال کنی؟
سپس امام به علی بن ابیحمزه چنین هشدار داد که: ای پیرمرد! از خدا بترس و از کسانی که مانع دین خدا هستند، نباش (طوسی،1404: 2/764-763).
4- معرفی ماهیت واقفیان و بیان عاقبت آنان
از دیگر مواضع امام رضا(ع)، معرفی چهرة واقعی واقفیان و بیان عاقبت و سرانجام آنان بود که این مورد ضربة محکمی بر اعتبار و سابقة خوب برخی سران وقف وارد میکرد. چنانکه گفته شد، سران وقف که معمولاً از وکلا بودند، برای انجام اموری از جمله پاسخگویی به مردم در غیاب امام و جمعآوری وجوهات برای امام، در شهرهای دور از ائمه مثل کوفه و مصر مستقر بودند و قاعدتاً مردم این شهرها هم به این وکلا و نمایندگان ائمه اعتماد داشتند و شاید در وهلة اول، سخنان آنان در باب مهدویت امام کاظم(ع) را پذیرفته یا به تردید افتاده باشند؛ ولی سخنانِ محکم و قاطع امام رضا(ع) که پرده از ماهیت واقعی آنان برمیداشت، میتوانسته راهگشای بسیار خوبی برای مردم آن سرزمینها بوده باشد و آنان را از گمراهی و افتادن در دام واقفیان مصون بدارد. در ادامه برخی از مواردی را که امام به معرفی واقفیان و یا بیان عاقبت آنان پرداخته، نقل میکنیم.
1- امام رضا(ع) در پاسخ نامة علی بن عبدالله زبیری که در نامهاش از واقفیه سؤال کرده بود، نوشت: «الواقف عاند عن الحق و مقیم علی سیئة ان مات بها کانت جهنم مأواه و بئس المصیر» (طوسی،2:1404/ 756-755)؛ واقفی ستیزهگر و معاند حق و پایدار بر گناه است و اگر واقفی با این عقیده بمیرد، جایگاهش جهنم است و جهنم بد جایگاهی است.
2- امام رضا(ع) واقفیان را که بر امامت امام موسی بن جعفر(ع) توقف کرده و معتقد بودند که آن حضرت از دنیا نرفته، دروغگو و حتی کافر خواند. عبارات امام به قرار زیر است:
«لعنهم الله ما أشد کذبهم...» (طوسی،2:1404/ 759)؛ خدا آنها را لعنت کند چقدر دروغگویی آنان، شدید است. «کذبوا و هم کفار بما أنزل الله عزوجل علی محمّد صلی الله علیه و آله، ...» ؛ آنان دروغ گفتهاند و به آنچه که خداوند بر پیامبر(ص) نازل کرده، کافر شدهاند.
چنانچه ملاحظه میشود، در این جا امام واقفیان را کافر به آنچه پیامبر(ص) از جانب خداوند متعال آورده، معرفی مینماید. طبق آنچه نقل شده است پیامبر اکرم(ص) بارها جانشینان و ائمة پس از خود را معرفی کرده اند(برای نمونه ر.ک: نعمانی، 107-104؛ صدوق، 1405: 259-256). در حدیث لوح، اسامی ائمه به وضوح آمده است( ر.ک: طوسی، 1411: 146-143 در قسمتی از لوح چنین آمده است که: «إن المکذب بالثامن مکذب بکل أولیائی...»؛ همانا کسی که پیشوای هشتم را انکار کند، همة اولیایم را انکار و تکذیب کرده است. ر.ک: طوسی،1411: 145).
با توجه به این که طبق نظر شیعه، ائمه از جانب خدا و به وسیلة پیامبر(ص) و ائمه ما قبل خود معرفی میشود، پس معنای وقف بر امامی از امامان شیعه قبل از دوازدهم آنان، به معنای مخالفت با امر پروردگار و در نتیجه کفر آنان میباشد.
3- امام رضا(ع) در جایی با آوردن نمونههایی عینی، ابن ابیحمزه را دروغگو خواند و با تبیین واضح و آشکار خویش، پرده از چهره واقعی وی و در واقع همه واقفیان برداشت. نقل شده است که امام در مورد ابن ابیحمزه فرمود: «آیا وی همان فردی نیست که روایت میکرد، سر مهدی عباسی به عیسی بن موسی همدم سفیانی، هدیه شد و گفت که أباابراهیم (امام کاظم(ع)) تا هشت ماه دیگر برمیگردد، آیا دروغ وی بر آنان آشکار نگشته است؟ ( طوسی،1411: 70-69 ) عبارت نقل شده از امام این گونه است: «ألیس هو الذی یروی أن رأس المهدی یهدی إلی عیسی بن موسی، و هو صاحب السفیانی. و قال: إن اباإبراهیم علیه السلام یعود إلی ثمانیة أشهر، فما استبان لهم کذبه؟»).
این روایت، نشانگر آن است که پس از رحلت امام موسی بن جعفر(ع)، علی بن ابیحمزه ادعا کرده که امام کاظم(ع) تا هشت ماه دیگر باز میگردد و شاید امام در این جا با آوردن نمونههایی، به همة واقفیانی که نه از سر لجاجت بلکه از روی اشتباه و سردرگمی به جرگة واقفیان پیوسته بودند، این هشدار را میدهد که علی بن ابیحمزه که یکی از پایهگذاران و بزرگترین سران وقف بوده، با ثابت شدنِ خلاف گفتهاش، این گونه دروغش آشکار شده است، پس اگر واقعاً از سر نادانی و عدم عناد به آن سمت رفتهاند، به صراط مستقیم بازگردند.
4- امام همچنین در روایتی دیگر، پس از لعن علی بن ابیحمزه، وی را در ضمن سخنانش، ملعون مشرک خواند و نزول آیة شریفة یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ (توبه، 32). را در حق وی و امثال او دانست زیرا او میخواست که نور خدا را خاموش سازد (طوسی، 70:1411)
5- در روایتی آمده که امام رضا(ع) فرمود: «حمزة بن بزیع شقاوتمند چه کرد؟... امروز اینان در شک و تردید به سر میبرند و فردا در حال کفر از دنیا خواهند رفت» (طوسی،1411: 69-68).
6- امام، واقفه را مصداق آیات: مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (احزاب، 61و62)8 خواند و در ادامه فرمود: «والله ان الله لا یبدلها حتی یقتلوا عن آخرهم» (ابن شهر آشوب، بیتا: 4/331)؛ یعنی به خدا قسم که همانا خداوند سنّتش را تغییر نمیدهد تا آخرینشان کشته شوند.
7- امام رضا(ع) زندگی واقفیان را در سرگردانی و حیرت ، مرگشان را چون زندیقها دانست (طوسی 1404: 2/ 756 ،762-761). و بالاخره امام، واقفیان را کافر، مشرک و زندیق خواند.
8- در مورد عاقبت و سرانجام واقفیان، در موارد قبلی به روایاتی اشاره شد و امّا در ادامه و پایان آن روایات، روایتی در مورد چگونگی احول علی بن ابیحمزه را پس از مرگ و در قبر میآوریم.
نقل شده که امام رضا(ع) فرموده است که وقتی علی بن ابیحمزه داخل قبر نهاده شده و از او در مورد امامانش سؤال شده است، وی تا امام کاظم(ع) را شمرده و نتوانسته ادامه دهد و ملائکه ضربهای بر سر او زدهاند که از آن ضربه، قبرش تا روز قیامت، آتش گرفته است (ابن شهر آشوب، بیتا: 4/337 همچنین ر.ک: طوسی1404: 2/742-706و 705).
5- تحریم اجتماعی و اقتصادی واقفیان
امام، اصحاب و یاران خود را از معاشرت با واقفیه و نیز دادن زکات به آنان منع مینماید و چنانچه خواهد آمد، در این جا نیز به ذکر ماهیت و اعتقادات باطل آنان اشاره میکند. به طوری که وقتی یونس بن یعقوب از امام دربارة پرداخت زکات به آنان (واقفیه) میپرسد، امام میفرماید: «لا تعطهم فانهم کفار مشرکون زنادقة» (طوسی، 1404: 2/756). به آنان زکات نده، زیرا که آنان از کافران، مشرکان و زنادقه هستند.
در مورد معاشرت و مجالست با واقفیه، محمد بن عاصم نقل میکند که امام رضا(ع) او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ای محمد بن عاصم! به من خبر رسیده که تو با واقفه، مجالست داری؟» محمد بن عاصم در ادامه میگوید: «عرض کردم: بله، فدایت شوم. با آنها مجالست دارم ولی مخالف با آنها هستم.» و امام میفرماید: «با آنان مجالست نداشته باش زیرا خداوند عزوجل میفرماید: آیا در کتاب خدا بر شما نازل شده که اگر آیات خدا را شنیدید، به آن کفر ورزیده و آن را به مسخره بگیرید؟ پس (ای مؤمنان) با این گروه (مذکور) ننشینید تا در حدیث و گفتة دیگری وارد شوند، و اگر با آنان همنشین شوید، شما نیز مثل آنان خواهید بود. و در این جا منظور از آیات، اوصیاء و امامانی هستند که واقفه به آنان کفر ورزیده و کافر شدهاند.» (طوسی، 1404: 2/758-757).
در مورد شدت عمل امام در مقابل واقفیان، نقل شده که امام به یحیی بن مبارک امر میکند تا میتواند با واقفیان دشمنی ورزد.( طوسی،2:1404/762) البته قابل توجه است که شدت عمل امام، متناسب با شدت خطر واقفیان بوده است. چون آنها اساس امامت و تشیع امامی را هدف قرار داده بودند.
6- مورد لعن و نفرین قرار دادن واقفیان
امام رضا(ع) بارها واقفیه را مورد لعن قرار داده که به مواردی از آن قبلاً اشاره شد و اینک به چند روایت که حاوی نفرینهای امام بر واقفیه است، اشاره میکنیم.
1- در روایتی از محمد بن فضیل آمده که وی به امام عرض کرد که ما روایت میکنیم که شما فرمودهاید به ابن مهران که خدا نور را از قلبش ببرد و فقر را به خانهاش بیاورد.پس امام از چگونگی حالش (ابن مهران) پرسید و آن شخص گفت: ای مولای من! حالِ بدترین گرفتاران را دارد به طوری که حسین که در بغداد است، (از شدت فقر) نمیتواند به حج عمره برود ( طوسی،1404: 2/706).
2- یکی از یاران امام طی نامهای از آن حضرت، در مورد نفرین بر واقفه در قنوت نمازش میپرسد و امام این اجازه را به او میدهد ( طوسی، 1404: 2/762).
3- نقل شده است که امام، ابوسعید مکاری را نفرین کرد و به او فرمود: «ما لک اطفأ الله نورک و ادخل الفقر بیتک... لا اخا لک تقبل منی و لست من غنمی...» (ابن شهر آشوب، بیتا: 4/348) ؛ «خدا نورت را خاموش گرداند و فقر را به خانهات بیاورد... بی برادر شوی، تو از گروه من نیستی... .»
ابن شهر آشوب در ادامه می گوید: ابوسعید مکاری که در ابتدا از کوردلان بود، چشم سر را نیز از دست داده و کورچشم نیز گشت.
7- ارائة کرامات علمی
کرامات آن حضرت، عده زیادی از واقفیان را به مسیر اصلی هدایت کرد. شایان ذکر است که کرامات و حتّی دیگر مواضع امام، برای واقفیانی مؤثر واقع میشد که واقعاً از روی ناآگاهی و تحت تأثیر دیگر افراد منحرف، در امام زمان خویش دچار شک و تردید شده بودند، نه کسانی که آگاهانه و به خاطر اهداف مادی و دنیوی و جاه و مقام به این راه رفته بودند. چرا که بیدار کردنِ فرد خواب، بسی آسانتر از کسی است که خود را به خواب زده باشد.
از جمله واقفیانی که با دیدن آثار و کراماتی از امام، دست از توقف کشیده و به امامت امام رضا(ع) معتقد شدند عبارت بودند از عبدالرحمن بن حجّاج، رفاعة بن موسی، یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، حماد بن عیسی، احمد بن محمد بن أبینصر، حسن بن علی وشاء (طوسی، 71:1411).
و امّا تفصیل و شرح در مورد چگونگی برگشت برخی از اینان بدین قرار است:
1- احمد بن محمد بن ابینصر بزنطی: بزنطی یکی از واقفیانی بود که پس از دیدن آثار و کراماتی از امام رضا(ع) در راه راست و نجات و در ردیف بهترین یاران امام قرار میگیرد. خود وی میگوید: من از کسانی بودم که در امامت امام کاظم(ع) توقف کرده و در امامت امام رضا(ع) شک داشتم، پس نامهای به او نوشتم و مسائلی را از او پرسیدم ولی مهمترین مسائل خود را فراموش کردم. امام پاسخ تمام مسئلهها را فرستاد و فرمود: مهمترین مسائل خود را فراموش کردی. پس امامت ایشان را قبول کردم (راوندی، بیتا: 2/662؛ همچنین ر.ک: صدوق1404: 1/229؛ طوسی، 1411: 72-71).
2- حسن بن علی وشاء: وی میگوید که برای تجارت به خراسان رفتم. وقتی به آنجا وارد شدم، امام رضا(ع) شخصی را به نزد من فرستاد و پارچهای کتانی – که میان لباسهایم بود و من از آن بیاطلاع بودم – را از من طلبید. به فرستادة حضرت گفتم: آنچه را که میخواهی همراه من نیست. فرستاده، خدمت امام رفت و سپس بازگشت و نشانه و علامت آن را که در فلان سبد است، بیان کرد و من به جستجوی آن پرداختم و همان طور که امام فرموده بود، آن را یافتم و نزد حضرت فرستادم (طوسی، 72:1411؛ همچنین ر.ک: صدوق، 1404: 1/253-252؛ کلینی، 1388: 1/355-354). سپس مسائلی را نوشتم که از امام بپرسم، هنگامی که به در خانة آن حضرت رسیدم، پاسخ آن سؤالهایی که میخواستم از او بپرسم، بی آن که آنها را اظهار کنم، به دستم رسید. پس وشاء از مذهب واقفی دست برداشت و به امامت امام رضا(ع) قطع و یقین پیدا کرد (طوسی 1411: 72؛ همچنین برای تفصیل و شرح بیشتر ر.ک: صدوق، 1404: 1/252؛ ابن شهر آشوب، بیتا:4/341)
3- عبدالله بن مغیره: از عبدالله بن مغیره نقل شده که گفته است: من واقفی بودم و در آن حال، به حج رفتم. وقتی به مکه رفتم، در خاطرم گذشت که آیا این مذهب درست است یا خیر؟ پس به ملتزم کعبه آویختم و گفتم: پروردگارا! تو خواسته و ارادة مرا میدانی، پس مرا به بهترین ادیان ارشاد و هدایت نما. در قلبم چنین واقع شد که نزد حضرت رضا(ع) بروم، پس به مدینه و درب خانة آن حضرت رفته ، به غلام گفتم که به مولایت بگو که مردی از اهل عراق آمده است؛ ناگاه صدای آن حضرت را شنیدم که میفرمود: ای عبدالله بن مغیره داخل شو. من داخل شدم. چون به من نظر کرد، فرمود: خدا دعایت را مستجاب نمود و تو را به دین خود هدایت کرد. پس من گفتم: گواهی میدهم که تو حجت خدا و امین خدا بر خلقش هستی (صدوق، 1404: 1/236؛ همچنین ر.ک: کلینی 1388: 1/355).
نتیجه
سران وقف که عمدتاً از فقها و وکلا و افراد معتمد در نزد مردم بودند، برای ترویج افکار و عقاید خویش و انکار امامت امام رضا(ع) و جانشینان آن حضرت، شیوههایی را در پیش گرفتند و بدین ترتیب موجبات انحراف و گمراهی افراد زیادی را فراهم کردند و نه تنها مشکلات زیادی را برای امام رضا(ع) و پیروانش ایجاد نمودند بلکه زمینه را برای سوء استفادۀ دشمنان شیعه هموار و مساعد نمودند.
از طرف دیگر، علاوه بر سوء استفاده کنندگان واقفی، افرادی از فرق دیگر (غلات) نیز با انگیزههایی مثل جاه و مقام و سوء استفادههای مالی و مادی از مردم و نیز توجیه اعمال زشت و اباحیگریهایشان، به این فرقه (واقفه) پیوستند که البته اینان با تخلیط عقاید خود با واقفیان، معجونی دیگر فراهم کرده ، افکار بسیار زشت و خطرناکی را در جامعه رواج دادند.
میزان روایات وارده در رد و لعن بر واقفه، نشانگر میزان خطر این فرقه بوده است چنان که امام رضا(ع) در تمام یا بیشترِ مدت امامت خویش، با این فرقه درگیر بودند و در مقابل آنها، مواضع مختلفی را در پیش گرفتند و در نتیجة همین مبارزه های پیگیر امام، شاهد ثمرات بسیاری در این زمینه هستیم که از نتایج برخوردهای امام با واقفیان میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
- شناساندن واقفیان و ماهیت واقعی آنان
- روشن شدن این که آنها (واقفیان) در گمراهیاند و اگر هم روزی جزء پیروان برجستة امام کاظم(ع) بودهاند، دلیل بر تأسی به روش و شیوه و سخنان آنان در زمان مورد بحث (امامت امام رضا(ع)) نیست.
- برگشت عدهای از واقفیان از جمله بزنطی و قرار گرفتن جزء بهترین یاران امام رضا(ع).
پینوشتها
1- شایان توجه است که زیادبن مروان، خود یکی از راویان امامت و جانشینی امام رضا(ع) بوده است (ر.ک: طوسی، 37:1411؛ فضل بن حسن طبرسی، 1417: 2/45؛ فتال نیشابوری، بیتا: 1/222).
2- عبارت نجاشی در این مورد چنین است «... ثم عاد الی الامامه...». ( نجاشی، 1416: 232).
3- عربی عبارت چنین است: «...ما أنکرتم أن یکون الصادق – علیه السلام – أراد بالملک الامامة علی الخلق و فرض الطاعة علی البشر و ملک الامر و النهی، و أی دلیل فی قوله لحمیدة: «حل الملک فی بیتک» علی أنه نص علی ابنه بانه القائم بالسیف...»).
4- در مورد فعالیتهای امام رک: صفری فروشانی13:1388-12.
5- برای نمونه در این مورد ر.ک: صدوق، 370:1405 و378-377
6- برای آگاهی تفصیلی درباره قلمرو فعالیت سازمان وکالت ر.ک: جباری، 1382: 1/71-149.
7- یحیی بن قاسم ازدی که محدثی واقفی بوده را نباید با ابوبصیر یحیی بن قاسم اسدی، به دلیل تشابه اسمی آنان خلط کنیم. چرا که به نظر میرسد که کشی و نجاشی دچار این اشتباه شدهاند. ابوبصیر اسدی که دانشمندی نابینا و از شاگردان امام صادق(ع) بود، در سال 150 ق از دنیا رفته، لذا او نمیتوانسته با واقفه رابطهای داشته باشد (ر.ک: بیوکارا، 1382: 181-180 و 1404: 1/406-404).
8-یعنی این ملعونها را هر جا یافتید، آنان را گرفته و به سختی بکشید (به قتل برسانید)، این سنت خداست که در همة ادوار و امم گذشته برقرار بوده است و سنت خدا مبدّل نخواهد گشت.