نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The nationalization of oil industry movement is one of the important historical periods of political life in Iran, through which Iranians came to political scene not only to eradicating the roots of foreign exploitation forever but also to pave the way for the development of Iran. Unfortunately the wish didn’t come true. So far many researchers have studied the reasons of this failure from different perspectives. The attempt is made here to provide a new perspective in addition to the available view points, based on discourse analysis. The main purpose of this article is to determine that how did the “inquiring of national rights” became equivalent to the “nationalizing” over the years of this movement. With a review of the history of oil industry nationalization, the discourse analysis contributes to the realistic understanding of Iranian nationalists’ performance against enemy’s transference logic. Fundamental reasons, discussed in this article indicate that Iranian nationalists didn’t have a deep and predictable strategy against USA and specially UK regarding oil industry. As this weakness was revealed along with the fundamental reasons, Iranian nationalists did not have realistic initiatives the kind that could transfer the discourse ambiguity in to a new era. A new era could have been addressed in a manner that the foundation of oil industry would have remained powerful and would have embarrassed the enemies. This strategy did not work and this national movement failed gradually.
کلیدواژهها [English]
سخن نخست
با پایان یافتن دوران بیست سالة دیکتاتوری رضاشاه، فصل جدیدی از فعالیتهای سیاسی در فضای ایران گشوده شد. از شهریور 1320 هـ.ش تا کودتای 28 مرداد 1332ﻫ ش مردم ایران فرصتی جدید یافتند تا بتوانند در عرصة نوسازی اقتصادی و استقرار مردمسالاری یک بار دیگر بخت خود را آزمایش کنند. از همان آغاز این دوران مشخص بود که جنبش اجتماعی درصدد احیای عظمت دیرین ایران است. جنگ جهانی دوم و تداوم گسیختگیهای بین المللی تا سالهای ملی شدن صنعت نفت خود فرصتی مغتنم برای ایران بود تا بتواند جایگاه شایستۀ خود را در عرصۀ منطقهای و فرامنطقهای بدست آورد. با همۀ این اوصاف این مهم تحقق نیافت. در پرتو تحلیل گفتمان تلاش میشود شیوۀ شکلگیری جنبش ملی شدن صنعت نفت بررسی شده، علل و عوامل بنیادین شکست آن مطالعه شود. تبار این جنبش اجتماعی را میتوان در ارتباط با هویت، استیفای حقوق، نهادینه کردن حکومت قانون تحلیل کرد، روندی که بتدریج شکل گرفت لیکن نخبگان و روشنفکران ایرانی نتوانستند آن را به گونهای مدیریت نمایند که اهداف فوق بدست آیند. مقاله پیش رو قصد دارد این روندهای سیاسی را در یک فضای تحلیل نوین بررسی نماید.
به خلاف تئوریهای تجویزی نوسازی یا نظریات مارکسیستی که عمدتاً نقطه تحلیل خود را اقتصاد قرار میدهند و نقش طبقات را در روند جنبشها برجسته مینمایند (Wolpe, 1988: 19) ،موضوع مورد بحث در این مقاله هویت است. هویت یابی فرایندی است که طی آن نخبگان سیاسی تلاش مینمایند افراد، سازمان ها و احزاب را در متن گفتمان سیاسی مورد علاقۀ خود جایابی نمایند. همین جا باید اشاره کرد که هویت یابی و جایابی شدن هویتها در هر نوع منظومه گفتمانی قرین شکلگیری مرزهای سیاسی است. مرزهای سیاسی موجب میشود که استقرار هویتها در فضاهای سیاسی در برابر غیریتهای رادیکال، معنا و مفهوم یابند. نظریه پردازان گفتمانی معتقدند که شکلگیری جنبشهای سیاسی- اجتماعی مرهون دو اصل اساسی است: اولاً هویتها کامل و سرشار نیستند و ثانیاً در متن، هر هویتی میل و خواستی معطوف به پری و سرشاری دارد. شناسایی هویتها با این دو ویژگی شور و هیجان لازم را برای حرکت، پویش و شکل بخشی به جنبش فراهم میکند , Mouffe, 1985:256) (Laclau andنادیده انگاشتن آموزههای طبقاتی یا تحلیل های صرف اقتصادی توانسته است بستر ساز نظریه اقدام و کنش سیاسی همانند تجزیه و تحلیل گفتمانی شود به گونهای که فاعلان کارگزار و هویتهای سیاسی، نقش فعالانهای در رقم زدن سرنوشت خویش مییابند. با این ملاحظه باید گفت که مردم ایران در سالهای ملی شدن صنعت نفت به دنبال تجدید خاطرة ازلی- قومی خود بودند تا بتوانند هویت، کرامت و جایگاه گذشته خود را در سطح ملی و فراملی تجدید نمایند. فروپاشی دوران سیاسی دیکتاتوری رضاشاه میتوانست فرصتی مغتنم و آغازی مبارک برای پیریزی تبار نوین جنبش ملی ایرانیان باشد.
از سوی دیگر در دیدگاه مردم ایران نفت میتوانست وسیلهای تعیین کننده برای رسیدن به اهداف باشد. از دیدگاه آنها نفت و هویتهای وابسته به آن وضعیتی بغرنج یافته بودند. مردم ایران تحقیرهای انگلستان را در سالهای دیکتاتوری رضاشاه و انعقاد قرارداد 1933 را فراموش نکرده بودند. حضور مستشاران آمریکایی و تلاش آنها برای تصاحب میادین نفتی در جنوب شرقی ایران خلال جنگ جهانی دوم مزید برعلت بود (روبین، 1363: 31). همین دست از تلاشهای شرکتهای غربی برای کشف و استخراج نفت بودکه بحران نفت شمال و متعاقب آن غائلۀ آذربایجان را ایجاد کرد. اینجاست که میتوان دید که چرا نفت بهانهای مناسب برای گردآوری مردم ایران ذیل یک فضای گفتمانی برای احقاق حقوق از دست رفته شد. در طول این دوران بسیار مهم، ایرانیان ابتدا عذر نظام مستشاری آمریکا را خواستند و آنگاه متوجه همسایه شمالی شده، با طرح موازنۀ منفی در دوران مجلس چهاردهم آب پاکی روی دستان اتحاد جماهیر شوروی ریختند. هرچند روز بعد از تصویب طرح موازنۀ عدمی، یعنی جلسه دوازدهم آذرماه 1323، غلامحسین رحیمیان نمایندة قوچان طرح قانونی دیگری برای الغاء امتیاز نفت جنوب به مجلس تقدیم کرد، لیکن دکتر مصدق از پذیرش آن خودداری کرد. موازنة منفی در دیدگاه مصدق این بود که از این به بعد هیچ نوع امتیازی که مخالف مصالح ایران باشد به هیچ دولت خارجی اعطاء نشود. همین جا باید اضافه کرد که البته دولتمردان انگلستان که جنبش در حال رشد ملت ایران را مشاهده میکردند، میدانستند که دیر یا زود ابعاد این جنبش گریبان آنها را خواهد گرفت. بنابراین آنها تمام امکانات خود را بکار بستند تا بتوانند گفتمان ضداستعماری ملت ایران را متوقف نمایند. این موضوع در بخش ذیل مورد بررسی قرار میگیرد.
مقاله به دو قسمت تقسیم میشود. در قسمت اول پارهای از مفاهیم کلیدی تحلیل گفتمان همراه با توسعهیابندگی گفتمان ملی مورد توجه قرار میگیرد در قسمت دوم علل و عوامل بنیادین ناکامی جنبش مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت.قسمت اول: شکلگیری استیفای حقوق ملت ایرانجنبش ملی شدن صنعت نفت یکی از آوردگاههای مهم سیاسی تاریخ معاصر ایران است که به تدریج روندی رو به رشد به خود گرفت و در مقام گسترش با موانع جدی مواجه شد. در این قسمت تلاش خواهد شد تا موضوع مهم «استیفای حقوق ملت» ایران و شیوة معنایابی آن با ملی شدن از نگاه گفتمانی مورد توجه قرار گیرد.
1- استیفای حقوق و انگلستان
به همان نسبت که موضوع نفت بسترهای هویت سازی ملی را در طول این دهه فراهم میکرد، به همان میزان انگلستان که موقعیت خود را در ایران در خطر می دید راهبردی انتقال گرانه را در دستور کار خود قرار داد. مراد از راهبرد انتقال گرانه در تجزیه و تحلیل گفتمان عبارت است از تجدید نظر در مرزهای سیاسی گفتمان استعماری به گونهای که رشتههای اتحاد و انسجام ملی ایرانیان مخدوش شده، جریان نفت به نفع انگلستان تداوم یابد (Forgacs,1999: 255).
به بیان دیگر انتقال گرایی در پی ناکارکردی گفتمانها خود را می نماید. عموماً گفتمانها علاقمند به انسجام در حوزه مشروعیت خود بوده به همان نسبت تفرق و پراکندگی غیریتها را دنبال می نمایند. حال چنانچه حادثهای دگرگون کننده رشتههای انسجام گفتمانی را مخدوش نماید میتوان انتظار داشت که غیریت ها به تحرک و جنبش درآمده صورت بندی جدیدی را سامان دهی نمایند. (Laclau, 1990: 172) با پیدایش این جنبشهاست که گفتمان حاکم برای بقا و تداوم خود انتقالگرایی را با هدف تداوم سلطة خود در دستور کار قرار میدهد. وقوع جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و تبعید رضاشاه عوامل داخلی و خارجی تکان دهندهای بودند که خود بخود انتقال گرایی را به انگلستان تحمیل کردند. در این مقطع، انگلستان دو راهبرد را در دستور کار خود قرار داد. تا آنجا که موضوع نفت در سطح داخلی مطرح بود انگلستان میبایست مواضع خویش را در قبال موازنۀ منفی مجلس چهاردهم، رد امتیاز نفت شمال در مجلس دوره پانزدهم و به ویژه «استیفای حقوق ملت ایران» از شرکت نفت جنوب مشخص نماید(کاتوزیان، 1371: 141-140). عمدۀ سیاست های انگلستان در این شرایط تقویت جایگاه محمدرضا پهلوی در قبال مجلس و نیروهای ملی بود. راهبرد انگلستان در قالب انتقال گرایی این بود که به نام دموکراسی و انجام اصلاحات سیاسی موضوع خطیر نفت را پیگیری نماید. طی سال 1324 هـ.ش به بعد وجود افرادی غیر وابسته به دربار و البته متمایل به ایالات متحده همانند قوام السلطنه غیرقابل تحمل شده بودند. روند تقابل دربار و دولتمردان مستقل تا سال 1327 هـ.ش که محمدرضا شاه دعوت انگلستان را برای سفری به آن کشور پاسخ گفت، ادامه یافت. شاه در بازگشت از انگلستان پرده از انتقالگرایی انگلیس برداشت و به صراحت عنوان کرد که چنانچه دیدگاه مورد نظر او مبتنی بر اصلاح قانون اساسی انجام نشود تحولی دگرگون ساز از پائین در قالب گفتمان یک جنبش اجتماعی غیرقابل پرهیز خواهد بود (جامی، 1362: 193).
انتقال گرایی در شکل اصلاح قانون اساسی، پرداختن به امور اقتصادی و مسئله نفت بازتاب پیداکرد. انتخابات مجلس مؤسسان از نهم اسفند 1327 هـ.ش با شتاب آغاز شد و به مدت بیست و یک روز به انجام رسید و نهایت این مجلس سه تصمیم بزرگ را اتخاذ کرد: تأسیس مجلس سنا بر طبق اصول 43، 44، 45 و 46 قانون اساسی، ایجاد حق انحلال دو مجلس برای شاه و مأموریت مجلس شورا و سنا برای نظامنامة جدید. اقتصاد و برنامهریزی اقتصادی نیز در دستور کار قرارگرفت (کاتوزیان، 1370: 162). به خلاف دیدگاههای تعیین کنندة اقتصاد گرا، قرائت محمدرضاشاه از اقتصاد ایجاب میکرد که آن را در خدمت الویت راهبردی «سیاست» قرار دهد. سیاست، آوردگاهی بود که اقتصاد را به خدمت می گرفت تا بتواند انتقالگرایی مورد نظر انگلستان را متحقق نماید. نخبگان سیاسی از طریق به استخدام درآوردن اقتصاد، انتظار داشتند آنچنان ظرفیتی در جامعه ایجاد نمایند که حوزه مشروعیت رژیم سیاسی علیه غیریتهای نوین تسهیل شده، راه را برای موضوع حساس حوزه مشروعیت رژیم سیاسی علیه غیریت های نوین تسهیل نموده، بستر را برای موضوع حساس نفت هموار سازند. تا آنجا که موضوع به نفت مربوط میشد کابینههای قوام، حکیمی و هژیر یکی پس از دیگری آمدند و رفتند تا نوبت به ساعد مراغه ای رسید. انگلیسی ها امیدوار بودند طی مذاکراتی که نمایندۀ شرکت نفت با گلشائیان انجام میدهد سالیانه چندهزار لیره مازاد بر مبلغ قبل به ایران پرداخت نمایند تا شاید خود را از گفتمان نوظهورِ نهضت آزادیخواهیِ ملت ایران مصون نگه دارند. با جرأت میتوان گفت که انتقال گرایی انگلستان در هر سه بُعد تقریباً با شکست مواجه شد. اقلیت مِلّیون در مجلس دورۀ پانزدهم با مقاومتهای جانانۀخود این انتقال گرایی را با شکست مواجه کردند (ذوقی، 1370: 215-211)
در همین اوان و در سطح بین المللی، انگلستان مبتکر طرح انتقال گرایانۀ جدیدی شد که چنانچه این طرح میتوانست رضایت اتحاد شوروی را بدست آورد فاتحۀ استقلال ایران خوانده می شد. انگلیسی ها که از یکسو زیر فشار جنبش و خیز ملی ایرانیان برای احقاق حقوق ملی خود قرار گرفته بودند و از سوی دیگر در جریان کنفرانس یالتا و کنفرانس مسکو با مقاومتهای رقیب خود شوروی در عدم تخلیه آذربایجان مواجه شده بودند، طرح «ادارة فدرالی ایران» و بازگشت به روح قانون اساسی مشروطیت را پیش کشیدند. ظاهر منافقانۀ اجرای درست قانون اساسی ایران که ناظر بر اصول نود تا نود و سه قانون اساسی بود میتوانست دست قدرتهای جهانی را در قلمروهای اشغالی خود باز گذارد و نه تنها مصونیت سیاسی برای شرکت نفت جنوب ایجاد نماید بلکه دغدغههای ایالات متحده و بویژه روسیه شوروی را در داشتن منافع نفتی مورد تأیید قرار دهد (جامی، 1362: 281). بدون تردید انگلستان نه تنها شاهد اصرار شوروی در بهره مندی ازمنابع نفت آذربایجان بود بلکه پیدایش جنبش آزادیخواهی ملت ایران را تهدیدی علیه شرکت نفت جنوب برآورد میکرد. بنابراین منطق انتقال گرایی بین الملل ایجاب میکرد که انگلستان از طریق شریک کردن شوروی در نفت شمال ایران اولاً توسعه و نفوذ روسیه به سمت آبهای گرم خلیج فارس را مسدود نماید ثانیاً با طرح تقسیم ایران عملاً جنبش ملی ایرانیان را دچار گسیختگی کرده، از طریق مداخلات قدرت های بزرگ عملاً فاتحۀ استقلال سیاسی ایران را فریاد بزند. اگر مقاومت ملی در سطح داخلی توانست انتقال گرایی انگلیسی ها را دچار آسیب جدی نماید، این روسیه شوروی بود که با مخالفت های خود با طرح تقسیم ایران ابتکار عمل انگلستان را در عرصۀ جهانی با شکست مواجه کرد. (متینی، 1384: 174). با وجود آن که استالین با طرح بوین، وزیر خارجه انگلستان، در آغاز موافقت کرده بود نهایتاً طرح را غیرقابل قبول اعلام کرد. شکست موقتی انگلستان در راهبرد انتقال گرانه چه در ُبعد داخلی و چه در عرصه بین المللی، بسترها را برای انسجام و اتحاد جنبش هویتی ایرانیان بیش از گذشته آماده ساخت (متینی، 1384: 174).
2- استیفای حقوق و شکلگیری راهبرد توسعه یابندة گفتمان ملی
چنانکه گذشت، با سقوط دیکتاتوری رضاشاه و فروپاشی نظم بین المللی، مردم ایران فرصتی مغتنم یافتند تا بتوانند آمال و آرزوهای گذشته خویش را در مجال نوین پیگیری نمایند. بدون شک در این مقطع تاریخی عمران و آبادی کشور از یکسو و تثبیت ارجها و ارزشهای مردمسالارانه مورد توجه جدی مردم ایران بود. نقطۀ مقابل راهبرد انتقال گرایی مورد حمایت انگلستان، راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان ملی بود. مراد از راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان اتحاد و ائتلاف نیروهای ملی در یک «زنجیرۀ هم ارزی و مشترک» بود که میتوانست با مقاومت خود هرگونه وجه انتقال گرایی دشمنان را دچار حاشیه نشینی نماید. زنجیرة هم ارزی بستری بود که بر روی آن همۀ نیروهای فعال که از سیاست های خبط آمیز دربار و انگلستان به ستوه آمده بودند «ارزش و قیمت یکسان» خود را یافته و در احساس مظلومیت، محرومیت و مشروعیت به وحدت رسیده بودند (Howarth, 2000: 106). هرچه زمان بیشتر می گذشت مِلّیون در پیشبرد راهبرد توسعه یابندۀخود و شکل دهی زنجیرۀ هم ارزی خویش ابرام و پافشاری بیشتری نشان می دادند. خصوصاً قانون 29 مهر 1326 دولت را موظف کرده بود که در کلیه مواردی که حقوق ملت ایران نسبت به منافع ثروت کشور تضییع شده است به خصوص راجع به نفت جنوب، استیفای حقوق ملی را مورد توجه قرار دهد (متینی، 1384: 182).
اینجا سؤال مهمی مطرح میشود و آن این است که منظور از استیفای حقوق چیست؟ در اینجا دو نکته بسیار مهم را باید مورد توجه قرار داد. اول اینکه ملت ایران به عنوان یک ملت با هویت هر آنچه که غرور ملی وی را مخدوش میکرد سر سازش نداشت. از یک نقطه نظر عمده این روحیۀ ایرانی ریشه در گذشته تمدنی - چه در دوران ایران پیش از اسلام و چه بعد از آن-داشت. به همین جهت است که در این مقاله اشاره شد که ایرانیان در این دهۀ خطیر، نفت را وسیله ای برای احیای عمران و آبادی خود قرار دادند و همزمان در چارچوب باورهای هویتی خود نظام مردمسالاری را تعقیب میکردند تا بتوانند مجد، عظمت و اعتلای گذشته را مورد توجه قرار دهند. البته همین جا باید بلافاصله اشاره کرد که این ویژگی هویتی صرفاً محدود به مردم ایران نمیشود، بلکه تمامی دولتها و ملتهای ریشه دار، گذشتۀ روشن و آرمانی خویش را میتوانند وسیله الهام گیری قرار داده تا به یمن و برکت آن از شرایط خسته کننده و تباهی آور موجود خود عبور نمایند. این نوع نگاه را میتوان در حرکت لوئی ناپلئون یا آرمان بعضی دیگر از دولتهای اروپایی دید که «نظم نمادینِ» مورد توجه خود را در گذشته جستجو میکردند
(Skinner and price, 1988: 66-81). در این دوران هویت جویی ایرانی هیچگاه شکل و اندام افراطی در قالب باستان گرایی پیدا نکرد. بلکه روشنفکران و روحانیون بیدار در عرصه مقدمِ احیای هویت ملی خود، عمدتاً بیگانه ستیز بودند و خلع ید کشورهای استعماری را آرزوی مشترک خود قرار داده بودند. با این وصف نباید شک کرد که شکل گیری جنبش ملی ایرانیان در این مقطع در چارچوب خلع ید کشورهای غربی معنا و مفهوم می یافت. از قضا دور اندیشی های انتقال گرانۀ انگلستان چه در عرصۀ داخلی ایران و چه در عرصه کنفرانس مسکو ریشه در همین شناسایی خودباوری و خودیاری ایرانیان داشت. این نکته باید خوانندۀ با فراست را به موضوع دوم راهنمایی کند. در حالی که نکته اول دلالتی آشکار بر ناخودآگاه ذهنی ایرانیان داشت، نکته دوم به «متن شرایط تاریخی» مربوط می شد. گو اینکه در فضای ذهنی ایرانیان استیفای حقوق، لفظی بود که دلالت بر معنا و مفهوم خلع ید داشت، لیکن در مقام ارزیابی، متن شرایط تاریخی ایران در این دهه سخت مخدوش بود. قرائت انگلستان از استیفای حقوق ایرانیان چیزی فراتر از قبول اجباری چندهزار لیره مازاد بر مبلغ قبلی به ایران نبود. قرائتِ در حال رشد در آمریکای لاتین و حتی در منطقه خاورمیانه «قراردادهای تنصیف» بود که بویژه ایالات متحده در ونزوئلا و بعداً در عربستان به اجرا گذاشت (خامهای، 1369: 57). قرائتی وجود دارد که در دوران مجلس پانزدهم کسانی همانند دکتر مصدق استیفای حقوق ایرانیان را در همان قواعد منصفانه پنجاه پنجاه برآورد میکردند. در سطح بین المللی، ظهور جنبشهای رهایی بخش بر گفتمان «ملی کردن» تأکید داشتند. حتی در سطح جنبش ملی نویسندگان معروفی همانند خلیل ملکی تحت تأثیر همین گفتمان رهایی بخش جهانی، نظریۀ نیروی سوم را بعدها تئوریزه کردند که مدلول آن احیای جنبش ملی ایرانیان به عنوان یک هویت مستقل در همة عرصهها در برابر بیگانگان غربی و شرقی بود (کاتوزیان، 1368: 93-91).
با وجود آنکه ایالات متحده خود از قرائت تنصیف در آمریکای لاتین تبعیت میکرد، استیفای حقوق ملت ایران را ریاکارانه با گفتمان ملی کردن برابر دید. تشکر دکتر مصدق از ایالات متحده در 27 اسفند 1330 دلالتی آشکار بر نقش ایالات متحده در تفسیر استیفای حقوق، به مثابۀ ملی کردن نفت دارد. دلایل قابل قبولی وجود دارد که نشان میدهد که ایرانیان در دورۀ مجلس پانزدهم آمادگی داشتند که فرمول تنصیف را به منزلۀ استیفای حقوق خود بپذیرند (متینی، 1384: 215). لیکن طراحیهای انتقال گرانة انگلستان – آنچنان که گذشت – مانع جدی در جهت هر نوع مصالحه بحساب میآمد. طبیعی بود که مقاومت ملی ایرانیان در این سالها و بویژه در طول دورۀ مجلس شانزدهم از قرائت تنصیف عبور کرده استیفای حقوق را در قالب گفتمان ملی کردن جستجو می نماید. چنانکه بعداً اشاره خواهد شد ایالات متحده برغم اعتقاد قلبی به فرمول تنصیف، امکان حصول به امتیازات نفتی علیه انگلستان را بعید می شمرد. بنابراین عبور از گفتمان تنصیف میتوانست راهبردی را در اختیار ایالات متحده قرار دهد که بوسیله آن «موضع انگلستان را نسبت به خود انعطاف پذیر» نماید، موضوعی که بتدریج متحقق شد (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 84-14). بحث بر سر این موضوع نیست که چرا نهضت مقاومت ملی ایرانیان استیفای حقوق ملت را مساوی با گفتمان ملی کردن نفت دانست، بلکه بحث بر سر این موضوع است که چرا ملیون استیفای حقوق ملت را در بستر راهبرد کلان توسعه یابندگی گفتمان نهضت مقاومت ملی طراحی نکردند. معنای گزارۀ فوق این است که میبایست استیفای حقوق ایرانیان پا به پای توسعه یابندگی گفتمان ملی و ورشکستگی انتقال گرایی انگلیسی ارتقاء یافته، به صورت که قابلیت راستی آزمایی داشت، قدم های جدی بعدی برای تکمیل حقوق ملت ایران برداشته میشد. عکس موضوع نیز صادق است. در عرصۀ سیاست خارجی انتظاربودکه با پیدایش تنگناهای جدی در گسترش و توسعه یابندگی گفتمان ملی، استیفای حقوق به شکل قابل راستی آزمایی جرح و تعدیل شده، به گونهای که کلیت نهضت به خطر نیفتد. موضوعی که به طور جدی مورد غفلت قرار گرفت. به دیگر سخن استیفای حقوق، مدلول های متعدد یافته بود که یکی پس از دیگری در پرتو راهبرد کلان توسعه یابندگی گفتمان رشد و توسعه می یافت. طبیعی بود که در اواسط کار نهضت ملی و با روشن شدن خیانت ایالات متحده علیه آن، جرج و تعدیل خواست ها و آرزوها یک واقعیت جدید بحساب می آمد. واقعیتی که میبایست بتواند به شکل انعطاف پذیری آینده نهضت را تضمین نماید. بنابراین همان گونه که کارگزاران و نخبگان سیاسی در «پردازش» استیفای حقوق در عالیترین مدلول - ملی کردن- اقدام فعال انجام داده بودند، طبیعی بود که با رشد انتقال گرایی استعماری انگلستان و عوامل داخلی آن بویژه در سالهای دوم و سوم نهضت، آنها میبایست نوعی واسازی خلاقانه - هرچند تلخ - از وضعیت جدید ارائه میدادند تا اجازه ظهور انعطاف ناپذیری نهضت و متعاقباً شکست آن را ندهند. تحلیل این موضوع در گِرُو فهم موضوع مهم «ابهام گفتمانی» است (Norval, 1994:121). مراد از ابهام گفتمانی در عرصۀ سیاست خارجی عبارت است از تعیین سیاست های توسعه یابندۀ ملی برای حاشیه سازی انتقالگرایی دشمنان به گونهای که بتوان از یک مرحله وارد مرحلۀ جدیدتری شد. ورود موفقیت آمیز به مرحلۀ جدید از لحاظ گفتمانی نقطۀ پایان نیست بلکه نخبگان میتوانند با برنامه ریزی هوشمندانه افقهای جدیدتری را برای حاشیه سازی غیریت ها به آزمون گذارند. عدم توقف در یک نقطه مشخص، ابهام گفتمانی است. عکس موضوع نیز صادق است، بدین معناکه چنانچه توسعه یابندگی گفتمان ملی دچار ضعف شود، بازاندیشی گفتمانی توسعه یابنده، یک اصل است. عدول از وضع نامناسب موجود به وضع تلخ جدید نیز ابهام گفتمانی است. بنابراین ابهام گفتمانی بر این اصل صحه میگذارد که هیچ سیاستی در عرصۀ سیاست خارجی سیاست مصون از تغییر نیست و متناسب با شرایط دگرگون شونده واقعیتهای سیاست خارجی نیز دگرگون میشوند. این موضوع در بخش دوم این مقاله به بحث گذاشته میشود (Derrida, 1986: 210).
قسمت دوم- علل و عوامل شکست گفتمان نهضت ملی
همانطور که گذشت نفت برای ملّیون ایرانی وسیلهای میمون و مبارک بود تا با آن بتوانند عمران و آبادانی کشور خود را پیگیری کرده، با احیای غرور و هویت ملی خود دست بیگانگان را از کشور خود کوتاه نمایند. ناخودآگاه ذهنی ایرانیان در این دوران پرخطر کمتر از دست یابی به احترام و اعتلاء گذشته نبود. البته این آرزوی دیرین در مقام عمل در متن شرایط تاریخی قابل حصول بود. آنچه به وضوح روشن بود صف آرایی انتقال گرایانۀ انگلستان و عوامل داخلی آن در برابر راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان ملی بود. تا مذاکرات 20 بهمن 1327 ایرانیان دو درخواست ساده و کلی را مورد توجه قرار دادند. یکی اینکه اصل تنصیف منافع که به تازگی در ونزوئلا معمول شده بود در ایران نیز پذیرفته شود (روحانی، 1353: 103) و دیگر آنکه راهکارهایی مورد توافق قرار گیرد تا دولت و ملت ایران را از آن وضع ناراحت کننده و تحقیر آمیز که هیچ کنترلی بر کار شرکت نفت نداشت برهاند. بنابراین دال استیفای حقوق با مدلول دو مورد فوق ارتباطی منطقی یافته بود.
علیرغم این موضوع، مانع جدی بر سر نفت و توافقات موجود، دولت انگلستان بود که با اعمال نفوذ در دولتهای ضعیف و نیم بند ایران همواره از استیفای حقوق جلوگیری میکرد. تا پیش از آنکه عملاً استیفای حقوق معنای ملی کردن پیدا کند، انگلستان به انتقال گرایی رزم آرا امید بسته بود. انتقال گرایی دوران رزم آرا میبایست بتواند برنامههای جاه طلبانهای را در خصوص اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد و و بویژه حل و فصل مقتدرانۀ نفت به نفع انگلستان عملی نمایند. به خلاف نخست وزیران قبلی ایران، رزم آرا صلابت فکری را با توانمندیهای فیزیکی در هم آمیخته بود. افزون بر این، انگلستان موفق شده بود در برابر خطر کمونیزم، ایالات متحده را متقاعد نماید که وی بیش از هر فرد دیگری میتواند اردوگاه سرمایهداری را در خاورمیانه به معنای عام و ایران به شکل خاص حفاظت نماید (نجاتی، 1364: 100-98).
ملیون ایرانی در برابر وضعیت جدید تقریباً غافل گیر شده بودند. بویژه اینکه اتحاد شوروی نیز براساس رویکردی که ریشه در تفکر لنین داشت رزم آرا را رهبری برژوا – دموکراتیک بحساب می آورد که با اصلاحات خود جامعۀ نیمه فئودالی ایران را به سوی سرمایه داری سوق می داد (کاتوزیان، 1371: 169).
همین جا باید گفت که علی رغم حمایت های قدرتهای بزرگ از دولت رزم آرا، انتقال گرایی مورد نظر وی چندان هم ساده و آسان نبود. عناصر نوعاً فاسد رژیم پهلوی با برنامه مبارزه با فساد او به مقابله برخاستند و عملاً وی را مجبور کردندکه این اندیشه را بایگانی نماید. انتقال گرایی ارضی سر و صدای طبقات بالا و فئودال ها را درآورد و به همان نسبت وی مجبور شد تا این طرح جاه طلبانه را هم به کنار گذارد. نفت هم سرنوشت بهتری نداشت. روز 19 آذر 1329 حسین مکی طی گزارشی که از کمیسیون نفت به مجلس شورا ارائه کرد، قرارداد الحاقی نفت را برای استیفای حقوق ملت کافی ندانست. بین 16 اسفند 1329 هـ. ش تا 29 اسفند 1329 فاصله چندانی نبود. در تاریخ اول، فدائیان اسلام با موفقیت مبادرت به ترور رزم آرا نمودند و برجسته ترین مانع بر سر توسعه یابندگی گفتمان ملی را از سر راه برداشتند. در تاریخ دوم طرح پیشنهادی جبهۀ ملی درخصوص ملی کردن صنعت نفت توسط اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان در مجلس تصویب شد (متینی، 1384: 222). متعاقباً مجلس طرح خلع ید از شرکت را نیز تصویب کرد. در هشتم اردیبهشت ماه 1330 دکتر مصدق به نخست وزیری رسید تا با هدایت نهضت ملی، موضوع وصول ایرانیان به اهداف مورد نظر را پیگیری نماید. انگلستان موقتاً در انتقال گرایی خود شکست خورده بود، بویژه فضای داخلی ایران را میدید که در دست ملیون سقوط کرده بود. از آن سو، نهضت ملی در اوج بود و نیک پیداست که این اوج و اعتلاء به قیمت ورشکستگی موقتی انتقال گرایی انگلیس به دست آمده بود. ایرانیان یک نبرد موقتی را برده بودند و حال آن که جنگ فرسایشی بزرگتری در راه بود. اینجاست که میبایست واقع بینانه علل و عوامل شکست نهضت را مرور کرد و معلوم ساخت چرا نهضت نتوانست آمال و آرزوهای ملت ایران را تحقق بخشد. بررسی عمیق این علل و عوامل میتواند چراغی فرا راه حرکتها پویشهای فعلی و آینده نخبگان و سیاسیون کشور باشد.
1- بدون چشمداشتانگاشتن حساسیت ایالاتمتحده از گفتمان نهضت ملی نفت
این سؤال جدی مطرح است که چرا ایرانیان حضور استعماری ایالات متحده را در خاورمیانه فارغ از هرگونه طمع نسبت به منابع نفتی تلقی میکردند؟ حقیقتاً ایرانیان مسبب اصلی پیدایش بحرانها و غائلههایی همانند آذربایجان و بحران نفت شمال ایران را ایالات متحده میدانستند و از قضا دکتر مصدق و دوستان او در مجلس دورۀ چهاردهم و در عصر نخست وزیری مرتضی قلی خانی بیات به نظام ظالمانۀ مستشاری آمریکا پایان دادند. بعد از ربع قرن که نظام مستشاری 1919 پایان یافته بود پایمردیهای ملّیون یکبار دیگر تکرار شد و به مأموریت استعماری میلسپو در ایران، مهر خاتمت زد. حال جای تعجب فراوان است که چگونه دشمنی که ازدربیرون رانده شده بود، موفق شد از پنجره بازگشته و زیر لوای استیفای حقوق ملت ایران از گفتمان ملی کردن صنعت نفت دفاع کند؟ برای درک موضع ایالات متحده چند مورد از اهمیت برخوردار است. اولاً ایالات متحده به تدریج در برابر اتحاد شوروی جای انگلستان را اشغال میکرد و می رفت تا نقشی تعیین کننده در معادلات جهانی داشته باشد. ثانیاً به همان میزان که ایالات متحده فضای تنفسی خود را گسترش می داد علاقمند بود تا در منابع نفتی جهان نیز شریک شود، موضوعی که بدین زودی ها انگلستان حاضر به پذیرش آن نبود(کدی، 1369: 206). ثالثاً در این فضای بغرنج، ایالات متحده میبایست چنان راهبردی را انتخاب نماید که انگلستان را وادار به پذیرش جایگاه جدید و مورد مطالبۀ خود قرار دهد. قطعاً فشار سیاسی ایالات متحده از طریق گفتمان تنصیف نمیتوانست اهداف آمریکا را متحقق نماید. آمریکا تنها میت
میتوانست با حمایت از گفتمان «ملی کردن نفت»، انگلستان را به مصالحه کشیده، به اهداف خود برسد (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 84-14). در صورتی که با پیشنهاد فرمول تنصیف و با فرض پذیرش انگلستان هدف آمریکا تحقق نمییافت. رابعاً ایالات متحده در فضای سالهای ملی شدن صنعت نفت و شکلگیری نظام دوقطبی، گفتمان تنصیف را عادلانه ترین راه حل عمومی و جهانی میدانست. در صورتیکه نهضت ملی ایرانیان میتوانست بر مسیر خود مبتنی بر نیروی سوم ادامه دهد، بدون شک خط قرمز آن کشور شکسته می شد. موضوعی که میتوانست سرمشقی برای کشورهای دیگر برای ملی کردن نفت خود باشد. به بیان درستتر، ایالات متحده از نای دل معتقد به گفتمان تنصیف بود لیکن از سر پیگیری منافع ملی خود نمیتوانست به صراحت از این گفتمان بحثی به میان آورد. تنها پس از به سازش کشیدن انگلستان در «تقسیم منابع نفتی» است که بتدریج ایالات متحده «مخالفتهای ضمنی خود را به گفتمان ملی کردن نفت» افشاء می نماید (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 268-15) و (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 216-15).اینجاست که ایالات متحده توانست با مجاب کردن انگلستان و تحمیل خود در شرایط منطقه ای بتدریج از همکاری و همدلی با نهضت ملی جداشده وتدریجاً در مسیر مانع تراشی و نهایتاً سرنگونی دولت ملی حرکت کند (وزیری، 1379: 265). شرایط تغییر یافته جدیداز جمله تغییر ملموس در سیاست خارجی ایالات متحده، واقعیت های متغیر جدیدی بررا سر راه ملّیون ایرانی قرار داده بود که میبایست مطابق آنها، رویکردهای راهبردی نفت مورد بازاندیشی قرارگیرد. این باز اندیشی انجام نشد. به ویژه اینکه از سال دوم نخست وزیری مصدق، ایالات متحده و انگلستان به شکل هدفمندی خطر کمونیزم را در ایران برجسته کردند. هرچه مصدق در ارتباط با گفتمان «ملی کردن» اصرار بیشتری نشان می داد آمریکایی ها و انگلیسی ها مشترکاً خطر سقوط ایران به دامن کمونیزم را برجسته تر می نمودند. این موضوع به شکل روشن در سیاست خارجی ایالات متحده که به وضوح در روزنامههای وقت آمریکا انعکاس مییافت خود را نشان میدهد.
«علت هواخواهی ما از انگلیس به علت معاهدات و قراردادهایی است که با آن کشور داریم ... ما برای حفظ این نقطۀ مهم سوقالجیشی با انگلیس همکاری میکنیم و به مصدق یکبار دیگر فرصت میدهیم که از دام استالین خود را برهاند... ما نمیتوانیم این نکته را فراموش کنیم که کشور ایران، کلید خاورمیانه، از مدتها قبل مورد نظر استالین بوده است» (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 9-15).
2- جنگ فرسایشی انگلستان
دولت انگلستان و عوامل داخلی آن در مسیر به زانو درآوردن جنبش از هیچ حرکتی علیه نهضت دریغ نکردند. از زمانیکه دولت مصدق بقدرت رسید تا کودتای 28 مرداد سال 1332ﻫ ش میتوان لیست بلندی از اقدامات همراه با فراز و فرود را بدست داد که طی آن انگلستان دولت ملی را از یک مرحله به مرحلۀ بعدی کشانده، تمام توان و نیروی آن را در جریان یک جنگ فرسایشی به تحلیل برد (ذوقی، 1370: 240-225). در این مختصر نمیتوان تمام اقدامات خشونت بار، مصالحهجویانه و تهدیدات نرم و سخت انگلستان را به بحث گذاشت. لیکن دیدگاه نخست وزیر ایران خود بخوبی نشان میدهد که ایرانیان بدون آمادگی درگیر جنگ فرسایشی شده بودند. دکتر مصدق در جلسه 11مهر 1330 می گوید:
"ما را به شورای امنیت دعوت نموده اند و دولت انگلستان خود را در این معرکه وارد کرده و هر روز مشکل تازه ای برای ما بوجود آورده است و ما را از مرحلهای به مرحلة دیگر می کشاند و به صورت جدیدی مورد تهدید قرار میدهد..." (خامهای، 1369: 206).
فراز و فرودهای دیپلماتیک حرفه ای و همراه با صبر و حوصلۀ انگلستان میتوانست آنچنان زمان را برای انگلستان ایجاد نماید که عاقبت نهضت را به زانو درآورده، گفتمان ملیون ایرانی را در فرایندی خود کاهنده فرو برد (ازغندی، 1387: 219-210). بدون اغراق دکتر مصدق در سفر به شورای امنیت و متعاقب آن در دیدار با مقامات آمریکایی به درستی دریافت که ایرانیان بیجهت به ایالات متحده دل سپرده اند. لیکن هنوز زود بود تا مصدق به این نکته کلیدی پی ببرد که انگلستان رضایت آمریکا را در همراهی با خود بدست آورده است. در چنین فضایی بود که انگلستان با «وعده و بعضی اوقات وعیدهایی» که به دولتمردان ایرانی میداد آنها را در یک روند خود کاهنده گرفتار کرده بود (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 21-15). در همین حال ایالات متحده تلاش کرد که راه حل میانه ای برای نفت ایران بیابد. طرح آچسن وزیر خارجه آمریکا که بلافاصله با ایدن وزیرخارجه انگلستان به مذاکره گذاشت آب سردی بر دستان ایرانیان بود (وزیری، 1379: 291-292). ایدن مذاکره با دکتر مصدق را بی فایده دانست و تلویحاً اعمال یک جنگ فرسایشی علیه دولت ملی را انکار نکرد. او با رد فرمول آچسن اعلام کرد که به جز مصدق و ملیون، نیروهای دیگری هم در ایران وجود دارند که خیلی مطلوب ترند. از دیدگاه او فقط خرید زمان موجب خواهدشد که آنها جلو آمده و مورد حمایت انگلستان قرارگیرند. انگلستان که از نتایج خرید زمان بخوبی آگاه بود از آچسن خواست تا مصدق را به خانه اش بازگرداند تا فشارها نتیجۀ خود را نشان دهند (کاتوزیان، 1371: 264). جنگ فرسایشی از یکسو و اتحاد آمریکا و انگلستان در برابر دولت مصدق و جلوگیری از خطر کمونیزم از سوی دیگر انعطاف ناپذیری سیاسی را ایجاد کرده بود که نهایتاً علیه دولت ملی معنا و مفهوم یافت.
3- محاسبات اندیشیده دشمن و عدم محاسبه دقیق ملّیون از تواناییهای خود
متأسفانه ملیون محاسبۀ دقیقی از راهبردهای خود برای به کرسی نشاندن اهداف ملی خود نداشتند. آنها تصور خام نیاز شرکتهای اروپایی و آمریکایی را به سی ملیون تن نفت ایران برجسته میکردند. آنها شکاف میان شرکتهای نفتی آمریکایی و اروپایی از یکسو و ترس از نزدیکی ایرانیان به شوروی را ازدیگر سو، باعث کنارآمدن غرب با خود می دیدند. مصدق در 26 آبان 1329 در مجلس می گوید:
«حقیقت اینجاست که کشور ایران در اثر ملی کردن صنعت نفت دچار هیچ گونه ضربۀ اقتصادی نخواهد شد، زیرا اگر فرض کنیم که ایران بجای سی ملیون تن استخراج شرکت در سال 1950م، فقط ده ملیون تن استخراج کند و برای هر تن که شرکت یک لیره خرج می نماید دو لیره خرج کند بازهم براساس فروش هر تن نفت پنج لیره عایدی خواهیم داشت...» (خامهای، 1369: 91 )
متأسفانه سایر ملیون نیز همین محاسبۀ ساده لوحانه را همانند دکتر مصدق تعقیب میکردند و حال آنکه غرب مطالعات پیچیده، دقیق و فراگیری را پیش از ملی شدن نفت آغاز کرده بود تا نه تنها اهمیت تأثیر نفت ایران را بر بازارهای جهانی بررسی نماید بلکه راه کارهای مقابلۀ با آن را نیز مورد توجه قراردهد. مطالعاتی که موجب شد تا نهایتاً انگلستان در مناطق نفتی مختلف جهان اولاً ظرفیت ها را تا حداکثر ممکن افزایش دهد و ثانیاً ظرفیت های جدیدی را در گوشه و کنار جهان بوجود آورد و ثالثاً سیاست های صرفه جویی اقتصادی را به اجرا گذارد. نادیده انگاشتن سی ملّیون تن نفت - آنچنان که ملیون میگفتند - اقتصاد غرب را آسیب پذیر میکرد لیکن آنها نتوانستند در ذهن خود این موضوع را بپرورانند که انگلستان میتواند با این کسری مقابله کند و با پیش بینی های سنجیده بتدریج ایالات متحده را با خود همراه کرده، مطمئن شود که توطئههای پیوسته و مداوم آن کشور میتواند دولت ملی را ساقط کند (نامههای قاسم غنی، 1366: 374).
در برابر این رویکردهای فعال، متأسفانه نگاه شخصیت ها و نخبگان نهضت از جمله دکتر مصدق، مظفر بقایی و حسین مکی پیرامون «توهم وابستگی عمیق غرب به نفت ایران» معنا یافته بود، موضوعی که حداقل تا بازگشت نخست وزیر از ایالات متحده ادامه داشت و پس از آن هم راهبرد اقتصادِ بدون نفت، نتوانست گرهای از مشکلات نهضت باز نماید(اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره
229-14). فضای مطبوعات کشور نیز همان نگاه رهبران ملی را در خصوص وضعیت بحرانی انگلستان نشان میداد. روزنامۀ بهار ایران در موضوع میانجیگری بانک جهانی در خصوص نفت معتقد بود که:
«... وضع اقتصادی انگلستان به مراتب بدتر از ایران است و به قدری دولت انگلیس از حیث درآمد و بودجه در مضیقه میباشد که صدی بیست بر نرخ وسایل نقلیه افزوده است... دولت انگلیس ماهیانه مبالغ هنگفتی از نفت ایران به دست میآورد که هم اکنون این درآمدها قطع شده است... و شرایط را برای پذیرش میانجیگری بانک جهانی فراهم کرده است» (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره229-14 )
استدلالهای فوق همگی درست بودند تا آنجا که از مشکلات انگلستان در رویارویی با ملّیون خبر میداد، لیکن آنچه مورد غفلت قرار گرفته بود بسیج امکانات گسترده است که انگلستان را در مذاکرات، دارای موضعی سازشناپذیر کرده بود. به خلاف فضای مطبوعات ایران و فضای حاکم بر ملّیون، انگلستان علاقمند نبود که مصدق و همراهان او بتوانند در رویارویی با غرب به گشایشهای مالی امیدوار شوند (کاتوزیان، 1371: 267-266).
1- تبدیل وسیله به هدف
قبلاً توضیح داده شد که نفت وسیله ای برای تحقق بخشیدن به عمران و آبادی کشور از یک سو و توسعه حکومت قانون و خلع ید از بیگانگان از سوی دیگر بود. به یمن و برکت همین وسیله بود که ملّیون توانسته بودند ملت ایران را در راهبرد توسعه یابندۀ گفتمانی خود بسیج نمایند. در طول دوران کوتاه مبارزات ملی کردن نفت، ملیون تمام همت خود را وقف وسیله کردند. ارزش وسیله آنقدر افزایش یافته بود که رهبران نهضت همان آرمانهای نهضت را بتدریج مورد تعرض خود قرار دادند. کلی بافیهای اهمیت نفت ایران برای جهان غرب، درگیری در یک جنگ فرسایشی همراه با اخلاقی دیدن حضور ایالات متحده در پشتیبانی نهضت میتوانست معضل دیگر بنام تبدیل وسیله به هدف را نیز رقم بزند. البته ارزش و قداست یافتن بیش از حد نفت تنها مسئلۀ موجود در این حوزه نبود، بلکه نگاه ملّیون نسبت به همین وسیله نیز کاملاً اخلاقی- احساسی بود. در حالیکه انگلستان در انتقال گرایی های راهبردی خود محاسبات قابل رصد و راستی آزمایی را تعقیب می نمود، رهبران نهضت عمدتاً در محافل داخلی و خارجی بر کلی گویی های یغماگرانه غرب تأکید میکردند. موضوع این نیست که رهبران ملی میبایست ملاحظات اخلاقی را در گفتمان خود بکار نمی بردند، بلکه موضوع آن است که آنها میتوانستند با شناسایی راهبرد انتقال گرانۀ محاسبه شده انگلستان آنچنان پاد- راهبرد توسعه یابنده ای را تدوین نمایند که توانایی به حاشیه راندن رقیب را داشته باشد؛ البته اخلاقی دیدن نفت- چنانکه دولتمردان آمریکایی هم اذعان داشتند- میتوانست تنها در کوتاه مدت مؤثر
باشد لیکن در بلند مدت به هیچ رو نمیتوانست کمککننده باشد. نگاه هرالد تریبون که به مراکز قدرت در آمریکا بسیار نزدیک بود جالب توجه است:
«در آغاز شروع مبارزات مصدق، مردم خیلی بیش از آنچه که از یک ملت خسته انتظار میرفت هیجان و اشتیاق نشان دادند. اما در عین حال که مصدق در تهییج مردم توفیق یافت از به وجود آوردن معجزه (عملی کردن اهداف جنبش ملی کردن صنعت نفت) فرو ماند... دولت مصدق چند اشتباه بزرگ کرد: اول ناتوان دیدن غرب و وابستگی عمیق به نفت ایران، دوم حمایت ایالات متحده از مصدق در برابر نفوذ کمونیزم در ایران و سوم توانایی بسیج مردم به رغم طولانی شدن اختلافات ایران و انگلیس و بالأخره امید(کاذب) برای بهبود وضع مالی کشور(اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 5-15)».
البته پوشیده نیست که قداست یابی وسیله و تبدیل آن به هدف ریشه در ساختار اقتصاد تک محصولی کشور داشت و قطعاً هرگونه عنایت جدی به اهداف و آرمانهای نهضت به صورت جدی از کانال وسیله میگذشت. با این حال گره خوردن عمیق وسیله به هدف مؤید این ایراد اصولی است که استیفای حقوق ایرانیان میبایست در روندی قرار نگیرد که نتیجۀ طبیعی آن فروپاشی نهضت باشد، این موضوع به درستی توسط تحلیلگران غربی مورد توجه قرار گرفته بود، آنجا که انگلستان هشیارانه از صدور نفت ایران جلوگیری کرد. جلوگیری از صدور نفت همان و مضیقههای جدی مالی و فشار بر مردم همان. پاسخ دکتر مصدق به بحران پیدا شده همان «کلیگوییهای اخلاقی، سماجت و انعطافناپذیری» بود. (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 149-15). چنین به نظر می رسد که همانگونه که زنجیرۀ هم ارزی ملّیون در قالب جبهۀ ملی متشکل شده و به سرعت به اوج خود رسیده بود ظهور موانع و عوامل بنیادین ذکر شده به همان سرعت موجب پیدایش چند دستگی ها در صف واحد نهضت ملی شده بود. فراموش نباید کرد که حادثۀ ترور رزم آرا از لحاظ گفتمانی خللی غیرقابل جبران در راهبرد انتقال گرایانه انگلستان ایجاد کرد و بسرعت راه را برای اجرایی شدن صنعت نفت فراهم کرد. بنابراین استیفای حقوق بلافاصله در قالب خلع ید از انگلستان و ملی کردن صنعت نفت ترجمان خود را یافت. لیکن همگرایی تدریجی ایالات متحده با انگلستان و سکوت تلویحی اتحاد شوروی در قبال نهضت ملی، چشم ملیون را به این واقعیت گشود که روند اعمال حاکمیت ایران بر صنعت نفت بدین زودی ها محقق نخواهد شد. در چنین فضایی بود که دکتر مصدق به منظور اتخاذ تدابیر عاجل درصدد برآمد «اختیار قانون گزاری مجلس» را به مدت یک و نیم سال به عهده گرفته، از طریق تصویب نامه حکومت نماید. موضوعی که دقیقاً مورد نظر دشمنان نهضت بود و میتوانست رشتههای هم ارزی مردم ایران را مخدوش کند (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 236-15). هر چه شرایط سخت تر می شد شکاف ها در درون نهضت ملی بیشتر تعمیق می گشت و طبیعی بود که پذیرش «انعطاف ناپذیری» در نهضت ملی از جانب دکتر مصدق مساوی با تشدید فروپاشی رشته های بهم پیوسته در نهضت ملی محسوب شود. در چنین فضایی، ایالات متحده مایل بود که دکتر مصدق «قدر زمان را درک کرده، اصلاحات داخلی» را زودتر شروع نماید. پاسخ ایرانیان ناامید کننده بود:
«دکتر مصدق به قدری گرفتار و سرگرم مذاکرات نفت شده که نتوانسته است توجه زیادی به اصلاحات داخلی کند... ایرانیانی که مقامات حساس در دولت ایران دارند میگویند که [ایالات متحده] کمک کند تا قضیه نفت حل شود، اصلاحات داخلی پس از آن به مرحلة عمل در خواهد آمد» (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 7-15).
در این میان، بانک جهانی راه حل تقریباً منصفانهای را پیشنهاد کرد که مورد توجه مصدق قرار نگرفت. بانک اعلام کرده بود که اولاً تا اندازۀ محدود تولید و فروش نفت تصفیه شده و خام با توافق طرفین برای مدتی حاصل شود. ثانیاً درآمد حاصل بخشی به عنوان غرامت، بیست و هشت سنت سهم انگلستان و سی و هفت سنت سهم ایران شود و ثالثاً هرگاه لازم شد از تکنسین های خارجی نیز استفاده شود (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 229-14). پیشنهاد بانک جهانی به هیچ رو با اصول ملی کردن نفت مغایرت نداشت. افزون بر این، در فضای تشدید موانع بنیادین که مفصلاً بحث آن گذشت ملیون میتوانستند کلیت نهضت را سرپا نگه دارند و از آسیبهای جدی حاصل از اعمال محدودیتهای انگلستان رهایی پیدا کنند. دکتر مصدق این طرح را نپذیرفت. علت نپذیرفتن آن هم این بود که بانک اعلام کرد که بیطرف میماند. درصورتیکه دولت ایران علاقمند بود که بانک از طرف دولت ایران عمل نماید. استیفای حقوق، سخت برابر با «ملی کردن» شده بود به گونهای که حتی میانجیگری شرافتمندانۀ بانک جهانی خرد و ناچیز بحساب می آمد چه برسد به اینکه افراد جسوری پیدا شوند و بخواهند فرمول های جدی تری را برای حفظ نهضت مقاومت ملی مورد توجه قرار دهند. ملّیون سخت از پاسخ به این سوال ساده عاجز و ناتوان بودند که آیا نفت را برای نهضت می خواهند یا نهضت را برای نفت خصوصاً که هر چه زمان بیشتر می گذشت چند موضوع خود را به راحتی به ملیون تحمیل میکرد. اول شکلگیری نظام «انعطاف ناپذیر دو قطبی» که علی الاصول اجازۀ راه سوم را بدین سهولت به دولت ملی نمیداد. دوم اجماع دو قطب انعطاف ناپذیر مبنی بر اینکه «هرکس با ما نیست علیه ماست». انگلستان توانسته بود به شکل موثری ایالات متحده را متقاعد نماید که در فضای بین المللی جدید موضوع ملی کردن نفت، موجب به خطر افتادن «منافع غرب» در برابر شرق خواهد شد. سوم با انعطاف ناپذیری نظام دو قطبی و اجماعسازی جهانی علیه نهضت ملی از یک طرف و انعطاف ناپذیری در پروژه ملی کردن صنعت نفت از سوی دیگر باید گفت که توسعه یابندگی گفتمان ملی با بروز شکافهای سیاسی به خطر جدی روبرو شد (اسناد وزارت خارجه، سال 1331، پرونده 6/19، سند شماره 9-15).
کافی است یک بار دیگر علل و عوامل بنیادین سقوط دولت ملی را مرور کرد و آنگاه نسبت آنها را با حرکت های شتابآلود سیاسی همانند حکومت از طریق تصویب نامه، تضعیف جایگاه مجلس، ناتوانی در ارائه اقتصاد بدون نفت، اختلاف آیت ا... کاشانی با دولت بر سر پارهای از انتصابات و جزآن را مورد توجه قرارداد تا میزان بحران مشروعیت دولت ملی خود را بخوبی نشان دهد. هرچند نقش کودتای 28 مرداد سال 1332هـ . ش در فروپاشی دولت ملی قابل انکار نیست، لیکن نهضت ملی بیش از آنکه کودتای مشترک آمریکا - انگلستان انجام شود در معرض زوال و اضمحلال قرارگرفته بود.
نتیجه
نهضت مقاومت ملی ایرانیان در طول دهۀ بیست هـ.ش شایستگی احیای هویتی خود را داشت. فروپاشی نظام رضاشاهی فرصتی مغتنم بود تا به تدریج ایرانیان بتوانند با الهام از گذشته خویش جایگاه شرافتمندانۀ خود را در سطوح ملی، منطقهای و بین المللی بیابند. بتدریج نفت میرفت تا به عنوان ابزاری نیرومند بتواند ضمن ایجاد راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان، انتقال گرایی مورد نظر انگلستان و عوامل داخلی آن را دچار حاشیه سازی نماید. یکی از مفاهیم کلیدی تحلیل گفتمانی نهضتها و حرکتهای سیاسی ابهام گفتمانی است. ابهام گفتمانی دلالتی روشن بر راهبردی بودن تلاشهای توسعه یابندۀ گفتمانی دارد که طی برنامه ریزیهای هدفمند، نخبگان سیاسی تلاش می نمایند از یک مرحله وارد مرحلهای جدیدتر شده، با رویکردهای خلاق و فعال و راستی آزماییهای مکرر، راه را برای مجد و عظمت افزون تر باز نمایند. باتوجه به صف آرایی راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان ملی در برابر انتقال گرایی دشمنان، استیفای حقوق ملی از همان آغاز مساوی با «ملی کردن نفت» نبود. دسیسهها و سیاستهای انتقال گرانۀ انگلستان بود که بتدریج ایرانیان را متقاعد کرد که احیای هویت و کرامت خود را برابر با گفتمان «ملی کردن» برآورد نمایند. در اینجا بحث بر سر این نکته نیست که چرا نخبگان سیاسی این دهه بتدریج متقاعد شدند که استیفای حقوق مساوی با ملی کردن است. ایرانیان به شکل ذاتی همواره در جستجوی خاطرۀ تمدنی خویش بوده و هرگاه شرایط تاریخی برای احیای هویت دینی – ملی آنها فراهم شده است، نگاه به قلههای پیشرفت و تعالی را هدف خود قرار داده اند.
بحث اساسی این مقاله این است که راهبرد توسعه یابندۀ گفتمان ملی ایرانیان تا چه اندازه تفسیر درستی از ابهام گفتمانی داشته، صورتبندی نظام گفتمانی خود را در چارچوبی قابل راستی آزمایی از مرحله ای وارد مرحلة نوین نمودند. متأسفانه ظهور شخصیتهای سیاسی همانند رجبعلی رزم آرا در پرتو حمایت خارجی نشان داد که ملّیون تصویر روشنی از آینده جهتگیریهای توسعه یابندۀ خود ندارند. افزون بر این، حادثه ترور وی و سرعت چشمگیر نهضت ملی موقتاً انتقالگرایی انگلستان را با محدودیت مواجه ساخت. لیکن علل و عوامل بنیادین همانند بدون چشم داشت انگاشتن حمایت آمریکا، جنگ فرسایشی انگلستان، محاسبات اندیشیده شده غرب برای مقابله با نهضت ملی و محاسبههای ناسنجیده از جانب نخبگان سیاسی و تبدیل وسیله به هدف همگی حاکی از آن بود که ترجمان استیفای حقوق ملت ایران به «پروژة ملی کردن صنعت نفت» در تحلیل نهایی با مشکل مواجه خواهد شد. به بیان دیگر، ملیون جز پارهای کلی گوییهای اخلاقی، توسعه یابندگی گفتمان خود را نه رصد میکردند و نه اهتمامی سازنده برای معنابخشی به وضعیت های ایده آل بعدی داشتند. تعجب اساسی را فقط نباید در بیبرنامگی های نخبگان سیاسی در سال اول نهضت ملی به بحث گذاشت، بلکه این روند یکسره در طول حکومت بیست و هفت ماهۀ مصدق خود را نشان می داد. نهضتی در حد و اندام نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران نه تنها میبایست برآوردی درست از توانمندی های خود و اهداف قابل تحقق خویش میداشت، بلکه پاد - راهبردهای خود را در قبال غیریت ها و دشمنان خود به گونهای تنظیم میکرد تا امکان عبور از یک مرحله به مرحلۀ بعدی میسر شود. طبیعی است که در بسیاری از مواقع گفتمان توسعه یابنده درکی صحیح از امکانات، تاکتیک ها و راهبردهای انتقال گرانۀ حریف و غیریتهای مقابل خود نداشت. با بدست آوردن اطلاعات جدید از فضای پیرامونی خود و سطح خارجی، نخبگان باید میتوانستند اهداف خود را به گونهای جرح و تعدیل نمایند تا آسیب پذیری نهضت را به حداقل رسانند. برغم آن که ملّیون ایرانی از سال دوم به ساده اندیشیهای خود از یک سو و اجماع بیرونی علیه نهضت ملی از سوی دیگر پی برده بودند، نتوانستند طراحی های جدیدی را بپذیرند که طی آن کلیت نهضت از گزند حوادث مصون شود. یکی از فرصتهای مناسبی که میتوانست به شکل قابل قبول مورد توجه ملّیون قرارگیرد و نهضت را از هزیمت برهاند، میانجیگری بانک جهانی بود. با وجود آنکه میانجیگری بانک جهانی کمترین تصادمی با پروژه ملی کردن نفت نداشت لیکن ملیون وجیه المله هراسان از تهمتهای سیاسی حزب توده بودند، تهمتهایی که بیریشه بودن آن در گذر زمان میتوانست اثبات شود. متأسفانه این توافق انجام نشد. گذشت زمان عمدتاً به نفع انتقالگرایی انگلستان بود. بهجای اینکه مصدق و سایر نخبگان، پیشاپیش نهضت هدایت و رهبری ملت را مسئولانه به پیش ببرند در صفوف پایانی نهضت مشغول مشاجرات سیاسی بی حاصل شده بودند. نهضت مقاومت ملی آنقدر ضعیف شده بود که ادعا کرد کودتای 28 مرداد 1332 نقش مکمل در سقوط دولت ملی داشت.