نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار تاریخ دانشگاه لرستان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
With the formation of the Shiite state government, the Safavid government, in the beginning of 14th (A.D) century the Uzbecks of Dasht-i- Qepchaq occupied the north of Timurid territory in Mavry Alnahr and Kharazm areas. In both the areas, Sheibani clan and Arbashahi clan controlled the situation, respectively. In the beginning, in addition to their religious differences, the Uzbecks claimed Khorasan’s possession and this was the main cause of their conflict with Safavid. Although, Sheibani clan continued its hostile relations with Safavid until their extinction; the Arabshahi clan acted different in their relations with Safavid. Arabshahi’s relation with Safavid was based on a contradiction. The Arabshahi khan’s attacked the Safavid territory borders, murdered, plundered, captured Iranian Shiieas and sold them as slave. Arabshahi khan’s had a peaceful relationship with Safavid based on consensus and convergence; they exchanged ambassadors, also they released hostages and send them to Safavid court and kind of accepted Safavids as their foster. The attempt is made here to identify the internal evolutions in Khwarazm during Arabshahi rules and the correlation between Arabshahi khans and Safavid government with an emphasis on the affecting factors.
کلیدواژهها [English]
سخن نخست
قبایل شیبانی، در بخش شمال شرقی الوس جوچی در ناحیه تیومن در سیبری غربی سکونت داشتند. با کوچ تُقتمش خان، خان اردوی سفید (آق اورده) به غرب، در اثر حملات امیر تیمور گورکانی (حک:771-807ﻫ.ق/1369- 1404م) و ادغام با اردوی زرین، بخش غربی سیبری عملاً در دست شیبانیان افتاد که در زد و خورد میان ایلات، که همیشه در استپ وجود داشت، موقعیتی تحصیل نموده، در آن ناحیه صاحب قدرت شدند.(Bosworth,2004:545). ایلات ترک و مغولی(کرایت، جلایر، نایمان، قنقرات، دورمن، اونقوت، منغیت، سرای، نایمان و جز آن) که نیروی نظامی این خاندان شیبانی را تأمین میکردند، به دلایل نه چندان واضح به عنوان اوزبک معروف شدند(,vol.4:177 Encyclopaedia OfIranica “ CentralAsia”). اوزبکان، در اوایل قرن دهم، منازعات تیموریان و خانات جغتای (که در متون به جتّه موسوماند) را غنیمت شمرده، به سرکردگی شیبک خان اوزبک، به ماوراءالنهر حمله کرده و با غلبه بر هر دو دولت، قدرت را در ماوراءالنهر از رود طراز تا سواحل شرقی دریای مازندران بدست گرفتند (محمد حیدر دوغلات،1383: 148-149، 152-154). در این رهگذر، دستهای از شیبانیان موسوم به عربشاهیان/ یادگاریها1، که با شیبانیان ماوراءالنهر اختلاف داشتند2، در 917 ﻫ.ق/ 1511م بر ناحیه خوارزم در مصبّ رود جیحون، مسلّط شده، دولتی ایلیاتی به مرکزیت اورگنج (بعدها خیوه) بنیاد نهادند که به خان نشین(خانات) خیوه معروف است. اگر چه قلمرو این خاننشین شامل خوارزم، اطراف دریاچه خوارزم، منقشلاغ و اوستی اورت بود و بر بخشی از ایلات ترکمن که در کوهستان بلخان، حاشیۀ غرب وشمال غربی قراقوم و شرق دریای مازندران ساکن بودند، نیز حکومت میکردند، اما در زمان اوج، بخشهایی از واحه آخال، دهستان و مرو را نیز (به صورت مقطعی و موقتی) زیر سلطه میگرفتند و بدین ترتیب از جنوب با ایران (سلسله صفوی) و در شرق و جنوب شرقی با شیبانیان و بعدها جانیان (اشترخانیان)3 همسایه بودند و قلمرو آنان از غرب تا دریای مازندران امتداد داشت و از شمال نیز با ایلات منغیت، قلماق (قَلموق) و قزاق ساکن در دشت قبچاق همسایه بودند. آنها برای حفظ این قلمرو همواره با این همسایگان درگیر بودند و در این میان گاهی مغلوب شده و حتی برای مدتی استقلال خود را از دست میدادند اما بعد از مدتی دوباره به قدرت باز میگشتند. حکومت این خاندان، حدود دو قرن به طول انجامید که بیشترین روابط سیاسی را با صفویان داشتند، اما بدیهی است که این روابط، همیشه یکسان نبوده و در مقاطع مختلف در حال تغییر بوده است. زمانی این روابط، ستیزه جویانه بوده که در آن علاوه بر تعرض به مرزهای قلمرو صفوی، به آزار، غارت و اسارت شیعیان ایران و فروش آنها به عنوان برده میپرداختند و زمانی دیگر روابط دوستانه و صلحطلبانه مبتنی بر وفاق و همگرایی داشتند که در آن علاوه بر ابراز دوستی و تبادل سفیر، به ارسال گروگان به دربار و درخواست حمایت نظامی از شاه صفوی هم میپرداختند. این بررسی در پی آن است تا ضمن شناسایی تحولات درونی قلمرو خان نشین خیوه در زمان عربشاهیان، عوامل و چگونگی تطور روابط فیمابین آنها با دولت صفوی را جستجو کرده و مورد بررسی قرار دهد. به عبارت روشنتر هدف مقاله حاضر آن است که پاسخ روشنی به این سؤال بدهد که؛ روابط خان نشین خیوه با دولت مرکزی ایران در عهد عربشاهیان و صفویه چگونه بوده و تحت تأثیر چه عواملی قرار داشته است؟ البته از عوامل و مسایلی که صفویان را نیز به حفظ و تداوم اینگونه رابطه خرسند کرده بود، نباید غافل شد اما به لحاظ تفاوت ماهوی این دسته از عوامل و همچنین رعایت اختصار در متن مقاله، به ناچار فقط عواملی که عربشاهیان را به داشتن چنین روابطی با صفویان وادار میکرد مورد مطالعه قرار گرفته است. حضوردولت شیبانی در ماوراءالنهر و دشمنی همزمانِ آنها با دولت صفوی و با عربشاهیان، رقابتهای داخلی در قلمرو عربشاهیان و منازعات ایران با عثمانی اجازه ندادند که این واکنش جنبه تندی به خود بگیرد. از خوشبختی دولت صفویه، اختلاف میان اعضای خاندان عربشاهی و رقابت آنها با شیبانیان به صفویان امکان داد تا با مداخلاتی مناسب با اهداف خود از اتحاد و پیوستگی آنها به شیبانیان- که دشمن ایران- بودند جلوگیری کند. لذا با روی کار آمدن شاه تهماسب این مشکل حل و با سیاست دقیق وی، اختلاف با عربشاهیان خوارزم به تدریج به سوی وفاق و اتحادی دوجانبه علیه شیبانیان ماوراءالنهر کشیده شد.
پیشینه تحقیق
عربشاهیان خوارزم، از جمله خاندانهای حاکمی هستند که به خاطر کمبود یا فقدان منبع، کمتر شناخته شدهاند. چنانکه درباره تاریخ این خاندان تنها یک منبع اصلی (شجره ترک) در دست میباشد که آن هم در اواخر قرن یازدهم ﻫ.ق توسط ابوالغازی بهادرخان یکی از اعضای خاندان عربشاهی نوشته شده و علاوه بر فاصله زمانی آن با وقایع قرن دهم ﻫ.ق، لحن جانبدارانه آن نیز لزوم احتیاط محقق در استفاده از آن را ضروری ساخته است. بعد از وی نیز مونس میرآب کتاب فردوس الاقبال را در دربار همین خاندان نوشته است. اما در شرح مطالب خان نشین خیوه از آغاز تأسیس تا پایان بوالغازی خان، چیزی جز تکرار مطالب ابوالغازی نیست. اگر چه در خصوص حوادث بعد از انوشه خان منبعی ارزشمند محسوب میشود اما با توجه به انقراض خاندان عربشاهی بلافاصله پس از مرگ انوشهخان، عملاً برای این مقاله چندان قابل استفاده نیست. بنابراین کسب اطلاعات بیشتر درباره این خاندان فقط با استفاده از منابع تاریخی سرزمینهای هم جوار به ویژه دربار صفوی مقدور است. حتّی چنانکه دیکسون به درستی اشاره کرده «روایات مشروح و مفصل ابوالغازی خان، تنها به مدد متون تاریخی صفوی معنیدار میشوند»1957:5) ,Dickson). لذا به خاطر فقر منابع، مدارک و مستندات، تدوین تاریخ این خاننشین بسیار دشوار و ارائۀ گزارش منظم و مدوّن از تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی منطقۀ تحت حاکمیت عربشاهیان غیر ممکن است. بر این اساس تا کنون فقط اندکی از محققان به پژوهش درباره این خاندان پرداختهاند که از آن جمله میتوان به رساله دکتری دیکسون اشاره کرد که در باب روابط ایران و اوزبکان شیبانی در خراسان در نیمه اول حکومت شاه تهماسب است و تنها در موارد معدودی، به تناسب موضوع، از اوزبکان عربشاهی هم یاد کرده است. البته ایشان در پایان رساله یک ضمیمه بسیار ارزشمند در باره تاریخ عربشاهیان بدان افزوده که در آن ضمن معرفی خاندان عربشاهی به نقل و مقابله روایات مختلف عربشاهی و صفوی درباره این خاندان پرداخته است. لذا اگر چه در باب روابط صفویه و عربشاهیان سخن نمی گوید، اما برای روشن شدن تاریخ عربشاهیان در نیمه اول قرن دهم کاری سترگ محسوب میشود.4 عباسقلی غفاری فرد نیز که به بررسی روابط اوزبکان و صفویان پرداخته، فقط چند بار درباره اوزبکان خوارزم سخن گفته و علاوه بر آنکه برخی استنتاجات وی در این رابطه، خطا است، اوزبکان عربشاهی را تعیین هویت نکرده و میان آنها با شیبانیان هیچ تمایزی قایل نیست.5 در دایره المعارفها6 نیز در مداخل مرتبط با موضوع هم اگر چه با استفاده از منابع پراکنده متعدد، مطالبی در باب تاریخ داخلی خاندان عربشاهیان نوشته شده است اما به روابط فیمابین آن خاندان و دربار صفوی نپرداختهاند.
استیلای عربشاهیان بر خوارزم
در اوایل قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی، شیبک خان بر ماوراءالنهر دست یافت و در 911ه.ق/1505 م خوارزم را نیز تصرف کرد(تتوی- قزوینی، 1378: 291). فضل الله خنجی از انتصاب پولاد سلطان نوۀ شیبک خان به حکومت خوارزم خبر میدهد (خنجی، 1384: 4). ولی با توجه به سن اندک وی به نظر میرسد که این حکومت اسمی بوده و افراد دیگری را مأمور کرده تا به نیابت از وی خوارزم را اداره کنند. از مندرجات عالم آرای شاه اسماعیل بر میآید که گویا این نیابت را به فردی، موسوم به بارسیل خان7، سپرده بود (عالم آرای شاه اسماعیل، 1349 : 349،372). وقتی که او در 916ﻫ.ق/1510م برای نبرد با شاه اسماعیل صفوی عازم خراسان شده بود، از بارسیل خان خواست تا با سپاهیان تحت امر خود بدو پیوندد. اما بارسیل، جهت تضمین تداومِ حکومت خود با شاه اسماعیل رابطه برقرار ساخته و با ارسال سفیری، او را از قصد شیبک خان آگاه کرد (عالم آرای شاه اسماعیل، 1349: 349، 360، 372).
شاه اسماعیل نیز برای تصرف متصرفات تیموری در شرق ایران روانه آن سامان گردید و طی نبردی سنگین در طاهر آباد مرو در 916ﻫ.ق/1510م شیبک خان را کشته و بر خراسان، ماوراءالنهر و خوارزم مسلط گردید (محمد حیدر دوغلات،1383: 363-370؛ روملو،1357: 154-161). به گفته برخی مورخان، شاه اسماعیل، بارسیل را در حکومت خوارزم ابقاء کرد (عالم آرای شاه اسماعیل،1349: 349، 360، 372؛ عبدی بیگ شیرازی، 1369: 161) و بارسیل نیز با قرائت خطبه به نام ائمۀ دوازده گانۀ شیعه و اعلانِ رسمیتِ تشیع، تبعیت و وفاداری خود را به شاه اسماعیل نشان داد (ابوالغازی بهادر خان، 1970: 194-199)
بقایای شیبانیان، به سرکردگی محمد تیمور خان، پسر شیبک خان و حکمران سمرقند، از این قضیه بر آشفته و سپاهی را به قیادت شریف صوفی علیه او تجهیز نموده، به خوارزم گسیل داشتند. بارسیلخان که توان مقاومت در خود نمیدید، به دربار شاه اسماعیل پناهنده شد و شریف صوفی، خوارزم را زیر فرمان گرفت. شاه اسماعیل، در همان سال(916 ﻫ.ق/1510م) عدهای از سرداران خود را به یاری بارسیل خان فرستاد و آنها پس از غلبه بر شریف صوفی و قتل وی، حکومت آن منطقه را به بارسیل خان دادند و او به عنوان یکی از امرا و عوامل شاهِ صفوی به حکومت مشغول شد. (عالم آرای شاه اسماعیل، 1349: 386-387؛ حسینی استرآبادی، 1366: 46). ممکن است لحن داستانی عالم آرای شاه اسماعیل و همچنین فاصله زمانی تألیف این کتاب با وقایع مورد نظر موجب تردید در درستی و اعتبار گفتههای وی شود، اما توجه به اینکه بارسیل میتواند صورت مقلوب ایلبارس باشد و هم اینکه مورخان خیوه نیز آغاز حکومت ایلبارس بر خوارزم را 911 دانستهاند (ابوالغازی بهادرخان، 1970: ;1999:27198-197 Munis&Agahi,) وهمچنین باتوجه به کیفیت روابط عربشاهیان با صفویه و شیبانیان، می توان آن را قابل اعتماد دانست. با غلبه سپاه صفوی و بابر میرزا بر ماوراء النهر و فرار شیبانیان به دشت قبچاق (نک: محمد یار بن عرب قطغان، 1385: 123-124، 129-132)، حکومت بارسیل (ایلبارس) خان نیز با صبغه شیعی در خوارزم مستقر شد. از کم و کیف وقایع بعدی در خوارزم اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم که در این زمان، خوارزم به سه بخش یا داروغه نشینِ (اورگنج، خیوه و هزار اسب، وزیر) شیعی مسلک تقسیم شده بود، اما حاکمیت مذهب تشیع، بافت مذهبی سنّتی منطقه را به واکنش وا داشت. سلسله جنبان ماجرا، یکی از علمای مورد احترام و قاضی شهر وزیر، موسوم به عمر خان بود که با اعتراض به این امر گروهی را با خود همراه ساخت. (ماگاهان،1293، ج2: 415). مورخان خیوه معتقدند که هنوز ایلبارس در دشت قبچاق بود و این معترضان از وی خواستند تا به خوارزم بیاید، اما با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد که ایلبارس به خاطر منافع سیاسی و همچنین کینهورزی به شیبک خان که پدرش را کشته بود؛ به اسماعیل نزدیک شده، از طرف او حکمران خوارزم شده بود. اما همین که اعتراض عمومی مردم به رسمیت تشیع را دید به آنها پیوست و با انتقال بقایای ایل و عشیره خود به آن منطقه بر آنجا به صورت مستقل و به عنوان خان بر آنجامسلط شد8. بدین معنی که پس از شورش بزرگان خوارزم به سرکردگی قاضی عمر بر کارگزاران شیعی صفوی در 917 ﻫ.ق/ 1511م، عربشاهیان به خوارزم تاخته و با غلبه بر مخالفان حکومت خاندان عربشاهی را در آن منطقه بنیاد گذاشتند (ابوالغازی بهادر خان،1970 : 197-202 [با این ملاحظه که زمان را به خطا 911 ﻫ.ق/1505م دانسته]؛ ین پول،1370: 483 و Ross,1899:192 نیز به خطا 921 ﻫ.ق/1515م نوشته است).
دورهبندی روابط عربشاهیان و صفویه
مناسبات عربشاهیان با دربار صفوی، بر یک حالت تناقضآمیز یعنی بر وفاق و ستیزه (به صورت توأمان) مبتنی بود و این امر، معلول علل و عوامل متعدد بود که در ادامه مقاله مورد بررسی قرار میگیرند. دقت در تطور این مناسبات، چند دوره یا مقطع زمانی متمایز را نشان میدهد که براساس آن میتوان این مناسبات را به چهار دوره کلّی تقسیم نمود که دو دوره آغازین و پایانی بر تضاد و ستیزه و دو دوره میانی بر وفاق و سازگاری مبتنی بود.
الف- استیلای عربشاهیان وانتزاع خوارزم و نواحی شمال خراسان از عمّال صفوی (مرحله ستیز)
نخستین مرحله از مراحل روابط میان عربشاهیان و صفویان، مرحله روابط خصمانه فیمابین است که حدود چند دهه از 916ﻫ.ق تا حدود 940ﻫ.ق ادامه دارد. اگرچه ایلبارس درجنگ مرو با شاه اسماعیل علیه شیبک خان متحد شده و با یاری وی بر خوارزم مسلط شداما کوتاه زمانی بعد با قیام علیه عوامل شیعه و دفع آنها از خوارزم، روابط خصمانهای را آغاز کرد. از سکوت منابع بر میآید که گویا شاه اسماعیل هیچ واکنشی به این قضیه نشان نداده است. گرچه در زمان شاه تهماسب (حک: 930-984 ﻫ.ق/1524-1576م)، دگرگونی اساسی در روابط فیمابین ایجاد گردید، اما هنوز برخی از اعضای این خاندان روابط خصمانه با دولت صفوی را ادامه داده، از تعرضات خود نسبت به نواحی شمال خراسان، استرآباد و ترکمنهای ساکن در آن نواحی، دست بر نداشتند (نک: روملو،1357: 475؛ اسکندر منشی، 1382، ج1: 105-110،228-230).
ب- نزدیکی عربشاهیان به دربار صفوی و اعمال نفوذ شاه صفوی بر آنها( آشتی و اتحاد)
این مرحله از اواسط حکومت شاه تهماسب (حک: 930-984 ﻫ.ق/1524-1576م) آغاز شده و تا سالهای پایانی حکومت وی (یعنی تا حدود 980ﻫ.ق) ادامه مییابد. در این مرحله شاه تهماسب ضمن مقابله با تاخت و تاز عربشاهیان، توانست با استفاده از اختلافات داخلی آنها نفوذ خود را بر آنها اعمال نماید. شاه تهماسب، نخست به مهار عملی تاخت و تازهای آنها در خراسان و ایجاد امنیت در آن ایالت پرداخت. توفیق او در این زمینه چنان بود که عربشاهیان را به پذیرش صلح واداشت (ابوالغازی بهادر خان،1970: 211-212؛ماگاهان،1293، ج2: 416). سپس به مداخله در رقابتهای درونی آنها پرداخت. بدین صورت که شاه تهماسب با برخی از آنها روابط دوستانه برقرار نموده، با تقویت آنها در مقابل رقیبان، کوشید تا راه را برای دامن زدن بیشتر به اختلافات آنها و در نتیجه اعمال سلطه و سیادت خود بر آنها هموار سازد. در این راستا در 939 ﻫ.ق/ 1532م دین محمد خان اوزبک فرزند اوانش(اونش، اویس، الوس) خان را که قبلاً مغلوب و مطیع خود نموده بود، به گرمی پذیرفت و حکومت شهرهای جنوبی واحۀ آخال یعنی ابیورد و نسا را به وی تفویض کرد(منشی قمی،1383، ج1: 226، ج2: 945). همچنین ضمن ازدواج با عایشه بیگم دختر سفیان خان، حکومت قوچان9 را نیز به آغیش بن سفیان خان داد (ماگاهان،1293، ج2: 417-416). پس از حمله عبیدالله خان شیبانی (حک:940- 946ﻫ.ق /1533-1539م) به خیوه در 944ﻫ.ق، شاه تهماسب به حمایت از عربشاهیان پرداخت و در نتیجه آنها بر عبیدالله خان پیروز شدند (اسکندر منشی،1382، ج1: 104-105) در دوره دوم جنگ داخلی در خان نشین خیوه (در این باره نک: عبدی بیگ شیرازی،1369: 162؛ ابوالغازی بهادر خان،1970 : 229-235)، سرانجام با حمایت ایران، حاجی محمد خان( معروف به حاجم یا حاجب خان) پسراقاتای (اغطای) در 965 ﻫ.ق/1557م به خانی تعیین شد و تا پایان حکومت خود متحد و مطیع دربار صفوی باقی ماند (حسینی استر آبادی، 1366: 82)
ج-استیلای صفویان بر عربشاهیان (مرحله تحتالحمایگی)
این مرحله که طولانیترین مرحله در روابط دو طرف است، از اواخر حکومت شاه تهماسب (حدود 980ﻫ.ق) آغاز شده، تا جلوس شاه سلیمان در 1077 ﻫ.ق یعنی قریب به یک قرن ادامه داشت. اگر چه مقدمات این روند به مرحله قبل بر میگردد، به واقع میتوان آن را مرحله تازهای از روابط فیمابین در نظر گرفت. در این مرحله با حمایت دربار صفوی، خان نشین خیوه از این جنگهای داخلی رهایی یافت. فزونی قدرت عبدالله خان شیبانی و تشدید خطر حمله او به خوارزم و همچنین تحقق اندیشه اعمال سلطه بر کل قلمرو و مبدل شدن به یگانه حکمران قلمرو عربشاهی، لزوم تحکیم روابط حاجم خان با دربار صفوی را ضرورت می بخشید (افوشتهای نطنزی،1373: 418،498- 499) لذا او در 979ﻫ.ق/ 1571م ( یا طبق برخی منابع 983ﻫ.ق/1575م) دختر خود را به عقد ازدواج شاه تهماسب درآورده و محمد قلی سلطان پسر خود را به عنوان گرو به دربار شاه تهماسب فرستاد و این عملاً به معنای تحت الحمایه بودن وی بود (تتوی- قزوینی، 1378: 711؛ واله قزوینی، 1372: 379، 539).
پس از مرگ شاه تهماسب در 984 ﻫ.ق/ 1576م نیز سلطۀ معنوی صفویه بر خوارزم ادامه یافت. چنان که وقتی عبدالله خان شیبانی در سال 999 ﻫ.ق/1592م از حاجم خان خواست به اطاعت از وی گردن نهد، او با استناد به تابعیتش از ایران، ارائه پاسخ را به نظر شاه صفوی موکول کرد (منشی قمی،1383، ج2: 628). با غلبه عبدالله خان بر خوارزم، حاجم خان به دربار صفوی پناهنده شد (اسکندر منشی،1382،ج1: 464، 468). شاه عباس نیز وی را یاری داد تا با راندن شیبانیان در 1007ه.ق/1599م، ملک موروث خود را باز پس گیرد (ابوالغازی بهادر خان،1970: 271-273) بنا براین او نیز فرزند سوم خود، سیونج محمد را به رسم گروگان در دربار شاه عباس گذاشت و تا آخر عمر نسبت به وی وفادار بود(حسینی استرآبادی،1366: 170-171؛ مستوفی، 1375: 93). از این پس تا 1075ﻫ.ق دولت صفوی از طریق شاهزادگانی که در ایران به رسم گروگان به سر میبردند، نوعی سیادت بر آن سرزمین پیدا کرد.(اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی،1372: 74-75؛ واله قزوینی، 1382: 24-31؛249، 452، 572-574).
د- عصیان عربشاهیان علیه صفویان (مرحله عصیان یا تجدید ستیز)
این مرحله که مرحله پایانی است از زمان مرگ ابوالغازی بهادر خان در 1075ﻫ.ق آغاز و تا انقراض خاندان عربشاهی در 1108 ﻫ.ق را در بر میگیرد. در اواخر قرن یازدهم با ضعف و انحطاط تدریجی دربار صفویه از زمان شاه سلیمان (حک: 1077-1105 ه.ق/ 1666-1694م)، اعمال قدرت و حاکمیت دولت مرکزی بر نواحی مرزی و سرزمینهای مجاور سستی گرفت. این امر که معلول علل و عوامل مختلف است، علاوه بر فقدان رقیب قدرتمند در داخل خیوه و نداشتن دشمن خطرناک در مجاورت قلمرو، خان خیوه انوشه خان- فرزند و جانشین ابوالغازی خان- را به عصیان علیه دولت صفوی سوق داد. او با نادیده گرفتن روابط حسنۀ گذشته به مجادله با ایران روی آورده، با تعرض به مرزهای شمالی قلمروی صفوی در خراسان و استرآباد، علیه حکومت مرکزی عصیان کرد و این روند را تا پایان حکومت خود در 1099ﻫ.ق ادامه داد (مروی،1374،ج2: 825، ج3: 975؛ بارتولد،1376: 269). نا آرامی و جنگ طلبی انوشه، سران اوزبک را به عصیان علیه وی واداشت. با خلع او حکومت عربشاهیان متزلزل شده و دربار صفوی برای تجدید سلطه بر خوارزم دست به کار شد. اما این تلاشهای ده ساله به جایی نرسیده و با روی کار آمدن شاه نیازخان قزّاق در اواخر 1108ﻫ.ق/ اوایل 1697م، خاندان عربشاهی منقرض شده10، قدرت در خان نشین خیوه به دست خوانین قزاق افتاد که هیچ ربطی با عربشاهیان ندارند و با صفویان و بعد از آنها افشاریه رابطه خصمانهای داشتند11.این تطور مناسبات عربشاهیان با صفویه تحت تأثیر عوامل و شرایط خاصی ایجاد شد که در ذیل به معرفی و تبیین چگونگی اثرگذاری آنها پرداخته میشود.
1- نقش واحۀ خوارزم در مناسبات عربشاهیان و صفویان
واحه خوارزم که در مسیر سفلای رود جیحون و مصبّ آن رود به دریای خوارزم (آرال) قرار گرفته، در واقع دلتای رودخانه بود که در میان بیابانهای وسیع قراقوم در غرب و قزلقوم در شرق محاط شده بود و تنها به مدد آب آموی حیات در آن سرزمین ممکن شده بود. جغرافیا نویسان مسلمان این واحه را از نظر جغرافیایی، به رغم نزدیکی آن با ماوراءالنهر، جزء خراسان محسوب داشتهاند (نک: استخری،1368: 226،235-238). از نظر سیاسی نیز آن واحه همیشه جزء ایران بوده و حکمرانان آن (خوارزمشاه) که در سایۀ بافت جغرافیایی آن نوعی استقلال داخلی داشتند، ایرانی یا منصوب شاهان ایران بودند. بعد از حمله مغول این اوضاع به هم خورده، چنگیز خان متصرفات مغولان رابین چهار فرزند خود تقسیم کرد. در این تقسیم بندی خوارزم برای نخستین بار از خراسان جدا شده، همراه با دشت قبچاق و نواحی شمالی دریای مازندران جزء الوس جوچی قرار گرفت12 (رشیدالدین فضل الله،1367،ج1: 222،513، 521، 541). با انحطاط مغولان و اختلاف داخلی میان الوسها، روابط الوس جوچی و جغتای به شدت تیره شد (در این باره نک: رشیدالدین فضل الله، 1339، ج1: 508-509؛ گروسه، 1368: 545) و از آنجا که مرز مشترک یا محل تماس هر دو الوس در خوارزم و اراضی اطراف سیحون بود، این مجادله به تدریج تأثیر خود را گذاشته به شکل منازعه خوارزم با ماوراءالنهر در آمده بود در نتیجه این منازعه خوارزم بین دو الوس تقسیم شدو اندکی بعد حسین صوفی با استفاده از آشفتگی اوضاع هر دو الوس استقلال خوارزم را احیاء کرد. تلاش امیر تیمور گورکانی(حک: 771-807 ﻫ.ق/ 1369-1404م) در اواخر قرن هشتم هجری برای غلبه بر این واحه و مقاومت شدید حکمرانان خوارزم (یعنی خاندان صوفی) در مقابل او، به لشکر کشی های متقابل طرفین به خوارزم و ماوراء النهر منتهی شد (نک: گروسه، 1368: 689-691؛ بارتولد، 1358: 28-31). اگر چه در نهایت، تیمور موفق شد آن واحه را زیر سلطه بگیرد، اما تأثیر آن منازعات در قرون بعدی همچنان برجای مانده بود.با ضعف و زوال تیموریان در آغاز قرن دهم دستجات اوزبک به سرکردگی فرزندان شیبان (فرزند پنجم جوچی) ازشمال و شیعیان صفوی به سرکردگی شاه اسماعیل از غرب، تقریباً به صورت همزمان قلمرو تیموریان را مورد حمله قرار دادند. در این رقابت دوجانبه خوارزم یک موقعیت ویژه پیدا کرد. نکته جالب توجه دیگر در این مبحث، موقعیت ژئو پلیتیکی خوارزم است که به نظر میرسد بیشترین تأثیر را بر نحوه شکلگیری و تداوم رابطه عربشاهیان با صفویه داشته است. این واحه به علت موقعیت خاص جغرافیایی و قرار گرفتن در معبر ارتباطی، اهمیت و ویژگیهایی خاص داشت. در قرون نخستین اسلامی، این واحه مرکز تجاری بزرگ بین خراسان و دشت قبچاق و از آن طریق تا شرق اروپا و سواحل دریای بالتیک بود. به خاطر موقعیت ارتباطی مناسب، اکثریت ساکنان آن واحه، به رغم داشتن امکانات خوب جهت کشاورزی، به کار تجارت مشغول بودند و چنان در کار داد و ستد در اطراف منتشر شده بودند که به قول جغرافیا نویسان مسلمان «هیچ شهری در خراسان نبود که خوارزمیان در آن ساکن نباشند» (استخری،1368: 238). چنان که پیدا است این وضعیت، خوارزم را به شدت با خراسان و سرزمینهای شمال دریای مازندران در دشت قبچاق پیوند داده، برای سکنه آن موجب منافع بیشمار اقتصادی بود.
بنابراین در آغاز قرن دهم، اگر چه اکثریت اهالی این واحه پیرو مذهب تسنن بودند و از این نظر با دولت شیعی صفوی سر گران داشتند اما از آنجا که حیات اقتصادی شان با خراسان به شدت پیوند خورده بود، نمیتوانستند به دشمنی علنی با صفویان بپردازند. لذا نه مثل ماوراء النهر به خصومت کامل پرداختند و نه مثل خراسان مطیع دولت صفوی شدند. به عبارت دیگر در آغاز قرن دهم، چالشی عظیم میان موقعیت اقتصادی و حیات فرهنگی اهالی خوارزم ایجاد شد؛ بدین معنی که رونق حیات اقتصادی و تأمین معاش خوارزمیان در گرو رابطه با خراسان بود حالی که باورهای مذهبی و فرهنگی آنها به شدت با باورهای دولت صفوی در تضاد بود. بنابراین خوارزمیان به لحاظ منافع اقتصادی مجذوب رابطه با خراسان و صفویان و از نظر فرهنگی با آنها مخالف بودند. همین کشاکش حیات اقتصادی با باورهای مذهبی، زیر بنای رابطه آنها با دربار صفوی را تشکیل میداد. عربشاهیان نیز پس از غلبه بر خوارزم، تحت تأثیر این نگرش متناقض نسبت به دولت صفوی قرار گرفتند و روابط آنها با دولت صفوی نه ستیزه جویانه مطلق و نه اطاعت محض بود.
2- اختلافات معیشتی و مذهبی
حیات اقتصادی عربشاهیان، همچو سایر ایلات دشت قبچاق، بر معیشت ایلیاتی و دامپروری مبتنی بود. آنها جهت تأمین مایحتاج ضروری زندگی و هم در راستای اشباع حسّ قهرمانی و دلاوری به دیگر ایلات و نواحی مجاور خود حمله میکردند (خنجی،1384: 41-42 )، در ادامه چنین روندی به خوارزم تاختند. آنها بعد از غلبه بر واحه خوارزم برای اشباع همان حس، دیگر نواحی یکجا نشین (اعم از شهری و روستایی) جنوب قراقوم یعنی واحه آخال، اتک، مرو و استرآباد را مورد تاخت و تاز خود قرار می دادند. با توجه به تعلق این نواحی به دولت صفوی، این قضیه باعث تیرگی روابط آنها با شاهان صفوی گردید. با روی کار آمدن صفویان در ابتدای قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی یک انشقاق مذهبی در جهان اسلام به وجود آمد. لذا مسلمانان غرب و شرق ایران به واکنش در برابر آن پرداختند. از جمله این نواحی ماوراءالنهر و ترکستان در شرق ایران بود که با تکیه بر مذهب تسنن و سنن مذهبی گذشته، رسمیت تشیع در ایران را بدعت دانسته و علیه آن وارد عمل شدند. به گزارش مورخان، ایلبارس خان بزرگ این دسته از اوزبکان، از نظر مذهبی آدمی متعصب و بسیار معتقد به اصول مذهبی تسنن بود(Munis &Agahi,1999:27). به فتوای علمای متعصب اهل سنّت، خون شیعیان حلال و اسر و نهب آنها نیز جایز دانسته شد (خنجی،1384: 44-45) همین امر به طوایف اوزبک و مخصوصاً خاندان عربشاهی فرصت داد تا مطامع اقتصادی و مشکلات مادی معیشتی خود را رویه مذهبی داده، با اختلاط آن دو یک آمیزه خطرناک از انگیزههای مادی و معنوی به وجود آمد که در نتیجه آن حمله اوزبکان به نواحی شمال ایران شدت گرفت. زیرا مطابق این بینش، در حمله به شیعیان علاوه بر کسب رضایت الهی در جهاد با کفّار و بدعت گزاران، منافع مادی فراوان نیز از طریق مال آنها و خرید و فروش شیعیان به عنوان برده، بدست می آمد. بنابراین از این پس یکی از فعالیتهای عمده تجاری خوارزم و عربشاهیان تجارت برده بود که خیوه را به عنوان پایتخت خان نشین به یکی از بزرگترین مراکز برده فروشی عصر مبدل کرد (نک: رحمتی،1389: 51-55).
از جمله آنکه حاجم خان و پهلوان قلی خان پسر سفیان خان در 959 ﻫ.ق/1552م با عبور از مرز به نواحی اسفراین و نردین حمله برده، پس از قتل مجنون سلطان شاملو حکمران آن ناحیه، آنجا را غارت کردند (روملو،1357: 475). انوشه خان نیز با حمله به خراسان و اطراف مشهد، ضمن غارت و چپاول این نواحی، عده زیادی از شیعیان این منطقه را به عنوان اسیر و برده به خوارزم برد (مروی،1374،ج2: 825، ج3: 975). چند سال بعد، حمله ای نیز به استرآباد داشت و علیرغم ادعای ابوطالب فندرسکی مبنی بر شکست او از مرزداران دولتی و عدم توفیق در قتل و غارت، گویا عده زیادی از اهالی آن سامان را به اسارت گرفته و غارت کرده باشد. (فندرسکی،1373: 316-318؛ واله قزوینی،1372: 89).
3- دعاوی ارضی و ملکی
علاوه بر ایالت خوارزم که مورد مناقشه صفویان و عربشاهیان بود، دامنه شمالی کوههای کپه داغ و شرق دریای مازندران و در حاشیه جنوبی بیابان قراقوم، نیز یکی دیگر از موارد مجادله فیمابین بود. این نواره باریک خوش آب و هوا، همیشه جزء خراسان بوده و به لحاظ داشتن مراتع سرسبز همواره مورد توجه بوده است (استخری،1368: 215). اگر چه از وضعیت این مراتع در قرن دهم اطلاعی نداریم، اما از یک اشاره بیهقی بر میآید که در قرون پیشین چراگاههای این منطقه در زمان امنیت، محل پرورش و نگهداری اسبها و ایلخیهای سلطنتی بود (بیهقی، 1374: 602). بعد از مهاجرت ترکمنهای سلجوقی به خراسان در زمان سلطان محمود، آنها را در این چراگاهها اسکان داد تا مراتع حاصلخیز آن مورد استفاده این ایلات قرار گیرد. چنانکه گفته شدعربشاهیان زندگی ایلیاتی داشته و همیشه به دنبال یافتن چراگاه و مراتعی بودند که گنجایش تغذیه خود و احشامشان را داشته باشد. با چنین وضعیتی طبیعی می نمود که چراگاههای حاشیه جنوبی بیابان قراقوم یعنی واحه آخال و دهستان، مطمح نظر عربشاهیان قرار گرفته و اختلاف بر سر تصرف آن یکی از عوامل منازعه عربشاهیان با صفویه باشد.
نخستین بار در زمان گرفتاری شاه اسماعیل اول در جنگ چالدران و عواقب وخیم آن شکست، عربشاهیان با استفاده از غفلت شاه اسماعیل و بیتوجهی وی نسبت به مرزهای شرقی قلمروی خود، توانستند علاوه بر خوارزم، بخشی از واحه آخال، دامنۀ شمالی کوه های کوپه داغ را تصرف کرده (منشی قمی،1383، ج1:
”,vol.1:437;180 ´ARABŠĀHĪ Encyclopedia Of Iranica, “)، در سالهای نخستین حکومت شاه تهماسب، از این نواحی به دیگر نقاط خراسان تعرّض نمایند (منشی قمی،1383،ج1: 209). شاه تهماسب به مقابله با آنها شتافت. او موفق شد شهرهای حاشیه جنوبی قراقوم را از تصرف عربشاهیان بیرون آورد، اما چون شرایط سیاسی زمان وی، اتحاد و دوستی با عربشاهیان را اقتضا میکرد، برای جلب دوستی عربشاهیان در 939 ﻫ.ق/ 1532م، حکومت شهرهای جنوبی واحۀ آخال یعنی ابیورد و نسا را به دین محمد خان اوزبک فرزند اوانش (اونش، اویس، الوس)خان تفویض کرد (منشی قمی،1383، ج1: 226، ج2: 945). از آن پس قریب هفتاد سال این منطقه در دست خوانین خیوه باقی ماند تا اینکه شاه عباس اول در ادامه فتوحات خود در خراسان در 1009ﻫ.ق/1600 م شهرهای ابیورد، مرو و مهنه و نسا را از تصرف عربشاهیان بدر آورده با تبعید خان خوانین عربشاهی این نواحی به فارس با مستمری مشخص، آنجا را برای همیشه ضمیمه قلمرو صفوی نمود (اسکندر منشی،1382، ج1: 660-605). اگر چه سی سال بعد، اسفندیار خان، بلافاصله پس از انتشار خبر مرگ شاه عباس در 1038 ﻫ.ق/ 1628م فرصت را غنیمت شمرده، به این نواحی حمله نمود، ولی به سختی شکست خورده و عقب رانده شد (واله قزوینی،1382: 24-31).
4- نقش ترکمانان در مناسبات عربشاهیان و صفویان
ایلات ترکمان از قرن پنجم به شمال خراسان راه یافته، در حواشی بیابان قراقوم و منقشلاغ، استقرار یافته و در اراضی شرق دریای مازندران ییلاق و قشلاق میکردند چنانکه در ایام قشلاق به صفحات جنوبی یعنی تا کرانه اترک و استرآباد آمده و در ایام ییلاق به اطراف بلخان و نزدیکی منقشلاغ میرفتند. این ترکمن ها از آن زمان به بعد همیشه به دولت مرکزی ایران( اعم از سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ایلخانان و تیموریان) خراج داده و تابع بودند. اما در این زمان که دولت مرکزی به دلایل خاص، اراده و توان اعمال سلطه مستقیم بر خوارزم را نداشت و عربشاهیان نیز داعیه استقلال داشتند، ترکمانان نیز سرگردان بودند13، زیرا محل ییلاق آنها تحت کنترل عربشاهیان و محل قشلاق آنها تحت نظارت دولت صفوی بود. هر دو طرف نیز از این ایلات مالیات مربوط به چراگاه را میطلبیدند. آنها به لحاظ اشتراک مذهبی و اشتراک معیشتی به عربشاهیان نزدیک و مایل بودند اما با توجه به قدرتمندی دولت مرکزی و سابقه اطاعت از حکومت مرکزی به دولت صفوی تمایل داشتند. این قضیه یعنی تلاش برای مطیع نمودن ترکمنها یکی از عوامل اساسی اختلاف بین عربشاهیان و صفویان شد. نخست ایلبارس خان، پس از غلبه بر خوارزم، به منقشلاغ و اطراف بالخان کوه لشکرکشی نموده و بخشی از ایلات ترکمان مستقر در آن ناحیه را مطیع خود نمود (Munis&Agahi,1999:27 ، برای اطلاع بیشتر و مقابله روایات مربوط به این ماجرا نک: Dickson,1957,appendix1:11-12) عمر غازی که با حمایت عبیدالله خان به خوارزم بازگشته بود، به بهانه مطیع کردن ایلات ترکمن شرق دریای مازندران که مطیع دولت ایران بودند، به استرآباد حمله کرد. (عبدی بیگ شیرازی،1369: 162؛ ابوالغازی بهادر خان،1970: 214-224).با شروع جنگ داخلی در خاننشین خیوه بعد از 956ﻫ.ق، برخی از خوانین عربشاهی به سرکردگی دین محمد خان و علی سلطان، نسبت به شاه تهماسب راه عصیان پیش گرفته و در جریان شورش آبای ترکمان علیه دولت مرکزی، به حمایت از ترکمانان پرداخته و همراه با آنها، حمله و تعرّض به قلمرو ایران را آغاز کرده و تا زمان مرگ (یعنی تا 973ﻫ.ق) این حملات گزنده را ادامه دادند. (اسکندر منشی،1382، ج1: 105-110،228-230؛ ماگاهان،1293، ج2: 420).
حاجم خان نیز در 996 ه.ق/1589م، با استفاده از موقعیت ضعیف ایران، ایلات ترکمن شرق دریای مازندران را به اطاعت از خود واداشت (منشی قمی،1383، ج2: 879) تا با اشراف بیشتری بتواند بر منطقه آخال اعمال سلطه کرده و فرزندان دین محمد خان را زیر فرمان خود درآوَرَد.
5 - اختلافات داخلی و خانوادگی در خان نشین
خاندان عربشاهی نیز همچون دیگر حکومتهای ایلیاتی، حکومت را چون میراث خانوادگی تلقی کرده و هر یک از اعضاء و افراد آن در شهری یا ایالتی حکومت می کرد و تنها یک نفر به عنوان عضو ارشد خاندان (معمولاً از نظر سنّی) به عنوان خانِ بزرگ انتخاب میشد (نک:خنجی،1384: 3-4،190،122-124؛ برای اطلاع بیشتر درباره این شیوه نک:
,1957, appendix1:7-8 Dickson). لذا بعد از مدتی میان فرزندان آنها بر سر تقسیم میراث درگیری و اختلاف پیش آمد نتیجه مستقیم آن باز شدن پای دربار صفوی و شیبانی در این اختلافات بود که باعث تحکیم روابط آنها با صفویان گردید. از جزئیات دوران خانیِ ایلبارس و بالبارس، زمان و چگونگی مرگ آنها اطّلاعی در دست نیست. فقط میدانیم که در حدود 922ﻫ.ق عمر آن دو به پایان رسیده و سلطان حاجی خان پسر بالبارس و سلطان غازی خان پسر ایلبارس نیز به ترتیب، مدتی کوتاه به جای پدران خود نشستند ولی فرد اخیر، تنها یک سال توانست حکومت کند. (ابوالغازی بهادر خان،1970: 203). پس از آن، حسن قلی، پسرِ عموی پدرشان ایولک (ایوک، ابولک، ایوب) در 923 ﻫ.ق/1517م، به عنوان خان بزرگ انتخاب شد و تا 930 ﻫ.ق/1524م این منصب را عهدهدار بود (عبدی بیگ شیرازی،1369: 161؛ ابوالغازی بهادر خان،1970: 203).
در زمان وی جنگ داخلی در خان نشین آغاز شد. فرزندان آمنک خان و نوادگان بوراکه (بورکه، برکه، برکا)، علیه حسنقلی خان شوریده و پس از یک نبرد شدید ضمن قتل وی، زنان و فرزندانش را به ماوراءالنهر تبعید نمودند. پس از این ماجرا حکومت به پسران آمنک خان (محمد امین خان)14 افتاد که تا سی و اند سال بعد، از 930 تا 964 ﻫ.ق/ 1524-1557م آن را عهدهدار بودند و آنها به ترتیب یکی پس از دیگری به خانی منصوب شدند. فرزندان و اعقاب ایلبارس و بالبارس برای کسب حقوق از دست رفته خود دست به کار شده، عملاً دومین جنگ داخلی میان این خاندان را شروع کردند (ماگاهان،1293،ج2: 418). شاه تهماسب سعی کرد با بهرهبرداری از اختلاف میان عربشاهیان، راه را برای اعمال سلطه بر آنان هموار سازد. بنابراین، با مداخله شاه تهماسب، خوارزم یکدست و یکپارچه در دست فرزندان آمنک افتاد (منشی قمی،1383،ج1: 226،286-287؛ ج2: 945؛ ماگاهان،1293، ج2: 417). بار دیگر، در 956 ﻫ.ق پس از درگذشت قهالی خان، جنگ داخلی آغاز شد و راه را برای مداخله دولت صفوی و شیبانیان باز کرد. سرانجام دولت صفوی برنده این رقابت شد و در 965 ﻫ.ق/1557م حاجی محمد خان( معروف به حاجم یا حاجب خان) پسر اقاتای ( اغطای) را به خانی گماشت(ابوالغازی بهادر خان،1970: 235-236؛ حسینی استر آبادی،1366:82). پسران اوانش خان، دین محمد سلطان، حاکم نسا و درون، و علی سلطان، حکمران وزیر، رقابت با خانِ جدید و تلاش خودرا برای کسب قدرت ادامه دادند (منشی قمی،1383،ج1: 412، 435). اگر چه آنها نتیجهای نگرفتند، اما از گفته مورخان بر میآید که فعالیت آنها، حاجم خان را هر چه بیشتر به دربار صفوی وابسته کرد و به بهبود روابط فیمابین نیز. کمک کرد (حسینی استرآبادی، 1366: 82). اگر چه با درگذشت علی سلطان در 973 ﻫ.ق/ 1564م حکومت حاجم خان به عنوان مقتدرترین حکمرانِ خاندان، تحکیم یافت (روملو،1357: 552) اما فرزندان و نوادگان دین محمد خان، که در واحۀ آخال و مرو حکومت داشتند، همچنان با او مخالف و به عنوان کانون خطری در کنار وی بودند (اسکندر منشی،1382،ج1: 228-229). بنا براین، او خود را به دربار صفوی نزدیک ساخته وبا بهرهبرداری از حمایت ایران، به عنوان مقتدرترین حکمران عربشاهی درآمده و سعی داشت به یگانه حکمران خان نشین تبدیل شود. لذا با حمله به واحه آخال و غلبه بر آنجا، در سال1001ﻫ.ق/ 1592م، سلطۀ خود بر قلمرو سنتی دین محمد خان و فرزندانش در نسا و درون و باغباد را نیز گسترش داد. ولی نورمحمد خان، نوۀ دین محمد خان، از شیبانیان کمک خواست( اسکندر منشی، 1382: 442). با هجوم شیبانیان در 1002ﻫ.ق/1593م حاجم خان به دربار صفوی گریخت (افوشتهای نطنزی،1373: 418،498- 499) شاه عباس ضمن حمایت از حاجم خان و دوباره به حکومت رساندن وی در خوارزم، در ادامه فتوحات خود در خراسان در 1009ﻫ.ق/1600 م شهرهای ابیورد، مرو و مهنه و نسا را از تصرف نورمحمد خان و وابستگانش بدر آورده و سران آنها را با مستمری مشخص به فارس تبعید نمود(اسکندر منشی،1382، ج1: 660-605). بدین ترتیب اگر چه دامنه حکومت عربشاهیان و متصرفات آنان کاهش یافت اما عملاً رقیبان حاجم خان از میان رفتند و آن دولت، در قرن 11 ﻫ.ق/17م از این جنگهای داخلی رهایی یافته، به آرامشی نسبی رسید. مدتی بعد بخشی از سپاهیان عرب محمدخان، فرزند و جانشین حاجم خان، بر وی شوریده و فرزندانش را به مخالفت با او واداشتند. او شرح این مخالفتها را به شاه عباس گزارش داده، از وی کمک خواست (اسنادی از روابط ایران و آسیای مرکزی،1372: 74-75) از واکنش شاه عباس نسبت به این امر اطلاعی در دست نیست. تنها میدانیم که شورشیان، فرزند 14 ساله عرب محمد خان را با نام ایلبارس، به خانی برداشته و عرب محمد خان را درحدود 1030 ﻫ.ق/ 1621م کشتند. دیگر فرزندان عرب محمد خان از ترس برادر خود پراکنده شده و گریختند. در این میان، یکی از آنها موسوم به اسفندیار سلطان به اصفهان و دربار شاه عباس گریخت (اسکندرمنشی،1382،ج2: 977) و کوتاه زمانی بعد، با حمایت شاه عباس، در 1032 ﻫ.ق/1623م بر خوارزم غلبه کرد و با نام اسفندیار خان بر مسند خانی نشست و برادران متواری نیز نزد وی آمدند (ماگاهان،1293، ج2: 977، 988، 994). بدین ترتیب، با حمایت دربار صفوی، اختلافات داخلی، که خاندان عربشاهی را عملاً تحت سلطه دربار صفوی درآورده بود، پس از یک قرن خاتمه یافت. اسفندیار خان، تا پایان حکومت شاه عباس طریق وفاداری پیمود (واله قزوینی،1382: 188، 308، 249). پس از مرگ اسفندیارخان، در 1052 ﻫ.ق/ 1642م، شاه عباس دوم، (حک: 1052-1077 ﻫ.ق/1642-1666م) ابوالغازی بهادر خان را که یاری داد تا در 1054ﻫ.ق/1644م به جای برادر به حکومت نشست و او نیز تا پایان عمر روابط دوستانه اش را با دربار ایران حفظ نمود (اسنادی از روابط ایران و آسیای مرکزی،1372: 82-83).
6- اختلاف عربشاهیان با شیبانیان و اشترخانیان
چنانکه گفته شد، ریشه نژادی هر دو خاندان عربشاهی و شیبانی یکی است و علاوه بر آن هر دو خاندان پیرو مذهب تسنن هستند و از لحاظ معیشتی هر دو ایلیاتی بودند واشتراکات فراوانی داشتند. اما میان هر دو خاندان، به ویژه بعد از مهاجرت آنها از دشت قبچاق و غلبه بر ماوراءالنهر و خوارزم، دشمنی و اختلاف شدیدی بوجود آمد. اگر چه منابع در خصوص علت این امر، اطلاعات کافی به دست نمیدهند اما با دادههای موجود به سه علت اساسی برای این اختلاف میتوان فرض کرد:
1- قتل بوراکه( بورکه،برکه، برکا) بدست شیبک خان که به نوعی درگیری خونی و پدر کشتگی میان دو خاندان ایجاد کرد(ابوالغازی بهادر خان،1970: 190-194؛ بارتون،1385: 6)
2- با توجه به اینکه این احساس دشمنی و کدورت بین خوانین خیوه و خوانین ماوراءالنهر، دو طرفه بود و تا اوایل قرن بیستم و زمان استیلای روسیه بر ماوراءالنهر و خوارزم ادامه یافت (بوستانی بخارایی،1388: 55) میتوان تصور کرد که یکی از دلایل این اختلاف بسیار عمیق، مربوط به حوادث قبلی بوده و ریشه در اختلافات سنتی دو قلمرو داشته باشد. بدین معنی که طبق سنن مغولی و تقسیمبندی الوس اربعه، ماوراء النهر در الوس جغتای قرار گرفته و خوارزم به الوس جوچی تعلق داشت و چنانکه گفته شد در قرون هفتم و هشتم میان این دو الوس درگیریها و مجادلات شدیدی وجود داشت15 (رشیدالدین فضل الله،1367،ج1: 508-509). اکنون هم که هر دو خاندان خود را وارث مغولان و حافظ سنن مغولی میدانستند، به نظر میرسد رسوباتی از همان تفکر و مجادلات میان الوسهای مغولی را حفظ کرده و در اختلافات فیمابین آن دو مؤثر بوده است.
3- عامل دیگر را هم شاید بتوان به احساس سلطهطلبی شیبانیان و اشترخانیان بر خیوه و احساس استقلال طلبی خاندان عربشاهی مربوط دانست. بدین معنی که خوانین شیبانی می خواستند همچون سابق، اوزبکان عربشاهی مطیع و وابسته آنها باشند و خاندان عربشاهی میدانستند که اگر نسبت به شیبانیان از در اطاعت در میآمدند بایستی تابعِ خانِ بزرگِ شیبانی میشدند در حالی که در این حالت استقلال داشته و خود خان بزرگ بودند.
در نتیجۀ چنین روندی بارها میان آنها درگیری به وجود آمد و عربشاهیان از دربار ایران کمک طلبیدند و دربار صفوی نیز با اغتنام فرصت به یاری آنها شتافته، راه را برای سلطه خود هموار ساخت. البته خوانین شیبانی نیز سعی داشتند که از اختلافات داخلی این خاندان بهره برداری نموده، از طریق کمک به خان زادگانی که به قلمرو ی آنها فرار می کردند، راه را برای اعمال سلطه بر آنجا هموار سازند ولی دیپلماسی قویتر دربار صفوی و تمایل بیشتر خاندان عربشاهی به دربار صفوی مانع ازآن شد. از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره نمود: عبید الله خان، با تحریک عمر غازی پسر سلطان غازیِ در 944 ﻫ.ق/ 1537م به خوارزم حمله کردو با شکست و قتل اوانش خان، بر آنجا غلبه یافت و فرزند خود عبدالعزیز بن عبیدالله را به حکومت آن ناحیه منصوب ساخت و خوارزم را به قلمروی خود ضمیمه کرد ( منشی قمی،1383، ج1: 287). با حملۀ عبیدالله خان به قلمرو عربشاهی، دین محمد خان همراه با برادرش علی سلطان، به دربار شاه تهماسب آمده، با استفاده از حمایت مادی و معنوی او عبیدالله خان را منکوب و مغلوب کردو خوارزم را باز پس گرفتند (945 ه.ق/ 1538م) ( تتوی- قزوینی،1378: 497؛ اسکندر منشی،1382، ج1: 104-105). نقش شاه تهماسب در این ماجرا چنان برجسته است که حتی نویسنده عالم آرای شاه تهماسب از اعزام بهرام میرزا برادر شاه به خوارزم و کنار زدن شیبانیان خبر میدهد (عالم آرای شاه تهماسب،1370 :89-91) .16 در جریان دومین مرحله جنگ داخلی در خان نشین خیوه در 956ﻫ.ق تا 965ﻫ.ق شیبانیان نیز ظاهراً مداخله کرده و گویا دوست محمد خان با حمایت آنها به خانی رسیده باشد زیرا سیدی علی کاتبی که در 962-963ﻫ.ق/ 1555م از این منطقه عبور نموده از استیلای پسر براق خان شیبانی بر خوارزم خبر میدهد (کاتبی،2535: 134-135). در نتیجه خوانین رقیب از دربار صفوی کمک خواستند و با حمایت شاه تهماسب، در 965ﻫ.ق حاجم خان به حکومت رسید (بوالغازی بهادر خان،1970: 235-236) بعدها نیز توسعهطلبی اسکندر17 (حک: 968-991 ﻫ.ق/1561-1583م)و پسرش عبدالله خان دوم18 (حک:991-1006 ﻫ.ق/1583-1598م) و احساس خطر عربشاهیان از این قضیه، زمینه نفوذ و استیلای دولت صفوی برآن خاندان را فراهم آورد( افوشته ای نطنزی،1373: 405-406) با غلبه عبدالله خان بر خوارزم در سال 1002 ﻫ.ق/ 1593م و قتل عامّ اعضای خاندان عربشاهی و کوچ اجباری و تبعید هواداران حاجم خان به ماوراءالنهر(ابوالغازی بهادرخان،1970: 264-265) هم نورمحمد خان و هم حاجم خان با فرزندانش به دربار شاه عباس پناه بردند (اسکندرمنشی،1382، ج1،464،468، 473). او نیز در 1005 ﻫ.ق/ 1596م حاجم خان را یاری داد تا با فرزندان خود به خوارزم بازگشته و با راندن عمّال شیبانی، حکومت خود را از سر بگیرند. اما عبدالله خان، دوباره بدانجا حمله کرد. و با درهم شکستن مقاومت سپاهیان دیگر بار بر آن جا غلبه کرد و حاجم خان نیز همراه فرزندانش دوباره به دربار شاه عباس پناهنده شد و شاه نیز وی را به گرمی پذیرفت. (اسکندرمنشی،1382، ج1: 522-523؛ ابوالغازی بهادر خان،1970: 266-271). با درگیری بین عبدالله خان و پسرش عبدالمؤمن خان و مرگ آن دو با فاصلۀ اندکی نسبت به هم در 1006ﻫ.ق/1598م، شاه عباس به خراسان حمله کرد و در عین حال نورمحمد خان و حاجم خان را یاری داد تا با راندن شیبانیان در 1007ﻫ.ق/1599م ملک موروث خود را باز پس گیرند (حسینی استرآبادی،1366: 166-167) در نتیجه حاجم خان فرزند سوم خود سیونج محمد را به رسم گروگان در دربار شاه عباس گذاشت و تا آخر عمر نسبت به وی وفادار بود(مستوفی،1375: 93). پس از مرگ اسفندیارخان، در 1052 ﻫ.ق/ 1642م، نیز ندر محمدخان، از حکمرانان اشترخانی،(حک:1051-1057 ﻫ.ق/1641-1647م) خوارزم را ضبط کرده و نوۀ خود قاسم سلطان بن خسرو سلطان را به امارت آنجا گماشت (ابوالغازی بهادر خان،1970: 316-317). شاه عباس دوم (حک: 1052-1077 ﻫ.ق/1642-1666م) نیز برای مقابله با این حریف، ابوالغازی بهادر خان را، که در اصفهان بود، یاری داد تا ضمن بیرون راندن اشترخانیان، در 1054ه.ق/1644م به حکومت خوارزم برسد. او تا پایان عمر روابط دوستانه اش را با دربار ایران حفظ نمود(اسنادی از روابط ایران و آسیای مرکزی،1372: 82-83).
7- تاخت و تازهای ایلات دشت قبچاق
خان نشین خیوه از شمال به دشت قبچاق می رسید که در این زمان با توجه به مهاجرت اوزبکان، بدست قزاقها و قلماق ها افتاده بود. قزاقها بقایای الوس جوچی و آق آورده بودند که بعد از فروپاشی آن الوس، در مرزهای شمال و شمال غربی خان نشین خیوه پراکنده شده بودند و در ادامه روند همیشگی تاخت و تاز ایلات بدوی دشت قبچاق در مناطق یکجانشین خوارزم و ماوراء النهر به قلمرو عربشاهیان تعرض میکردند (خنجی، 1384: 41-42 ،141 ،170). قلماق (قلموق)ها نیز مجموعهای از چند ایل و عشیره مغولی بودند که در اواخر قرن هشتم در مغولستان صاحب قدرت شدند (گروسه،1368 :850-851). این ایلات از نیمه قرن نهم، تاخت و تاز به ایلات ساکن در نواحی غربی و جنوب غربی قلمرو خود را آغاز کردند. با توجه به مهاجرت اوزبکان به ماوراءالنهر و خوارزم، و خالی شدن دشت قبچاق، راه نفوذ این ایلات در دشت قبچاق باز شده و دامنه تاخت و تاز آنها تا اطراف رود سیحون میرسید (محمد حیدر دوغلات،1383:92-94، 119، 121-123، 155-156، 160، 536-539). از آنجا که این ایلات هنوز مسلمان نشده بودند، رفتار و برخورد آنها با دیگر ایلات بسیار خشن و بیرحمانه بود . تاخت و تازهای این ایلات در دشت قبچاق، مرزهای شمال و شمال شرقی خاننشین خیوه را در معرض تهدید و دسترس آنها قرار میداد (گروسه، 1368: 852). از جمله در اواخر قرن نهم که به اردوی شیبانیان به سرکردگی تیمور شیخ، نوه عربشاه و پدر یادگارخان و جدّ اعلای خاندان عربشاهی، حمله برده و اردوی وی را غارت نمودند. تیمور شیخ با اندک سواران خود به تعقیب آنها پرداخت و در مصاف با آنها به قتل رسید در حالی که هنوز یادگار خان به دنیا نیامده بود (Munis&Agahi,1999:25). همچنین، در آغاز حکومت عرب محمد خان، از یکسو قزاقهای روسی از ناحیه قوش یایق (یا اورال)، به خوارزم تاختند و از سوی دیگر، قلماقها و قزاقها به تحریک خسرو سلطان از نوادگان ایلبارس و نوادگان حسن قلیخان بن ابولک به خوارزم هجوم آوردند. او با موفقیت در مقابلای مهاجمان ایستاد و آنها را عقب راند (ابوالغازی بهادر خان،1970: 276؛1956:160 Barthold,). در نتیجه چنین روندی، عرب محمد خان نیز همچون پدر، سعی کرد روابط دوستانه خود را با دربار ایران حفظ کرده و حتی آن را توسعه دهد (جلال منجم،1366: 344)بار دیگر در زمان ابوالغازی خان (حک: 1054-1074ﻫ.ق) به مرزهای خوارزم حمله ور شدند . ولی او که با اطاعت نسبت به ایران،فقدان رقیب داخلی، قدرت خانات خیوه را به اوج رسانده بود به مقابله با آنها درایستاده و طی چند مصاف موفقیتآمیز با قلماقها و قزاقها در مرز شمالی قلمرو خود، آنها را مغلوب نموده و عقب راند (Munis&Agahi,1999: 47). با پیشروی قلماقها در دشت قبچاق و سلطه آنها بر ترکمنهای مستقر در منقشلاغ در 1639م (گروسه،1368: 852)، یا دربار صفوی ارتباط یافته و دربار صفوی نیز سعی کرد از آنها برای کنترل حرکات خوانین خیوه استفاده نماید. چنانکه در سال 1110ﻫ.ق/ 1698م وقتی که شاه نیاز خان قزاق که با حمایت اشترخانیان جانشین عربشاهیان شده بود، به نواحی شمالی خراسان در اطراف ابیورد حمله برد، با تحریک دربار صفوی قلماق ها به خیوه حمله کرده و شاه نیاز خان را مجبور به بازگشت نمودند. (نصیری،1373: 281-283). بدین ترتیب پیدا است که حملات(یا حداقل ترس از حملات) ایلات قزاق و قلماق سبب نزدیکی خاندان عربشاهی به دربار صفوی میگردید.
نتیجه
هم زمان با تشکیل دولت شیعی مذهب صفوی در آغاز قرن دهم هجری، اوزبکان مستقر دردشت قبچاق، نیزصفحات شمالی قلمرو تیموریان در ماوراءالنهر و خوارزم را تصرف کرده، در هر دو منطقه به ترتیب خاندان شیبانی و عربشاهی زمام امور را در دست گرفتند. در ابتدای امر، علاوه بر اختلاف مذهبی، ادعای مالکیت اوزبکان نسبت به خراسان، عامل اصلی تصادم و درگیری آنها با صفویان شد. اگر چه خاندان شیبانی این روابط خصمانه را تا زمان انقراض خود، ادامه دادند، ولی خاندان عربشاهی در مناسبات خود با صفویه به گونهای دیگر عمل کردند. اساس مناسبات اینها با صفویه، مبتنی بر نوعی تناقض بود. آنها با تعرض به مرزهای قلمرو صفوی و قتل، غارت، اسارت شیعیان و فروش آنها به عنوان برده، با صفویه روابط دوستانه و صلحطلبانه مبتنی بر وفاق و همگرایی نیز داشتند که در آن علاوه بر ابراز دوستی و تبادل سفیر، به ارسال گروگان به دربار پرداخته و خود را تحت حمایت شاه صفوی در آوردند. به گونهای که با تأمل بر تاریخ این روابط می توان چهار دوره متمایز در سیر روابط این خاندان با صفویان مشاهده کرد. به نظر می رسد که یکی از علل اساسی این دوگانگی، موقعیت ژئوپلیتیک خوارزم و پیوند سنتی آن با ایران باشد که به لحاظ اقتصادی و تاریخی در پیوند با ایران ولی به لحاظ مذهبی با آن اختلاف داشت. عربشاهیان نیز پس از غلبه برخوارزم تحت تأثیر این دوگانگی واقع شدند. علاوه بر این اختلافات معیشتی و مذهبی، ادعای مالکیت بر ترکمنهای شمال خراسان و تلاش برای کسب چراگاههای سرسبز حاشیه جنوبی قراقوم، آنها را به ستیزه با صفویان سوق می داد در حالی که اختلافات شدید داخلی میان اعضای خاندان عربشاه و همچنین تضادّ آنها با شیبانیان ماوراءالنهر و تاخت و تازهای ایلات قزاق و قلموق مستقر در دشت قبچاق به قلمرو عربشاهیان نیز از جمله عواملی بودند که عربشاهیان را به حفظ وفاق و همگرایی با سلاطین صفوی وادار میکرد. که در نتیجه چنین روندی از نیمه قرن دهم به بعد، دولت عربشاهی خوارزم به عنوان حکومتی تحت حمایت و مطیع دربار ایران، تبدیل شده و تا پایان قرن یازدهم نیز این امر تداوم یافت.
پینوشتها
1- عربشاهیان، فرزندان و نوادگان یادگار خان بودند که نسب خود را به هفت واسطه به شیبان خان، فرزند پنجم جوچی خان، میرساندند. نسب آنها در جدّ چهارم خود (فولاد خان) با نسب شیبانیان یکی میشد. بدین معنی که فولادخان دو پسر داشت یکی ابراهیم اوغلان و دیگر عربشاه. فرد نخست جدّ اعلای شیبک خان اوزبک (حک: 905-916ه.ق/1499-1510م) و شیبانیان ماوراءالنهر بود و عربشاه جدّ اعلای فرزندان یادگار خان بود که در خوارزم به حکومت رسیدند و از این طریق بنی اعمام شیبانیان محسوب میشدند. (ابوالغازی خان،1970: 182-183). لذا محققان جدید این خاندان را بخشی دیگر از شیبانیان به حساب آورده و با نامهای شیبانیان خوارزم، عربشاهیان و یادگار خانیان نامیدهاند. (نک:
Encyclopaedia Of Encyclopaedia Of Islam, (newedition),“shībānīds”, vol. 8: 42 Bosworth, 2004: 546; vol.1: 437, ) .8 “´ARABŠĀHI” Iranica,)
2 - آغاز این اختلاف به زمان قتل بورکه (بوراکه،برکه، برکا) فرزند یادگارخان بر میگردد. وی در خدمت ابوالخیر خان شیبانی (پدر بزرگ شیبک خان) بود و منصب سپهسالاری وی را داشت و گویا برادران و برادرزادگان وی نیز همراه شیبک خان بودند (ماگاهان،1293،ج2: 414، 415)، اما شیبک خان، بورکه را به قتل رسانده و در نتیجه، ایل و اردوی تحت فرمان وی از شیبانیان جدا شدند. بدین ترتیب در حالی که بخش اعظم طوایف اوزبک همراه شیبانیان به ماوراء النهر مهاجرت کردند، طوایف و تیرههای منسوب به بورکه تحت فرمان فرزندان وی در اطراف سیر باقی ماندند. ( Munis&Agahi,1999:28).
3- خاندانی حکومتگر که به واسطه خویشاوندی با شیبانیان، توانستند پس از انقراض آنها در1008 ﻫ.ق/ 1599-1600م، قدرت را در قلمرو شیبانی به دست گرفته، خود را جانشین شیبانیها سازند. حکومت این خاندان بر ماوراءالنهر تا 1160ه.ق/ 1747 قریب به یک قرن و نیم تداوم یافت. این خاندان به مناسبت نام اجداد خود به جانیان، طغاتیموریان نیز معروف هستند. برای اطلاع بیشتر نک: دانشنامه جهان اسلام، ج9، ذیل «جانیان»؛
Encyclopaedia Of Iranica“Central Asia”, part VI,vol: 345 Bosworth,2004:549-552.
4- وی در این نقل و مقابله روایات مختلف توانسته سه دسته روایت درباره تاریخ عربشاهیان در نیمه اول قرن دهم را بدین گونه دستهبندی و معرفی نماید: الف- شجره ترک ابوالغازی خان به عنوان روایات مورخان خیوه ب- روایت قاضی احمد غفاری که در برخی از متون صفوی همچون عبدی بیگ شیرازی پیگیری شده است. ج- روایت افضلی در تاریخ افضل که توسط حسن روملو، میر منشی قمی و اسکندر بیک منشی ادامه یافته است.
5- یک بار در ص191-192، تاخت و تاز اوزبکان در خراسان را بدون تمایز میان عربشاهیان و شیبانیان آورده و سپس شرح مقابله شاه تهماسب با آنها را به شیوه کاملاً توصیفی آورده است. در ص197 در شرحی مختصر و بدون ذکر مأخذ از اتحاد حاجم خان (بدون معرفی دقیق وی) با شاه تهماسب و ارسال پسر به عنوان گروگان و دخترش به عنوان نامزد حیدر میرزا پسر شاه تهماسب خبر داده و آن را بدون توضیح رها میسازد. در 199 نیز با استناد به حسن روملو، از اعزام سفیران خیوه به دربار شاه اسماعیل دوم خبر داده، که خطا است و این مطلب از نوشته حسن روملو بر نمیآید.
6- از جمله اینها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
دانشنامه جهان اسلام، ج14، «خانات خیوه»، و نیز:
Encyclopaedia Of Islam, (new edition), “ shībānīds”,vol.8:428; Encyclopaedia Of Iranica, “ ´ARABŠĀHĪ” , “Central Asia”,part VI,vol4:183.
7- شاید بتوان آن را صورت مقلوب ایلبارس دانست.
8- در این باره سندی در دست نیست و این مطلب مبتنی بر استنباط عقلانی است که از طریق قیاسی بدست آمده است. بدین معنی که اگر اهالی خوارزم قبلاً ایلبارس را نشناخته بودند، چگونه و از کجا میفهمیدند در آن سوی سیحون و در قلب دشت قبچاق، خانی متعصب و دین دار همچون ایلبارس وجود دارد که هم انگیزه و هم توان مقابله با صفویان را دارد؟ هم چنین بابر میرزا نیز همچون ایلبارس، به خاطر دشمنی با شیبانیان، با شاه اسماعیل متحد شده بود. محمد حیدر دو غلات در باره بابر میرزا بعد از علبه بر ماوراءالنهر با کمک سپاه قزلباش در رجب 917 ﻫ.ق آورده که او تشیع را در آنجا، رسمیت داد. در نتیجه مردم سمرقند که مشتاقانه منتظر بازگشت بابر میرزا بودند، نسبت به او بدبین شدند. سرانجام به خاطر اصرار او در همراهی با قزلباشان « صورت اشتیاق، که قبل از این غایبانه به پادشاه داشتند، در هم شکست» (محمد حیدر دوغلات، 1383: 377-378). در قیاس با این مورد، میتوان تصور کرد که ایلبارس نیز به خاطر دشمنی با شیبانیان با اسماعیل متحد شده و به پاداش این اتحاد به حکومت خوارزم بازگردانده شده و تشیع را رسمیت بخشیده، اما همچون سمرقند، در خوارزم نیز بزرگان سنّی مذهب منطقه از این امر ناخرسند بودند ولی برخلاف بابر میرزا، ایلبارس به اتحاد خود با صفویان وفادار نماند و با شورشیان محلی همراه شد. همچنان که منابع گورکانی، درباره اتحاد بابر میرزا و قزلباشان و همراهی با شیعیان، تعمداً و کاملاً سکوت ورزیده اند (در این باره نک: محمد حیدر دوغلات،1383 :731-732 تعلیق شماره 235)، به نظر میرسد که مورخان خیوه ( و در صدر آنها ابوالغازی خان) نیز عمداً این اتحاد ایلبارس و شاه اسماعیل را مسکوت گذاشته باشند.
9 - منابع نام این شهر را خجند(خنجد؟) نوشتهاند اما در شمال خراسان هیچ شهر یا ناحیهای به این نام شناخته شده نیست. به نظر می رسد که چنانکه برگل نیز به درستی در تعلیقات خود بر فردوس الاقبال اشاره کردهاند، خجند تصحیفی از نام قچند باشد که همان قوچان کنونی است (Munis&Agahi,1999:553، تعلیق شماره 159).
10- انوشهخاندر اوایل 1098 ﻫ.ق/1697م تصمیم به حمله به بخارا گرفت ولی جمعی از سپاهیان اوزبک علیه وی قیام کرده و او را نابینا ساختند و فرزندش خداداد خان را به جای وی به خانی برداشتند ولی برادر کهترش اورنک (اوزبک) او را به قتل رسانده و خود به خانی نشست. (فندرسکی،1373: 318؛ محمد یوسف منشی،1380: 238) اما او نیز راه پدر را ادامه داده و در غیاب سبحانقلی خان، خان اشترخانی ماوراءالنهر، در 1098-1099ﻫ.ق/1687-1688م به بخارا تاختن برد و ولی با مراجعت بخشی از سپاه ماوراءالنهر، شکست بر وی افتاده و عقب نشینی کرد. او که شکست خود را به امیران و سرداران خود مربوط میدانست بر آنها خشم گرفته وآنها هم داستان شده وی را زهر داده و به قتل رساندند (محمد یوسف منشی،1380: 240-245). از فحوای کلام محمد یوسف منشی ( 1380: 245) بر میآید که این واقعه در 1099 ﻫ.ق/ 1688م رخ داده باشد. پس از وی فرزند خردسال خداداد خان را به خانی برداشتند و شخصی را به آتالیقی(= اتابکی) وی تعیین کردند اما با بروز بیماری آبله او نیز درگذشت (فندرسکی،1373: 318). این وقایع که بر انوشه بسیار گران بود او را به ترک دنیا واداشت در نتیجه در 1105 ﻫ.ق/1694م با عبور از ایران، عازم سفر حجّ شد و گویا پس از انجام سفر حجّ، دولت صفوی وی را در تبریز متوقف ساخت (نصیری،1373: 90، 189) بدین ترتیب تشتّت و آشفتگی در قلمرو خانات خیوه به ظهور پیوست و از سبحانقلیخان، حکمران اشترخانی ماوراء النهر، و شاه سلطان حسین صفوی در خواست حکمران نمودند. سبحانقلی خان، فردی موسوم به کل(گل؟) محمد را برای حکومت آنها فرستاد و دربار ایران نیز بابا سلطان پسر حمزه سلطان، از اعقاب خاندان عربشاهی را،که در ایران بود، با نام ولی محمد خان ملقّب نموده و در ذی الحجه 1106 ﻫ.ق/ ژوئیه 1695م به عنوان ابوالغازیخان دوم و همراه با سرداران خود برای حکومت خیوه فرستاد. اگر چه او موفق شد تا کل (گل؟) محمد خان را کنار زده و در ذی الحجه 1107 ه.ق/ ژوئیه 1696م تخت خانی را تصاحب کند، اما درمهار لگام گسیختگی ایلات اوزبک و ترکمن منطقه، توفیقی نیافت و بالاخره با بی توجهی دربار شاه سلطان حسین و مداخلات و توطئه های جدّی سبحانقلی خان، مقدمات شکست وی فراهم شد. سبحانقلی خان، شاه نیاز، از خوانین قزاق را به حکومت خوارزم تعیین و به مبارزه با ابوالغازی خان مأمور کرد. او نیز ابوالغازی خان را در اواخر1108 ﻫ.ق/اوایل 1697م به قتل رساند. (نصیری،1373 : 90-91،135-140،186-190؛ فندرسکی،1373: 319-324؛ محمد یوسف منشی، 1380: 245) مرگ وی علاوه بر انقراض سلسله عربشاهی، نفوذ و استیلای یکصد سالۀ ایران بر خوارزم را نیز برانداخت.
11- برای اطلاع از روابط این خوانین قزاق با دولت مرکزی ایران نک: رحمتی، 1387: 47-59-
12- برای اطلاع بیشتر درباره این الوسها حدود آنها نک: گروسه، 1368:535، 642-643؛: 113-115. Barthold,1956
13 - رابطه ترکمانان با دولت مرکزی در عهد صفویه خود بحثی جداگانه است و نگارنده امیدوار است که درمقاله مستقل دیگری آن را مورد بررسی قرار دهد. بنا براین در این مقال، فقط به نقش این ایلات در روابط فیمابین عربشاهیان و دولت صفوی پرداخته شده است.
14-این پنج پسر عبارت بودند از سفیان( صوفیان) خان، بوجقه (بوجقا، بوجغا)) خان، اوانش (اونش، الوس)، قال (قهالی، ابویوسف) و اغطای (اقاتای)، پسرانِِ دیگر عموی پدرشان، آمنک (محمد امین) و البته در منابع در خصوص تقدم و تأخر آنها اختلافاتی دیده میشود.
15-جهت اطلاع بیشتر نک:
Barthold,1956: 113-115,127 ؛ .Ross,1899:193
16- برای اطلاع بیشتر در این باره نک: دیکسون، 1958، ضمیمه اول :35-39 که با نقد، بررسی و مقابله روایات مختلف مربوطه، به چگونگی نقش شاه صفوی و درباریان ایران در این ماجرا پرداخته است.
17 - اسکندرخان فرزند جانی بیگ سلطان (حک: 968- 991ﻫ.ق/ 1561- 1583م) هشتمین خان بزرگ در خاندان شیبانی بود. فرزندان و برادرزادگانش، او را در شعبان 968 ﻫ.ق مه 1561م )در بخارا به خانی تعیین کردند. اگر چه ظاهراً اسکندر، خان بود اما عملاً همه قدرت در دست عبدالله خان بود. وی، در جمادی الثانی991 ﻫ.ق/مه 1583م در بخارا از دنیا رفت. برای اطلاع بیشتر درباره زندگی وی نک: (محمد یار بن عرب قطغان،1385: 127، 202-204، 225-226،253)
18- عبدالله خان دوم (حک: 991-1006ﻫ.ق/ 1583- 1598م) نهمین و مشهورترین خان شیبانی بود که میتوان او را دره العقد این خاندان دانست. او فرزند اسکندر خان و در 940 ﻫ.ق/ 1533م به دنیا آمد و دوران کودکی را همراه پدر، در کرمینیه گذراند. با شروع جنگ داخلی در خاندان شیبانی از 946ﻫ.ق/ 1539م، عبدالله خان توانست بر دامنه قدرت خود افزوده و در رقابت با دیگر اعضای خاندان شیبانی، در سال 964ﻫ.ق/1561 پدر خود اسکندر را به خانی تعیین کرد و خود به عنوان سپهسالار زمام همه امور را در دست گرفت و با نابود کردن دیگر شعبات خاندان شیبانی تا 990ﻫ.ق/1582م، سلطه خود را بر همه قلمرو شیبانی از بلخ تا دشت قبچاق گسترش داد. با درگذشت اسکندر خان در 991ﻫ.ق/ 1583م به عنوان خان بزرگ تعیین شد. او سپس در مکاوحت با دولت گورکانی هند، بدخشان و در مخاصمت با خانات جغتای کاشغر و ختن و در مبارزه با دولت صفوی و با استفاده از آشوبهای داخلی ایران بعد از مرگ شاه تهماسب، همه خراسان از هرات تا دامغان و استرآباد زیر سلطه گرفت و در آخرین مرحله، واحه خوارزم را نیز از عربشاهیان منتزع نمود. بدین ترتیب حکومت خاندان شیبانی را به یک امپراتوری بزرگ مبدل ساخت. اما با اختلاف وی با فرزندش عبدالمؤمن خان و مرگ وی که در پی آن،در 1006ﻫ.ق/ 1597-1598م، در سن 66 سالگی، رخ داد، همه این نواحی از آنها بازپس گرفته شد . برای اطلاع بیشتر نک: محمدیار بن عرب قطغان،1385 :220-362؛ اسکندر منشی، 1382،ج1: 386-390؛ 411-414؛ 464، 468؛ بارتون، 1995: 7-33؛
Encyclopaedia Of Iranica, “abd-allah.b.iskandar”, vol.1: 184)