پادشاهی سید احمدخان مرعشی صفوی و بحران مشروعیت صفویان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار تاریخ دانشگاه اصفهان

چکیده

حملۀ غلزایی‌های قندهار به اصفهان و سقوط این شهر را باید پایان عمر سیاسی صفویان دانست؛ اگرچه تهماسب دوم توانست پس از اخراج غلزایی‌ها مدت کوتاهی حکومت نماید. در همین دوران اشغال اصفهان و حتی پس از آزاد سازی این شهر از سپاهیان اشرف، مدعیان متعددی در گوشه و کنار کشور و با عناوین مختلف داعیۀ حکومت داشتند. بیشتر این مدعیان افراد فرصت طلب، مجهول الهویه و با توان نظامی و اعتبار ضعیفی بودند. اما در این میان، کسانی نیز دیده می‌شدند که ادعای آنان بسیار پررنگ بود. سادات مرعشی نمونۀ مشخصی از این مدعیان بودند که برای دستیابی به حکومت بسیار تلاش می‌کردند.
سید احمدخان مرعشی صفوی اولین مدعی پادشاهی از خاندان مرعشی پس از سقوط اصفهان بود. اگرچه او ابتدا و برای دفاع از صفویان با تهماسب همراه شد، پس از مدتی از او جدا گردید به اقداماتی دست زد که به اعلام رسمی پادشاهی او در کرمان انجامید.دورۀ سه سالۀ فعالیت او در جنوب و جنوب شرقی کشور آن هم در دورانی که تهماسب به شدت در موضع ضعف قرارداشت و اشرف افغان موفقیت‌های چشمگیری درداخل و در مناسبات خارجی به دست آورده بود بسیار مهم است. او در این دوره با نام احمد شاه به ضرب سکه اقدام نمود و درباری تشکیل داد که توجه نمایندگان کمپانی‌های خارجی رانیز جلب کرد. این مسأله نشان می‌دهد که او از بحران مشروعیت صفویان در آن مقطع استفاده کرد؛ هرچند در نهایت موفق نشد تا این افتخار را داشته باشد که به عنوان مؤسس سلسله‌ای در تاریخ ایران شناخته شود. این پژوهش بر آن است تا دوران فعالیت و پادشاهی سیداحمد خان مرعشی، ارتباط این ادعا با بحران مشروعیت صفویان و دلایل ناکامی او در این رویارویی را بررسی کند. روش تحقیق، کتابخانه‌ای است واین مقاله به شیوۀ توصیفی- تحلیلی به بررسی و تحلیل موضوع می‌پردازد. 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Kingdom of Sayed Ahmad Khan Marashi Safavi and the Crisis of Safaviete Legitimacy

نویسنده [English]

  • Ali Akbar Jafari
Assistant Professor in history, University of Isfahan.
چکیده [English]

The end of Safaviete political era is contemporaneous with the crisis of overthrowing of Esfahan through the attack of Ghandharian Ghalzaeies. After Ghalzaeies deportation the Tahmasb II governed for a short period. There were many sovereignty claimant during the period of Esfahan`s occupation and even after it`s release. Some of them were equipped adequately than others. Sadat Marashi was the distinct example of the claimants who had a great trial to have the sovereignty. The first kingdom claimant of Marashi dynasty after Esfahan`s overthrow is Sayed Ahmad Khan Marashi Safavi.
Although at the beginning he accompanied Tahmasb to defend Safaviete, he abandoned him after a short time. Sayed Ahmad Khan Marashi Safavi had initiated proceedings that brought about his kingdom`s official announcement in Kerman.  The period of his three-year proceedings in South and Southeastern of country is very important; although, Tahmasb was weakening and Ashraf Afghan was successful in his domestic and overseas acts.  He minted coins with Ahmad Shah`s name and ran a court which was noticeable for most of foreign companies. It is obvious that he used Safaviete crisis legitimacy in that period; however, he could not have the honor of being a dynasty promoter in Iran`s history.
The method of this survey is through Library sources and it is a descriptive-analytic study.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Sayed Ahmad Khan Marashi
  • Legitimacy
  • Ashraf Afghan

مقدمه

زوال و سقوط سلسلۀ صفویه و پیامدهای آن به گونه ای بود که مورخان بعدی و محققان معاصر را در ریشه یابی علل و زمینه‌های آن به خود مشغول کرده است. در این واکاوی مسائل و حوادث به چند نکتة اساسی توجه شده است: چگونگی تحلیل رفتن مبانی مشروعیت صفویان، زمینه‌های سقوط آسان این دولت قدرتمند، پیامدهای کوتاه مدت و بلندمدت این فروپاشی، چگونگی شکل‌گیری کانون‌های متعدد قدرت پس از سقوط صفویه و چرایی این دست از مسائل و مسائل دیگری که در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار می‌گیرد. در این زمینه ارتباط مستقیمی بین دو مسأله وجود دارد : بحران مشروعیت صفویان و شکل‌گیری کانون های قدرت طلب. به عبارت دیگر، هر یک از این کانون ها خیزش به سوی قدرت را از بحران موجود در مبانی مشروعیت صفویان آغاز نمودند. بسیاری از آنها بدون اینکه منکر اصل مشروعیت صفویان شوند و حتی با ادعای انتساب خود به صفویان تلاش نمودند تا سبوی بشکستۀ صفویان را بندی زده ، از جام قدرت جرعه ای بنوشند. برخی دیگر با طرح ادعاهای جدید، مبانی مشروعیت صفویان را به چالش کشیده، آخرین ضربات را بر پیکر خسته و بی رمق مشروعیت صفویان وارد نمودند. اما مرز میان این دو دسته از کانون ها وجود مشروعیت تا فقدان آن برای صفویه است. تعدّد این کانون های متکی بر افراد، مناطق، ایلات و حتی دولت عثمانی از این مسأله متأثر بود. در این میان، ادّعای پادشاهی سید احمدخان اهمیت قابل توجهی دارد.

سیداحمد خان مرعشی صفوی از یک سو منتسب به سادات مرعشی بود- ساداتی که صحیح النّسب بودند و به ساختن نسب غیرواقعی نیازی نداشتند- و از سوی دیگر با خاندان صفویه مرتبط بود. او از همراهان شاه تهماسب دوم صفوی و از نیروهای زیرفرمان او بود. گمان طغیان و شورش از طرف چنین کسی کمتر متصور می شد؛ با وجود این، از زمانی که تهماسب صفوی از فعالیت‌های سید احمد آگاه شد، وجود او و داعیة پادشاهی اش را خطرناک تر از غلزایی‌های قندهار تشخیص داد. پی جویی چنین ادّعایی و ارتباط آن با بحران مشروعیت صفویان هدف اساسی نویسنده در این مقاله است. ازاین رو، برای پاسخ به ا ین پرسش که «چه متغیرهایی در شکل دهی ادّعای پادشاهی سید احمد خان نقش داشت؟» فرضیة ذیل به آزمون گذاشته شده است که: «عواملی از جمله سقوط اصفهان و تقدیم تاج شاهی به محمود غلزایی، ناکامی تهماسب در فعالیت‌های اوّلیه‌اش، کاهش محسوس قدرت مرکزی، و شکل‌گیری "فرهنگ تفرقه" در جامعة ایران، در شکل دهی ادّعای پادشاهی سید احمد خان نقش اساسی داشتند.» در این بررسی از روش تحقیق تاریخی و به شیوة توصیفی- تحلیلی استفاده شده است. گردآوری داده‌ها بر اساس نوشته‌های موّرخان ایرانی براساس سقوط صفویه تا اوایل دورۀ قاجاریه و نیز گزارش‌های اروپاییانی است که در آن روزگار در ایران زندگی می کردند. یافتۀ اساسی تحقیق ضمن تأیید فرضیة ارائه شده نشان می‌دهد که قیام سید احمد خان و ادّعای پادشاهی او به دلیل شرایط بحرانی‌ای بود که در آن زمان به وجود آمده بود.

 

سقوط اصفهان و چالش بحران صفویان

اصفهان به عنوان پایتخت دولت صفوی پس از حدود نه ماه محاصرۀ سخت و سنگین در یازدهم محرم 1135.. ق/ 21اکتبر1722 م (مستوفی، 1375: 132) با ورود نیروهای محمود به شهر سقوط کرد. باوجود قدرت‌یابی دوبارۀ صفویان و بازگشت تهماسب دوم در هشتم جمادی الثانی سال 1142 . ق به اصفهان (استرآبادی، 144:1377) اصفهان هیچ گاه نتوانست بار دیگر به عنوان پایتخت دولت صفوی و در صدر اندیشۀ سیاسی حاکمیت آنها قرار گیرد. به عبارت دیگر، تداوم بحران‌های پیشین و به وجود آمدن بحران‌های جدید به گونه ای بود که همان سقوط اوّلیۀ اصفهان در 1135 . .ق را باید پایان عمر سیاسی صفویان دانست؛ اگرچه با تشکیل شورای دشت مغان و انتخاب نادر به پادشاهی در 1148.ق، صفویان رسماً از صحنۀ سیاسی ایران حذف شدند. بر این اساس، عوامل متعدّدی که زمینه های سقوط صفویان را فراهم کرد از یک نظر تا سقوط شهر اصفهان امتداد داشت. امّا تصرّف اصفهان و بر تخت نشینی غلزایی‌ها در این شهر، خود آغازی بر چالش جدّی مشروعیت صفویان بود. در پاسخ به این پرسش که چرا صفویان در آن شرایط جدید نتوانستند فرصت حکومت دوباره‌ای بیابند، پرداختن به فرصت‌ها و تهدیدهای مشروعیت صفویان ضرورت پیدا می‌کند. مشروعیت به عنوان نقطة اعتماد و اتّکای مردم به حاکمیت، توان ایجاد این اعتقاد را دارد که به جامعه بقبولاند که نظام سیاسی موجود برای جامعه مناسب وپذیرفتنی است. به همین دلیل، مردم بی اکراه از آن اطاعت کرده ، آن را شایستۀ احترام می دانند.(عالم، 1373: 105). بااین فرض ، آیا مبانی مشروعیت صفویان در زمان سقوط اصفهان از بین رفته بود؟ و آیا نظام صفوی این توانمندی خود را از دست داده بود؟ از بررسی منابع تاریخی نشانه‌هایی مبنی بر تضعیف مبانی مشروعیت صفویان می‌توان یافت. این مسأله از مدت ها پیش و با بروز نارضایتی مردم از خاندان صفویه و کاهش مقبولیت آنها شروع شده بود. اوج این نارضایتی ها در طول پادشاهی شاه سلطان حسین آشکاربود. برای نمونه کروسینسکی می‌نویسد: «و در اواخر ایام سلطنت صفویه برای اجرای قانون شرع در بلاد عظیم، که سبب انتظام دولت است، اهتمام نمی کردند» (کروسینسکی، 1363: 25). این در حالی بود که توجه آنها به دین و حسّاسیت دینی یکی از اصولی بود که در مشروعیت بخشی به صفویان نقش مؤثّری داشت. همچنین در حالی که درروزگاری سیادت و انتساب به اهل بیت (ع) برای صفویه برگ برنده ای در برابر کلیۀرقبا به شمار می رفت، در زمان شاه سلیمان صفوی، محقّق سبزواری داشتن نسب عالی را به عنوان یکی از ویژگی های پادشاه چندان ضروری نمی‌دانست (محقّق سبزواری، 1377: 507). از این نظر، مکافات نامه و رسائل نوشته شده در مورد فتنة افغان‌ها، بیشترین رویکرد را به موضوع تضعیف توانمندی دولت صفوی در حفظ مشروعیت خود دارند (رک: جعفریان، 1372: 40 - 50). در تبیین این مسأله از این نکته نباید غافل ماند که در بیشتر این دوران، عوامل و مبانی دینی مشروعیت صفویان بر عوامل غیردینی غلبه داشت؛ به ویژه از این نظر که عوامل غیردینی مؤثّر در حفظ مشروعیت صفویان نیز رنگ دینی داشت. بنابراین، مجموعة منابع و متون تاریخی اواخر این دولت چنین فرضی را به خواننده القا می‌نمایند که صفویان مشروعیت حکومت بر جامعه را به شدت از دست داده بودند. ناگفته نماند که این دسته از منابع دچار تضادهایی نیز هستند. به عنوان نمونه، کروسینسکی خود از آه وزاری و دلتنگی مردم اصفهان درزمانی یاد می‌کند که شاه تصمیم گرفته بود تسلیم افغان‌ها شود (کروسینسکی، 1363: 66 - 67).

در مقابل، محقّقان بویژه مستشرقان، در بررسی علل انحطاط و سقوط صفویه بیشتر به جنبه‌های اداری و مدیریتی صفویه توجه می‌کنند و علل سقوط را به عملکرد شاهان صفوی در مسائل جاری دولت مربوط می‌دانند (برای نمونه رک: به لاکهارت، 1383: فصل دوم). از نظر این دسته از محقّقان، مسائلی که آنها را می‌توان در حوزۀ عوامل غیردینی مشروعیت‌پذیری صفویان در نظر گرفت پس ازمرگ شاه عباس رو به تحلیل رفت و سرانجام موجبات از هم گسیختگی دولت صفوی را فراهم کرد. ناگفته نماند که در این نوع اظهارات نیز ردّپای تضعیف موقعیت دینی صفویان در جامعه دیده می‌شود؛ اما بیشترین تأکید بر دیگر مسائل اداری، مدیریتی و کفایت سیاسی آنها است.

با در نظر گرفتن این دو طیف، از جریان سومی نیز نباید غافل ماند؛ جریانی که حدّ واسط این دو نظریه است. از بررسی حوادث تاریخی پس از سقوط اصفهان چنین بر می‌آید که سقوط اصفهان ناشی از بحران مشروعیت صفویان و تضعیف و تحلیل آن نبود. سهل انگاری و غفلت شاه از امور مملکتی و ساده‌انگاری و خوش باوری او حلقه‌ای از کارگزاران ناکارآمد و غیرسالم را در دربار صفوی گرد آورده بود که این دو مسأله اعتراضاتی را به همراه داشت و سرانجام یکی از این اعتراض‌ها، موجب سقوط اصفهان شد. براساس این نظریه، بحران چالش و تضعیف مشروعیت صفویان پس از سقوط اصفهان خودنمایی کرد. به عبارت دیگر، نبودن فردی از خاندان صفویان بر تخت سلطنت ایران در اصفهان و عملکرد نادرست تهماسب در فاصله سال‌های1135-1142. ق، بحران مشروعیت آنها را موجب شد. آنچه بر اعتبار این نظریه می‌افزاید حاکمیت غیر اصولی غلزایی‌ها در اصفهان و بخش‌های دیگری از ایران،خودداری دولت عثمانی از پذیرش حاکمیت این مهاجمان و مهم‌تر از همه، موج صفوی‌گرایی و مدّعیان منتسب به صفویان درگوشه و کنار کشور بود. شاید مدل زیر را در تبیین دقیق‌تر این نظریه بتوان ارزیابی کرد:

 


 

از پیامدهای اصلی بحران مشروعیت صفویان، پیدا شدن مدّعیان متعددی بود که خود را در حد واندازة صفویان می‌پنداشتند. نمودار زیر تصویری از تعدّد مدعیان را نشان می‌دهد:

 

 

حجم فعالیت این مدّعیان در آن مقطع به گونه ای بود که بخش‌های مهمّی از منابع تاریخی باقی مانده از آن دوره به بررسی فعالیت این عده اختصاص یافته است. در این میان، نیروهای جدید وابسته به دستگاه حکومتی صفویه اهمیت و جایگاه ویژه ای داشتند. این عده پس از مدتی همراهی و همکاری با تنها مدّعی صحیح النّسب صفوی- شاه تهماسب دوم- راه خود را جدا کردند و سرانجام نیز از همین عده، نادر موفق شد به نام صفویان اما به کام خود بر رقبا پیروز و به عنوان تنها گزینه برای جایگزینی صفویان در شورای دشت مغان شناخته شود. در همین دسته،سید احمدخان مرعشی صفوی نیز جایگاه ویژه ای داشت که ضرورت دارد بیشتر بازشناسی شود.

 

 سیداحمدمرعشی صفوی که بود ؟

 سادات مرعشی از خاندان‌های مشهور و صحیح النّسب بودند که در قرن هشتم هجری قمری حکومتی شیعی مذهب را در مازندران تأسیس نمودند. آنها سپس با کمک‌های مادی و معنوی به آل‌کیا زمینۀ قدرتمندی این سلسلۀ محلّی را فراهم نمودند؛ سلسله‌ای که در بنیان‌گذاری دولت صفویه نقش مهمی داشت (رک:لاهیجی، 1352: 103-107). این سلسلۀ محلّی پس از فراز و فرود بسیار، سرانجام در سال 795 ﻫ . ق/1392 م به دست تیمور برچیده شد؛ اما پس از مرگ تیمور، آنان بار دیگر در مازندران مستقر شدند (میراحمدی،1369: 22). پس از آن، این سادات همواره به عنوان یک گروه متنفّذ در منطقة مازندران و گیلان ایفای نقش نمودند، تا جایی که این اعتبار در زمان صفویان نیز حفظ شد. در زمان دولت صفوی، روابط خاندان صفوی با سادات مرعشی علاوه بر مسائل سیاسی و مذهبی با روابط خویشاوندی تحکیم یافت؛ به طوری که از ازدواج دختران صفوی با مردان مرعشی فرزندانی متولدشدند که از ناحیۀ پدر به سادات مرعشی و از ناحیۀ مادر به سادات صفوی منسوب بودند. این نسل در روزگار ادبار صفویان از مهم‌ترین شاخص‌های صفوی گرایی مرعشیان محسوب می‌شدند. مهم‌ترین علت توجه مردم به این عده انتساب صحیح آنها به اهل بیت (ع) و نیز خاندان صفوی بود. شاخص‌ترین این چهره‌ها بازماندگان میرزا محمّد داوود داماد شاه سلیمان صفوی- یعنی سیداحمدخان و سید محمّد بودند که اوّلی به نام احمد شاه و دومی به نام شاه سلیمان ثانی در مدتی کوتاه مورد توجه قرار گرفتند. از این دو، احمد شاه- که فعالیت‌هایش موضوع این مقاله است- پیش ازپادشاهی نادروشاه سلیمان ثانی پس از قتل نادر باعنوان شاه مطرح شدند. میرزاسیداحمدخان مرعشی صفوی فرزند میرزاابوالقاسم ازصبّیۀ میرزا ابراهیم خلیفه سلطانی بود. (رک: سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 52؛ مرعشی صفوی، 1362: 62). نسب اواز ناحیۀ پدر بابیست و هشت واسطه به امام علی (ع) می‌رسید. (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 47) پدرش ،میرزاابوالقاسم،فرزند بزرگ میرزا محمّدداوودحسینی مرعشی صفوی بود (رک: خاتون‌آبادی، 1352: 563). بر این اساس، جدّ او داماد شاه سلیمان صفوی بود و از این نظر نیز نسبت سید احمد از طریق شهربانو بیگم به خاندان صفوی می‌رسید. بنا بر تعبیری «وی شاهزاده ای بود که از سوی مادر خون شاهی داشت» (نامه‌های شگفت‌انگیز از...، 1370: 113). با وجود اینکه سید احمد از خاندان مرعشی بود، به دلیل آنکه مادر میرزا محمّد داوود، عزّ شرف بیگم نبیرۀ شاه عباس صفوی بود عنوان صفوی در ادامۀ نام این خاندان دیده می‌شود. بر این اساس، نمودار خانوادگی سید احمد را به صورت زیر می‌توان ترسیم کرد:

                             شاه عباس اول

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صفی میرزا

 

زبیده بیگم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با 25 واسطه به امام علی (ع)

شاه صفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جهان‌بانو بیگم

 

 

 

 

 

شاه عباس دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عز شرف بیگم

 

 

میرزا عبدالله

 

شاه سلیمان صفوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهربانو بیگم

 

 

 

میرزا محمود داوود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          میرزا ابوالقاسم

 

 

 

میرسید محمد (شاه سلیمان ثانی)

 

 

 

 

 

 

 

 

           سید احمد

 

 

 

 

                             

 

 

در بحث نسب سیداحمد، قزوینی اورا سید احمد اموی صفوی معرفی می‌کند (قزوینی، 1367: 89). اوهیچ توضیح نمی‌دهد که پسوند «اموی» را به چه مناسبت برای سید احمد آورده است.

سیداحمد در زمان مرگ؛ یعنی ،«اواخر سنۀ یک هزار و یک صد و چهل (1140)» (مرعشی صفوی، 1362: 80) سی سال داشت.گزار ش دقیقی از دوران کودکی و جوانی او در منابع نیامده است. سلطان‌هاشم میرزاومرعشی صفوی، اووبرادرش راپسران «نیک اختر» میرزا ابوالقاسم معرفی می‌کنند. همچنین آنهادرنقل ماجرای کشته شدن میرزا ابوالقاسم از حضور سیداحمد در جبهۀ مبارزه با افغان‌هایی که اصفهان را محاصره کرده بودند، یاد می‌کنند (همان:61-62؛سلطان هاشم میرزا، 1379: 52. ). با وجود این، همراهی او با تهماسب، ولیعهد و سومین پسر شاه سلطان حسین، در خروج از اصفهان در هنگام محاصره برای جمع آوری نیرو و رفع غائلۀ افغان‌ها چنان اهمیت داشت که منابع آن دوره به آن اشاره کرده‌اند (رک: سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 52؛ گلستانه، ذیل «زین العابدین کوهمره ای»، 2536: 480). در این میان، تنها مستوفی با ذکر جملۀ «در ایام محاصرۀاصفهان گریخته»، اشارۀ مستقیمی به همراهی سیداحمد با تهماسب ندارد (مستوفی، 1375: 173). هلندی‌ها در گزارش خود از این واقعه می‌نویسند: «در شبانگاه 7/8/1722 یا22 شعبان [1134 ﻫ.ق]، میرزا سید احمد مرعشی همراه با تهماسب میرزاخط محاصرۀ اصفهان راشکافته، گریختند» ( فلور، 1367: 35).

سیداحمدخان پس از خروج از اصفهان در قزوین و آذربایجان همراه تهماسب صفوی بود.اولین حرکت جدایی طلبانۀ او از تبریز شروع شد (مرعشی صفوی، 1362: 64؛ سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 53؛ گلستانه، ذیل «زین العابدین کوهمره ای»، 2536: 480). این حرکت سیداحمدخان اقدام مهمی در شکل دهی ادعاهای بعدی او بود. ازاین رو، در برخی از منابع جدا شدن سید احمد خان به گونه ای دیگر مطرح شده است ؛به صورتی که او را از همان ابتدای خروج از اصفهان به عنوان یک شورشی معرفی می‌نمایند. کشیشان فرانسوی در گزارش‌های خود می‌نویسند: «او ازآغاز اغتشاشات بر شاه تهماسب شوریده بود» (نامه‌های شگفت انگیز از...، 1370: 113). مستوفی نیز ازهمراهی او با تهماسب در قزوین و آذربایجان یادی نمی کند و می‌نویسد: «در ایام محاصرۀ اصفهان گریخته و مدّتی در محال یزد بوده» (مستوفی، 1375: 173). میرزا مهدی خان استرآبادی و محمّد کاظم وزیر مرو نیز از همراهی سید احمد با تهماسب در قزوین و آذربایجان سخن نمی گویند و مدّعی هستند زمانی که تهماسب عازم قزوین شد، سید احمد هم به سمت ابرقو رفت (استرآبادی، 1377: 20؛ مروی 1364 :1/49). در توضیح این اختلاف نظرها بایدگفت بی توجهی منابعی که به عدم همراهی سید احمد با تهماسب اشاره می‌نمایند احتمالاً به این دلیل است که سید احمد در طول مدتی که با تهماسب بود اقدام مهمی درمخالفت یاموافقت با شاه صفوی انجام نداد که توجه مورخان راجلب کند. از این رو، از آغاز اقدام بحث برانگیز او، گزارش‌های دقیقی از عملکردش ثبت شده است. همچنین این احتمال وجود دارد که از نظر این عده از نویسندگان، اقدام سید احمد نوعی ناسپاسی و حق ناشناسی ولی نعمت خود بود. بنابراین این عده با آرام گذشتن از کنار همراهی‌های سید با تهماسب، دامنۀ این ناسپاسی را تشدید کرده اند. ناگفته نماند که منبع اولیه برای گزارش عملکرد سید احمد نوشتۀ محمّد محسن مستوفی است، و نویسندگان بعدی همچون استرآبادی و مروی گزارش های خود را بر اساس نوشتۀ او تنظیم کرده اند. به همین دلیل تشابه زیادی بین این دو دسته از گزارش‌ها دیده می‌شود.

سید احمد با جدا شدن ازشاه صفوی پا به عرصه ای گذاشت که ازاو به عنوان بهترین فرددر میان مدَعیان پادشاهی یاد شده است (فلور،1367: 30)؛ عرصۀ داعیۀ حکومت و سلطنت و تلاش برای فراهم کردن اسباب این ادعا. از این مرحله، زندگی سیاسی سید آغاز شد؛ مرحله‌ای که باوجود کوتاهی زمان، از نظر مسائل و حوادث، بسیار پر بار بود.

 

سیداحمدخان مدّعی پادشاهی در ایران

سقوط اصفهان و تسلیم تاج شاهی به محمود غلزایی به وسیلة شاه سلطان حسین از یک سو و غافل شدن تهماسب از مأموریتی که داشت به همراه ناتوانی او در این امرازسوی دیگر فضایی را ایجاد کرد که شاخص دورۀ هرج و مرج بود؛ دوره ای که مشروعیت حاکمیت با بحران جدی روبرو گردید و افراد و گروه‌های مختلف با هدف سهم بردن به میدان رقابت وارد می‌شدند. درد اساسی ایران پس از سقوط اصفهان تعدّد ریشه‌های قومی است؛ بویژه که میان این اقوام روابط پایداری برقرار نبود. همزیستی بین این گروه‌های مدّعی معنا نداشت. هر یک از افراد وطوایف و گروه‌ها خود را برحق می دانست وگفتگوومسالمت وهمکاری با دیگران راضروری نمی دید. ازاین رو، در این بخش از تاریخ ایران، ژئوپولیتیک گروه‌های مختلف و طوایف گوناگون در حقیقت ژئوپولیتیک «هر کس برای خود» بود. منطق «هر کس برای خود» حتی گروه‌های هم نژادوهم مذهب را با وجود اشتراکات زیاد به درگیری سهمگین با یکدیگر کشاند. ازمصادیق چنین شرایطی بروز مدعیان متعدد تاج و تخت و موفقیت آسان آنها در جذب عده‌ای به دور خود بود. این حالت نشانگر این است که مردم تا چه حد مشتاق رهایی یافتن از آن وضع بودند. با حاکمیت چنین شرایطی، دیگر تعجب نخواهد داشت حتی اگر مدعیانی دیده شوند که ارتباط سببی یا نسبی یا کاری و مسؤولیتی با خاندان صفویه داشتند. براساس همین استدلال، وجود سید احمدخان نیز در میان مدعیان امری معمول به نظر می‌رسید. در مورد دلیل شروع اقدام استقلال طلبانه، خط سیر فعالیت‌های او، اهداف او، شهرهایی که در جغرافیای قیام سید قرار می گرفتند، چگونگی و علت شکست قیام او و مسائل دیگر گزارش‌های متعددی در منابع تاریخی موجود است. تلاش براین است که این مسائل به صورت جداگانه بررسی و تحلیل شوند. در مورد دلیل شروع اقدام سیداحمد درجدایی از تهماسب مسائل مختلفی توجه مورّخان راجلب کرده است . سلطان‌هاشم میرزا می‌نویسد :«چون شاه تهماسب در سنّ شباب بودوطبع اومایل لهوولعب و نیزاکثررفقای او جهّال و نامقیّد و بی فکر و کم تجربه، به جهت همّ و غمّ ، به سبب محبوس بودن پدر و مادرو برادران و اعمام و بنی اعمام ترغیب به خوردن خمر نمودند . میرزا سید احمد چون دید که به جهت اعمال شنیعه، این شاه قابل امر سلطنت و جهانبانی نیست و کاری از او متمشّی نخواهد شد، لاعلاج از شاه طهماسب مفارقت نموده، به سمت عراق آمد» (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 53). میرزا محمّد خلیل مرعشی نیز، که همچون سلطان‌هاشم میرزا از خویشان سید احمد است، با قلمی تندتر، که مهر تأییدی بر اقدام سید هم است، دلایل این جدایی را این گونه می‌نویسد : «و میرزا سید احمد چون دید که شاه به سبب اعمال شنیعه و بزم شرب خمر بر هم زن امر سلطنت و سرداری است و همیشه مست و بی خبر بودن و نظر خیانت به بنین و بنات سرداران و سرکردگان کردن، لایق امر سلطنت و جهانداری نیست و از او امر جهانگشایی متمشّی نمی‌تواند شد و گوش سخن نیوش ندارد و خود نیز داعیه و پادشاه رس بود، لاجرم از شاه طهماسب جدا شده ،ببلاد عراق آمده» (مرعشی صفوی، 1362: 64). سید تا شهر تبریز با شاه جوان صفوی همراه بودو سپس ازاو جداشد.پس ادعای برخی که سید « نخست از اصفهان به تبریز رفت و چون معاونت لازم را به دست نیاورد، به ابرقو بازگشت» (شعبانی، 1377 :1/ 14) نادرست است. هلندی های حاضر در اصفهان ضمن توجه به برخی ازدلایل یادشده، تـأکید می‌کنند: «بی‌توجهی‌اش به اندرزهای سید احمد موجب شد که این مرد از شاهزاده گسسته و خود قیامی را علیه افغان‌ها سازمان دهد» (فلور، 1367: 35). در مقابل این دسته از نظرات، سخنان صاحب مکافات نامه و قزوینی نیز قابل توجه است. صاحب مکافات نامه با مقایسۀ محمود غلزایی و سید احمد خان، هر دو را عذاب الهی و در حکم سگی می داندکه رها شده اند تا به جان خلق بیفتند :

زیاران گروهی که وامانده ایم
از آن بهر کین قـادر داد رس
که تاخلق را پاک سگ کش کند

 

بــرای عــذاب خدا مانده ایم
گشوداز عدالت دو سگ را مرس1
دل آسمان را ازین خوش کند

او در ادامه و در تشبیه این دو می سراید :

چه گویم که ازنامشان نامه سوخت
دو نــامـــرد مــرتدّ بیــدادگر
دو بی دین بی رحم باطن خراب

 

مرکّب سیه رو شدوخامه سوخت
دو مردود خلق از خدا بی خبر
دو ملعــون کم ازسگ ردّ باب

 (جعفریان ، 1372: 100- 101)

 

قزوینی نیز هنگام معرفی سید احمد می‌نویسد: «دیگر نمک به حرامی سید احمد اموی صفوی ،نوادۀ میرزا داوود، است» (قزوینی، 1367: 89). وی با اطلاق این واژه به سید نشان می‌دهدکه با هیچ یک از دلایل گفته شده موافق نیست. از مجموع این نظرات، مهم‌ترین دلایل شروع قیام سید احمد را به شکل زیر می‌توان ترسیم کرد :

 

 

 

جوانی شاه تهماسب

 

فقدان مشروعیت تهماسب برای سلطنت

 

 

 

 

بی‌توجهی شاه به توصیه‌ها و نصیحت‌های اطرافیان

 

 

 

 

 

گرفتاری تهماسب در لهو ولعب و اعمال شنیعه

 

 

دلایل قیام سید احمد

 

 

ناشایستگی شاه برای سلطنت

 

 

 

 

 

این اقدام نوعی طغیانی علیه حاکمیت مشروع صفویه بود

 

 

 

 

 

تلاش سید برای مقابله با افغان‌ها

 

 

 

 

 

ادعای پادشاهی داشتن و میراث‌داری سلطنت صفویه به وسیلة‌ سید احمدخان

 

 

 

 

 

 

 

 

از گزارش های منابع شکل ثابت و منظّمی در مورد سیر فعالیت‌های سید احمد نمی‌توان یافت. او در آغاز فعّالیتش، با جعل مهر شاه تهماسب به وسیله حکّاکانی که همراه داشت (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 53؛ مرعشی صفوی، 1362: 64) خود را سپهسالار فارس معرفی کرد که برای مقابله با افغان‌ها آمده است. در این فرمان جعلی از شاه تهماسب به سرداران و امرای فارس، سیداحمد به مقام خانی و سپهسالاری ارتقا یافته و از مخاطبان خواسته شده بود که او را در دفع افاغنۀ یاری نمایند (رک: گلستانه، 2536: 480). بر این اساس، سید در آغاز فعّالیتش ادّعای مستقلی نداشت؛حکم خود را ظاهرا َاز شاه گرفت و به عبارتی ،نمایندۀ شاه صفوی در منطقة فارس بود. استقبال از سید و اقداماتی که انجام داد موجب شد تا مرعشی صفوی مدّعی شود: «الحق هرگاه بعضی از اشرارگذاشته بودند که شاه طهماسب پرورش سخن او را می‌نمود،یقین که بسیارکارها از برای شاه طهماسب می کرد و دولت صفویه به این نحو به باد فنا نمی رفت» (مرعشی صفوی، 1362: 65). بر این اساس، نظر لاکهارت نیز منطقی می نماید: « اگر طهماسب این نهضت ها را به دست خود رهبری کرده بود و اگر در امور نظامی وکشورداری تجربه ای داشت، مردم زودتر نجات می‌یافتند و آن همه رنج نمی کشیدند» (لاکهارت، 1383 :261). در این مرحله، که از اوایل سال 1137 ﻫ .ق شروع شد (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 53) ، سید باوجود یک نوبت شکست از زبر دست خان، حاکم افغانی فارس، (استرآبادی، 1377: 20) موفقیت‌های زیادی به دست آورد؛ به ویژه در مقابله با افغان‌ها و به خصوص پس از انتشار خبر مرگ محمود و تضعیف موقعیت افغان‌ها در نواحی جنوبی کشور. از جمله موفقیت‌های سید در این مرحله، در اختیار گرفتن سپاهی حدود شش هزار نفری و همراه داشتن رؤسای شهرهای فسا، داراب، نی ریز، اصطهبانات، خفر2 و غیره بود (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 54). همچنین سرکوب افغان‌ها در ناحیۀ جهرم و تضعیف توان آنها در ناحیۀ شیراز و لار از نتایج این مرحله بود. اما این مرحله چندان دوام نیافت. انتشار اخبار فعالیت‌های سید و تجمع عدۀ زیادی در اطراف اوورسیدن خبر این موفقیت‌ها به شاه تهماسب، شاه صفوی را به تحرّک علیه سید واداشت واکنش سید، اورا در مسیر فعالیتی متفاوت از مرحلۀ اول قرار داد.

شاه تهماسب تحت تأثیر برخی نزدیکان خود، که «مخالفین دوست نما» بودند، برای برخورد با سید احمد ،که «خود پادشاه رس و صاحب داعیه و دشمن خانگی» خوانده می شد، ولی محمّد خان شاملو را به حکومت کرمان و شاه وردی خان چگینی کُرد را سپهسالار فارس نمود.

بشد شاه وردی سپه دار فارس

 

ولی خان به کرمان روان شد چو پارس

                                                                                                          (جعفریان، 1372: 116).

تهماسب با صدور فرمان‌ها و دستورهایی سید احمد را «باغی و طاغی» خوانده، از عموم، بویژه سرداران فارس و کرمان، خواست تا سید را دستگیر کنند و اورابه شاه وردی خان تحویل دهند (رک: مرعشی صفوی، 1362: 66). این اقدام تهماسب را باید نوعی خودکشی سیاسی دانست؛ زیراوی با وجود موفقیت نهایی در محدود کردن فعالیت سید، با این کار ضربۀ نهایی رابه مشروعیت سلطنت خود وارد نمود.او با این کار نه تنها از یک نهضت مردمی ضد بیگانگان استفاده نکرد، بلکه با دامن زدن به جنگ داخلی یا «فرهنگ تفرقه» بر پیچیدگی اوضاع و نیز رشد مدعیان جدید افزود. این مسأله به دنبال وصول نامۀ تهماسب و اطلاع مردم ابرقو از جعلی بودن فرمان‌های سابق او جدی تر شد. پس سیداحمد را دستگیر و مدتی زندانی نمودند. اما اوپس از دو ماه توانست از زندان فرارکند و فعالیت‌های پیشین خود را ادامه دهد (استرآبادی، 1377: 20). این اقدام شاه، سید احمد را در مقابل نیروهای صفوی قرار داد. اگر سید پیش از این با هدف مقابله با افغان‌ها به تجهیز قوا می پرداخت، اکنون به مقابله با سپاهیان شاه صفوی می‌اندیشید. ازاین رو مسیر فعّالیت سید نه در جهت همگرایی نیروهای داخلی برای مقابله با مشکلات، که بر واگرایی بیشتر افزود و این امر به اعلام رسمی پادشاهی سید احمد انجامید. بی شک « دشمن خانگی» خوانده شدن سید احمد از سوی اردوی تهماسب، نتیجه ای جز تبدیل شدن یک منتقد به یک مخالف نداشت؛ مخالفی که توان و نیروی زیادی برای رسیدن به اهدافش در اختیار داشت.

در این مرحله، دو نوبت درگیری نیروهای سید احمد با سپاهیان صفوی و دستگیری شاه وردی خان در داراب و ولی محمّد خان در کرمان، برخورد خشن سید با مردم لار که به دلیل «موافقت مذهب از جان و دل به معاونت افاغنه می کوشیدند»، نفوذ شاه وردی خان در میان سرداران سپاه سید احمد و تلاش توسط این نیروهای نفوذی برای دستگیری یا قتل سید ، خارج شدن لار از دست نیروهای سید احمد و تصرّف آن به وسیلۀ نیروهای ولی محمّد خان و سرانجام ورود سید احمد به کرمان و اطاعت و انقیاد تمامی سرداران این شهر گزارش شده است (رک: مرعشی صفوی، 1362: 66-69. سلطان‌هاشم میرزا؛ 1379: 55-56؛ فلور، 38:1367-40). اما این مرحله را باید نقطۀ اوج فعالیت‌های سید احمد نیز دانست؛ زیراوی در همین مرحله ادّعای پادشاهی نمودو بر تخت سلطنت نشست و سکّه و خطبه به نام او زینت یافت. این اتّفاق در سال 1139 .ق رخ داد؛ هرچنداسترآبادی به اشتباه، چهاردهم ربیع الاول 1140 .ق را آغاز پادشاهی او نوشته است (استرآبادی، 1377: 22 و نیز: شعبانی،1377: 1/ 15). مهم‌ترین دلایل این تصمیم عبارتند از :

1.موفّقیت او در سرکوبی شورش یاغی های مناطق کرمان ، سیستان و فارس و به اطاعت واداشتن آنها و دراختیار داشتن جمعیت زیاد؛

2.ناامیدی ازتوان وموفقیت تهماسب ازیک سووتلاش برای نابودی و سرکوبی سید احمد ازسوی دیگر؛

3.توصیۀ رفقا و دوستان او؛

4.ساماندهی امور مردم برای بیرون راندن افغان‌ها که به دلیل نبود پادشاهی در مملکت بسیار مشکل و حساس شده بود؛ 5. مصلحت‌اندیشی سیداحمد (رک: گلستانه،481:2536؛ مرعشی صفوی، 1362: 69؛ سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 56-57؛ فلور،1367: 42-43).

سید احمد در کرمان همۀکارهایی را که برای مقام شاهی لازم بود انجام داد و درباری تمام عیار با منشیان و قاپوچیان و تجمّلات دیگر ترتیب داد (فلور، 1367: 43) و کارگزاران حکومتی برای خود برگزید. وی مصرع «تاج فرق پادشاهان احمداست» رابه عنوان سجع مهر و سکّۀ خود انتخاب کرد و بیت:

سکه زد در هفت کشور چتر زد چون مهر و ماه

 

 

وارث ملک سلیمان گشت احمد پادشاه

     

 

را نقش سکّۀ خود قرار داد (مرعشی صفوی، 1362: 70). ولی محمّد خان، حاکم منصوب تهماسب درکرمان که سیداورا دستگیر و زندانی کرده بود، آزاد و به عنوان وزیر اعظم و اعتماد الدولۀشاه احمد برگزیده شد. سید مقام دیوان بیگی دربارش را به طالب خان سپرد که او هم از اتباع شاه تهماسب بود (سلطان‌هاشم میرزا، 1379: 57). همچنین او محمّدجعفرخان را به عنوان قوللرآغاسی باشی و سپهسالار ، محمد حسین خان را به عنوان ایشیک آغاسی باشی، عنایت خان را به عنوان تفنگچی باشی، حسنعلی خان را به عنوان قورچی باشی و محمّد مؤمن خان را به عنوان ناظر بیوتات برگزید (فلور، 1367: 43). با وجوداین برخی از منابع تاریخ محلی کرمان معتقدند که سید احمد خان هیچ گاه به سلطنت نرسید و «خیال تاج زرّین در سر می پخت و این تاج تبدیل به زنجیر ملمّع شد » (مؤمن کرمانی، 1384: 68). این اقدامات احمد شاه بازتاب های مختلفی را به همراه داشت که سیر فعالیت‌های او را نیز جهت جدیدی بخشید. مهم‌ترین آنها، حسّاس شدن اشرف افغان به شخصیت و فعالیت‌های این مدّعی و تلاش برای براندازی اش بود. از سوی دیگر، انتشار اخبار ضد و نقیض پیرامون این شاه نو ظهور و کارگزارانش شرایطی را ایجاد کرد که واکنش های فوری و مقطعی شاه مرعشی صفوی را می طلبید. هلندی ها از انتشار اخباری مبنی بر اینکه احمد شاه درآینده به سود شاه تهماسب از سلطنت کناره‌گیری خواهد کرد سخن می گویند(فلور، 1367 : 46). در چنین شرایطی، تصمیم‌گیری‌ها و اقدامات شاه جدید، بنیان فکری و آینده نگری نداشت. نتیجة این امررادر اقدامات احمد شاه و دربارش می‌توان دید؛اقداماتی که صاحب مکافات نامه را به سرودن قطعه ای واداشت که بر اساس آن، سیادت احمدشاه اتهام و خود مصداق یک انسان فاسق به تمام معنا تلّقی شد. آنجا که می سراید:

اگر سیدی این چه بدکاری است
بگفتا سیادت مرا تهمت است

 

اگرپادشاهی چه بی عاری است
به آل رسولم مگر نسبت است

                                                               *  *  *

ز غسل جنابت بود مجتنب
خورد روزه را فاش بی احتراز

 

نمازش بود فعل لهو و لعب
چون آن بی حیا قحبۀ بی نماز

 (جعفریان، 1372: 103 - 104)

هلندی‌های حاضر در کرمان نیز در گزارش خود از اقدامات سید احمد شاه می‌نویسند : «در دربار جدید به افراط میگساری رواج دارد و این حاکم نیز مانند همتایان خود به تاراج، کلّاشی و پوست کنی خلایق سرگرم است» (فلور، 1367: 45). در چنین شرایطی، به موفقیت سید احمد شاه دربرابر مخالفان اصلی‌اش؛ یعنی، اشرف افغان و تهماسب صفوی امیدی نبود؛ بویژه که جوانی و خامی او نیز در برخورد با این مشکلات مانع تأمّل و تفکّر بود. شهر به شهر شدن های چندبارۀ شاه جوان در این مرحله و وروداو به عرصه های جنگی مختلف و «غرور پادشاهی و سلطنت» که بر وجودش غلبه کرده بود موجب شد « با وجود آنکه هنوز هیچ بلد و مملکتی به غیر از کرمان در تصرّف او نبود، خود را پادشاه بالاستقلال تصور نموده» (مرعشی صفوی، 1362: 71) ، به میادین بسیار بزرگ وارد شود. مهم‌ترین این میادین، حمله به شیراز به منظور خارج کردن آنجا از دست افغان‌ها بود.دراین میدان ،اگر گزارش هلندی ها درست باشداحمدشاه بیست هزارمردجنگی داشت (فلور، ‌1367: 44)؛ سربازانی که با اهداف مختلف آمده بودند و به اهداف سیّد احمد شاه اعتقاد محکم و یکسانی هم نداشتند.‌در مقابل او، یکی از توانمندترین سرداران ؛یعنی، محمدخان بلوچ به همراه جمع زیادی سربازشجاع افغان ، بلوچ و غیره قرار داشت . پیامد این درگیری، شکست سنگین احمد شاه بود؛ شکستی که تمام هیبت شاهی اورا شکست و سپاهیانش را پراکنده کرد. براساس گفته های مرعشی صفوی، چهار دلیل عمدۀ این ناکامی احمدشاه عبارت بودند از:

1.مکان نامناسب اردوی جنگی سپاه سیّداحمدشاه به گونه ای که دریای نمک مهارلو بین کرمان و فارس و کوهستان در دوطرف سپاه او قرار داشت؛

2. حملۀ ناگهانی سپاهیان افغان و متلاشی شدن سپاه احمدشاه در اولین تهاجم؛

3. فرار برخی ازسرداران بزرگ سپاه احمدشاه بویژه ولی محمدخان اعتماد الدوله؛

4. تجمّل گرایی سیّد احمدشاه در روز نبرد به گونه ای که درآن روز برتخت روان سوار بود و مدیریت جنگی بسیار ضعیفی داشت (رک: مرعشی صفوی: 1362، 73).

علاوه بر این ، شیوۀ جنگی افغان‌ها را، که به روش جنگ و گریز بود، باید دلیل دیگری برای این شکست دانست. به این ترتیب، افغان‌ها سپاهیان سید احمد را به درون قلمرو خود کشیدند و سپس به آنها حمله نمودند.درنتیجه، سپاهیان سید از هم پاشیده شدند (رک: فلور، 1367: 46).

سیّد احمد شاه پس از این ناکامی و باوجود تلاش های پی درپی در شهرهای مختلف قلمرو حکومتی خود، هیچ گاه نتوانست نیرویی فراترازهزار نفرتجهیز نماید. در چنین شرایطی که سید احمد خان به شدّت درمانده شده بود و اخباری نیز مبنی بر اعزام نیرو به فرماندهی عبدالله خان نامی از بلوچ های طرفدار افغان‌ها به همراه در گزینی‌ها و کردها از سوی اشرف می‌رسید، او «ناچار به سبب عدم جمعیت و لشکر بقصد رسیدن بخدمت شاه طهماسب و استعفای جرایم و عذر سکه و خطبه خواستن، عزیمت جانب خراسان از راه بیابان نهبندان نمود» (مرعشی صفوی، 1362: 75). در این منطقه ،اوچند اقدام متفاوت انجام داد:

1.ارسال نامة عذر خواهی به شاه تهماسب؛

2.تسخیر قلعه ای که قلعه دار آن را شاه تهماسب منصوب کرده بود، برای قرار دادن اسباب و اثاثیۀ خود در آنجا؛

3.تصمیم به حرکت به سوی دربارشاه تهماسب.

 در برابر این رفتار های دو گانه، شاه تهماسب «طهماسب بیک جلایر را سر فوج نموده ،حکم بقتل یا اسیر یا اخراج سید احمد شاه از مملکت نمودند» (همان :76). آنچه این واکنش شاه صفوی راموجب شد، تحریکات نادر بود. برخی مدعی هستند که درگیری سید احمد با قلعه دار و تسخیر آن قلعه به مذاق نادر قلی افشار خوش نیامد (شعبانی، 1377 : 1 /20 ) ؛ اما مرعشی صفوی به نکتة دقیق تری اشاره می کند.او می‌نویسد: «چون طهماسب قلیخان او را مخل کار خود می دانست و در مزاج شاه طهماسب دخل کلی به هم رسانیده بود » (مرعشی صفوی، 1362 : 76). بر این اساس،سید احمد نیز یکی از قربانیان قدرت طلبی نادر به شمارمی رود؛ زیرا سید پس از آنکه شنید شاه تهماسب به سوی او نیرو فرستاد و خراسان را ترک نمود و راهی سیستان شد.وی در این منطقه نیز نتوانست نیرویی گردآورد؛پس بار دیگر به محدودة قلمرو پیشین خود در حوالی کرمان، بم ونرماشیر وارد شد،اماچون آنجا نیز ناکام بود، از راه لار به بندر عباس رفت. بر این اساس، تصمیم پیشین او مبنی بر تسلیم خود به شاه تهماسب صفوی هیچ گاه عملی نشد؛تصمیمی که نشانگر ناکارآمدی اندیشه اش در کسب مشروعیت برای خود در برابر بحران مشروعیت صفویان بود.

دوران اقامت سید احمد خان در بندر عباس را دورۀ دوم پادشاهی اومی توان دانست. در این مرحلۀ کوتاه مدت ،او علاوه بر تصرف بندر و ایجاد حصار و بارویی برای محل استقرار خویش، با هلندی‌ها و انگلیسی های مستقر در این ناحیه نیز مکاتبات متعددی داشت. بازدید های او از امکانات بندرو مرکز تجاری و کشتی‌های اروپاییان در آنجا، درخواست های کمک از آنها و اخذ مایحتاج خود و سپاهیانش از مردم بندر، هلندی‌ها و انگلیسی‌ها عملاً این منطقه را به قلمرو جدید او تبدیل نمود؛ حتی گزارش‌هایی مبنی بر درگیری او با مدعیان دیگر انتساب به صفویان در این منطقه وجود دارد (فلور، 1367 : 48) . رسیدن اخبار این اقدامات به اصفهان سبب شد تا اشرف نسبت به موقعیت جدید سید احمد حساس شود. آنچه موجب حساسیت بیشتر اشرف شد ناتوانی زاهد علی خان، والی منصوب او در بندر عباس، بود. در حالی که گزارش هلندی ها از این ناتوانی سخن می گویند و به نارضایتی مردم از والی خود اشاره می‌کنند (همان:51)، مرعشی صفوی می‌نویسد :«میرزا زاهد علی خان چون تازه وارد بود و هنوز جمعیتی بر سر او نشده بود و نیز مردی متصدی پیشه بود و قطع نظر از این امور سید احمد شاه از سلالۀ صفویه بود از دل بحرب او راضی نبود » (مرعشی صفوی، 1362 : 77). سیداحمدبادریافت خبرحرکت سپاه از اشرف به فرماندهی زبر دست خان به سوی بندر بار دیگر به فکر فرار افتاد. تلاش ها و تقاضاهای پیاپی او از هلندی ها به منظور استفاده از کشتی اسغراولاندبرای فرار حتی به شرط پرداخت هزینۀ آن نیز نتیجه نداد ( رک: فلور، 1367 : 65 -69 ). در این شرایط، وی بندر را رها و به ناحیة داراب فرار کرد. قلعة حسن آباد داراب آخرین کانون مقاومت سید احمد بود ؛ زیرا انتشار این خبر موجب شد تا «از اصفهان تمور خان کرد و از شیراز محمد خان بلوچ و از لار حاکم لار با قریب ده دوازده هزار سوار و پیاده بیشمار وارد داراب گردیدند» (مرعشی صفوی، 1362: 78). محاصرۀ هشت ماهۀ قلعه و کمبود مواد غذایی، امکانات و نیرو و نا امیدی به کسب نیروی دو باره موجب شد تا سر انجام سید احمد خان به تضمین های تیمورخان کُرد، ‌فرماندۀ اعزامی اشرف (گلستانه، 2536: 482)، اعتماد کرده، ‌تسلیم سپاه افغان شود. در این مورد، ‌تنها نظر هنوی با دیگر گزارش ها متفاوت است. او مدعی است سیّد احمد شاه در شیراز تسلیم نیروهای اشرف شد (هنوی، 1367: 309). چگونگی انتقال سیّد احمد شاه به اصفهان و برخوردهای محترمانۀ اولیۀ اشرف بااو تنها یک روی سکّه بود؛ زیرا باوجود همة تعهدات و قول و قرارها، در اواخر سال 1140 ﻫ .ق سیداحمدوبرادرش به دستور اشرف در کنار زاینده رود گردن زده شدند (سلطان‌هاشم میرزا، ‌1379 :62- 63). در این مورد یک خبر متفاوت در گزارش هلندی ها دیده می‌شود. آنها مدعی هستند سیّد احمد پس از محاصرة کوتاه مدت قلعه تسلیم گردید و به دربار شاه تهماسب برده شد . پس از چندی، شاه سید را بخشیدو او دوباره به منطقة جنوب بازگشت (فلور، ‌1367: 49 -50).

قلمرو فعّالیت و جغرافیای سیاسی دولت مستعجل سیّد احمد شاه از آغاز قیام تا لحظۀ دستگیری او منطقة وسیعی در مرکز، شرق و جنوب ایران بود. این وسعت قلمرو در اوج اعتبار و قدرت او بود ؛ زیرا چنانکه پیشترگفته شدوی در آغاز پادشاهی فقط کرمان را در اختیار داشت. هرچند هم مذهبی بخش‌هایی از این ناحیه با افغان‌ها برای سید احمد خطرهایی داشت، وی آنجا را به دلایلی به عنوان کانون فعالیت خودبرگزید. این دلایل عبارت بودند از: دوری این منطقه از قلمرو فعالیت‌های تهماسب، دوری آن از اصفهان و مرکز قدرت افغان‌ها، نزدیکی آن به سواحل جنوبی و کانون های تجاری و مهم‌تر از همه، اوضاع نابسامان این منطقه . وزیری در توصیف اوضاع کرمان در آن زمان می‌نویسد: «ولایتی از نظم اوفتاده و از تحمیل افغانان بفغان آمده ». وی در ادامه به خود سری حاکمان محلی اشاره می کند و می‌نویسد: «روسای بلده و بلوکات را در هر سری سودایی و در هر خاطری هوایی بود» (وزیری، 1364: 2/651). علاوه بر عوامل پیش گفته نزدیکی این منطقه به شیراز ، کانون اصلی افغان‌ها در جنوب کشور، نیز در این انتخاب می‌توانست مهم باشد. توجه به جغرافیای سیاسی قلمرو فعالیت سید احمد نشان می‌دهد که او بدون آنکه قصد اتحاد با تهماسب ، محمود یا اشرف را داشته باشد، به دنبال دستیابی به اهداف خود بود و سومین کانون قدرت را در داخل کشور و در صفحات جنوبی تشکیل داد. مستوفی، ‌یزد را اولین پایگاه فعّالیت سیّداحمد نوشته است (مستوفی، ‌1375: 175)؛ اما تمام منابع از ابرقو به عنوان کانون اول فعالیت او یاد کرده‌اند مناطق دیگری که در قلمرو فعالیت‌های این جوان پرشور مرعشی صفوی قرار داشت عبارت بودند از: ‌اقلید، سرمق3، قنقری4، مشهد ام البنی5، ‌بوانات6،‌داراب، جهرم، ‌لار، گمبرون، تون7، طبس، قاین، ‌سیستان، میناب، ‌سیرجان، ‌بم و نرماشیر8 این مناطق، ‌در محدودة جغرافیایی نیمة جنوبی کشور قرار دارد. ،پس ادعایی مبنی بر اینکه سیّد احمد شاه توانست تبریز را نیز تصرف کندنادرست است و با قلمرو جغرافیایی فعّالیت او همخوانی ندارد (رک: اشرفیان و آرونوا، ‌2536: 60). او طی حدود سه سال فعّالیت (1139-1141ﻫ .ق )، ‌بارها این مناطق را در نوردید؛‌ روزی در اوج شکوه و اعتبار و روزی دیگر در حالی بودکه افرادش به حدود دویست- سیصد نفر(نامه‌های شگفت انگیز از...،1370: 113) می رسید.او در این گسترة وسیع، علاوه بر درگیری با دشمنان و مخالفان خود اقدامات دیگری نیز داشت؛ ازرعیت پروری و رسیدگی به حال و روز مردم و سرکوب برخی سرداران یاغی و طاغی که منطقه ای را ناامن کرده بودند ‌تا برقراری ارتباط با شرکت های تجاری انگلیسی و هلندی. گزارش هلندی‌ها در مورد این روابط متناقض است و گاه از حُسن روابط آنها و گاهی از سخت‌گیری‌های سیّد احمد نسبت به هلندی‌ها حکایت دارد. در این میان، ‌روابط سیّد احمد شاه با انگلیسی‌ها بیشتر دوستانه می‌نماید؛ زیرا بنابر گزارش هلندی‌ها، ‌آنها‌ هر کمکی را که سیّد درخواست کرد، در اختیارش گذاشتند. آنها «توپ، ‌باروت، ‌نارنجک، ‌توپچی و حتی جراح باشی خود را مأمور درمان زخمیان سپاهش کرده‌اند» (فلور، 1367: 70). این پراکندگی جغرافیایی عملکرد سیّد احمد شاه به خوبی در گزارش اتلام9، ‌رئیس کمپانی هلند در بندرعباس، توصیف شده است. او در این مورد می‌گوید: «احمد یکی از بهترین جنگجویان خانه به دوش بود ؛ زیرا که او (دست کم) دوبار کوشید شکم حکومت افغان - شیراز- را بدرد تا سر آن حکومت- اصفهان- و بخش‌های زیرین پیکرش- گرمسیرات- سقوط کند تا دست کم به گیجی دچار شود (همان: 9 4‌-50).

منابع گزارش‌های نسبتاً مشابهی در مورد دلایل و چگونگی شکست سیّد احمد شاه ارائه کرده‌اند. در این گزارش‌ها از جوانی و تجربة کم احمد شاه تا خیانت اطرافیان او و فرار سربازانش به عنوان  اصلی ترین عوامل در شکست فعالیت‌هایش یادشده است. اما برای بررسی و تحلیل این ناکامی مجموعه عوامل متعدّدی را باید در نظر گرفت. اساساً‌ حرکت سیّد احمد شاه حرکتی انتحاری بود؛ هم برای او و هم برای شاه تهماسب صفوی. ادّعای او برای پادشاهی تقابل عینی بود با ادّعای شاه تهماسب. در این میدان، ‌کدام یک ظرفیت بیشتری برای برخورداری ازمشروعیت داشت؟ ازمجموعة گزارش‌ها- به جز آنچه هلندی‌ها آورده اند -چنین استنباط می‌شود که اقدام سیّد احمد با وجود تمام ادعاهای درست او، تعرّضی به قلمرو مشروعیت صفویان محسوب می‌شد؛ در حالی که هنوز صفویان و مدعیانی که خود را پسر شاه سلطان حسین معرفی می‌کردند بیشترین اقبال را در جامعه داشتند. صفویان پس از یک دورۀ کوتاه که با مشکل بحران مشروعیت روبرو بودند بار دیگر مورد توجه مردم قرار گرفتند و بسیاری آرزوی بازگشت آنان را داشتند؛ هرچند این آرزو با وجود نادر بیهوده بود. از این رو، چنین به نظر می‌رسد که شکل ظاهری دلایل شکست سیّد احمد، که در نمودار زیر به تصویر کشیده شده، با دلایل اصلی آن متفاوت است. سیّد هیچ گاه نتوانست این باور را ایجاد نماید که او و حکومتش برای ادارة جامعه بهترین هستند تا مردم او را بی اکراه اطاعت کنند و برایش حرمت قائل شوند. بر این اساس، ناتوانی سیّد احمد در چنین امری رمز اصلی شکست او به شمار می‌رود.

 

 

 

 

 

1.کمی سن و تجربه (واقع بینی لازم را نداشت.)

 

الف) دلایل ناشی از شخصیت و عملکرد سید احمد

2.رفتارهای نادرست و مغرورانه با زیردستان و مردم 

 

 

3.گرایش به فساد

 

 

4.ادعاهای واهی و غیر واقعی

 

 

 

 

 

1. ناهمگونی سپاه او(همراهی نکردن با اودرمواقع ضروری، اختلاف شدید بین آنها، وجود جاسوسان و نفوذ دشمن در سپاه او)

دلایل شکست سید احمد

ب) دلایل ناشی از وضعیت و عملکرد نظامی

2. نداشتن توان مالی لازم برای پرداخت مواجب سراب  سربازان

 

 

3. درگیری همزمان او در چند جبهه و با دشمنان متعدد

 

 

4. بی توجهی به اصول استراتژیک در جنگ هایش

 

 

5.لشکرکشی‌ها و ترددهای پی در پی به مناطق مختلف

 

 

 

 

ج) دلایل ناشی از اوضاع اجتماعی

1.فقر شدید رعایایش و ناتوانی آنها در پرداخت مالیات

 

 

2.اختلاف مذهبی او با برخی از رعایایش

 

 

 

 

د) دلایل ناشی از موقعیت و عملکرد دشمنان

1.نفوذ برخی ازسران دشمنانش در دستگاه و سپاه او به عنوان کارگزاران حکومتی

 

 

2.چالش جدی شاه تهماسب با سید در تمام دورۀ فعالیت او

 

 

3. موفقیت های سیاسی نظامی اشرف و تقویت پایگاه افغان ها در ایران

مجموعه دلایل یادشده نشان دهندة ناتوانی سیّد در انتقال مشروعیّت خویش به زیر دستانش بود. از این رو، این مسائل در کنار مسائل مهم‌تری موجب شد تا ‌اصل مشروعیت سیّد احمد برای امر بزرگی چون پادشاهی زیر سؤال رود وجامعة تحت مدیریت او این موضوع را نپذیرند. مهم‌ترین دلایل این امر عبارت بودند از:

1. نسب مادری سیداحمد به خاندان صفوی. در حالی که هنوز اولاد ذکوری از خاندان صفویه مدعی پادشاهی این سلسله بودند، انتساب سیّد احمد به صفویان از ناحیة مادر نمی‌توانست کارکردی برابر با آنها داشته باشد. شاید هیچ کس از سیّد در اوج فعالیت‌هایش از نسب او سراغ نگرفته باشد؛ اما پر اکنده شدن مردم از اطراف سیّد، به محض اطلاع از ادعاهای دروغین و جعلی او از سوی یکی از اولاد ذکور خاندان صفوی، ‌دلیل محکمی است بر اینکه جایگاه و سخن کسی همچون شاه تهماسب باوجود همة مشکلاتش بر سیّد احمد برتری داشت.

2.سیّد در همراه نمودن بیشتر جامعۀ زیردستش با خود توفیق زیادی نیافت. این مسأله نشان می‌دهد که این گروه حداکثری به این باور نرسیدند که سیّد بهترین گزینه برای امر حکومت است؛ بویژه اگر سخنان استرآبادی و مروی را در مورد همراهان سیّد بپذیریم خواهیم دید که او جذب حداقلی داشت و دفع حداکثری. استرآبادی اطرافیان سیّد را «جمعی از اوباش» (استرآبادی، 1377: 20) و مروی آنها را «اعزه و اعیان نواحی فارس از لوطی و اوباش» (مروی، ‌1364: 1/ ‌49) معرفی می‌کند؛ بنابراین، سیّد احمد بدون تدارک اولین رکن اجتماعی مشروعیّت پذیری مدّعی پادشاهی آن هم بر کل ایران شد.

3.نامة شاه تهماسب مبنی بر جعلی بودن ادّعاهای سیّد ‌هم ادعاهای او را در داشتن مسؤولیت هایش تضعیف کرد و هم جایگاه او را به عنوان یک فرد منتسب به صفویان به شدّت تحلیل برد. ازاین رو، سیدپس از این مکاتبه ‌در حالی که هیچ گونه امیدی به همراهی شاه تهماسب نداشت تاج بر سر گذاشت. این اقدام سیّد در همان زمان با دیدة تردید نگریسته شدو ‌شایعاتی مبنی بر قصد او در واگذاری مقام شاهی به تهماسب انتشاریافت. نفس چنین اقدام و شایعات پس از آن، محبوبیّت و مقبولیّت سیّد را به شدّت کاهش داد. پس او در شعارهای خود موضوعی فراتر از میراث داری صفویه را مطرح کرد. اوخود را‌تاج فرق پادشاهان خواند که شامل تمامی پادشاهان بود و نه تنها صفویان. همچنین خود را «وارث ملک سلیمان» معرفی کرد که اشارة دو پهلویی بود هم به حضرت سلیمان(ع) و هم به پادشاهی صفویان. بر این اساس، او نتوانست هیچ یک از ابزارهایی را که مشروعیّت او را برای جامعه به اثبات می رساند، در اختیار داشته باشد. پس دست به اقدامی زد که از آن با عنوان «انتحار سیاسی» یاد شد؛ انتحاری که بیش از سیّد دامنگیر سلسلۀ صفویه شد. مشروعیت سلسلۀ صفویه با سقوط اصفهان ‌در چالش مستقیم با مدعیان جدیدی قرار گرفت که برخی از آنها کمترین حدّ مشروعیت را داشتند.

 

نتیجه

مشروعیت حکومت ها مرز بودن و رفتن آنهاست. مشروعیت دولت صفویه با سقوط اصفهان در معرض تهدید قرار گرفت. عواملی که در بیش از دو قرن حاکمیت آنها بر ایران ریشه داشت زمینه‌های رویکرد به آنها را و مسائلی که از عملکرد شاهان صفوی و شرایط مقطعی متأثر بود زمینه های رویگردانی از آنها را فراهم کرد. در این میان، ظهور مدّعیان جدید که مدعی انتساب به صفویان یا به راستی منتسب به آنها بودند ‌رویگردانی جامعه از صفویان و بحران مشروعیّت آنان را شدت بخشید. از میان این مدعیان، ‌سادات مرعشی با دو نماینده در فاصلۀ سال‌های سقوط اصفهان- صفویه- تا برآمدن قاجار نفوذ بیشتری داشتند: سیّد احمد شاه مرعشی صفوی و سیّد محمد ملقّب به شاه سلیمان ثانی. از بررسی و تحلیل عملکرد سیّد احمد شاه چنین بر می‌آید که او در شرایطی بحرانی و در حالی که می‌پنداشت می‌تواند با ساماندهی اوضاع نواحی جنوب و جنوب شرقی کشورکانونی علیه فتنة افغان‌ها شکل دهد، از شاه صفوی جداشد. او سپس ‌حرکتی را شروع کرد که به دلیل ناتوانی در تدارک و هماهنگی شرایط لازم ‌هیچ گاه نتوانست عامل وحدت بخشی باشد که عناصر پراکندۀ دوستدار صفویه را زیر چتر ادعای خود جمع کند. در نتیجه، او با وجود گرفتاری‌هایی که برای افغان‌ها ایجاد کردبا‌این ادعای خود فرصتی را فراهم نمود که تعداد قابل توجه دیگری از مدّعیان سلطنت از گوشه و کنار کشور سر بر کشند و ‌برآشفتگی اوضاع بیفزایند. در چنین حالتی، ‌فرهنگ تفرقه به جای فرهنگ تعامل و وحدت، اندیشة هر کس برای خود به جای اندیشة همبستگی و همگرایی، و بی ثباتی سیاسی به دلیل حاکمیت نگاه قومی و شخصی به مسائل در جامعه رواج یافت. این فرایند سرانجام موجب شد تا مشروعیّت دولتی که شاید می‌توانست همچنان تداوم داشته باشد در معرض دست اندازی‌هایی قرار گیرد. یکی از این دست‌اندازی‌ها را نادر رقم زد که سلسله‌ای به نام خود و طایفه‌اش بر جای صفویان نشاند.

 

پی‌نوشت‌ها

1. ریسمان، طناب

2. ازبخش های شهرستان جهرم دراستان فارس که ازشمال به سروستان،ازمشرق به فسا،ازجنوب به سیمکان وازمغرب به بلوک خنج ومیمندمحدودمی شود

3. از شهر های بخش مرکزی آباده در 22 کیلو متری این شهر

4. از بلوک ولایت خمسه در استان فارس که از شمال به آباده محدود است. این منطقه ییلاق عشایر است.

5. پاسارگاد فعلی و از روستاهای بخش مرغاب در استان فارس

6. از بلوک ولایت خمسه در استان فارس که از شمال به ابرقو و یزد محدود است. امروزه باوانات نامیده می‌شود.

7. نام قدیم فردوس

8. از شهر های استان کرمان در شهرستان بم

                                                                                              Etlam                                                 .9

1. استرآبادی، ‌میرزا مهدی خان. (1377). جهانگشای نادری، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
2. اشرفیان، ک. ز و م.ر. آرونوا. (2536 ). دولت نادرشاه افشار، ترجمه حمید امین، بی جا: شبگیر، چاپ دوم.
3. جعفریان، رسول  (تصحیح و تألیف). (1372). علل برافتادن صفویان، بی جا: سازمان تبلیغات اسلامی.
4. خاتون آبادی، سیّد عبدالحسین حسینی. (1352). وقایع السنین و الاعوام، تصحیح محمّد باقر بهبودی، تهران: کتابفروشی اسلامیه.
5. سلطان‌هاشم میرزا (محمّد هاشم بن محمّد مرعشی). (1379). زبور آل داوود، تصحیح و تعلیقات عبدالحسین نوایی، تهران: میراث مکتوب.
6. شعبانی، رضا. (1377). تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه،تهران: قومس، چاپ دوم، جلد 1.
 7.  عالم، عبدالرحمن. (1373). بنیادهای علم سیاست، تهران : نی.
8.. فلور، ویلم. (1367). ‌اشرف افغان بر تختگاه اصفهان، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران: توس.
9. قزوینی، ابوالحسن. (1367). فواید الصفویه  (تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از دولت صفویه)، تصحیح، مقدمه و حواشی مریم میراحمدی، تهران:‌ مؤ سسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
10. کروسینسکی. (1363). ‌سفرنامه کروسینسکی، ‌ترجمه عبدالرزاق دنبلی، مقدمه و تصحیح مریم میراحمدی، ‌تهران:‌توس.
11. گلستانه، ابوالحسن محمّدبن امین. (2536). ‌مجمل التواریخ و ذیل زین العابدین کوهمره، ‌به سعی و اهتمام مدرس رضوی، ‌تهران: دانشگاه تهران.
12. لاکهارت، لارنس. (1383). ‌انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، ‌تهران: علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
13. لاهیجی، ‌علی بن شمس الدین بن حاجی حسین. (1352). تاریخ خانی (حوادث چهل ساله گیلان 880 تا 920 ﻫ ق)، تصحیح منوچهر ستوده، ‌تهران : بنیاد فرهنگ ایران.
14. محقق سبزواری، محمّد باقر. (1377). روضةالانوار عباسی، تصحیح اسماعیل چنگیزی اردهایی، تهران: ‌میراث مکتوب.
15. مرعشی صفوی، میرزا محمّد خلیل. (1362). ‌مجمع التواریخ، تصحیح عباس اقبال، تهران:‌  کتابفروشی طهوری و سنایی.
16. مروی، محمّدکاظم. (1364). عالم آرای نادری، ‌تصحیح محمّد امین ریاحی، ‌تهران:‌کتابفروشی زوّار، جلد1.
17. مستوفی، محمّد محسن. (1375). زبدة التواریخ، ‌به کوشش بهروز گودرزی، تهران: بنیاد موقوفات افشار.
18. مؤمن کرمانی، ملا محمد. (1384). صحیفه الارشاد (تاریخ افشاریان کرمان - پایان کار صفویان)، تصحیح و تحشیه محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران : علم.
19. میراحمدی، مریم. (1369). ‌دین و دولت در عصر صفوی، تهران: امیرکبیر، ‌چاپ دوم.
20.نامه های شگفت انگیز از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشار.  (1370). ترجمه بهرام فره وشی، تهران:  اندیشه جوان.
21. وزیری، احمد علی خان. (1364). تاریخ کرمان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: علمی، چاپ سوم،  جلد 2.
22. هنوی، جونس. (1367). هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، ‌بی جا:  یزدان.