نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری تاریخ، دانشگاه تبریز، ایران
2 دانشیار تاریخ، دانشگاه تبریز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The analysis of historical events in Iran- most of them can be considered to be family-oriented- requires recognizing elites, local and tribal families, explaining their relationship with governments, and also understanding movements of this effective group. This research, with a historical approach and emphasis on the political and social issue of immigration, tries to explain backgrounds and consequences of the immigration of the majority of Shiraz Hashemieh family (1207-1245 AH). The findings of this research show that the immigration of this family to Tehran and other cities was due to several factors such as: the fragmentation of Zandieh dynasty, the shift of the political and administrative power from Shiraz to Tehran, limited insights of Qajar family and their urgent need for elites, the organizational capacity of the Hashemieh family, the political vulnerability of the city of Shiraz, and so on. In general, the main consequences of these immigrations were to help establish and consolidate the Qajar power basis, legitimize and overcome upcoming crisis, suppress Hashemieh family of Shiraz during Fath Ali Shah, and maintain and make them contribute to the following political developments.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
مهاجرت، بهویژه مهاجرت نخبگان، موضوعی است که همواره اذهان پژوهشگران و اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. این پدیدﮤ سیاسیاجتماعی بهصورت انفرادی یا گروهی، اختیاری یا قهری، در داخل مرزهای یک کشور یا خارج از آن از دیرباز وجود داشته است و خواهد داشت. بهطور عمده، مهاجرت را تغییر محل سکونت از مکانی به مکان دیگر تعریف کردهاند. از منظر رولان پرسا (Roland Pressat) نیز، مهاجرت روندی است که طی آن عدهای از انسانها از منطقهای به ﻣﻨﻂﻘﮥ دیگر نقل مکان میکنند و دارای دو شکل است: مهاجرت داخلی، یعنی جابهجایی در درون مرزهای کشور و مهاجرت خارجی، یعنی کوچکردن از کشوری به کشور دیگر (پرسا، 1374: 311تا317). بااینوجود مهاجرت، بهویژه مهاجرت نخبگان، تنها جابهجایی سادﮤ جغرافیایی از مکانی به مکان دیگر نیست؛ بلکه این روند تحرک و جابهجایی بینش فرهنگی، سیاسی، علمی، هنری، اجتماعی و... را دربرمیگیرد. در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، خاندانها و نخبگان دیوانی همواره در تعیین مسیر تحولات پیشرونده یا پسرونده نقشی مهم و انکارناپذیر ایفا کردهاند. بهطور کلی، حکومتهای ایرانی بدون مشارکت و همبستگی دیوانیان بهمثاﺑﮥ عناصر تشکیلدهندﮤ ساختار سیاسی، بههیچوجه قادر به مدیریت و ادارﮤ امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه نبودهاند. در طول تاریخ، آنان از ابزار و شیوههایی همچون تهدید، ترغیب، تطمیع، نیرنگ و حتی مهاجرت برای جلب ظرفیتهای دیوانی و فرهنگی استفاده کردهاند. حکومت تازهتأسیس قاجاریه نیز برای مشروعیتآفرینی و انتظامبخشیدن به امور حکومتی خود و ادارﮤ سرزمینی که با جنگهای متمادی و خونین به دست آورده بود، ناگزیر و نیازمند بهکارگیری افراد و خاندانی بود که ظرفیتها و توانمندیهای اداری و دیوانی لازم را داشته باشند.
در زمان قاجاریه، ایالت فارس از ایالتهای مهم به شمار میرفت. وجود مرکزیت سیاسی در زمان ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه در این استان، رفاه اقتصادی و امنیت اجتماعی و تحرک سیاسی و فرهنگی خاصی را به وجود آورده بود. دراینمیان، مهاجرت ادواری و دائمی بخش عمدهای از نخبگان سیاسی و هنری و علمی شیراز و ایالت فارس، بهویژه خاندان هاشمیه شیراز که در رأس آن حاجابراهیم کلانترشیرازی قرار داشت، به تهران و دیگر شهرهای این دوره صورت گرفت که اهمیت خاصی داشت. مهاجرتی که زمینهها و پیامدهای آن ﻣﺴﺌﻠﮥ پیچیده و درخور درنگی است که از منظر مهاجرت، تاکنون حتی در قالب مقاله نیز به آن توجهی نشده است. این مهاجرتها که در چند مرحله و بهطور عمده در اشکال مهاجرت استیلایی و ارادی صورت گرفت، در پویش تحولات سیاسی و تاریخی این دوره تبعات درخور درنگی برجای گذاشت. زمینهها و پیامدهای مهاجرت خاندان هاشمیه شیراز بخش تاریک و مبهم این مقاله قلمداد شده است که روشنکردن ابعاد و زوایای آن پژوهشی متین و استوار را میطلبد؛ ازاینرو، این جستار در پی پاسخگویی به دو پرسش زیر است: عوامل مؤثر در مهاجرت بخش عمدﮤ خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز به تهران و مراکز شهری این دوره در فاﺻﻠﮥ زمانی مدنظر چه بود؟ در عرﺻﮥ سیاسی و تاریخی این دوره، این مهاجرت چه پیامدها و تبعاتی بهدنبال داشت؟
بهنظر میرسد که عوامل مؤثر در مهاجرت بخش عمدﮤ خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز و در رأس آن حاجابراهیمخان کلانتر به تهران و دیگر مراکز شهری این دوره به شرح زیر است:انتقال قدرت از ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه به قاجاریه و بهدنبال آن جابهجایی مرکزیت سیاسی قدرت از شیراز به تهران؛ نیاز مبرم حکومت تازهتأسیس قاجاریه به نخبگان، بهویژه نخبگان دیوانی؛ ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ دیوانی و مدیریتی خاندان هاشمیه؛ قوﮤ قهریه حکومت؛ تفویض مسؤلیتهای دیوانی و سیاسی؛ تحریض دستگاه حاکم؛ آسیبپذیرشدن حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شیراز و ایالت فارس. این مهاجرتها که اغلب گروهی و خانوادهای بود و آمیختهای از اشکال مهاجرت اجباری و ارادی را دربرداشت، در مشروعیتبخشی به قاجارها و استقرار و تثبیت قدرت آنان تأثیر عمیقی بر جای گذاشت.
این جستار برآن است تا با کمک دادهها و داشتهها و همچنین با استفاده از روش کتابخانهای و رویکردی تحلیلیتوصیفی، در زمینهها و پیامدهای مهاجرت خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز در فاﺻﻠﮥ زمانی سالهای 1207تا1245ق/ 1792تا 1829م، تامل کند و این زمینهها و پیامدها را بررسی کند.
حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شیراز در سالهای 1193تا1324ق/1779تا 1906م
بدون آگاهی و با درکنکردن اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خاستگاه و شهر خاندان هاشمیه، یعنی شیراز و در کل ایالت فارس، شناخت زمینههای مهاجرت این خاندان امکانپذیر نیست؛ بنابراین ابتدا به تشریح حیات سیاسی و اجتماعی شیراز در دورﮤ مدنظر میپردازیم و سپس عوامل و زمینههای مهاجرت آنان را بررسی میکنیم که بهطور عمده، با عوامل و جریانهای سیاسی این دوره ارتباط داشت.
با تأسیس حکومت زندیه، در ایالت فارس دوران رکود و نابسامانی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به پایان رسید و با انتخاب شیراز به مرکزیت سیاسی و اداری زندیه، این شهر سالهای رونق و شکوفایی خود را بازیافت؛ اما این دوره نیز مستعجل بود و با مرگ کریمخان زند در سال 1193ق/1779م، و آغاز دستهبندیها و درگیریهای خونین بازماندگان و خوانین زند، شیراز دوباره دچار رکود شد. از اواخر ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه تا آستاﻧﮥ انقلاب مشروطه، زندگی مردم شیراز و ایالت فارس با فقر و فاقه، بینظمی و ناامنی، خشکسالی، وقوع بلایای طبیعی و شیوع بیماریهای واگیردار و مرگآفرین توأم بود. گزارشها و منابع این دوره اغلب تصویری رقتانگیز و پرملال از حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی این دوره ترسیم کردهاند. در هفت سال آخر حکومت کریمخان زند، در ایالت فارس قحطی و خشکسالی اتفاق افتاد که باوجود تدابیر وی، مردم این ایالت را در وضع دشواری قرار داد (رستمالتواریخ، 1382: 437؛ مستوفی، 1384: 5/433).
در دورﮤ لطفعلیخان زند نیز ملخخوارگی و خشکسالی فارس حیات اجتماعی و اقتصادی را بهشدت آسیبپذیر کرد. این مسئله چنان مردم شیراز را بهستوه آورد که به نارضایتی و اعتراض شدید آنان منجر شد؛ بهگونهایکه حاجابراهیم کلانتر که دراینزمان مشغول درگیری با لطفعلیخان زند بود، ناچار شد گروهی از مردم ناراضی را از شهر بیرون کند (ملکم،1380: 2/99).
در دوران قاجار، شیراز از لحاظ عمران و آبادی پیشرفت درخور ملاحظهای نکرد (دانشپژوه، 1377: 123). خصومت و کینهتوزی آقامحمدخان با کریمخان زند و خاندانش بهاندازهای بود که دستور داد قبر کریمخان را نبش قبر کنند و حرم و اولاد لطفعلیخان زند و همچنین عیال سران زندیه را به تهران ببرند. وی حتی جنازﮤ کریمخان، دو ستون سنگی، سنگهای مرمر و منقوش، آئینههای قیمتی و درهای خاتمکاری ارگ وکیل را از جای کند و به تهران فرستاد (حسینیفسایی، 1367: 1/655؛ نامیاصفهانی، 1363: 102و103؛ شریفشیرازی، 1363: 373).
ادوارد اسکات وارنینگ (Edward ScottWarning) که در سالهای اول سلطنت فتحعلیشاه، هشت سال پس از قتل لطفعلیخان زند، وارد بوشهر شد و سپس به شیراز رفت، در سفرناﻣﮥ خود با عنوان «سفر به شیراز از مسیر کازرون و فیروزآباد» (امیری، 1369: 185؛ خلیفه، 1382: 83-70)، با اشاره به مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی این شهر مینویسد: «در ورود به شیراز از سخنان کسانی که اینقدر از شیراز تعریف و تمجید کرده بودند ناامید شدم؛ چون این شهر ارزش دیدن را دارد؛ اما ارزش دوباره دیدن را ندارد... خانهها بهطور محقر کثیف و زشتاند. ما اکنون شیراز را بهصورت وضعیت بسیار نامطلوب و نامساعد میبینیم... آقامحمدخان پادشاه اخیر دیوار بلند و حفاظ سنگی شیراز را ویران کرد. بیشتر ساختمانهای عظیم و شکوهمند در معرض خرابی و ویرانی است» (WARING, 1807: 30).
فریزر (Fraser) نیز دراینباره مینویسد: «دولت و کشور مغشوش و نابسامان است. جادهها به دلیل برخی مسائل ازجمله فراوانی فراریان، یاغیان و... شلوغ است» (FRASER, 1807: 86). اوژن فلاندن (Eugene Flandin)، مورخ مشهور فرانسوی، که در15رجب1257ق/دوم سپتامبر 1841م، از شیراز دیدن کرد و مدتی در این شهر به سر برد و همچنین ویلیام مونتایث(William Montith) و لمبتون(Lambton) همین نظرها را دربارﮤ شیراز اوایل قاجاریه بیان کردهاند (فلاندن، 2536: 325تا330؛ لمبتون، 1362 :471؛ MONTEITH, 1857: 118).
اسناد و گزارشهای مربوط و برجایمانده از شهر شیراز در آستاﻧﮥ مشروطه نیز از ناامنی، غارتشدن مردم توسط عمال حکومتی، منازعات ایلی و طایفهای ممتد و خونین، بلایای طبیعی و اشاﻋﮥ بیماریهای مرگآفرین حکایت میکنند. در همین زمینه، گزارش روزناﻣﮥ ایران از تأثیر منازعات ایلی بر زندگی شهری حاکی است: «هر ساله در اوایل بهار که ایلات قشقایی و عرب و غیره از گرمسیر به ییلاق حرکت میکنند در وقت گذشتن طایفه درهشوری از طایفه کشکولی فتنه و فسادی عظیم برمیخاست؛ چنانکه در سال گذشته در همین اوقات جمعی از طرفین کشته شده، چهلهزار تومان اموال به غارت رفت... و در هنگام عبور کاروان عشایر از شهر شیراز بهسوی گرمسیر یا سردسیر غارت و ناامنی اوج میگرفت» (روزنامه ایران، 1317: 3). ازسویدیگر شیوع بیماریهای واگیردار و مرگ دستهجمعی اهالی و اطفال، صحنهای از حیات غمانگیز مردم فارس و شیراز در این دوره است. براساس گزارش اسناد، در ربیعالثانی1320ق/ ژوئیه 1902م، در پی اشاﻋﮥ آبله در شیراز، حدود چهارهزار کودک جان خود را از دست دادند (اسناد وزارت خارجه بریتانیا درباره شیراز و فارس، 1902و1903 :35؛ نظامالسلطنه مافی، 1362: 2/142). باتوجه به این توضیحات، اینگونه استباط میشود که در دورﮤ مدنظر، شهر شیراز و بهطوری کلی ایالت فارس به علتهایی همچون فروپاشی حکومت زندیه، انتقال مرکزیت سیاسی و اداری از شیراز به تهران، خصومت و عداوت شدید قاجارها بهویژه آقامحمدخان قاجار با کریمخان و عوامل ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه، منازعات خونین طایفهای و ایلی، ضعف شدید و ناکارآمدی حکومت مرکزی، خشکسالیهای ممتد و تحلیل افزایندﮤ قوای مادی و معنوی آن بسیار آسیبپذیر شد.
در چنین وضعی طبیعی است که حکومت تازهتأسیس قاجار که حتی از جنازﮤ کریمخان زند، ستون سنگی، سنگهای مرمر و درهای خاتمکاری ارگ وکیل نمیگذرد و آن را به تهران میفرستد، از ظرفیتهای معنوی این پایتخت فتحشده، بهویژه نخبگان آن، برای قوامبخشی به پایههای حکومت خود نهایت بهرهبرداری را ببرد. مهاجرت خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز و استفادﮤ قاجارها از ظرفیتهای این خاندان در امر دیوانسالاری و کشورداری در این راستا بود.
خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز و رویگردانی از ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه
در تاریخ ایران، حکومتها همواره برای انتظامبخشیدن به امر حکومتی خود و همچنین پشتسرگذاشتن موانع و بحرانهای پیش رو، ناگزیر از جلب حمایت و تدابیر نخبگان، بهویژه خاندانهای دیوانی، بودهاند. در دورﮤ قاجار نیز «گروهها» و «خاندانها»، بازیگران اصلی عرﺻﮥ سیاست و حاکمیت بودند.
خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز اصالتأ از یهودیان تازهمسلمان قزوین بودند که به شیراز کوچیدند (اعتمادالسلطنه، 1357: 16تا18؛ مستوفی، 1384: 1/10؛ موسویاصفهانی، 1363: 339) و با خاندان قوامالدین شیرازی، ممدوح و معاصر حافظ شیرازی، وصلت کردند (خاوریشیرازی، 1380: 146؛ اعتمادالسلطنه، 1357: 16تا18؛ حسینیفسایی، 1367: 1/679؛ امیری، 1353: 913). حاجابراهیم کلانتر سومین پسر حاجهاشم شیرازی است. حاج هاشم از کدخدایان و عمال معروف شیراز و همچنین مؤسس مدرﺳﮥ هاﺷﻤﻴﮥ این شهر بود (کلانتر، 1362: 20تا26). در سال 1160ق/1747م، نادرشاه ﻫﻤﮥ کلانتران و بزرگان شیراز را نزد خود خواند و بیشتر آنها را کشت یا نابینا کرد. دراینبین، حاجیمحمدهاشم کدخدای محلات حیدریخاﻧﮥ شیراز نیز پس از بازجویی و به جرم فساد، به حکم نادرشاه «مکفوفالبصر و واحدالعین» شد (اعتمادالسلطنه، 1357: 16تا18؛ نوابطهرانی، 1376: 32).
پس از حاجهاشم، فرزندش حاجابراهیمخان شیرازی کلانتر برخی از محلات حیدرینشین شیراز شد و پسازچندی با درایت و کفایت خود، به منصب کدخدایی ﻫﻤﮥ محلات حیدرینشین شیراز رسید. هنگامیکه علیمرادخان زند بر شیراز غلبه یافت، گروهی ازجمله حاجابراهیمخان کلانتر و تمام اعضای خاندان هاشمیه را به اصفهان مهاجرت داد. در منازعات بین جعفرخان زند و علیمرادخان، حاجابراهیمخان جانب جعفرخان زند را گرفت (حسینیفسایی، 1367: 1/641و642؛ خوبنظر، 1354: 45؛ امیری، 1353: 913و914). جعفرخان زند پس از فتح شیراز، بهپاس خدمات حاجابراهیم، منصب کلانتری فارس را به وی تفویض کرد ( هدایت، 1339: 9/128و129؛ نامیاصفهانی، 1363: 246؛ غفاریکاشانی، 1369: 469). تفویض این مسئولیت به دوران مهاجرت استیلایی خاندان هاشمیه پایان داد و مقام حاجابراهیم کلانتر و خاندانش را در جایگاه بزرگان فارس و مقربان دستگاه زندیه ارتقا داد و در شکلگیری رویدادهای بعدی تأثیری چشمگیر بر جای نهاد.
جعفرخان، پدر لطفعلیخان زند که بهمدت چهار سال (1199تا1203ق/1784تا 1788م) حکومت زندیه را در شیراز رهبری میکرد، در کودتای صیدمرادخان که او نیز از خاندان زندیه بود، به قتل رسید (حسینیفسایی، 1367: 1/641 ). پس از کشتهشدن جعفرخان زند، لطفعلیخان زند که دراینزمان در بوشهر به سر میبرد، به عزم جانشینی پدر بهسوی شیراز روانه شد و با مساعدتهای حاجابراهیم کلانتر به سلطنت زندیه رسید (حسینیفسایی، 1367: 1/642؛ هدایت، 1339: 9/227تا229). حکومت لطفعلیخان زند با تحکیم پایههای قدرت آقامحمدخان قاجار در صفحات شمالی کشور همراه بود (نامیاصفهانی، 1363: 81و82). خان زند سلطنت خود را مدیون مساعدتهای حاجابراهیم کلانتر و خاندان هاشمیه میدانست؛ اما رویدادهای بعدی زمینههای سوءظن و شکاف بین آنها و درنهایت، سقوط زندیه و درعینحال مهاجرت بخش عمدهای از خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز را فراهم کرد. عموم مورخان و پژوهشگرانی که به ریشهیابی و واکاوی عوامل اختلاف و رویگردانی حاجابراهیم کلانتر از لطفعلیخان زند پرداختهاند؛ نظرها و دیدگاههای خود را دربارﮤ چند محور یا چند عامل طرح و ترسیم کردهاند که از میان آنها باید به نمونههای زیر اشاره کرد:
1. قتل میرزامهدی: لطفعلیخان زند در اولین فرصت مسببان قتل پدرش، جعفرخان زند را مجازات کرد؛ اما با شفاعت حاجابراهیمخان کلانتر که در این زمان از مقربان دستگاه زندیه بود، از گناه یکی از عاملان قتل به نام میرزامهدی چشم پوشید؛ ولی چندی بعد به تحریک مادرش، میرزامهدی را بهطرز فجیعی به قتل رساند و این سرآغاز شکاف و دشمنی در روابط حاجابراهیم و خان زند شد (حسینیفسایی، 1367: 1/646 ؛ آصف «رستمالحکماء»، 1352: 451؛ غفاریکاشانی، 1414: 438؛ جونز، 2536: 9). ملکم نیز دراینباره مینویسد: «بالجمله، عدم وثوق پادشاه و وزیر بر همگان ظاهر گشت؛ اما لطفعلىخان جرئت بر افنا و اهلاک حاجىابراهیم نمىکرد؛ زیراکه بهعلاوه رسوخى که در مزاج اهالى شیراز داشت، حکام بلاد و امراى قبایل و ایلات با وى از در مصافات و موالات بودند و معظم افواج پیاده نیز در تحت حکم برادران وى بود...» (ملکم، 1380: 2/559).
2. لشکرکشی بیسرانجام خان زند به کرمان: لشکرکشی نابجا و بیفایدﮤ خان زند به کرمان، ازهمپاشیدگی پیوند و ارتباط مابین اعیان شیراز و در رأس آن حاجابراهیم کلانتر با خان زند را باعث شد. حاکم کرمان، یعنی سیدابوالحسنخان کهکی که قبل از هجوم خان زند به کرمان، مایل به پذیرش سلطنت وی و پرداخت خراج شده بود، دشمن او شد. درنهایت نیز سپاهیان زند با دادن تلفاتی سنگین، خسته و افسرده به شیراز برگشتند و اعیان شیراز به این علت، در تدبیر و دوراندیشی خان زند تردید کردند. بهدنبالآن، لطفعلیخان زند آشکارا به حاجابراهیم سوءظن پیدا کرد. برخوردارخان، فرماندﮤ سپاهیان زند در شیراز که مدعی بود کلانتر قصد خیانت به خان زند را دارد، در تشدید این بدگمانی نقش بسزایی ایفا کرد (حسینیفسایی، 1367: 1/681و682؛ نامیاصفهانی، 1363: 96؛ ملکم، 1380: 417؛ جونز، 2536: 10؛ پری، 1369: 413).
3. غرور و خامی لطفعلیخان زند: خان زند که قبل از رسیدن به قدرت نزد عام و خاص به مهربانی و بردباری شهره بود، پس از رسیدن به سلطنت بهطرز تحملناپذیری مغرور شد. خوی آمرانه و مغرورانهاش باعث شد که خانوادههای بزرگی از حمایت وی دست بردارند (سایکس، 1370: 2/413).
4. طرح تشکیل حکومت ائتلافی توسط حاجابراهیم کلانتر: برخی براین باورند که کلانتر شیراز در راستای هدفهای قدرتطلباﻧﮥ خود، برآن بود که در صورت امکان به کمک اعیان فارس، حکومت مستقلی تشکیل دهد و با تشکیل ائتلافی از خانهای دشتستان و گرمسیر، یعنی رضاقلیخان کازرونی و شیخنصر، زﻣﻴﻨﮥ تشکیل دولت جدیدی را فراهم کند. برای تحقق این هدف، بر مبنای پیماننامهای که بین او و خانهای جنوب منعقد شد، طرح ترور و سربهنیستکردن خان زند به کمک عبدالرحیمخان، برادر حاجی، ریخته شد (جونز، 2536: 34و35؛ شریفشیرازی، 1363: 350؛ دانش، 1347: 61).
5. سیاست یهودستیزی زندیه: برخی براین باورند که ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه رویکرد ضد یهودی داشت و در اواخر عمر این سلسله، اتفاقات ناگواری برای یهودیان شیراز و اصفهان افتاد و شهریار زند با یهودیان ساکن قلمرو خود بدرفتاری کرد؛ چنانکه در اصفهان پنج دختر یهودی و در شیراز هفت دختر یهودی را بهاجبار به حرمسرای خود برد. این مسئله باورهای مذهبی و پنهانی یهودگرایی کلانتر را برانگیخت و وی را از زندیه رویگردان کرد (لوی، 1339: 3/498،508).
6. برخی از مورخان، هدف کلانتر را از رویگردانی از زندیه ایجاد ثبات و آرامش برای حفظ منافع طبقاتی خود و خانوادهاش دانستهاند؛ چون کلانتر به این نتیجه رسیده بود که قاجاریه بهتر از زندیه ثبات و امنیت ایران را تأمین میکند (اعتمادالسلطنه، 1357: 19؛ فوران، 1380: 147). برخی دیگر نیز براین باورند که انگیزه حاجیابراهیم کلانتر از همراهینکردن با شاه زند تنها حفظ جان خود و هدفهای شخصی نبود، بلکه هدف او رهایی مردم و نجات کشور از گرداب جنگهای داخلی بود و با پیوستن به خان قاجار، میخواست مردم را از شر و زیان جنگهای خانمانسوز داخلی نجات دهد؛ زیرا مردم خواهان ایرانی قدرتمند و آرام بودند و برای آنان فرقی نمیکرد که خان زند این بستر را فراهم کند یا خان قاجار (غفاریکاشانی، 1414: 439؛ ملکم، 1380: 2/419؛ دانش، 1347: 92).
بهنظر میرسد که که به جز عامل اخیر، نباید به هیچکدام از علتها و عواملی که در علت رویگردانی کلانتر از زندیه برشمردهاند، در قالب علت تام استناد کرد. قتل میرزامهدی، حمله به کرمان و تغییر رفتار خان زند یا سوءسلوک خان زند با یهودیان شاید علتهای ثانویه باشند. تشکیل دولت ائتلافی در جنوب نیز پیش از آنکه انگیزه و محرک کلانتر در رویگردانی از زندیه باشد، از تبعات این تیرگی روابط است.واقعیت این است که اندﻳﺸﮥ دولت قدرتمند که امنیت و ثبات را فراهم کند و رونق تجارت را باعث شود، مهمترین و اساسیترین انگیزه و مطاﻟﺒﮥ دیوانسالار ایرانی بود. مطاابهای که زندها قادر به فراهمکردن آن نبودند. واقعیت غمانگیز و نابسامان سیاسی و اجتماعی این دوره بهگونهای است که میرزامحمدخان کلانتر در روزنامهاش مینویسد: «خاک بر سر مردم ایران که قحطالرجال شده، کاش مثل روسیه زنی به قدرت میرسید و صاحب کار بود» (کلانتر، 1362: 89). حاجیابراهیم کلانتر فردی شهریبود که نگرش و شمّ شهری و تجاری داشت (اعتمادالسلطنه، 1357: 20؛ غفاریکاشانی، 1414: 441) و درعینحال، نمایندﮤ دیوانسالار ایرانی بود. به این علتها،بهدنبال فردی بود تا در جامعه آرامش ایجاد کند و آمال و خواستههای اصناف شهری و منافع طبقاتی آنان را تأمین کند. منازعات خونین بین خانهای زندیه، اشاﻋﮥ ناامنی، آسیبپذیرشدن حیات اجتماعی و اقتصادی مردم شیراز و ایالت فارس و بهطور کلی ناکارآمدی و فرسایش قوای مادی و معنوی ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه باعث شد که حاجابراهیم کلانتر طرح خود را برای گسست از زندیه و پیوستن به قاجارها عملی کند.
آشوب عبدالرحیمخان برادر حاجابراهیم کلانتر در سپاه خان زند، دستگیری برخوردارخان و محمدعلیخان در شیراز، تسلط کلانتر بر ارگ سلطنت و بستن دوازههای شیراز بر لطفعلیخان زند و سپاه سرگردان وی بههنگام عزیمت از اصفهان، زﻣﻴﻨﮥ مساعد را برای آقامحمدخان فراهم کرد تا شیراز را فتح کند و ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه را ساقط کند (سپهر، 1377: 1/109و110؛ اعتمادالسلطنه، 1357: 18تا20؛ هدایت، 1373: 313؛ خاوریشیرازی،1380: 37 ؛ جونز، 2536: 28تا70؛ ملکم، 1380، 2/303و304).
آقامحمدخان پس از تحکیم پایههای قدرت خود و ازمیانبرداشتن رقبای داخلی، به جنگ با لطفعلیخان پرداخت و درگیریهای متعدد و خونینی بین آنها رخ داد؛ اما سرانجام در سال 1209ق/1794م، زمانیکه حاجابراهیم کلانتر و خاندان هاشمیه دروازههای شیراز را بر روی لطفعلیخان زند باز نکردند و خان زند تسلیم حاکم بم شد و حاکم بم خان را تسلیم آقامحمدخان قاجار کرد، آقامحمدخان موفق شد که به عمر ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه پایان دهد (حسینیفسایی، 1367: 1/657و658؛ خورموجی، 1380: 553و554؛ دنبلی، 1351: 23؛ هدایت، 1373: 319؛ کوهمرهای، 1384: 86 ؛ شریفشیرازی، 1363: 385).
مهاجرت خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز
آقامحمدخان پس از فتح شیراز، حکومت شیراز را به حاجابراهیم کلانتر واگذار کرد. از اعضای خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز عبدالرحیمخان و محمدعلیخان و همچنین محمدخان –فرزند محمد علیخان- ملتزم رکاب شدند و در 15محرم1207ق/ دوم سپتامبر 1792م، به تهران مهاجرت و عزیمت کردند (اعتمادالسلطنه، 1357: 21؛ خورموجی، 1380: 489). خان قاجار پس از چند ماه، دوباره عازم فارس شد. در فارس از تمامی معارف ازجمله خاندان هاشمیه گروگان، اولاد و عیال خواست (خورموجی، 1380: 489). آقامحمدخان بهمنظور تضمین حسن خدمت، از خانوادﮤ هاشمیه گروگانهایی با خود به تهران برد. وی با گروگانگرفتن یکی از همسران حاجابراهیم و میرزااسدالله، پسر خردسال حاجی که در این زمان نهساله بود (خورموجی، 1380: 685؛ حسینیفسایی، 1367: 1/655؛ دانش، 1347: 110و111)، بهنوعی دستور مهاجرت استیلایی برخی از اعضای خاندان هاشمیه را صادر کرد.
نزدیک به دو سال بعد، آقامحمدخان در روز پنجشنبه 17شعبان1209ق/9 مارس 1795م، حاجابراهیمخان و عمال بانفوذ شیراز را به تهران احضار کرد. آنان در شب یازدهم رمضان عازم تهران شدند؛ چون پل رودخاﻧﮥ قم بسته بود و راه عبور مسدود بود، چند روزی را در اصفهان و کاشان اقامت کردند (نایینی، 1353: 49؛ امداد، 1383: 43). مهاجران در امتداد این مهاجرت و «در شهرهای یادشده ازآنجاکه از دشمنان قاجاریه کسی جز لطفعلیخان زنده نبود، به تجویز حاجابراهیم، آقامحمدخان را شاه خواندند» (کوهمرهای، 1384: 76و77) و زﻣﻴﻨﮥ ذهنی آن را در مردم ایجاد کردند.آقامحمدخان پس از برچیدن حکومت زندیه، حاجابراهیم کلانتر را به «خان» و «اعتمادالسلطنه» ملقب کرد (خورموجی، 1380: 553؛ اعتمادالسلطنه، 1357: 14)؛ ولی از کید و مکر اندیشههای او غافل نبود و هر جا که میرفت، حتی در اردوکشیها، او را همراه میبرد (امداد، 1387: 71) و بین حاجی و خاندان هاشمیه فاصله میانداخت (اعتمادالسلطنه، 1357: 21). در این راستا، سیاست آقامحمدخان بر تفویض مسئولیتهای سیاسی و کشوری به اعضای این خاندان در شهرهای مختلف این دوره نظیر اصفهان، بروجرد و قم مبتنی بود.حاجابراهیمخان که درواقع خود را تاجبخش آقامحمدخان میدانست، تمام مقامهای کلیدی و مهم را به برادران و فرزندان خود داد؛ چنانکه عبدالرحیمخان برادر بزرگ حاجابراهیم حکومت عراق و اصفهان را داشت و محمدحسینخان برادر دیگر حاجی حاکم کهکیلویه و بهبهان1 بود و محمدزمان برادر دیگر او کلانتر شیراز شد. پسر حاجابراهیم به نام میرزامحمدخان نیز بیگلربیگی فارس بود و فرزند دیگرش به نام اسداللهخان، با آنکه در سن جوانی بود، حاکم بروجرد (لرستان فیلی) و خوزستان شد (حسینیفسایی، 1367: 1/680؛ امداد، 1387: 71). بهاینترتیب، حکومت بخش اعظمی از ایران در دست خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز بود.
پس از قتل آقامحمدخان، برادرزادهاش به نام فتحعلیخان و معروف به باباخان جانشین وی شد. در این زمان، حاجابراهیم برای تحکیم موقعیت شاه جدید کوششهای فراوانی کرد (اعتمادالسلطنه، 1357: 22؛ وکیلیقمی، 1348: 70؛ سعادتنوری، 1339: 38). فتحعلیشاه پس از رسیدن به سلطنت، بهطور رسمی حاجابراهیم را به صدارت برگزید (سپهر، 1377: 1/110؛ خورموجی، 1380: 554). صدارت پنجساﻟﮥ حاجابراهیم در ابتدا با مشارکت میرزاشفیع مازندرانی توأم بود؛ ولی وی با زیرکی میرزاشفیع را از میدان به در کرد (اعتمادالسلطنه، 1357: 23تا30). ناپختگی و ناآشنایی فتحعلیشاه به امور کشورداری در سالهای اولیه سلطنت، بر قدرت حاجابراهیم و خاندان هاشمیه افزود.
پیامدهای مهاجرت خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز
پیامدهای مهاجرت حاجابراهیم کلانتر و بخش عمدهای از خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز به تهران و دیگر شهرهای این دوره مهم و درعینحال غمانگیز بود. حاجابراهیم کلانتر که در رأس دستگاههای دولتی قاجار قرار گرفته بود، سنن و رسوم دولتی و دیوانی عهد صفویه را احیا کرد (اجلالی، 1383: 61؛ امینی، 1395: 26). وی اعضای خاندان هاشمیه را در مناصب و مشاغل حساس گماشت. در اندک زمانی، خاندان هاشمیه ثروت و دارایی فراوانی اندوختند (فسایی، 1367: 1/680). حاجابراهیم با برقراری خویشاوندی با حاجیمحمدحسین اصفهانی، تاجر و متنفذ اصفهان که درعینحال بیگربیگی اصفهان را نیز داشت، موقعیت سیاسی خود را تحکیم کرد.
با آغاز سلطنت فتحعلیشاه، اختلاف میان حاجابراهیم و شاه قاجار رو به فزونی نهاد. دشمنان و مخالفان حاجابراهیم، وی را به سازش و همکاری با میرزاتقیخان، حکمران یاغی و متمرد یزد، متهم کردند (کوهمرهای، 1384: 87و88؛ امیری، 1354: 684تا688). قدرت و نفوذ فوقالعادﮤ حاجابراهیم و همچنین نیاز فتحعلیشاه به تدبیر و کاردانی وی در امر دیوانی و کشورداری، باعث شد که وی هرچند کوتاهمدت، خود را از این اتهامهاتبرئه کند.
سرانجام، این توطئهها و دسیسهها به رهبری میرزاشفیع مازندرانی و دیگر مخالفان حاجابراهیم کلانتر به نتیجه رسید. میرزاشفیع همان کسی بود که حاجابراهیم برای مدتی او را از ﺻﺤﻨﮥ قدرت به حاشیه رانده بود. فتحعلیشاه که خود نیز از ثروت و قدرت این خاندان راضی نبود، در ذیالحجه1215ق/آوریل 1801م، فرمان داد تا حاجابراهیم را در تهران و خاندانش را در سایر شهرها دستگیر کنند. پس از بازجویی در حضور فتحعلیشاه، وی را متهم کردند و پسازمدتی، وی را با زن و فرزندانش به اطراف تهران منتقل کردند و از آنجا به قزوین بردند و سپس بهطرز فجیعی به قتل رساندند (اعتمادالسلطنه، 1357: 30تا33؛ عضدالدوله، 1356: 235؛ نامیاصفهانی، 1317: 394؛ خورموجی، 1380: 553و554؛ کوهمرهای، 1384: 553و554). عبدالرحیمخان، برادر ارشد حاجابرهیمخان را که حاکم اصفهان بود، جریمه کردند و پس از ششماه کور کردند. محمدحسنخان، برادر کوچکتر حاجی را که بیگلربیگی کهکیلویه بود، در حمامی از پای درآوردند. میرزامحمدخان، پسر بزرگ حاجابراهیم را با محمدحسنخان، پسر عبدالرحیمخان و اسداللهخان، پسر دیگر حاجابراهیم که حاکم بروجرد بود و جمع دیگر از کسان و منسوبان آنها که در شیراز بودند، همه را کور کردند (حسینیفسایی، 1367: 1/681؛ نامی اصفهانی، 1317: 394و395؛ کوهمرهای، 1384: 87و88). ازسویدیگر حسینقلیخان شاهزاده، برادر فتحعلیشاه قاجار، در ایامی که علیه فتحعلیشاه عصیان کرد، آقامحمدزمان برادر میانی حاجابراهیمخان و چند کس دیگر از خاندان هاشمیه را بهعلت دولتخواهی پادشاه کور کرد و گویی این خدمت را از پیش به جای آورده بود(نامیاصفهانی، 1317: 395؛ کوهمرهای، 1384: 87و88). بهطور کلی، افراد درجه یک خاندان هاشمیه را کشتند و این افرادی بودند که قدرت و حکومتی داشتند و افراد درجه دو این خاندان را نابینا یا مقطوعالنسل کردند و این شامل افرادی بود که جوان بودند و خطر عصیان نداشتند.
در ارتباط با علتهای قلعوقمع خاندان هاشمیه و در رأس آن حاجابراهیم کلانتر، منابع به عواملی همچون ثروت و قدرت فراوان این خاندان (سپهر، 1377: 110و111؛ فسایی، 1367: 1/608؛ سایکس، 1380: 2/439)، «غرور و کفران نعمت»2(اعتمادالسلطنه،1357: 30)، ظلم و تعدی خاندان هاشمیه (نوابطهرانی، 1376: 34)،3 اتهام سازش و همکاری با میرزاتقیخان حکمران یاغی یزد (کوهمرهای، 1384: 87و88؛ امیری، 1354: 684تا688)، هوای براندازی حکومت فتحعلیشاه (دنبلی، 1351: 72؛ سایکس، 1380: 2/439؛ اعتضادالسلطنه، 1370: 151)، دسایس و سعایت مخالفان (خاوریشیرازی، 1380: 1/146؛ خورموجی، 1344: 2/12؛ سپهر، 1377: 111؛ بامداد، 1357: 1/27) و تأثیر آن بر ذهن شاه جوان و کمتجربه اشاره کردهاند.
دراینمیان، محمود محمود در کتاب «روابط خارجی ایران و انگلیس» از نقش انگلستان در قتل حاجابراهیم کلانتر، بهعلت مخالفت وی با حمله ایران به افغانستان، سخن به میان میآورد: «حاجیابراهیم اولین شخصی است که گرفتار چنگال بیرحم سیاست خارجی گردید. گناه غیرقابل عفو این مرد نامی آن بود که مانع گردید فتحعلیشاه پیشنهادهای مهدیعلیخان بهادر جنگ فرستاده فرمانفرمای هندوستان را عملی کند؛ یعنی مانع شد ایران به افغانستان لشکر کشیده، آن قسمت از قلمرو ایران را خراب و ویران نماید.4 اگر حاجیابراهیم را به دسایس و حیل که نتیجه تحریکات خارجی بود از میان نمیبردند ایران گرفتار این مصائب نمیشد» (محمود، 1353: 1/124و125). امکان این وجود ندارد که با قاطعیت، دخالت و نقش انگلیسیها را عاملی اصلی در قتل ابراهیم کلانتر و خاندانش بدانیم؛ ولی در کنار دیگر عوامل یادشده، از نقش انگلیس نباید غافل شویم.
علت عمدﮤ سقوط حاجابراهیم این بود که فتحعلیشاه پادشاهی خود را در برابر صدارت وی بیرونق میدید (سپهر، 1377: 111؛ دنبلی، 1351: 71). در تاریخ سیاسی ایران، تداخل و آمیختگی حدود اختیارات و وظایف مقام وزارت با اختیارات نامحدود شاه که در بیشتر مواقع به بحران و حذف وزیران منجر میشد، امری بیسابقه نبود و به عواملی دیگر همچون تقابل دو شیوﮤ زندگی ایلی و مدنیت یکجانشین (اهل قلم و اهل شمشیر)، بینش حکومتگرایی و عشیرهگرایی و بهطور کلی تمرکز و تمرکزگریزی معطوف بود.
در بازداشت و قلعوقمع خاندان هاشمیه تنها میرزاعلیاکبر، پسر حاجابراهیم کلانتر، از مهلکه نجات یافت. آن هم به این علت که خردسال و بیمار بود؛ درحالیکه برادر کوچکش، علیرضا، مقطوعالنسل شد (خورموجی، 1380: 554؛ عضدالدوله، 2535: 235). میرزاعلیاکبر که در آن زمان یازدهساله بود، مدتی را در اصفهان و در گوﺷﮥ غربت و انزوا سپری کرد. براساس پارهای از منابع، فتحعلیشاه بعد از واﻗﻌﮥ قلعوقمع خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز احساسی توأم با پشیمانی داشت؛ بهطوریکه در سال 1245ق/1829م، هنگام عزیمت به فارس، به بازماندگان این خاندان را عفو کرد و به آنها مرحمت کرد (خورموجی، 1344: 2/20؛ کلانتر، 1362: 362). عضدالدوله نیز دراینباره میگوید که در شیراز به میرزاعلیاکبر لقب قوامالملکی و استیفای ایالت فارس داد و دست دختر خود به نام بهارخانم را در دست فرزند وی، صاحبدیوان میرزافتحعلیخان، گذاشت و به میرزاقوام (میرزاعلیاکبر) فرمایش کرد: «دخترم عروس تو میباشد» و دوباره گفت: «خیلی افسوس میخوردم اگر دلجویی کامل از بازماندگان حاجیابراهیمخان اعتمادالدوله صدرالعظم نمیکردم» (عضدالدوله، 2535: 73).
بنابراین خاندان هاشمیه از طریق میرزاعلیاکبر استمرار یافتند و خاندان قوام دورههای بعد را ایجاد کردند. آنها پس از سالها هجرت، به زادگاه خود شیراز بازگشتند. ازآنپس به قدرت و مقام میرزاعلیاکبر افزوده شد و او با تسلط بر بخش عمدهای از املاک ایالت فارس، نفوذ فوقالعادهای به دست آورد و حتی به مقام بیگلربیگی شیراز رسید (حسینیفسایی، 1367: 1/277). هاینریش بروگش (Heinrich Brugsch) که در شیراز با وی ملاقات کردند، دربارﮤ قدرت و ثروت فراوان و خیرهکنندﮤ وی در این دوره مینویسد: «...بیگلربیگی از وظایف مهم او جمعآوری مالیات و پرداخت آن به دولت بود. حاجیقوام از این راه و از راههای دیگر ثروت زیادی اندوخته است؛ بهطوریکه حدود یکصدوچهار پارچه آبادی در نقاط مختلف فارس دارد و یکی از متنفذترین و درعینحال مکارترین رجال فارس و تمام ایران به شمار میرود. تحریکات زیادی میکند. تمام فارس به اشاره او اداره میشود و خارجیها هر کاری که بخواهند بکنند و نتوانند حاجیقوام را دیده و از او انجام آن کار را درخواست میکنند. حاجیقوام با دسایس و خیانتها و خدعهها و زورگوییهای خود تمام فارس را مرعوب خود کرده و همه از او وحشت دارند. هیچیک از رجال فارس قدرت مقابله با نقشهها و تحریکات او را ندارد و هرگز جرئت نمیکنند در مقابل وی مقاومت نمایند. او کاری کرده که دولت هم با با وجود اطلاعاتی که از کارهای او دارد مزاحمش نشود» (بروگشن، 1367: 2/479 ). بهاینترتیب نفوذ صدوپنجاهساﻟﮥ خاندان هاشمیه شیراز از زمان کریمخان زند آغاز شد و از طریق شاﺧﮥ خانوادﮤ قوامالملک، تا حکومت پهلوی ادامه یافت.
دیگر مهاجران سیاسی خاندان هاشمیه
میرزاابوالحسنخان شیرازی، میرازلطفعلی صاحبدیوان و میرزامحمدعلیخان شیرازی از دیگر اعضای مهاجر و بانفوذ خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز هستند که در فعل و انفعالات سیاسی این دوره نقش درخور توجهی ایفا کردند.میرزاابوالحسن، معروف به ایلچی، از رجال اوایل دورﮤ قاجار و خواهرزادﮤ حاجابراهیم کلانتر شیرازی بود که در شیراز متولد شد (اعتمادالسلطنه، 1375: 36تا38؛ خورموجی، 1380: 555). پس از قتل حاجابراهیم کلانتر و قلعوقمع خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز، میرزاابوالحسنخان به هندوستان مهاجرت کرد و چند سالی را در خدمت نظام حیدرآباد دکن سپری کرد (خورموجی، 1380: 554و555؛ اعتمادالسلطنه، 1374: 2/683؛ میر، 1368: 2/1012و1013). در سال 1224ق/1809م، که فتحعلیشاه با بازماندگان خاندان هاشمیه بر سر لطف آمد، میرزاابوالحسنخان به ایران بازگشت و به او مهربانی شد. اعتمادالسلطنه دراینباره مینویسد: «...به توسط حاجیمحمدحسینخان امینالدوله اصفهانی که بعد از میرزاشفیع صدراعظم ایران شد در حضرت فتحعلیشاه طاب ثراه لقب خانی یافته و بهخاطر مطالبه یکصدوبیستهزار تومان از فرمانفرمای هندوستان به سفارت انگلستان به لندن رفت...» (اعتمادالسلطنه، 1375: 36تا38؛ هدایت، 1373: 357و358). میرزاابوالحسنخان چندینبار به وزارت دول خارجه مأمور شد. «خدماتش جلوه ظهور نمود به وزارت دول خارجه سرافرازی حاصل کرد. در اول دولت شاهنشاه محمد غازی، خدمت وزارت دول خارجه به حاجیمیرزامسعود آذربایجانی مفوض گردید، بعد از چندی مجدد به حاجیمیرزاابوالحسنخان عنایت شد» (خورموجی، 1380: 554و555). میرزاابوالحسنخان در سال1228ق/1812م، نمایندﮤ ایران بود و عهدناﻣﮥ گلستان را امضا کرد و در سال 1240ق/1824م، در جایگاه وزیر امور خارﺟﮥ ایران، عهدناﻣﮥ ترکمنچای را امضا کرد. وی همچنین در سال 1224ق/1809م، عاقد قراداد ایران و انگلیس به نام عهدناﻣﮥ مجمل بود. میرزاابوالحسنخان ایلچی در نامهای5 که به اولیای حکومت انگلیس نوشت، مباهات کرد که در انعقاد این قرارداد نفع دولت انگلیس را رعایت کرده است و به زیان کشور خود عمل کرده است.انگلیسها از بابت عهدناﻣﮥ مجمل و از همان تاریخ، ماهانه مبلغی به حساب او در بانک بمبئی میریختند. میرزاابوالحسن ایلچی درخواست کرد که پس از مرگش، این مبلغ به حساب پسرش، میرزامهدی، پرداخت شود و دولت انگلیس جواب داد که این کار امکانپذیر نیست؛ چراکه پسر وی هنوز خدمتی برای دولت انگلیس انجام نداده است (ناطق، 1356: 6/60).میرزاابواحسنخان در سال 1258ق/1842م، عهدناﻣﮥ تجاری بین ایران و انگلیس را منعقد کرد و در سال 1262ق/1845م، درگذشت.
میرزافتحعلیخان صاحبدیوان شیرازی از دیگر شخصیتها و مهاجران سیاسی خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز بود که بخش اعظمی از انرژی و زندگی خود را وقف خدمت به قاجارها در مسئولیتهای سیاسی و دیوانی کرد. میرزافتحعلی صاحبدیوان پسر دوم حاجیمیرزاعلیاکبر قوامالملک شیرازی و نوﮤ حاجیابراهیمخان اعتمادالدوﻟﮥ شیرازی بود که در سال 1236ق/1820م،، در شیراز متولد شد (حسینیفسایی، 1367: 2/966). وی در دستگاه حسینعلیمیرزا فرمانفرما خدمت میکرد و سرهنگی فوج شیراز با او بود (اعتمادالسلطنه، 1380: 2/536). او در زمان حکومت میرزانبیخان، امیر دیوان در فارس، به تهران مهاجرت کرد. شاید انگیزﮤ وی از مهاجرت رسیدن به مدارج عالی دیوانی و شغلی بود؛ چراکه این مهاجرت نقطهعطف زندگی سیاسی وی بود. بهدنبال آن مهاجرت، در سال 1256ق/1840م، مستوفی دیوان شد و کمی بعد در سال 1260ق/1844م، با خرمبهارخانم احترامالدوله، دختر چهلوچهارم فتحعلیشاه، ازدواج کرد.
«امیرکبیر او را مأمور حسابهای همدان و قزوین و نهاوند و گلپایگان و رسیدگی به امور سیورساتخانه و شترخانه و قاطرخانه نمود و حکومت بلوک خوار و ورامین و سرپرستی سواره اصانلو و برخی از ایلات متفرقه فارس را به وی محول نمود» (اعتمادالسلطنه، 1380: 2/536؛ چرچیل، 1369: 216). میرزافتحعلی صاحبدیوان در سال 1273ق/1856م، به منصب صاحبدیوانی و توحیه بروات دفترخانه ملقب و منصوب شد و ایامی نیز به حکومت یزد و خوزستان و اصفهان و برخی از اوقات به وزارت آذربایجان رسید (حسینیفسایی، 1367: 2/966؛ خورموجی، 1380: 55 ؛ اعتمادالسلطنه، 1367 :2/1319). در سال 1308ق/1890م، حاکم خراسان و متولی آستان قدس رضوی شد. در سال1311ق/1893م، به حکومت کرمان منصوب شد که بهعلت اختلاف میان او و میرزاحسینخان معتمد دیوان پیشکار کرمان و اختلال امور حکومتی به تهران احضار شد. حکومت وی در کرمان نزدیک به یک سال بود (وزیریکرمانی، 1340: 414). صاحبدیوان در طول فعالیتهای سیاسی خود با نه نفر از صدراعظمهای قاجاریه در ارتباط بود؛ ولی پسازمدتی راﺑﻂﮥ او با آنها تیره میشد (اعتمادالسلطنه، 1357: 42). وی سرانجام در سال 1314ق/1896م، در هفتادوهشتسالگی درگذشت و در مشهد مقدس و در حرم حضرت رضا(ع)، در قسمت دارالسعاده، مدفون شد (اعتمادالسلطنه، 1380: 2/536). میرزامحمدعلیخان شیرازی نیز از دیگر مهاجران این دوره بود که در شیراز متولد شد و در خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز پرورش یافت. میرزامحمد از شیراز به تهران مهاجرت کرد و نایب عموی خود میرزاابوالحسنخان ایلچی شد که وزیر دول خارجه بود. «بعد از وفات عم ماجدش، امنای دولت علیه، لوازم امر خارجه را به او رجوع فرموده، در اواخر زندگی او را وزیر دول خارجه گفتند و در سال 1268ق، در طهران وفات نمود» (حسینیفسایی، 1367: 2/952تا954). بهاینترتیب، پس از حاجابراهیم کلانتر نسل مهاجرِ انعطافپذیر و کمنفوذتری از خاندان هاﺷﻤﻴﮥ شیراز بر سر کار آمدند که در انجام مسؤلیتهای محوﻟﮥ سیاسی، مماشات و همراهی لازم را با حکومت قاجارها میکردند.
نتیجه
فروپاشی ﺳﻠﺴﻠﮥ زندیه و بهدنبال آن انتقال مرکزیت سیاسی و اداری کشور از شیراز به تهران، به تحلیلرفتن حیات مادی و معنوی شیراز به نفع تهران و به تبع آن ایجاد ظرفیتهای گسترده سیاسی و اقتصادی در کانون جدید، و همچنین عواملی نظیر: بینش عشیرهای و محدود قجرها و نیاز مبرم آنان به نخبگان سیاسی و دیوانی، پتانسیلهای به اثبات رسیدهی خاندان هاشمیهی شیراز- به ویژه حاج ابراهیم خان کلانتر- در امر دیوانی و کشورداری، زمینهی مهاجرت بخش عمدهای از خاندان هاشمیه شیراز را به تهران و دیگر مراکز شهری این دوره هموار نمود. مهاجرت استیلایی (قهری) و عمدتأ ناخواستهی حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی، احفاد و فرزندان وی که با اراده و خواست آقا محمد خان قاجار و به منظور تفویض مسؤلیت های سیاسی و دیوانی به آنان صورت گرفت در دوام و بقای قاجارها و غلبه آنان بر بحرانهای پیش رو مؤثر واقع شد. آقا محمد خان و فتحعلی شاه قاجار به خوبی از ظرفیت ها و پتانسیل های این خاندان در امر دیوانسالاری و کشورداری منتفع شدند. از دیگر سوی حاج ابراهیم کلانتر که در رأس خاندان هاشمیه قرار داشت در مقام تاج بخش، معمار و تئوریسن حکومت قاجارها نقشی کلیدی در انتقال قدرت از زندیه به قاجاریه و در عین حال استقرار و تثبیت قدرت آقا محمد خان و فتحعلی شاه قاجار ایفا نمود. به خدمت گرفتن نخبگان - چه در شکل گروهی و چه در شکل فردی- برای قاجارها مهم بود؛ اما نه برای رهبری کردن جامعه توسط آنان، بلکه برای مشروعیت بخشی، تقویت و بقای حکومت ظلل الهی و همچنین کنشی تبلیغاتی علیه دشمنان داخلی و خارجی و خوشایند جلوه دادن امور و مسائل نامطلوب. اعراض و سرپیچی نخبگان از مبانی نظام حاکمه، عواقب سنگین را به دنبال داشت ، چنانکه سرنوشت تراژیک خاندان هاشمیه موید این نکته است. فتحعلی شاه به محض احساس خطر از قدرت و ثروت فراوان این خاندان و همچنین دسائس و توطئه هایی که از ناحیه دشمنان داخلی و خارجی این خاندان برعلیه آنان صورت گرفت در نهایت دستور قلع و قمع آنان را صادر کرد. با قتل حاج ابراهیم کلانتر، برادران و فرزندان وی چرخشی هدایت شده و غیر طبیعی- توسط فتحلی شاه و با میل و انتخاب وی- در نخبگان حکومتی صورت گرفت. به گونهای که بعد از آن نسل دیگری از نخبگان مهاجر خاندان هاشمیه شیراز نظیر: میرزا ابوالحسن خان ایلچی، میرزا فتحعلی خان صاحبدیوان شیرازی، میرزا محمدعلیخان شیرازی بر سر کار آمدند که خط مشی مطیعانه و انعطافپذیرانهای را در قبال دستگاه حاکمه قاجار اتخاذ نمودند. با این همه نفوذ و قدرت این خاندان متوقف نشد و از طریق شاخه قوام الملک تا دوره حکومت پهلوی ادامه و استمرار یافت.
پی نوشت
1.این دو برادر از کسانی هستند که اردوی لطفلی خان زند را در آس و پاس پراکندند ( ر. ک: هدایت،1373: 312 ).
2.اعتمادالسلطنه در این باره می آورد: «حاصل آنکه حاجى ابراهیم خان تا پنج سال در عهد فتحعلى شاه طاب ثراه متعهد امر وزارت بود، غرور و کفران نعمت بر او افزود. در مجالس غیاب و حضور و نزدیک و دور به سخنان درشت آغاز نهاد و تقبیح شخص سلطنت نمود و مکاتیبى چند به مخالفان و طاغیان دولت نگاشت که آنها را به شرارت و افساد تحریص مىکرد اینگونه مراسلات به چنگ آمد، از کثرت غرور به اعیان و اشراف بدسلوکى کرد و هتاکى نمود و کسان او در بلدان چیره شده از روى اطمینان به رعایا ظلم و تعدى نمودند و چنین گمان مىکردند که براى رعایا دادرسى نخواهد بود» ( اعتمادالسلطنه،1357: 30).
3. میرزا مهدی نواب طهرانی در کتاب دستورالاعقاب در این باره ضمن حکایتی می آورد: « معروف است متظلمى از کسان او به خدمتش تظلّم آورد. گفتا از شیراز جلاجو و راه اصفهان پو. مظلوم گفت: عبد الرحیم خان آنجاست.گفتا به کاشان و قم رو. گفتا اسد الله خان است. گفتا به بروجرد و کرمانشاهان گریز. گفتا حسن خان است. گفتا که به جهنم رو. گفتا حاجى هاشم آنجاست » ( نواب طهرانی، 1376: 34 ) . این حکایت می تواند حاکی از نفوذ بی حد و حصر خاندان هاشمیهی شیراز در این روزگار باشد.
4. این گله را سال بعد سرجان ملکم از صدرالعظم ایران نمود و ایراد کرد که چرا مانع شد شهریار ایران انتقام شیعههای افغانستان را از افغانهای سنی بکشد، صدرالعظم جواب می دهد سیاست از مذهب جداست، صلاح بود شاه برای یک چنین کار کوچکی یک قسمت از مملکت خود را ویران کند و سکنهی آنرا قتل عام نماید. از این جواب سرجان ملکم صدرالعظم ایران را شناخت و با افکار او آشنا شد ( محمود، همان:1/ 125).
5. نامهی شماره P.R.O. FO. 248/53 که در بایگانی وزارت خارجه انگلیس مضبوط است.