گفتمان تمامیت ارضی ایران در منابع تاریخنگاری دورۀ صفویه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران

2 دانشیار گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران

3 استادیار گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران

چکیده

حفظ تمامیت ارضی ازجمله آرمان‌های حیاتی هر حکومتی است. با روی کار آمدن خاندان صفویه در ایران، تمامیت ارضی کشور که تا پیش از آن مدعیان داخلی و خارجی به‌شدت آن را تهدید می‌کردند و در مخاطره بود، رنگ یکپارچگی به خود گرفت. حاکمان صفوی برای تقویت مبانی حاکمیتی خود نیازمند تعریف و قوام‌بخشی به عناصری بودند که ضمن تثبیت وحدت درونی، براساس داشتن ویژگی‌های مشترک، بر تمایزها و تفاوت‌های آنها با دیگر کشورها نیز تأکید کند. آنها نظام معنایی خود را با عناصری نظیر مذهب شیعه و ملیت ایرانی در خرده گفتمان‌های تابع خود القا کردند و در کنار آن، با برجسته‌سازی تفاوت‌ها در مذهب، ملیت، زبان، فرهنگ و... مفهوم «دیگری» را بازتعریف کردند و نحوۀ «بقا» و ماندگاری را با توجه به آن ارائه کردند.
بر این اساس، پژوهش حاضر درصدد است با در پیش گرفتن چارچوب نظری تحلیل گفتمان از منظر روث وداک (Ruth Wodak) و تمرکز بر دو محور اساسی «گفتمان خود در تقابل با دیگری» و «بقا»، گفتمان تمامیت ارضی ایران را در این دوران تحلیل کند و ویژگی‌های این گفتمان را بررسی کند. در پرتو رویکرد وداکی به این نتیجه می‌رسیم گزاره‌های «برجسته‌سازی خود و اغراق و بزرگ‌نمایی» دربارۀ مؤلفه‌های گفتمان صفوی و نیز تحقیر و ممیزکردن عثمانی و ازبکان و گورکانیان به‌روشنی نشان‌دهندۀ آگاهی تاریخ‌نگاران عصر صفوی از تمایز با دیگران است تا این‌گونه گفتمان تمامیت‌خواهانۀ صفویه را قوام بخشند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Discourse of Iran's Territorial Integrity in the Sources of Safavid Historiography

نویسندگان [English]

  • Seyyedeh Fatemeh Soheili 1
  • Mohammadhasan Raznahan 2
  • Esmaeil Changizi Ardehaie 3
1 Ph.D student, Department of History, Faculty of Literature and Humanities, Kharazmi University, Tehran, Iran
2 Associate professor, Department of History, Faculty of Literature and Humanities, Kharazmi University, Tehran, Iran
3 Assistant professor, Department of History, Faculty of Literature and Humanities, Kharazmi University, Tehran, Iran
چکیده [English]

Preserving territorial integrity is one of the vital ideas of any governments. As the Safavid dynasty took power in Iran, Iran's territorial integrity, which had previously been seriously threatened by domestic and foreign claimants, …. To consolidate their sovereignty, the Safavid rulers needed to define and solidify the elements that highlighted their differences from other countries, while establishing internal unity based on shared characteristics. In their sub-discourses, they introduced their value system, which included Shiism and Iranian nationality with several provinces within their territories, redefined another concept, and presented a way of survival based on other concepts by emphasizing differences in religion, nationality, language, culture, and so on. Accordingly, by employing discourse analysis from Ruth Wodak's perspective and focusing on the two basic notions of "self versus the other" and "survival," the present study aimed to analyze Iran's territorial integrity during this period and examine the features of this discourse.

کلیدواژه‌ها [English]

  • territorial integrity
  • Ruth Wodak's discourse analysis
  • Safavid dynasty
  • nationality
  • religion

مقدمه

تمامیت ارضی از آن رو که بیان‌کنندۀ محدودۀ مشخص و حد جغرافیایی برای اعمال اقتدار هر حاکمیتی است، آرمانی حیاتی محسوب می‌شود. «مرز» از مفاهیم اصلی تمامیت ارضی و به معنای خط فارق میان خاک و قلمرو دو کشور است و مفهوم تاحدودی جدیدی است که در سدۀ نوزدهم میلادی در جغرافیای سیاسی به کار گرفته شد. پیش از سده نوزدهم میلادی کشورها را با سرحد از یکدیگر تفکیک می‌کردند که در جغرافیای سیاسی مفهومی کهن بود و به معنای حد جلویی و بیرونی متصرفات بود. سرحدات ایران در درازای تاریخ متغیر بود و به ضعف و قدرت دولت‌های مرکزی ایران و نیز تعدیات همسایگان بستگی داشت و تغییر می‌کرد (مجتهدزاده، 1378: 42).

در متون صفویه سنور ((se(o)nur به معنای مرز و حد و ناحیۀ مرزی است و در مواقعی سرزمین، نزدیک‌ترین مفهوم به این معنی است و از این دوران سنورنامچه‌هایی باقی مانده است. سنورنامچه «قراردادی است که بین سران دو کشور برای تعیین مرز بسته می‌شده است» (انوری، 1382: 5/4284) و براساس اسناد برجای‌مانده، سنورنامه «جزییات نسبتاً دقیقی از خط مرزی دو طرف دارد» (گودرزی، 1390: 105)؛ حتی تعیین می‌کند سرحد از چه روستاها و رودها و مناطقی عبور می‌کند.

پادشاهان سلسلۀ صفویه (906تا1135ق/1501 تا1722م) برای حفظ تمامیت ارضی و موجودیت ایران در برابر تهاجم‌های نظامی همسایه‌ها می‌کوشیدند با ایجاد عرصه‌های پیرامونی و یافتن متحدانی در سطح بین‌المللی، قلمرو پادشاهی صفویه را ایمن کنند؛ در عین حال نیز زمینه را برای رفاه و رونق اقتصادی آماده کنند. در پی چنین توجیه‌هایی بود که خاندان صفوی روابط خارجی خود را شکل داد (صفت‌گل، 1388: 162).

قدرت‌گیری خاندان صفوی با کانون‌های قدرت منطقه‌ای مانند عثمانی و ازبکان و اندکی بعد با مغولان هند (گورکانیان)، با صبغۀ مذهب اهل تسنن، معاصر بود. این امر در آینده، اصطکاک قدرت و منافع را‌ امری اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. تغییرات فکری و تکنولوژیکی مانند اکتشافات جغرافیایی و راه‌های جدید تجاری و نیز روی‌آوردن غرب به ممالک آسیایی در اروپا، به‌‌نحوی بر معادلات و معاملات غرب و شرق تأثیر گذاشته بود. تمایل به گسترش قدرت‌های منطقه‌ای و انگیزه‌های تجاری اروپایی‌ها، باوجود پراکندگی قدرت سیاسی و ضعف حکام ایران‌زمین، ممکن بود تمامیت ارضی ایران را به‌شدت تهدید کند.

در چنین بستر تاریخی، وحدت سیاسی و حفظ تمامیت ارضی مهم‌ترین دغدغۀ ایرانی‌ها بود و صفویه پس از به دست گرفتن حکومت، برای تحکیم موقعیت خود و صد البته یکپارچگی و حفظ تمامیت ایران، رفته‌رفته مفاهیم ویژه‌ای تعریف کرد و به اجرا گذاشت. نخستین گام در این راستا، درونی‌کردن ارزش‌هایی در میان جامعه بود تا مرز میان «ما» ایرانی‌های شیعۀ ساکن در مرزهای جغرافیایی کشور را با مذاهب و ادیان و ملیت‌ها و حکومت‌های دیگر به‌درستی تفکیک کند و در مقابل «دیگری»، هویت نوینی برای مردم بازتعریف کند. هویتی که براساس آن به راهکارهایی برای حفظ و دوام وحدت و تمامیت ارضی ایران دست یافت تا از آن راه، بقای سلسله و استقلال کشور تضمین شود.

به طور کلی بررسی گفتمان سیاسی صفویه از منظر مسئلۀ تأمین امنیت سرحدات و تمامیت ارضی کشور، با توجه به تحول ژرفی که در تاریخ و آینده‌ و حتی وضعیت کنونی کشور ایجاد کرد، امری است که در این پژوهش تلاش شده است دنبال شود؛ چون حکومت صفویه الگوها و هنجارهایی در کشورداری رقم زد که پایه‌های آن در دوره‌های آینده بازتولید شد و با خود، بخش مهمی از هویت سرزمینی ایران را با نام نظام معنایی ارزشی جامعۀ ایران شکل داد.

دربارۀ مسئله‌ و مفاهیم به‌کاررفته در این پژوهش، کمابیش پژوهش‌هایی حول محور وحدت و هویت و مرزهای ایران صورت گرفته است؛ ولی پژوهش کنونی می‌کوشد با بهره‌گیری از روش تحلیل گفتمان روث وداک، تحلیلی روشمند ارائه کند و به‌کاربست نظریه در تاریخ همت گمارد؛ همچنین با بازخوانی تاریخ همراه با چارچوب‌های تحلیلی، امکان استفاده از تاریخ را برای تعمیم یا تحلیل زمان کنونی و آینده تا حد توان فراهم آورد.

پژوهش حاضر با اتخاذ چارچوب نظری تحلیل گفتمان روث وداک که علاوه‌بر توصیف متن و زمینه‌ها، برای بازتفسیر رخدادهای تاریخی ایران دورۀ صفوی نیز توانایی شگفتی دارد، می‌کوشد تعاریف بازتولیده‌شدۀ صفویه در باب تمامیت ارضی کشور را بررسی کند؛ همچنین به این پرسش پاسخ دهد: صفویه برای صیانت از تمامیت ارضی ایران چه مفاهیمی را در گفتمان خود به خدمت گرفت یا چه مفاهیمی را به‌نحوی در راستای اهداف خود تعریف کرد و این مهم در تکوین و تثبیت موجودیت ایران چه تأثیراتی داشته است؟

تاکنون پژوهش مشخصی دربارۀ این موضوع صورت نگرفته است؛ اما کمابیش پژوهش‌هایی دربارۀ درگیری مرزی و استقلال و تمامیت ارضی کشور و دیگر مفاهیم به‌کاررفته در این گفتار، نظیر وحدت و هویت، صورت گرفته است. رودی متی (Rudolph (RUDI) Matthee) در مقالۀ «The Idea of Iran in the Safavid Period: Dynastic Pre-eminence and Urban Pride» با تأکید بر برخی شهرها نظیر اصفهان و قزوین، هویت و نظریۀ ایران را در دورۀ صفوی بررسی کرده است. محمدرضا حافظ‌نیا و علی‌ولی قلی‌زاده در مقالۀ «دولت صفوی و هویت ایرانی» نقش موقعیت ژئوپلیتیکی ایران و تأثیر آن را بر هویت ایران در عصر صفویه واکاوی کرده‌اند؛ اما هیچ‌یک از این آثار از چارچوب نظری وداک استفاده نکرده‌اند.

الف. چارچوب نظری پژوهش. رویکرد تحلیل گفتمانی وداک:1

وداک در روش تحلیلی خود از پانزده موضع رتوریکی2 نام برده است که با توجه به موضوع پژوهش حاضر، آن دست از مفاهیم او استفاده شده‌اند که قابلیت انطباق و کاربرد با این گفتار را دارند. این مفاهیم با توجه به موضوع مدنظر، مباحثی مانند دین، هویت، خود و دیگری، بقا و تنازع را شامل می‌شوند (wodak, 2001: 157- 162). مفاهیمی که در الگوسازی مفهومی برای اجرای این مقاله، یاری‌رسان و ضروری‌اند.

دو سطح از نظریۀ گفتمان روث وداک که اهمیت رویکرد تاریخی‌گفتمانی دارند عبارت‌اند از: 1. روابط بینامتنی3 و بیناگفتمانی؛4 2. بافت‌های تاریخی و سیاسی و اجتماعی که کردارهای گفتمانی در آن جای دارند و با آن مرتبط‌اند (wodak, 2015: 88-89).

 این دو رویکرد بر تاریخ، در حکم عنصر اصلی بسترسازی گفتمانی تمرکز می‌یابند. این نوع بسترسازی گفتمان‌های مربوط را هم به طور هم‌زمانی و هم به‌‌صورت درزمانی تعیین می‌کند. در این رویکرد، نکتۀ مهم نقشی است که برای اطلاعات تاریخی در نحوۀ روایت و تحلیل متن قائل است؛ درواقع تأکید آن بر سطوح فراتر از متن و بافت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی است. در این رویکرد، تبیین بستر اجتماعی و فرهنگی و سیاسی جامعۀ صفوی و حکومتگران آن با مفصل‌بندی تاریخی گفتمان‌ها شکل می‌گیرد. براساس این رویکرد، زبان هم منعکس‌کننده و هم سازندۀ فرایند تعاملات اجتماعی است و سه نظریۀ‌ مهم در پی دارد: گفتمان همواره متضمن قدرت و ایدئولوژی است؛ گفتمان همواره تاریخی است؛ خوانندگان و شنوندگان براساس اطلاعات و دانش پس‌زمینه‌ای و موقعیت خود، از هر رویداد ارتباطی تعابیر متفاوتی دارند (سلطانی، 1384: 55تا57).

به نظر وداک، زبان در تحلیل انتقادی گفتمان، قدرت مهمی دارد. با کمک زبان است که قدرتمندان، قدرت را به چنگ می‌آورند؛ به همین علت است که تحلیل انتقادی گفتمان برای بررسی چگونگی اعمال قدرت، زبانی را تجزیه و تحلیل می‌کند که صاحبان قدرت به کار می‌برند (Wodak, 2001: 66).

در این پژوهش درنهایت، مفصل‌بندی در حکم عملى است که میان عناصر پراکنده ارتباط برقرار می‌کند؛ به گونه‌ای که هویت و معناى این عناصر در نتیجۀ این عمل، اصلاح و تعدیل می‌شود. هدف این است که این گفتمان‌ها هر‌یک به شیوه‌ای معنادار و با نظمی ویژه به هم مرتبط شوند و دربارۀ دال مرکزی و کلیدی جایابی شوند‌ و در راستای مفهوم محوری استقلال و چند مؤلفۀ مرتبط با این مفهوم کانونی به خدمت گرفته شوند.

ب. مفهوم‌شناسی گفتمان: واژۀ گفتمان از واژۀ فرانسوی (Discourse) و واژۀ لاتین (Discursus) به معنی گفت‌وگو و محاوره و گفتار (بشیر، 1384: 9) برگرفته شده است. گفتمان عبارت است از زبان استفاده‌شده یا زبان کاربردی نه زبان به‌مثابۀ نظامی انتزاعی و مجرد. درحقیقت، اصطلاح گفتمان در اشاره به نمونه‌ای از کاربرد موقعیت‌مند زبان به کار می‌رود. «این نمونه اغلب عبارت از مکالمه یا نوع دیگری از تعامل گفتاری است؛ اما می‌توان آن را به هر نوع متن نوشتاری نیز اطلاق کرد» (بر، 1394: 81). افزون‌بر اندیشه و گفتار، گفتمان بر رفتار ما با دیگران و دیگران با ما نیز تأثیر بسزایی می‌گذارد. از این رو، گفتمان زبان و حتی کنش را نیز شامل می‌شود (بر، 1394: 81).

حوزۀ گفتمانگونگی: حوزه‌ای برای نگهداری معانی احتمالی نشانه‌هایی که در مفصل‌بندی از گفتمان طرد می‌شود یا به تعبیر یورگنسن و فیلیپس  (jorgensen & phillips)مخزنی برای نگهداری «مازاد معنا» تولیده‌شده به وسیلۀ عمل مفصل‌بندی است (یورگنسن، 1391: 59).

دال و مدلول: دال‌ها ممکن است افراد و واژه‌ها و نمادهای ویژه یا مفاهیم باشند. این مجموعه را باید انتزاعی یا حقیقی در نظر گرفت که هرکدام معنای ویژۀ خود را می‌دهند. در میان تمامی دال‌های هر گفتمان، شخص یا نماد یا مفهومی را که سایر دال‌ها به آن وابسته‌اند، «دال مرکزی» می‌گویند. «دال شناور» گفتمانی است که مدلول آن ثابت نیست و تغییر می‌کند (سلطانی، 1391: 73تا83) و معنا و مفهوم دال شناور، دگرگونی دائمی دارد. در نظریۀ لاکلا و موفه (Laclau & Mouffe) با ایجاد ساختاری میان عناصر موجود، گفتمانی ویژه ایجاد می‌کنند و با ایجاد ارتباط بین مفاهیم، کلی منسجم به دست می‌آورند (کسرایی، 1388: 345).

 

قدرت و ایدئولوژی در گفتمان سیاسی صفویه

ساختار سیاسی‌اداری حکومت صفویه براساس سلسله‌مراتب و در پی پیوند قدرت و نظریه بود و در زمان شاه اسماعیل زده شد. نخستین گام‌های تحکیم اقتدار صفویه در پیوند نظریۀ برخاسته از مذهب با قدرت بود. در رأس ساختار حکومت صفوی به ترتیب شاه، صاحب‌منصبان لشکری و کشوری و مذهبی، والیان و بیگلربیگی‌ها حضور داشتند. ساخت سیاسی ایران باوجود متمرکزبودن در دورۀ صفویه، به علت تفاوت‌های فرهنگی و زبانی مذهبی و.. موجود در بین ایالت‌ها و ولایت‌ها (گودرزی، 1387: 211)، شکننده و به‌شدت آسیب‌پذیر بود. از این رو شاهان این سلسله به‌مرور، تلاش در راستای یکپارچگی فرهنگی را نیز دنبال کردند.

همان گونه که حکومت صفویه در سطوح مختلف، قدرت را داخل سرزمین به کار گرفت و خود را تثبیت کرد، موفق شد به مفهوم و ماهیت قدرت وداک نزدیک شود؛ یعنی قدرت، عاملی برای کنترل ساختار، روابط، تعامل و کنش‌های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و ایجاد‌کنندۀ موقعیت اجتماعی موجود شد. در سیر تحول تاریخی صفویه وجود رابطه بین زبان با قدرت و اقدامات شاهان، در تغییر نظام و ساخت قدرت و تحول اجتماعی، درخور بررسی است (کلانتری، 1388: 20).

برای نمونه، سیاست تبدیل اراضی ممالک به خاصه در زمینۀ اراضی به‌دست‌آمده توسط شاهان صفوی در داخل حدود و ثغور سرزمینی، چه برای از بین بردن قدرت‌های کوچک محلی و چه با هدف تأمین دستمزد سربازان و چه منبعی برای درآمد شاه، در گفتمان قدرت موجود به اجرا درآمد. شاه هر ساله این کمک‌ها را به حاکم به‌صورت برات می‌داد؛ چنانکه در سال 1106ق/1695م، دوازده‌هزار تومان برای مواجب مستحفظان سرحد قندهار به تحویلداری یوزباشی و بیگلربیگی آن داده شد (میرزاسمیعا، ۱۳6۸: 6).

شاهان این سلسله با به خدمت‌گرفتن زبان برای قدرت و با کمک دیگر دال‌ها مانند دیگر‌سازی و هویت‌بخشی موفق شدند در ساختار قدرت تغییراتی ایجاد کنند و با بهره‌گیری از مذهب جدید و زبان علما و روحانیان، این ساختار را به سمت نظریۀ مدنظر خود بردند. این امر با تغییر دال‌های شناور، در دوران سلطنت شاهان مختلف صفوی ادامه می‌یافت و براساس فرایند گفتمان موجود، اجتماع و فرهنگ جدید بازسازی می‌شد.

با رویکرد خاص وداک دربارۀ جامعه و تاریخ، در موقعیت‌های ویژه و متفاوت، بین گفتمان شاهان و منصوبان صفوی با نهادها و ساختار اجتماعی برساخته شده، رابطۀ دیالکتیکی برقرار بود. گفتمان‌های عصر صفوی که براساس دال‌های اصلی بیان و ‌به کار بسته می‌شد، از نظر جامعه و اوضاع اجتماعی، بازسازی نیز می‌شدند. همان گونه که تشیع بین مردم نواحی مختلف وجود داشت، به ساخته‌شدن جامعه‌ای شیعی براساس گفتمان شاهان کمک می‌کرد. تعدی و حمله‌های عثمانی و ازبک‌ها هم‌زمان مردم را به گفتمان وحدت‌گرایی و تمرکز حکومت، بیشتر سوق می‌داد؛ پس این‌گونه شاهان موفق می‌شدند گفتمان‌هایی را برای بقای خود و استمرار حکمرانی بیان کنند که به هویت‌سازی منجر شود. مورخان این دوره هم در همین راستا، با بازتاب گفتمان‌های قدرت و نظریه و توصیف رخداد‌های تاریخی، این گفتمان را تحکیم می‌کردند.

بر این اساس، حکومت صفویه در سطوح مختلف، قدرت را در داخل سرزمین به کار ‌گرفت و با تثبیت موقعیت خود، موفق شد به مفهوم و ماهیت قدرت وداک نزدیک شود؛ یعنی قدرت از سویی عاملی برای کنترل ساختار، روابط، تعامل و کنش‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و برساخت بود و از سویی دیگر، ایجاد‌کنندۀ وضع اجتماعی موجود.

 

مفهوم «خود» در گفتمان صفوی

در دورۀ صفویه مفاهیمی نوظهور پا به میدان گذاشتند که در دوره‌های پیشین وجود نداشتند و به نوعی، برساختۀ گفتمانی شاهان صفوی محسوب می‌شوند؛ ازجملۀ آنها گفتمان مرز‌سازی یا محروسه‌پنداری سرزمین ایران است. در متون دورۀ صفویه از مرز با نام «سنور» نیز یاد می‌شد (اسکندربیک منشی، 1314: 505،300،2و...).

از این منظر، رابطه با سرزمین‌های مختلف به‌گونه‌ای متفاوت رقم می‌خورد که براساس دفاع از سرزمین بود و همچنین روابط ویژۀ اقتصادی و مذهبی را دربرمی‌گرفت. درواقع به‌صورت‌ کلی، حفظ چارچوب و قالب سرزمینی برای کشور تعریف می‌شد و در گفتمانِ مفهوم خود قرار می‌گرفت. انتخاب تبریز به پایتختی و استفاده از تشکیلات اداری ترکمن‌ها، به‌نوعی در راستای تحکیم هویت و موقعیت خود بود. اسماعیل به خود «به دیدۀ جانشین و وارث به حق پدربزرگش، اوزون‌حسن آق‌قویونلو، هم می‌نگریست» (رویمر، 1389: 42). هرچند پس از شکست چالدران، برای شاهان صفویه تبریز دیگر جذابیت سابق را نداشت و آنها ترجیح دادند بیشتر در ارتفاعات مستقر شوند یا از عثمانی‌ها فاصله بگیرند و در شرق یا مرکز ایران تمرکز یابند (رویمر، 1389: 33تا45).

شاه تهماسب خطۀ قزوین را از آن رو «که وسط ممالک محروسه افتاده و از حیث قشلاق و نزدیکی به امصار و بلاد بهترین دیگر بلاد است» (قمی، 1383: 378) در حکم دارالسلطنۀ خود انتخاب کرد. یکی از پیامدهای این گزینش، رونق هنر و معماری و صنعت و رشد جمعیت در این شهر بود؛ به گونه‌ای که حتی در اواخر دورۀ صفویه، این شهر همچنان عظیم و ثروتمند و پرجمعیت به نظر می‌رسید (اوتر، 1363: 112)؛ ولی در انتخاب اصفهان در زمان شاه‌ عباس اول، علاوه‌بر ملاحظات امنیتی و قرارگرفتن در مرکز قلمرو و دوری از عثمانی و ازبکان، نزدیکی به خلیج‌فارس برای شکوفایی تجارت نیز مدنظر قرار گرفت؛ از این رو به صنعتی‌کردن شهر و استخراج معادن و بافندگی و... نیز بسیار توجه شد (دابلیو فریر، 1388: 312تا316).

گفتمان شاه عباس اول که برپایۀ ایجاد هویتی مستقل بود، با انتخاب حساب‌شدۀ اصفهان در حکم پایتخت، جنبه‌های تجاری و نظامی و امنیتی را هم مدنظر داشت؛ به گونه‌ای که در تجارت و صنعت از دانش خودی و بومی بهره گرفت. در رقابت با عثمانی و در راستای میدان کنش برای ایجاد «خود» در مقابل «دیگری»، به‌جای باب عالی عثمانی که در قرن سیزده قمری/نوزده میلادی محل کار وزیر اعظم بود، عالی‌قاپو را در اصفهان بنا کرد. محلی که خود نقطۀ ثقلی برای هنرنمایی و همچنین تجارت در برابر عثمانی و دیگر کشورهای اروپایی بود. برای نمایش این شُکوه متمایز، میدان نقش‌جهان را برافراشت که مکانی برای دیدار با سفرا و مقام‌های خارجی باشد تا زمینۀ فرهنگی متفاوت خود را نیز به آنها نشان دهد؛ همچنین برخی بازی‌های بومی یا به تعبیر فیگوئروا (Figueroa) «تمرین‌های نظامی مرسوم ایرانیان» (فیگوئروا، 1363: 212) ازجمله چوگان و قپق‌اندازی،5 نوعی تیراندازی از روی اسب، (جنابدی، 1378: 1/277) را نیز برای برجسته‌کردن این تمایز هویتی در آن مکان برگزار کرد (سیوری، 1382: 156تا160).

براساس گفتمان خود، در جداسازی سرزمینی و سپس انتخاب پایتخت، به تولید هنر و معماری ‌جدید و متفاوت از فرهنگ دیگر کشورها در ایران پی می‌بریم. در اصفهان این هنر ایرانی با آمیخته‌ای از اسلام ‌ایجاد شد. دال اصلی که همان خودمحوری بود، با دال شناور معماری (اولیویه، 1371: 171)، قالی‌بافی ‌ایرانی (فیگوئروا، 1363: 246)، نساجی (شاردن، 1372: 5/1909)، میدان نقش‌جهان (واله اصفهانی، 1372: 439)، نقاشی (شاردن، 1372: 3/1140) و... در دورۀ شاه عباس اول پیوند یافت.

در امر تجارت، برای شاه عباس اول میدانِ کنش از اصفهان به خلیج‌فارس تغییر کرد و در آنجا ‌تجارت و رابطه با پرتغالی‌ها و انگلیسی‌ها را بررسی کرد. شاه برای حفظ خود در برابر دیگری، در امر تجارت ‌کوشید پرتغالی‌ها را از جزیرۀ هرمز اخراج کند و از رقابت بین این دو کشور برای رسیدن به مقصود ‌خود بهره گیرد. در این زمینه، شاه عباس اول موفق شد دست پرتغالی‌ها را از هرمز کوتاه کند.‌

در ارتباط با اروپایی‌ها، حفظ سرزمین و برقراری رابطۀ تجاری دوطرفه بدون زیان یا دست‌اندازی خارجی‌ها محور اساسی بود که در گفتمان مدنظر باید در عمل هم نمود می‌یافت. چه‌بسا در دوره‌هایی عملگرایی شاهان به اندازۀ رأی و گفتمان آنها نبود؛ برای نمونه باید یادآور شد پس از اخراج پرتغالی‌ها، در دوره‌ای دو قدرت استعماری دیگر، یعنی انگلستان و ‌هلند، به سوی خلیج‌فارس روانه شدند و با یکدیگر رقابت کردند؛ اما با تضعیف موقعیت بین‌المللی ‌هلند از اوایل قرن هجدهم میلادی/دوازده قمری، میدان خلیج‌فارس برای یکه‌تازی انگلیسی‌ها خالی شد (نیک‌ضمیر، 1382: 245؛ گاردنر، 1383: 95) ‌‌و شاهان صفویه آنچنان که انتظار می‌رفت، موفق نشدند در مقابل این دولت‌ها از حقوق تمامیت‌خواهانۀ خود در خلیج‌فارس مقتدرانه دفاع کنند. نفوذ این کشورها در جنوب ایران به‌ویژه در زمانی فزونی یافت که توان بازتولید و جذابیت دال خود صفویه در برابر نفوذ و قدرت کشورهای اروپایی، نظیر انگلیس، به‌شدت کاهش یافته بود و ضعفی ساختاری در بدنۀ کشور احساس می‌شد.

گفتمان صفویه با تشکیلات سازماندهی‌شده از نظریۀ شیعی و نظام معنایی متمایز در حوزۀ گفتمانی در برابر همسایه و رقیب خود، یعنی گفتمان سیاسی عثمانی با نظریۀ سنی که در خاورمیانه و سایر مناطق به دنبال سیادت و سلطۀ سیاسی خود بود، تا این دوره موفق شده بود ضمن دفاع از تمامیت ارضی خود، در مقام قدرتی منطقه‌ای عرض‌اندام کند. داشتن مرزهای خشکی و آبیِ گسترده در غرب با عثمانی و در شمال و قفقاز با روس‌ها و در شرق با ازبکان و در حدود افغانستان با گورکانیان هند، ضرورت دیپلماسی و دادوستد و رقابت در میدان کنش سیاسی را اجتناب‌ناپذیر کرده بود. گفتمان سیاسی صفویه در جایگاه دال مرکزی، خرده‌گفتمان‌های خود را در نواحی مرزی، مانند ولایت قندهار که تمایزهای قومی یا مذهبی نیز داشتند و نظام معنایی متفاوتی داشتند، با عنصر قدرت در زبان، مطیع خود کرده بود.

در متون تاریخ‌نگارانه و حتی مراسلات رسمی دورۀ مزبور، از عبارت‌ها و ترکیب‌هایی همچون «پادشاه جمشید‌جاه سلیمان‌خصال»، «آفتاب اوج‌ سلطنت و استقلال»، «دولت ابدی اتصال» به‌کرات استفاده شده است (افوشته‌ای نطنزی، 1373: 12تا238). در الگوی تحلیل گفتمانی وداک، این عبارت‌پردازی‌ها در کنار واژه‌هایی نظیر «ممالک محروسۀ ایران»، «شاهنشاه»، «برازندۀ تخت‌جمشید» و «کی‌خدیو ایران» و «خدیو‌ زمان» (موسوی‌فندرسکی، 1388: 49و65و67)، «ممالک خیرالبقاع بهشت‌نشان ایران»، «ملک فسیح‌الفضای ایران» و ترکیب‌هایی همچون «پادشاه اسلام و مروج غزا»، «ملک اسلام» و «شاه دین‌پناه» و نیز «پادشاه مرتضوی‌انتساب»، «موسوی‌الهام»، «وارث خلافت امیرالمومنین»، «سپهر رکاب نقاوه مصطفوی» و «نهال تازه بوستان مرتضوی»، برای شاهان صفوی در حکم توپوس‌های مثبت، در مقابل دیگری این گفتمان که سلاطین عثمانی و خان‌های ازبک‌اند و با عبارت‌هایی همچون سلاطین چنگیزیه و ملاحده و... مشخص شده‌اند، (جنابندی، 1378: 17و19تا23؛ حسینی استرآبادی، 1366: 7) قرار می‌گیرد؛ بنابراین این تنازع گفتمانی را که خود نمودی از نوع نگرش به تمایز و استقلال حوزۀ جغرافیایی ویژه‌ای است، پررنگ نشان می‌دهد و بر آن است با اتکا به پیشینۀ قدمت‌دار ایران و اسلام، خود را به‌گونه‌ای در گفتمانی نوین باز تعریف کند.

هرکدام از این لقب‌ها بر وجهی از عناصر مشروعیت‌بخش خاندان صفوی برای حاکمیت بر کشور تأکید می‌کنند. در جایی لقب‌ها ناظر بر الوهیت و فره‌ایزدی دودمان صفوی برای حکمرانی بر ایران است و در جایی دیگر، در حکم وارث بر حق شریعت و مذهب و جهادگری در میدان نبرد با کافران، دشمنان خود، مطرح می‌شود. این تلاش برای هویت‌ و تمایزبخشی، در رفتار و عملکرد نیز نمود می‌یابد. فرمان شاه اسماعیل اول برای برگزاری جشن نوروز نیز در همین راستا صادر شد و در تمام دوران حاکمیت این سلسله، این مراسم به‌خوبی برگزار شد (خواندمیر، 1380: 4/485).

سلسلۀ صفویه تا این زمان با تکیه‌بر نظریۀ شیعی، موفق شده بود نظام معنایی مشترک با پشتوانۀ قدرت در زبان خود را در سرزمین وسیعی پیاده کند که در حکمرانی خود داشت. شاهان صفوی نیز برای کسب مشروعیت، وامدار سنت‌های فرهنگ ایرانی بودند. در فرهنگ سیاسی ایران مفاهیمی مانند ظل‌الله یا نایب امام زمان و در طریقت‌های صوفیانه، رئیس کامل طریقت صفویه همواره در راستای گسترش سلطۀ سیاسی آنها به کار گرفته شده بود.

به مرور، به علت بی‌تدبیری و نیز ویژگی‌های فردی شاهان صفوی، این مبانی تضعیف شد. ناتوانی و تربیت حرمسراییِ شاهان متأخر این دودمان، کمرنگ‌شدن وجهۀ الوهیتی را باعث شد. وجهه‌ای که در ابتدای روی کار آمدن صفویه، الگوهای مشروعیت بر آن استوار شده بود. بر این اساس باید گفت شناخت‌نداشتن از برگزیدن دال‌های مناسب و تداوم دال‌های قدیمی و ناتوانی در ایجاد برساخت فرهنگ و سیاست نوین و تضاد بین گفتمان شاه با عمل او، به باورناپذیری جامعه به دال‌های اصلی منجر شد.

 

واکاوی مفهوم «دیگری» در نگاه حکومت صفوی

حکومت عثمانی یکی از نمودهای عینی «دیگری» در گفتمان‌سازی خود، در ایران عصر صفویه بود؛ البته دال‌های شناور دیگری همچون مسیحی‌ها یا اروپایی‌ها، ازجمله انگلیس و پرتغال و فرانسه و روسیه، ازبکان و اعراب حاشیۀ خلیج‌فارس نیز در این صورت‌بندی قرار می‌گرفتند. باید گفت از نگاه صفویه، تعریف مفهوم دیگری بر نژاد یا قبیلۀ خاصی در ایران مبتنی نبود و حتی مذهب افراد اگر در نهادهای قدرت سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار نبود، به‌خودی‌خود اهمیت نداشت و فرد مسیحی یا نژاد گرجی این امکان را داشت که در خدمت دال‌های اصلی صفویه قرار گیرد؛ چنانکه ارامنه در توسعۀ اقتصادی و تجاری موفق بودند (دلاواله، 1348: 171) و چرکس‌ها و گرجی‌ها به‌ویژه در عرصۀ نظامی، در ساختار ایران به مقام و جایگاه تاحدودی خوب و مؤثر دست پیدا کردند (خواندمیر، 1370: 126تا131).

بر این اساس، باید به رفتار شاهان صفویه با مسیحی‌ها اشاره کرد؛ برای نمونه، شاه صفی در راستای اهداف اقتصادی با مسیحیان رفتار نیکویی داشت و با هدف آسایش و راحتی ارمنی‌ها در تجارت، دستورهای لازم را صادر کرده بود (درهوهانیان، 1379: 1/122). او می‌کوشید گفتمان دیگری را شناسایی کند و این دیگری به معنای هر سرزمینی در اطراف ایران بود. با این تفاوت که اگر نفعی از دولتی به ایران می‌رسید یا دست‌کم ایشان فکر می‌کرد نفع تجاری و سیاسی و... دارد، مراودات دوستانه را حفظ می‌کرد. همان گونه که در نامه‌ای به پادشاه هلند دربارۀ آزادی سفرای خارجی در ایران و مناسبات دوستانه، از رفتار و دادوستد مناسب با آنها سخن گفته و محبت خود را از عیسویان نیز دریغ نکرده بود تا شاید در روابط سیاسی و اقتصادی دل آنها را به دست آورد (قائم‌مقامی، 1348: 40).

شاه عباس دوم نیز پیرو شاه صفی، علاوه‌بر حمایت‌های تجاری و مالیاتی از ارمنی‌ها، به مسلمانان اجازه نداد در جلفا ساکن شوند تا ارمنی‌ها در آرامش و راحتی باشند (دلند، 1355: 46). تغییر رفتار با ارمنی‌ها در زمان سلطان حسین رخ داد و همان گونه که دیگر دال‌ها نیز دچار اضمحلال شده بودند، او موفق شد از ارمنی‌ها بهرۀ کافی ببرد و به روش‌های مختلف، به آزار و اذیت و تحقیر آنها دست زد (دوسرسو، 1364: 60).

شاهان صفوی از دال‌های اصلی بهره می‌گرفتند که قادر بود به هر نحوی تفاوت‌ و تمایز ایجاد کند. یکی از این دال‌های اصلی هویت و دیگری دین بود. در روایت‌هایی که در ادامه می‌آید، دین و تمامیت ارضی در حکم مکمل یکدیگر معرفی می‌شوند. در بیشترِ منابع تاریخ‌نگارانۀ صفوی که بازتاب‌دهندۀ اندیشه و تقکر رسمی حاکمیت به موضوعات کشوری بود، همواره از نظامیان ایران که در نبرد با عثمانی یا ازبکان شرکت کرده بودند، با لقب‌هایی همچون «غازیان جان‌فشان و سرحدداران حدود ایران» (نصیری، 1373: 199) یاد شده است. هدف از به کار بردن این لقب‌ها این است که با اشاره به غزوه‌های پیامبر، به نبرد با ازبکان و عثمانی وجهی دینی و جهادگونه و در عین حال تمامیت‌خواهانه دهند. یکی از نمونه‌هایی که در بیشترِ منابع این دوران به چشم می‌خورد، استفاده از لفظ «رومیان» و «رومیه» برای عثمانی است (اسکندربیک منشی، 1314: 2/303؛ شاملو، 1375: 1/254و255).

استفاده از این واژه به‌قدری فراوان است که سهوی و بدون پشتوانۀ نظری، تصور نمی‌شود. به نظر می‌رسد صفویه با تعمد در انتساب عثمانی‌ها به «رومیان» درصدد بودند آنها را ادامه‌دهندۀ حاکمیت رومی‌های کافر معرفی کنند تا این‌گونه هم نبردهای خود با آنها را مذهبی جلوه دهند و هم به صورت تلویحی ادعای عثمانی مبنی‌بر خلافت بر جهان اسلام را زیر سؤال ببرند (فریدون‌بیگ پاشا، 1275: 1/416). حتی دربارۀ گرجستان نیز زمانی‌که اسکندربیک منشی از «مفسدان سرحد» در گرجستان در حکم «برهم‌زن عافیت مسلمانان» سخن می‌گوید، این وجه تمایز دینی پررنگ نمود می‌یابد (اسکندربیک منشی، 1314: 2/614).

استفاده از مذهب، در جایگاه مفهوم «دیگری»، به‌تدریج ایجاد گسست فرهنگی و مذهبی بین ایران و عثمانی و ازبکان را موجب شد و به کنش متقابل منجر ‌شد. روند منفی‌اندیشی برای دشمنان تشیع با گزاره‌هایی مبتنی‌بر تحقیر و توهین، با استراتژی تشدید‌کننده‌ای توأم بود که دامنۀ آن از لعن خلفای ثلاث و عایشه تا توهین به صحابه همراه با نامیدن آنها با لقب‌های زشت و صفت‌سازی و به حاشیه راندن سنیان گسترده بود (شاملو، 1375: 138تا141).

در زمان شاهان صفوی به اقتضای زمانه، هر حمله‌ای ممکن بود با مفهوم اصلی «دیگری» همسو شود و دال‌های شناور مختلف، مانند مذهب، به کمک آن بیاید؛ برای نمونه باید به دوران پس از حمله و تصرف هرات توسط خان ازبک و انتقام از ایرانی‌های شیعی اشاره کرد که با نابودی مزارع و نقاط مختلف خراسان همراه بود. علمای خراسان برای ممانعت از خرابی بیشتر، نامه‌ای به خان ازبک نوشتند و خراسان را جزو املاک وقفی امام‌رضا(ع) معرفی کردند و جلوگیری از حمله‌ها را خواستار شدند؛ اما از سوی دیگر، روحانیان ماوراءالنهر نیز حکمی مذهبی در مباح‌بودن خون اهالی خراسان و تکفیر شیعیان دادند (اسکندربیک منشی، 1314: 2/259و260).

دال اصلی دیگر را می‌توان هویت دانست که در پی دیگر‌سازی با ایجاد تفاوت سرزمینی، فرهنگی، دینی و... بوده است و این نمونه‌های اخیر را باید دال شناور دانست که در میدان‌های کنش متفاوت، خود را بروز می‌داد. اصلی‌ترین میدان کنش نیز سرزمین ایران بود؛ اما برحسب نیازهای مختلف، این میدان ممکن بود تغییر کند. لازمۀ هویت جدید در قالب مخالفت با دیگری در دوره‌ای ممکن بود بیشتر مشهود باشد که امر بقا و امنیت موضوعیت اصلی نداشته و حکومت به ثبات خود رسیده باشد. البته به نوعی در دورۀ صفویه به علت ایجاد ساختاری جدید، با ایجاد مذهبی متفاوت از دیگر سرزمین‌ها و تثبیت آن مذهب، مفهوم دیگری از ابتدای روی کار ‌آمدن آنها آغاز شده بود.

صفویه از اواخر دورۀ شاه تهماسب، یعنی دوران تلاش برای تحکیم هرچه بیشتر قدرت خود در کشور، به‌تدریج بر آن شد تا تصویری ویژه و اسطوره‌ای از شاه اسماعیل اول، در مقام بنیان‌گذار سلسله، ارائه کند تا این‌گونه، توجیه توسعه‌طلبی ارضی آنها ممکن شود. در این تصویرسازی، شاه اسماعیل اول پادشاهی بود که در یکه‌تازی‌های خود در شرق، به فکر تصرف سرزمین‌های بیشتر به حد و اندازۀ ایران باستان بود و به همین منظور با دیگرسازی، به‌دنبال بهانه‌های مختلف برای حمله‌های خود می‌گشت. از این رو او را با قدرت شاهی و اسطوره‌ای ایرانیان مقایسه می‌کردند. کسی که فروزندۀ تاج‌وتخت کیانی و اختر کاویانی شناخته شد (روملو، 1347: 91).

او بر فرزندان خود نیز نام باستانیِ برگرفته از شاهنامه نهاد. نام‌هایی همچون سام‌میرزا، تهماسب‌میرزا، فرنگیس و... . او از یک سو با دیگرسازی با استفاده از مفاهیم و نمود‌های شاهی و باستانی و از سوی دیگر با بهره‌گرفتن از مذهب و خرده‌گفتمان‌های مرتبط، به‌دنبال بهانه‌های مختلف یا انگیزه‌های فتوحاتی خود برای حمله به سرزمین‌های دیگر بود. این دال‌ها ممکن بود مفهوم «دیگری» یا «مذهب متفاوت»، ازبک‌ها و عثمانی، باشد و جنگ با کفار تعبیر شود؛ یا دال سرزمین باستانی و موروثی باشد که در قالب حمایت از هنرمندان و شعرا، برای تنظیم شاهنامه‌ها و سروده‌ها، و نقاشان آن دوره خود را نشان دهد تا به سیاق شاهنامۀ فردوسی، برای او شاهنامۀ حماسی شاه اسماعیل بسرایند (براون، بی‌تا: 8)؛ پس این‌گونه شاه موفق می‌شد در کنار دال‌های شناور تهدید تمامیت ارضی، امنیت، تجاوز دیگری و...، در میدان کنشی شرق و غرب ایران برای گسترش و تثبیت دال‌های اصلی خود تلاش کند.

در بسیاری از مواقع برای حکومتگران ایرانی، مفهوم دیگری شاه یا دولتی دانسته می‌شد که در پی تجاوز به قلمرو ایران بر‌می‌آمد؛ مانند حکومت عثمانی که به شیروان و آذربایجان یورش برد و آنجا را به تصرف خود درآورد. به همین علت شاه عباس به بازپس‌گیری این مناطق علاقه‌مند بود و در نبردهایی عثمانی را شکست داده بود (اسکندربیک منشی، 1314: 2/635تا640)؛ اما هم‌زمانی حمله‌های ازبکان، در واقع توان مقابله با دو نیرو را از شاه عباس گرفته بود. به همین علت تصمیم گرفت ابتدا ازبکان را سرکوب کند و سپس برای محاصرۀ بغداد اقدام کند.

گفتمان سیاسی حاکم بر ایران این دوره، براساس روال پیشین، در میدان کنش سیاسی و در برخورد با همسایه‌ها بر انعقاد پیمان‌های صلح بود و در صورت بروز تنش‌های سیاسی و تهاجم، بر دفاع از حوزۀ قلمرو استوار بود و به اروپایی‌ها به چشم متحد تجاری و نظامی می‌نگریست؛ اما در صورت برتری‌طلبی اروپایی‌ها یا تلاش برای گرفتن امتیازهای بیشتر، حاکمان صفوی می‌کوشیدند با واردکردن عناصر جدید و رقیب اروپایی به میدان کنش، آنها را کنترل کنند. در هر صورت، باوجود دشمن مشترکی همچون عثمانی، روابط خارجی میان ایران و اروپا امری اجتناب‌ناپذیر می‌نمود و خوش‌رفتاری با مسیحی‌ها و آزادی آنها در قلمرو ایران، لازمۀ این ارتباط بود (تاورنیه، 1362: 172؛ اولئاریوس، 1363: 107؛ قائم‌مقامی، 1348: 40).

در زمینۀ داخلی نیز «مفهوم دیگری» علاوه‌بر مذهب و هویت متفاوت، با تغییر دایرۀ نیروهای وفادار در ساختار قدرت دگرگون می‌شد؛ برای نمونه در دورۀ شاه عباس اول با تغییر دال شناوری به امنیت، در راستای ساخت مفهوم دال اصلی «دیگری»، قزلباش‌ها به‌تدریج از دایرۀ افرادی که شاه به آنها اعتماد داشت، حذف شدند و تشکیل ارتشی مجرب و وفادار به شاه مدنظر قرار گرفت. او با تشکیل ارتشی دائمی متشکل از غلامان خاص و ایجاد ممالک خاصه به‌جای ولایات ممالک و انتخاب ناظران شاهی در برابر امیران شاهی در این ایالت‌ها، برای ایجاد نظم و تقویت ایران صفوی در مقابل بیگانگان تلاش کرد. در آینده، سیاست‌های تمرکزگرایانۀ او به‌نوعی به خشونت و نابودی حکام ایالت‌ها منجر شد که در نتیجۀ آن، برخی ایالت‌ها مستقل شدند و به دیگران پیوستند؛ برای مثال در دورۀ شاه صفی، عراق عرب و بغداد به عثمانی‌ اهدا شد و قندهار نیز به دست شاه‌جهان گورکانی افتاد (واله‌ اصفهانی، 1380: 260تا263).

گرجستان نیز ساز جدایی خود را با شورش ساکادزه نواخت (منشی، 1314: 3/723) و این‌گونه مفهوم دیگری که بخشی از آن برساختۀ تعاریف جدید شاهان صفوی بود، به‌صورت مستقل و به منظور تفاوت مذهبی یا فرهنگی و همچنین حمایت‌های خارجی مانند عثمانی‌ها و...، موجب دردسر و استقلال آن مناطق در دورۀ ضعف شاهان صفوی ‌شد.

درمجموع، باید گفت تا زمانی‌که قدرت در دستان شاهان در مقام نیروی برتر منطقه بود، دیگرسازی حکومت ایران کارساز و راهگشای تصرفات و اتحاد داخلی بود؛ مانند شکست‌هایی که شاه عباس اول بر ازبکان وارد کرد و خراسان و هرات را به تصرف درآورد؛ اما در هنگام ضعف، مفهوم «دیگری» در حکم عاملی برای تفرقه و جدایی سرزمین و استفادۀ متقابل از سوی رقبا نقش «خود» را ایفا می‌کرد.

 

مفهوم «بقا» در تقابل با گفتمانهای رقیب

با توجه به نظریۀ گفتمانی وداک، در این برهۀ تاریخی، صفوی‌ها دال اصلی بقا را برای امکان ظهور خود در برابر دیگر کشورها ساختند. درواقع، دال بقا زمانی معنا یافت که شاهان صفوی با بهره‌گیری از مفاهیم «دیگری» به ساختار جدیدی دست یافتند و حکومتی برساخته از مفاهیم جدید بنا کردند که برای این منظور، ابتدا باید به بقا و مهم‌بودن وجود و ماهیتی متفاوت از دیگری رسیده باشند.

برای تثبیت این مفهوم، باید به عوامل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی اشاره کرد که باعث برآمدن حکومتی جدید شده بود. حکومت جدید برای بقای خود، نیاز داشت مفاهیمی نو ایجاد کند و دست به کنش‌هایی بزند که در این مسیر یاری‌رسان او باشد. بهره‌گیری از دال شناور مهدویت، موعودگرایی، فدایی و... در امر مفهوم بقا نخست وفاداری نیروهای نظامی و سپس مردم را برای حکومت به ارمغان آورد.

برای بقابخشی به امر حکومت، خاندان صفوی موفق شدند سلطنت و شخصیت حکمرانان را مظهر الوهیت معرفی کنند (عالم‌آرای صفوی، 1363: 489)؛ سپس با پیونددادن با دال‌های شناور «دنیای بهشت‌گونۀ پس از مرگ و نبرد بدون زره توسط سربازان (سفرنامه‌های ونیزیان در ایران، 1349: 323) و نایب امام‌زمان دانسته‌شدن شاه (شیرازی، 1369: 60) و ترویج تشیع با روش‌های ابتکاری تبراییان و همراه خشونت‌های رخ‌داده، موفق شدند گفتمان بقا را به نتیجۀ مطلوب در نگاه شاه صفوی برساند. نظریۀ اتصال دولت صفویه به دولت امام‌زمان تاحدودی در تمامی متون و دوران صفوی به‌کرات مطرح شده است.

شاه اسماعیل اول برای ایجاد مفهوم بقا با دال شناور ترویج مذهب تشیع، به ضرب سکه‌هایی با شعایر مذهبی ازجمله «یا علی‌بن‌موسی‌الرضا یا صاحب‌الزمان» . «السلطان‌الکامل الهادی ابوالمظفر...» (قائینی، 1375: 101تا108) و «لا اله الا الله محمد رسول‌الله و علی‌ولی‌الله» دست زد و خطبه به نام ائمۀ اثنی‌عشر خواند (شاردن، 1372: 2/912). علمای شیعه نیز برای حفظ بقا به نظم و ساماندهی تشکیلاتی، به‌همراه تدوین قوانین نو براساس مذهب، روی آوردند (فرهانی‌منفرد، 1377: 89). کتاب‌های فقهی نیز تألیف و نشر می‌یافت تا کمبود منابع از این منظر رفع شود.

براساس تحلیل گفتمان انتقادی وداک، در این برهه، نقش قدرت (صفویه) و نظریه (مذهب) را به‌مثابۀ امری فرامتنی مشاهده می‌کنیم که در کالبد رخدادهای تاریخی تنیده شده بود. این تحلیل گفتمان به وسعت تمام نظام اجتماعی صفویه بود. دال مرکزی یا اصلی که حکومت‌کنندۀ جدید می‌خواست بنیان خود را بر آن بنهد، همان قدرت حکومت‌کردن برپایۀ مفاهیم نو بود. در کنار آن دال‌های شناوری که در پی تثبیت نظام معنایی و مفهومی خود بود، مفهوم «مذهب تشیع»، «خود»، «دیگری»، «وحدت»، «مرز» و «ایران» را شامل می‌شد که در میدان‌های کنش متفاوت و برای رسیدن به تحلیل گفتمانی، به‌کارگیری آنها در حکم دال اصلی و استفاده از دیگر دال شناور حول همین دال‌ها امکان‌پذیر است. این داده‌ها در کنار یکدیگر و در عرصۀ اجتماعی و سیاسی حکومت موجود، تصویر روشنی از ساختار و نظام صفویه به ما نشان خواهد داد.

فرهنگ‌سازی براساس دال اصلی و با استفاده از دیگر دال‌های شناور تقویت می‌شد؛ ازجمله دال شناور در تقویت بقا باید به «زبان» اشاره کرد که در دربار صفوی برای ترویج و به‌نوعی تقویت زبان مادری آنها، یعنی ترکی، تلاش می‌شد. کسی که در تشکیلات صفویه حضور می‌یافت، اگر با این زبان آشنایی نداشت، به‌نوعی برای او ننگ و ایراد محسوب می‌شد (کمپفر، 1363: 167). هر چند که در جامعه روندی متفاوت در جریان بود؛ به این معنی که در دربار ایران، زبان ترکی و در دربار عثمانی زبان فارسی رایج بود؛ اما در بین مردم ایران زبان فارسی در حال گسترش بود. تقویت زبانی به‌همراه تغییرات سبک زندگی براساس مذهب و از بین بردن میخانه‌ها و مراکز فساد اخلاقی در برهۀ خاصی (روملو، 1347: 69) و فرهنگ‌سازی شیعی‌محور با بهره‌گیری از تألیف‌های جدید و مختلف دربارۀ مذهب شیعه (شوشتری، 1365: 230)، همگی تلاشی بود در تعریف مفاهیم و کاربست بقا در ظهور حکومت صفویه و تمایز‌یابی آن با دیگر حکومت‌های مسبوق و همسایه‌ها. برگزاری عید غدیر نیز در همین راستا با شکوه و جلال بسیار صورت می‌پذیرفت (شاردن، 1372: 1/ 453).

از این رهگذر، ممکن بود شاهان صفوی امر مشروعیت‌پذیری را با هر دال شناوری براساس گفتمان موجود ادامه دهند. آنها نیز با روش‌های متفاوت و جدید از آن بهره می‌بردند. شاهان صفوی از انتساب حکومت خود به امامان شیعه، چه در امر حکومت‌داری و چه در امر مشروعیت‌یابی، ابایی نداشتند (افوشته‌ای نطنزی، 1373: 41) و گاه در اذهان مردم، خود را حتی به مقام خداگونگی نیز می‌رساندند (سفرنامه‌های ونیزیان در ایران، 1349: 445). از همین روست که مورخی همچون عبدی بیگ شیرازی، تهماسب را نایب مهدی معرفی ‌کرده و آرزو کرده است دولت او به دولت امام‌زمان پیوند بخورد (شیرازی، 1369: 165).

حکومت صفویه برای پایداری مفهوم بقا و دستیابی به ثبات و توسعه، نیازمند به‌کارگیری دال‌های شناور بود. پس از تحصیل این مهم در زمان شاه اسماعیل اول، شاه تهماسب با سرکوب شورش‌هایی در نواحی گیلان و شیراز و کرمان و تقسیم خوزستان به دو بخش غربی و شرقی، موفق شد روند تثبیت داخلی را پی بگیرد (غفاری قزوینی، 1343: 292) و انسجام و تمرکز ایجاد کند. او در ادامۀ مفهوم بقا، در پی فتح سرزمین‌ها یا بازپس‌گیری مرزهای سنتی برآمد. دال شناور شاه تهماسب اول برای حمله به تفلیس در سال 947ق/1540م اسلام بود و کسی که این دین را نمی‌پذیرفت، به تیغ سربازان سپرده می‌شد (روملو، 1347: 298).

شاه تهماسب اول همچنین با بهره‌گیری از دال شناور مذهبی در روابط خارجی، هنگامی‌که آنتونی جنکینسون (Anthony Jenkinson)، نمایندۀ شرکت ماوراء‌بحار و مسکو، به دربار رهسپار شد، او را با احترام به حضور نپذیرفت. شاه به بهانۀ مسیحیت و غیرمسلمان‌بودن او، به ارتباط برقرارکردن با اروپایی‌ها تمایلی نشان نداد (جنکینسون، 1396: 108تا110). پس باید گفت کارکرد مذهب در حفظ مفهوم بقا، با تعریف هویت خود در برابر دیگری نیز مؤثر بود. البته مشخص است در دورۀ صفوی، این کارکرد مفهومی با تفاوت‌هایی در دال‌های شناور مواجه می‌شد؛ مانند دال شناور عصمت و اولوهیت که در دورۀ شاه اسماعیل اول به وراثت خاندانی و ریشۀ صفوی به امام‌موسی‌کاظم تغییر یافت (ابن‌بزاز، 1376: 21).

همان گونه که بقا دو رویۀ داخلی و خارجی داشت، شاهان صفویه باید در هر دو میدان کنش، تلاش خود را در بازتعریف مفاهیم جدید به کار ‌می‌گرفتند؛ برای نمونه باید گفت در تقویت بنای مذهبی، شاهان به اندازه‌ای فعال بودند که ساختار و تشکیلات کلی حکومت را به‌مرور تغییر دادند و فرهنگ جدیدی را بر آن اساس تأسیس کردند. در میدان کنش داخلی، شاه تهماسب اول برای کسب وجهه، وصلت‌هایی را با سادات ترتیب می‌داد (مستوفی بافقی، 1385: 3/57؛ مرعشی، 1364: 173).

در دورۀ شاه اسماعیل دوم نیز مفهوم بقا ادامه یافت. اسماعیل دوم در پی تحقق امر بقا خلیفه‌الخلفا و سران نظامی قزلباش و صوفیان را سرکوب کرد (سیوری، 1382: 238) و برای برقراری رابطۀ ویژه با عثمانی‌ها تمایلی از خود نشان نداد. پس از او در حکومت محمد خدابنده نیز سرکوب شورش‌ها برای تداوم پادشاهی و ایجاد وحدت ادامه یافت؛ اما در دورۀ او بین دو عنصر ترک و تاجیک شکاف ایجاد شد و به اختلافات دامن زده شد. روحانیان سنی‌مذهب نیز شاه عثمانی را برای حمله به ایران تحریک کردند که تصرف و اشغال برخی از مناطق را نیز باعث شد (شاو، 1370: 311و312).

در دورۀ شاه عباس اول مفهوم بقا بیشتر از دوره‌های پیشین اهمیت یافت؛ به گونه‌ای که شاه مفهوم بقا را برای امر پادشاهی و همچنین برای ایران و سرزمین و حکمرانی در گسترۀ حکومتی دانست که صفویه بنا نهاده بودند. به همین علت شاه عباس اول شخصی نبود که در مقابل خیانت و وطن‌فروشی ساکت بماند. او هنگامی‌که صوفیان قراجه‌داغ لباس عثمانی را به تاج دوازده‌ترک صفوی ترجیح دادند، این امر را نوعی اطاعت و سرسپردگی شاه عثمانی تعبیر کرد و آنها را تنبیه کرد و بیشترشان را به قتل رساند (اسکندربیک منشی، 1314: 2/622و623). از آن پس در نگاه شاه عباس اول، صوفیان در حکم شیادانی نمایان شدند که باید با آنها مقابله کرد (دلاواله، 1348: 367). در وقایع مزبور، میدان کنش شاه عباس اول قراجه‌داغ و سپس شهرهایی بود که صوفیان در آنجا حضور می‌یافتند.

بنابراین شاهان صفویه با ایجاد گفتمان‌های اصلی خود با دال‌های مختلف موفق شدند رقبای گوناگون خود را در اطراف سرحدات و داخل سرزمین به انقیاد و تسلط درآورند یا آنها را منفعل نگه دارند؛ اما گفتمان‌‌های صفویه درنهایت، به ضعف در عناصر اصلی خود دچار شدند. در این وضعیت بود که گفتمان رقیب در حکم واکنشی برای دفاع از خود شکل گرفت و موفق شد این حکومت را از بین ببرد. دال اصلی صفویه مذهب تشیع بود که در پی تشکیل رقیب، موفق نشد خود را برتر نگه دارد. میدان کنش گفتمان رقیب آن نیز قندهار و عثمانی و هند و گرجستان بود.

 

ویژگیهای گفتمان تمامیت ارضی صفویه

شکل‌گیری دولت متمرکز نیرومند، عاملی بود که در شکل‌دادن به هویت ملی ایران نقش اصلی داشت و این مهم با تأسیس دولت صفوی آغاز شد. اسماعیل، فرزند شیخ‌حیدر صفوی، موفق شد بیشترِ سرزمین‌هایی را که به‌لحاظ جغرافیایی زیر مفهوم ایران جای می‌گرفتند، در اطاعت خود درآورد و تمامیت ارضی ایران را پس از قرن‌های متمادی رسمیت بخشد. این گفتمان نوین با معرفی شاه اسماعیل اول به‌مثابۀ «مجدد ایران، فروزندۀ تاج‌وتخت کیانی، فرازندۀ اختر کاویانی، هماورد شاهنشاهان ایران باستان و زنده‌کنندۀ عظمت و روح ملی ایرانیان»، کالبد کهنه و خستۀ ایران را از غرور و شُکوه می‌آکند (جهانگشای خاقان، 1365: 167و168).

در واحد جغرافیایی ایران، مرکزیت قدرت در تقابل با عثمانی و ازبکان شکل گرفت و سطوح مختلفی را شامل بود. در متون تاریخ‌نگارانۀ عصر صفوی، با توجه به تعریف ذکرشده، تمامیت ارضی ایران از تقابل‌ها بر سر مرزهای ایران با همسایگانش آغاز می‌شود. مؤلف تاریخ سلطانی به‌کرات از «ممالک نزهت‌بخش ایران، سرحدات» و سایر مفاهیم جغرافیای سیاسی استفاده کرده است؛ به گونه‌ای که در اذهان رعایای «دولت ابد‌مدت نواب خاقان کشورگشای» ناخودآگاه مرز نامریی ذهنی ترسیم شود (حسینی استرآبادی، 1366: 174و219و223). در تاریخ ایلچی نظام‌شاه نیز مؤلف در بیان درگیری‌ها با عثمانی و ازبکان به‌وفور به تمامیت و حدود ایران اشاره کرده و حتی در تعابیر خود، برای مثال از شاه تهماسب در حکم شاهنشاه سرزمین ایران و کسی یاد کرده که تخت سلطنت ایران را تصاحب کرده است (خورشاه الحسینی، 1379: 84تا226).

در تاریخ‌نگاری عصر صفوی توجه به شهرها و مرزهای جغرافیای سیاسی ایران، رشحات قلمی و عبارت‌پردازی‌های مطنطن بسیار است که نمونۀ منحصربه‌فرد آن گزارش افوشته‌ای نطنزی است که حافظۀ تاریخی ایرانیان را بی‌گمان دست‌کم تا عصر ساسانی به عقب برده و نوشته است: «اطراف و اکناف بلاد ایران‌زمین و سلاطین عجم مایۀ مباهات وی بوده و هیچ‌کدام از پادشاهان ذوی‌الاقتدار قلعۀ اصطخر را از دست نداده‌اند» و مالک‌الرقاب‌بودن شاهان صفوی بر «ملک العرب و العجم و بلادالایمان فی‌الافاق» باعث افتخار او شمرده شده است (افوشته‌ای نطنزی، 1373: 7تا9).

چنانکه در واکاوی متون ذکرشده دیده شد، توجه همه‌جانبۀ حاکمان صفوی به تمامیت ارضی ایران در تقابل با قدرت‌های رقیب، عبارت‌هایی مانند «سرزمین ایران، پادشاهان ایرانی و ملک و مملکت ایران» برای نشان‌دادن تمایز خود و گفتمان‌سازی بوده است که این امر در دورۀ تثبیت جلوۀ بسیار پررنگ‌تری یافته است (اشرف، 1395: 175و176).

 

نتیجه

گفتمان سیاسی صفویه در وضعیتی ظهور کرد که گفتمان سیاسی عثمانی در غرب کشور و کشورهای اروپایی در جنوب و حاشیۀ خلیج‌فارس و نیز ازبکان در شرق، تمامیت ارضی کشور را تهدید می‌کردند؛ علاوه بر این، در اواخر حاکمیت این دودمان، روسیه در شمال و ولایت‌های قفقاز تمامیت ارضی ایران را با مخاطرات جدی روبه‌رو کرده بود.

این گفتمان تا پایان کار شاه عباس اول موفق شده بود نظام معنایی خود را بین خرده‌گفتمان‌های تابع خود، یعنی ولایت‌های مختلف در قلمرو ایران، القاء کند. عناصری نظیر مذهب شیعه و رسمیت آن و ملیت ایرانی متشکل از اقوام مختلف، مؤلفه‌هایی بودند که با قدرت در پشت زبان گفتمان صفویه، در حکم مفاهیم اساسی و هویت‌بخش برای هر قلمرو سرزمینی مستقل، در میدان کنش سیاسی به کار ‌گرفته شدند. در حوزۀ گفتمان‌گونگی علاوه‌بر تهدیدهای خارجی، یعنی ظهور و حضور گفتمان‌های رقیب خارجی همسایه، تضادهای ایدئولوژیک درون‌گفتمانی و تفاوت‌های مذهبی، به‌ویژه در نواحی مرزی، بین ولایت‌های تابع ایران به‌صورت بالقوه خود تهدید محسوب می‌شد. ضعف گفتمان مرکزی ایران و کاهش قدرت زبان و نارضایتی آنها از کنش سیاسی گفتمان مسلط امری بود که بروز شورش و بی‌قراری اجتماعی را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد.

با جمع‌بندی مطالب ذکرشده، این پژوهش به این نتیجه رسیده است که تمامیت ارضی عهد صفوی و بازخورد آن در تاریخ‌نگاری این دوره، به طور محسوسی از حدود و ثغور و مرزهای ایران فراتر رفته بود و مؤلفه‌هایی همچون «جمعیت دائمی، سرزمین مشخص، حکومت و حاکمیت» را شامل می‌شد. این ویژگی‌ها که در تعاریف متقدم تمامیت ارضی نیز همواره مدنظر بوده است، تقابل‌های گفتمانی صفویه را با رقبا به نحو بارزی نمایان ‌می‌کند. دیگر آنکه توجه به عامل سرزمین، در حکم بستر هویت‌ساز و هویت‌بخش، در متون عصر صفوی به‌مثابۀ «مادر و پرورندۀ مردمان ایران‌زمین» با اقبال روبه‌رو شده است.

حال در پرتو رویکرد وداکی، در جایگاه سطح معرفت‌شناختی ثانویه، به این نتیجه می‌رسیم که گزاره‌های «برجسته‌سازی خود و اغراق و بزرگ‌نمایی» دربارۀ توپوس‌های گفتمان صفوی و نیز تحقیر و ممیزکردن عثمانی و ازبکان و گورکانیان، به‌روشنی نشان‌دهندۀ آگاهی تاریخ‌نگارهای عصر صفوی از تمایز با دیگران و جهد بلیغ آنها در نشان دادن این تمایزهاست. این گفتمان حول توپوس‌های شناوری تغذیه می‌شد که موجودیت خود را از دال مرکزی ایران می‌گرفتند.

 

پی‌نوشت

  1. روث وداک: (Ruth Wodak) متولد 12ژوئیه 1950 در لندن. زبان‌شناس اتریشی و استاد برجسته‌ و رئیس کرسی مطالعه‌های گفتمان در گروه زبان‌شناسی و زبان انگلیسی در دانشگاه لنکستر و استاد زبان‌شناسی در دانشگاه وین. دستور کار اصلی پژوهش وداک توسعۀ رویکردهای نظری در مطالعه‌های گفتمان است.
  2. توپوس و مواضع رتوریکی: اینها ضمانت‌هایی محتوامحور یا قوانین نتیجه‌گیری‌اند که دستگاه استدلالی را مقوله‌بندی می‌کنند و صغری‌کبری بحث را به نتیجه مرتبط می‌کنند (wodak, 2015: 88-89).
  3. 3. رابطۀ بینامتنی: «نظریۀ بینامتنی بر این باور است که هر متنی برپایۀ متن‌های پیشین خود شکل می‌گیرد و هیچ متنی نیست که کاملاً مستقل تولید یا حتی دریافت گردد» (نامورمطلق، 1388: 79).
  4. 4. رابطۀ بیناگفتمانی: مجموعۀ واحدهای گفتمانی که گفتمانی خاص با آنها به صورت صریح یا ضمنی ارتباط برقرار می‌کند (نامورمطلق، 1388: 80).

5. در منابع به‌صورت قپق و قبق و قباق مشاهده می‌شود. واژه‌ای ترکی است و به معنای چوبی عظیم و بلند که بالای آن حلقه‌ای از طلا یا نقره نصب شده است و آن را در میدان‌ها برپا می‌کنند و افراد سوار بر اسب در حال تاختن باید بتوانند تیر خود را از کمان رها کنند و به حلقه زنند. هرکس به این کار موفق شود، حلقه از آن اوست (سادات ناصری، 1375، پاورقی قصص خاقاتی: 1/70).

  1. کتابنامه

    الف. فارسی

    1. افوشته‌ای نطنزی، محمودبن‌هدایت‌الله، (1350)، نقاوهالاثار فی ذکرالاخیار، تصحیح دکتر احسان اشراقی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
    2. ابن‌بزاز، توکل‌بن‌اسماعیل، (1376)، صفوه‌الصفا، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: زریاب.
    3. اسکندربیک منشی، (1314)، تاریخ عالمآرای عباسی، به اهتمام ایرج افشار، تهران: دارالطباعه آقاسیدمرتضی.
    4. 4. اشرف، احمد، (1395)، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمه حمید احمدی، تهران: نی.
    5. اوتر، ژان، (1363)، سفرنامه، ترجمه علی اقبالی، تهران: جاویدان.
    6. اولئاریوس، آدام، (1363)، سفرنامه، ترجمه احمد بهپور، تهران: ابتکار.
    7. اولیویه، گیوم آنتوان، (1371)، سفرنامه اولیویه، ترجمه محمدطاهر قاجار، تصحیح غلامرضا ورهرام، تهران: اطلاعات.
    8. انوری، حسن، (1382)، فرهنگ بزرگ سخن، ج5، تهران: سخن.
    9. بر، ویوین، (1394)، بر ساختگرایی اجتماعی، ترجمه اشکان صالحی، تهران: نی.
    10. براون، ادوارد، (بی‌تا)، تاریخ ادبیات ایران از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر، ترجمه رشید یاسمی، ج4، تهران: کتابخانه ابن‌سینا.
    11. بشیر، حسن، (1385)، تحلیل گفتمان دریچه‌ای برای کشف ناگفتهها، تهران: دانشگاه امام‌صادق.
    12. تاورنیه، ژان باپتیست، (1362)، سفرنامه، ترجمه ابوتراب نوری، تهران: کتابخانه سنایی.
    13. جنابدی، میرزابیگ، (1378)، روضهالصفویه، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: موقوفات دکتر محمود افشار.
    14. جنکینسون، آنتونی، ریچارد چینی و دیگران، (1396)، سفرنامههای انگلیسیها در ایران، ترجمه ساسان طهماسبی، قم: مجمع ذخایر اسلامی: کتابخانه و موزۀ ملی ملک.
    15. حسینی استرآبادی، حسین‌بن‌مرتضی، (1366)، از شیخ صفی تا شاه صفی، به اهتمام احسان اشراقی، تهران: علمی.
    16. خواندمیر، امیرمحمود، (1370)، تاریخ شاه اسماعیل و شاه تهماسب صفوی، تصحیح محمدعلی جراحی، تهران: گستره.
    17. خواندمیر، غیاث‌الدین‌بن‌همام‌الدین، (1380)، تاریخ حبیبالسیر، زیر نظر محمد دبیرسیاقی، تهران: خیام.
    18. درهوهانیان، هاروتون (١٣٧٩ )، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه‌ی لئون. گ میناسیان و م.ع. موسوی فریدنی، ج 1، زنده رود، اصفهان.
    19. دلاواله، پیترو، (1348)، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه و شرح از شعاع‌الدین شفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
    20. دلند، آندره دولیه، (1355)، زیباییهای ایران، ترجمه محسن صبا، تهران: انجمن دوستداران کتاب.
    21. دوسرسو، ژان آنتوان، (1364)، علل سقوط شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه ولی‌الله شادان، تهران: کتابسرا.
    22. روملو، حسن‌بیک، (1347)، احسنالتواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: شمس.
    23. رویمر، ه.ر، (1389)، «برآمدن صفویان در تاریخ ایران»، ویراستار دانشگاه کمبریج، ترجمه یعقوب آژند، تهران: جامی.
    24. 24. سفرنامههای ونیزیان در ایران، (1349)، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی.
    25. سلطانی، سیدعلی‌اصغر، (1391)، قدرت- گفتمان- زبان، تهران: نی.
    26. سیوری، راجر، (1382)، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، تهران: مرکز.
    27. شاردن، ژان، (1372)، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران: توس.
    28. شاو، استانفورد جی، (1370)، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان‌زاده، مشهد: آستان قدس رضوی.
    29. شاملو، ولی‌قلی‌بن‌داودقلی‌، (1375)، قصص‌الخاقانی، به تصحیح سیدحسن سادات ناصری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
    30. شوشتری، نورالله، (1365)، مجالس‌المومنین، تهران: کتابفروشی اسلامیه.
    31. شیرازی، عبدی‌بیگ، (1369)، تکمله‌الاخبار؛ تاریخ صفویه از آغاز تا 978هجری قمری، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران: نی.
    32. صفت‌گل، منصور، (1388)، فراز و فرود صفویان، تهران، کانون اندیشه جوان.
    33. غفاری قزوینی، قاضی‌احمد‌بن‌محمد، (1343)، تاریخ جهان‌آرا، مصحح حسن نراقی، تهران: کتابفروشی حافظ.
    34. فریدون‌بیگ پاشااحمد، (1275)، منشآت‌السلاطین، استانبول: بی‌نا.
    35. فیگوئروا، دن‌گارسیا، (1363)، سفرنامه دن‌گارسیا فیگوئروا، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران: نو.
    36. قائم‌مقامی، جهانگیر، (1348)، یکصدوپنجاه سند تاریخی از جلایریان تا پهلوی، تهران: ارتش شاهنشاهی ایران.
    37. قائینی، فرزانه، (1375)، سکهشناسی دوره صفویه (براساس اوضاع مذهبی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و نظامی دوره صفویه)، پایان‌نامۀ دورۀ کارشناسی‌ارشد باستان‌شناسی، دانشگاه تربیت مدرس.
    38. کمپفر، انگلبرت، (1363)، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران: خوارزمی.
    39. 39. گاردنر، برایان، (1383)، کمپانی هند شرقی، ترجمه کامل حلیمی و منوچهر خوشکلام، تهران: پژوه.
    40. گودرزی، حسین، (1387)، تکوین جامعه‌شناسی هویت ملی در ایران با تأکید بر دورۀ صفویه، تهران: تمدن ایرانی.
    41. مجتهدزاده، پیروز، (1378)، امیران مرزدار و مرزهای خاوری ایران، ترجمه حمیدرضا ملک‌نوری، تهران: شیرازه.
    42. مرعشی، امیرتیمور، (1364)، تاریخ خاندان مرعشی مازندران، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: اطلاعات.
    43. مستوفی بافقی، محمدمفید، (1385)، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار، ج3، تهران: اساطیر.
    44. موسوی فندرسکی، ابوطالب‌بن‌جلال‌الدین میرزا، (1388)، تحفه‌العالم در اوصاف و اخبار شاه سلطان حسین، به کوشش رسول جعفریان، تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
    45. میرزاسمیعا، محمدسمیع، (1368)، تذکره‌الملوک، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تعلیقات استاد مینورسکی، تهران: امیرکبیر.
    46. ناشناخته، (1365)، جهانگشای خاقان، به اهتمام دکتر الله‌دتا مضطر، اسلام‌آباد، مرکز تحقیقات فارسی.
    47. ناشناخته، (1363)، عالمآرای صفوی، به کوشش یدالله شکری، تهران: اطلاعات.
    48. نصیری، محمدابراهیم‌بن‌زین‌العابدین، (1373)، دستور شهریاران، تصحیح محمدنادر نصیری مقدم، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
    49. نیک‌ضمیر، عباس و احسان‌الله حجتی، (1382)، امنیت و خلیجفارس، تهران: پرسمان.
    50. واله اصفهانی، محمدیوسف، (1380)، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، تصحیح محمدرضا نصیری، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
    51. ـــــــــــــــــــــــــ، (1372)، خلدبرین (ایران در روزگار صفویان)، تصحیح هاشم محدث، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
    52. یورگنسن، ماریانه و فیلیپس لوئیز، (1391)، نظریه و روش در تحلیل گفتمان، ترجمه هادی جلیلی، تهران: نی.

    ب. مقاله

    1. حافظ‌نیا، محمدرضا و علی‌ولی قلی‌زاده، (1386)، دولت صفوی و هویت ایرانی، فصلنامۀ مطالعات ملی، دورۀ8 ، ش4(32)، ص3تا28.

    54 . سلطانی، سیدعلی‌اصغر، (زمستان1383)، «تحلیل گفتمان به مثابه نظریه و روش»، فصلنامه علوم سیاسی، ش28، ص153تا180.

    1. کسرایی، محمدسالار و علی پوزش شیرازی، (1388)، «نظریه گفتمان لاکلا و موفه ابزاری کارامد در فهم و تبیین پدیده‌های سیاسی»، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره39، ش3، ص339تا360.
    2. گودرزی، بهروز، (1390)، «سنورنامه در دورۀ صفویه»، تهران: مجله پژوهش‌های علوم تاریخی، ص101تا112، س3 و ش26.
    3. نامور مطلق، بهمن و منیژه کنگرانی، (1388)، از تحلیل بینامتنی تا تحلیل گفتمانی، پژوهشنامه فرهنگستان هنر، س3، ش2، ص73تا94.

    ج. لاتین

    1. Wodak, R.& Reisigl, M, (2001), Discourse and discrimination: Rhetoric of racism and antisemitism. London: Routledge.
    2. Wodak, R, (2001), “What CDA is about: a summary of its history, important concepts and its developments”. In Methods of critical discourse analysis. London
    3. Wodak, R., & Meyer, M, (Eds.), (2015), Methods of critical discourse studies. SAGE Publications Ltd.California.