نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار تاریخ، دانشگاه سیستانو بلوچستان، ایران
2 دانشجوی دکتری تاریخ ایران بعد از اسلام، دانشگاه لرستان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
At the end of the Qajar era, during the Reza Khan’s Ministry of War, the plan of calming down and settling the Lorestani tribes was put into the attention of the government. Following this, the West Army commanded by Amir Ahmadi, attacked Lorestan by the order of Reza Khan in 1302/1923. Amir Ahmadi conquered Borujerd and Khorramabad and other areas under the influence of the leaders of the rebellious tribes. After that, in order to protect Republicanism, Reza Khan went to Tehran, and handed over the command of the West Army to Colonel Shahbakhti. At the time of Shahbakhti’s command, the leaders of the tribal tribes of Lorestan rebelled and surrounded him in Khorramabad; with the reappearance of Amir Ahmadi, the leaders of the rebellion fled. After Shahbakhti, the commander of the West Army was handed over to Brigadier Khazaee. The question in this research is regarding the influence of Brigadier Khazaee’s type of rule on the uprising of the tribes of Lorestan in 1927. The hypothesis of the research in answering this question is that Brigadier Khazaee applied a more rigorous policy to deal with the tribes than his predecessors, which caused a sharp reaction from the tribes. The research findings showed that he executed about thirteen tribal leaders from Lorestan to play a significant role in overcoming their traditional influence. Khazaee’s performance, like Amir Ahmadi, led to the escape of many Khans to Tarhan and their seeking support from the ruling there, Ali Mohammad Khan Ghazanfari, led to the recent mass rebellion of the tribes of Lorestan under the leadership of Tarhan’s governor. The study of Khazaee's rule in Lorestan and how his actions led to the massive rebellion are important in this article.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در دوران وزارت جنگ رضاخان، با حمله قوای غرب به لرستان برای تسلط دولت مرکزی بر این منطقه، در امور حکومت مرکزی توجه شایانی به لرستان شد. رضاخان با توجه به موقعیت بسیار دشوار و دستنیافتنی این سرزمین که سران ایلها و طایفههای آن در تمام عصر قاجار و بهویژه از مشروطه به بعد در سرکشی بودند، فرماندهان جسور و باکفایت را به این منطقه فرستاد. امیراحمدی، فرمانده لشکرغرب در نخستین حمله (1302ش/1923م) بود که به فتح خرمآباد منجر شد. وی تعدادی از خانها و سران شورشی ایلها را دار زد و پس از مدتی به تهران رفت و به جای او، شاهبختی به فرماندهی منصوب شد. در زمان شاهبختی، عشایر لرستان شورش و او را در خرمآباد محاصره کردند. با بازگشت امیراحمدی، سران شورشی متواری شدند و شاهبختی برکنار و فرماندهی به خزاعی واگذار شد. خزاعی با اقداماتی مانند سیاست جذب افراد خاص از هر ایل و طایفه و فریب بسیاری از خوانها موفق شد که بسیاری از شورشیان را به دام اندازد و آنها را اعدام کند. با این اقدامات، سران شورشی متواری و منتظر قیامی همگانی در برابر لشکرغرب شدند. پس از خزاعی و در زمان فرماندهی شاهبختی با شورش علی محمدخان غضنفری، حاکم طرهان، بسیاری از شورشیان و خانهای متواری به سوی او رفتند تا با حمایت از این شورش، در برابر لشکرغرب ایستادگی کنند. به نظر میرسد که برخی اقدامات خزاعی و سیاستهای ریشهکنی سراسری خانهای لرستان در زمان فرماندهی او باعث این شورش گسترده در زمان فرمانده پس از او، یعنی شاهبختی، شد. خاطرات امیراحمدی، جغرافیای نظامی پیشکوه اثر رزمآرا و گلگونکفنان و یکرنگیان و نیز تاریخ لرستان روزگار پهلوی اثر والیزاده معجزی از منابعی هستند که تا حدی به سیاست خزاعی و تندروی او اشاره کردهاند؛ اسناد خاندان سپهوند (علی محمدی) بهویژه اسناد تقیخان سپهوند، از خانها و رؤسای ایل بیرانوند و تاریخ روایی و خاطراتی که از آن دوران بهجا ماندهاند نیز نکات جالب توجهی دارند که همراه با اشارههای مؤلفان آثار یادشده تاحدی به روشنترشدن قضایا کمک میکنند. پژوهش حاضر در پی یافتن پاسخ این پرسشهاست: اقدامات و عملکرد خزاعی بر شکلگیری قیام سران عشایر در سال 1306ش/1928م چه تأثیری گذاشت؟ قیام وسیع عشایر تا چه حدی پیامد اقدامات خزاعی بود؟
خزاعی قصد ریشهکنکردن نهایی سران سرکش طایفههای لرستان را داشت که بانی آن امیراحمدی و به دستور رضاخان بود. این روند پس از خزاعی نیز ادامه یافت و این تندرویها، شکلگیری قیام سران ایلهای لرستان را باعث شد. به نظر میرسد سران شورشی عشایر، سازماندهی قیام وسیعی علیه حکومت مرکزی و بیرونراندن قوای آن از لرستان را راه نجات خود از امرای لشکر غرب میدانستند.
مرگ علیمردانخان بیرانوند و آغاز جنگ لرستان
علیمردانخان پسر مهرعلیخان از خانهای شاخه زکی، ازجمله مدعیان ریاست ایل بیرانوند در لرستان در اواخر سلطنت قاجار بر ایران بود.1 محل و سرزمین اصلی این ایل، شهرستان بیرانشهر2 است که مساحتی حدود 1080 کیلومترمربع دارد و در شمالشرقی شهر خرمآباد واقع است. بیرانشهر از یک سمت با شهرستان بروجرد و از سمت دیگر با بخشهای الشتر، زاغه و پاپی همجوار است. فاصله بیرانشهر تا مرکز استان (خرمآباد) 40 کیلومتر است. ایل بیرانوند از قدیمیترین و اصیلترین ایلها و بزرگترین ایل لرستان است. همه طایفههایی که در بیرانشهر و روستاهای اطراف آن سکونت دارند، به این ایل مشهور هستند و اغلب به زبان لکی تکلم میکنند (دولتیاری، 1375: 61).
پس از درگیریهای فراوان بر سر ریاست ایل بیرانوند که از انقلاب مشروطه به بعد اتفاق افتادند، سرانجام علیمردانخان با رشادت و خارجکردن تدریجی رقیبان از میدان، رئیس ایل بیرانوند شد و مقتدرانه بر این ایل ریاست کرد (کاظمی، 1376: 461). در زمان سلطنت ناصرالدینشاه، خانهای مرادی بیرانوند در درگیری با خانهای اسدی و علی محمدی از ایل بیرانوند رانده شده بودند و سالها در ایل بیرانوند حضور نداشتند. ولیاللهخان، بزرگ خاندان علی محمد، به پشتکوه نزد والی غلامرضاخان رفته بود و حسینخان، پسر فاضلخان از شجاعترین خانهای بیرانوند، در جنگ هرو بین خانهای اسدی با نظامالسلطنه حاکم لرستان (1293ش/1914م) کشته شده بود (ستوده، 1388: 46؛ روایت از حبیبالله محمدی سپهوند). به این ترتیب، علیمردانخان شانس آورد و بستر ریاست او در میان ایل با خالیشدن میدان از رقیبان قدرتمند باز و سرکرده بیمنازع ایل بیرانوند شد. او دو مرد مقتدر، شیخعلیخان و غلامعلیخان، را در کنار خود داشت که از دیگر رؤسای مهم این ایل بودند (فراهانی، 1385: 2/70).
علیمردانخان آخرین رئیس ایل بیرانوند بود که توانست در عصری که ایران دچار انقلاب مشروطه بود، انسجام، هماهنگی و وحدت ایل بزرگ بیرانوند را حفظ کند. او مانند سایر خانهای شورشی در سراسر کشور، سرکشی کرد و نفوذ دولت را در منطقه لرستان و اطراف آن به حداقل رساند؛ «درحالیکه پایتخت درگیر تحولات سریع سیاسی بود، ایالات نیز در نتیجه اغتشاشات قبیلهای، پرآشوب و نابسامان بودند. ترکمنهای شمال خراسان، شاهسونهای آذربایجان و کردهای لرستان3 با سواستفاده از وضعیت نابسامان تهران از پرداخت مالیات خودداری، روستاهای محلی را غارت و خطوط ارتباطی را قطع میکردند» (ابراهامیان، ۱۳۸۸: ۱۳۴).
در دوره ریاست علیمردانخان بر ایل بیرانوند، حکومت مرکزی تا بیشتر از بروجرد نفوذ نمیکرد و بر مناطق نفوذ ایل بیرانوند، کنترلی نداشت (والیزاده معجزی، 1389: 306). اوضاع ایران در زمان انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول بسیار آشفته بود (ملیکف، 1358: 95) و در لرستان، شورش سران طایفهها بهویژه خانهای ایل بیرانوند به سرکردگی خانهای اسدی بر وخامت اوضاع این منطقه افزوده بود (صفایی، بیتا: 15).
در سال 1301ش/1922م سه نفر از نوکرهای علیمردانخان، او را کشتند (کاظمی، 1376: 465). با مرگ علیمردانخان، شیرازه ایل بیرانوند از هم پاشید و رضاخان، امیراحمدی را با لشکری منسجم برای سرکوبی ایل بیرانوند به لرستان فرستاد. طایفههای بیرانوند عمدهترین مانع را در راه پیشرفت ارتش از بروجرد به سوی خرمآباد ایجاد کرده بودند. جنگ لرستان در پاییز 1302ش/1923م، یک سال پس از مرگ علیمردانخان رئیس ایل بیرانوند، آغاز شد؛ سه فوج آهن، سوار و تیپ پیاده لشکرغرب و فوج مستقل منصور به سمت بروجرد حرکت کردند و این قوا در بروجرد متمرکز شدند. امیراحمدی تعداد بیرانوندها را که در فاصله بین زاغه تا تنگ زاهدشیر متمرکز شده و مسلح و آماده حمله به قشون لشکرغرب بودند، دوازدههزار نفر مینویسد (ایزدپناه، 1376: 212؛ امیراحمدی، 1373: 203)؛ این رقم اغراقآمیز است زیرا در این فصل، کوچنشینان بسیاری از ایل به مناطق گرمسیری جنوب کوچ کرده بودند ولی نشان میدهد که ایل بهآسانی حاضر به تسلیم در برابر لشکرغرب نبوده و مانند گذشته، قصد مقاومت در برابر نیروهای مرکزی را داشته است.
در گزارش وقایع مربوط به لرستان روز شنبه دوم اردیبهشت 1301ش/1922م، چنین آمده است: «درخواستهای سالار لشکر از رضاخان برای ساماندهی لرستان: باید بروجرد تا خرمآباد تحتنفوذ دولت مرکزی درآید و بزرگترین مانع برای رسیدن به این نتیجه، طایفههای بیرانوند هستند» (فراهانی، 1385: 2/69). در اواخر دوران قاجار با کمرنگشدن و در برخی مناطق محو کامل سلطه حکومت مرکزی، سرنوشت مملکت به دست مجموعهای از جنبشهای قومی و ملی، قبایل و عشایر، خانها و ملاکان، رؤسای طایفهها، قدرتهای محلی و حاکمان و فرمانروایانی افتاده بود که مستقل از تهران عمل میکردند و تفنگچیهای خود را بر منطقهای حاکم کرده بودند (زیباکلام، 1385: 48). در لرستان، قبایل و عشایر به سرکردگی خانها، خودمختار شده بودند و با نیروهای مرکزی مقابله میکردند. جنگهای لرستان از اوایل تابستان ۱۳۰2ش/1923م شروع شد و تا سال ۱۳۰7ش/1928م ادامه یافت و سرانجام لرستان خلعسلاح شد (کاتوزیان، ۱۳۷۲: ۳۹۷). از ابتدا، پادشاه جدید تصمیم گرفت که قدرت خود را در تمام ولایتهای ایران تثبیت و ایلها را خلعسلاح و نظم و قانون را برقرار کند (تویسرکانی، بیتا: 114).
لرستان در عصر امیراحمدی و شاهبختی (1302تا1304ش/1923تا1925م)
سپهبد امیراحمدی، اولین سپهبد ایران در دوره رضاشاهی و جزو یاران سردارسپه و افسران قزاقخانه بود. او از عوامل مؤثر کودتای سیدضیاالدین و سردارسپه بود و بعدها نیز به دستور سردارسپه، فرماندهی سپاهیان سردارسپه را در عصیان لرستان به عهده گرفت. گفته میشود که او ضمن سرکوبکردن لرها، قتل و غارت بسیاری مرتکب شد. رضاخان برای تحقیرکردن امیراحمدی، او را به ریاست اداره دواب و ایلخی ارتش! منصوب کرد ولی دولت فروغی هنگام حمله متفقین به ایران، او را فرماندار نظامی تهران کرد و در بسیاری از کابینهها، وزیر جنگ و وزیر کشور شد. آخرین هنرنمایی او نیز سرکوب آشوب 17 آذر 1321/1942م در حکومت قوامالسلطنه بود و بعدها سناتور شد (نجمی، 1373: 28).
امیراحمدی فرماندهای توانا و بیرحم بود و این دو ویژگی او را قادر کردند که شورشها و راهزنیهای مناطق غربی و جنوبغربی کشور را بهطور مؤثر و بیرحمانهای سرکوب کند (کاتوزیان، 1372: ۱۵۳). او از فرماندهان توانمند رضاخان بود که در پاییز 1302/1923م با عنوان امیرِ لشکرغرب و همراه با نیروهای اعزامی، مأمور سرکوب و خلعسلاح عشایر لر و بازکردن جاده مرکزی به خوزستان شد و توانست طی چند نبرد دشوار بر لرستان چیره شود (رحمانیان، 1391: 129). در آبان 1302/1923م، امیراحمدی بروجرد و خرمآباد را تصرف کرد و اوضاع تاحدی آرام شد (روایت از حاج غلامرضا محمدی سپهوند، اردیبهشت 1389؛ امیراحمدی، 1373: 205تا208). اقدامهای بعدی امیراحمدی مانند جذب خانهای خدمتگزار و اعدام چند تن از خانهای متمرد باعث متواریشدن عدهای از سران شورشی شد (نقیبزاده، 1379: 159). پس از فتح خرمآباد، امیراحمدی حدود چهارده نفر از سرکردگان و کدخدایان که معروفترین آنها مهرعلیخان (حسنوند) و شیخعلیخان بیرانوند بودند را به دار آویخت (عینالسلطنه، 1374: 9/7043). امیراحمدی در لرستان چنان عمل کرد که به قصاب لرستان معروف شد. قوای مرکزی بر لرستان پیشکوه مسلط و خرمآباد و قلعه فلکالافلاک مقر قوای مرکزی شدند. سپهبد احمدآقاخان (امیراحمدی) بسیاری از سران عشایر لر را اسیر کرد و به قتل رساند (بهرامی، 1388: 133)؛ این اقدامات زمینه شورش سال 1303ش/1924م در زمان سرتیپ شاهبختی شد.
وی سپس راهی تهران شد و مقام فرماندهی تیپ پیاده لشکرغرب را به سرتیپ شاهبختی واگذار کرد؛ زیرا لازم بود به تهران سفر کند و از اوضاع سیاسی مملکت و امور سیاسی پایتخت مطلع شود که با غوغای جمهوریخواهی دچار بحران شده بود (والیزاده معجزی، 1382: 100). در اواخر خرداد 1302ش/1923م، تلگرافهای بسیاری از سراسر کشور و در پشتیبانی از برقراری حکومت جمهوری به تهران رسیدند و در ذکر مناقب نظام جمهوری، تظاهرات و جلساتی برپا، اعلامیههایی توزیع، کنسرتهایی برگزار و سخنرانیهایی انجام شدند. رضاخان وانمود میکرد که بیطرف است اما حضور فعال ارتش در اردوی جمهوریخواهان آشکار بود (کاتوزیان، 1372: 132). مردم ایالتها و ولایتها به تحریک و هدایت فرماندهان ارتش، نامهها و تلگرافهای بسیاری در طلب جمهوریشدن و الغای سلطنت برای نمایندگان مجلس میفرستادند. در اسفندماه، تبلیغات جمهوریخواهی شدید شد (رحمانیان، 1391: 64).
محمدخان زکریا (1271تا1341ش/1892تا 1962م) که بعدها نامخانوادگی شاهبختی را اختیار کرد، مدارج نظامی را از ردههای پایین بریگاد قزاق آغاز کرد؛ در خلال جنگ جهانی اول و همزمان با توسعه سازمانی نیروی قزاق از سطح تیپ به سطح لشکر، به درجه سروانی ارتقا یافت و پس از پایان جنگ به درجه سرهنگی قزاق رسید. او پس از کودتای 1299 ش / 1921م، در نظام هم شکل جدید به فرماندهی فوج آهن از قوای مرکز منصوب شد و در مراحل پایانی سرکوب جنبش جنگل شرکت کرد. از نخستین مأموریتهای نظامی شاهبختی پس از ارتقا به درجه سرتیپی، فرماندهی تیپ پیاده لشکر مرکز در عملیات لرستان در سال 1303ش/1924م بود. سفر امیراحمدی به تهران و فرماندهی نخست شاهبختی، شورش طایفههای متحد لرستان را باعث شد (بیات، 1373: 6و15). فرماندهان نظامی سردارسپه در این شورش، ایلها، عشایر و خانهای آنها را در کردستان، لرستان و کرمانشاه قتلعام کردند. ماجرا از این قرار بود که با فرارسیدن بهار 1303ش/1924م و بازگشت عشایر به ییلاقهای شمال لرستان، غلامعلیخان پسر لطفعیخان و لطیفخان پسر شیخعلیخان، از سران ایل بیرانوند و از خانهای اسدی، به خونخواهی شیخعلیخان اقدام کردند و گروهی از طایفههای لر دیگر همچون پاپی، سگوند و چگنی نیز با آنها همراه شدند و بهتدریج دامنه شورش گسترده شد (بیات، 1373: 15). این واقعه از درگیریهای بزرگ و خونین بین قوای نظامی و عشایر در سال 1303ش/1924م بود که طی آن طایفههای مختلف لرستان با یکدیگر علیه نظامیان متحد شدند و شهر خرمآباد را محاصره کردند. این محاصره، 38 روز طول کشید و وضعیت به شکلی بود که قوای نظامی برای رفع گرسنگی مجبور شدند گوشت اسب و قاطر بخورند (مورتنسن، 1377: 85؛ رزمآرا، 1320: 13). زمانیکه امیراحمدی در تهران بود، رضاخان تلگرافی مبنی بر شورش دوباره در لرستان و محاصره شاهبختی به او اطلاع داد و همان روز، امیراحمدی برای رفتن به لرستان اعلام آمادگی کرد و با فوج پهلوی، فوج بهادر و گردانی از فوج دفاع که سردارسپه در اختیار او قرار داده بود، راهی لرستان شد (والیزاده معجزی، 1382: 111). بر اساس اسناد موجود، از روزی که خبر محاصره خرمآباد رسید تا رهایی آن، حدود 30 روز طول کشید؛ در روز 18 اردیبهشت 1303/1924م ارتباط خرمآباد با جهان بیرون قطع شد. بعد از شنیدن خبر محاصره شاهبختی، امیراحمدی پس از 10 روز خود را به بروجرد رساند و پس از 10روز دیگر، با اعزام قوای سرهنگ گریگور به سمت رازان، رهایی خرمآباد آغاز شد. در مقایسه با عملیات نظامی پاییز 1302/1923م، در این نوبت عملیات فتح دوباره خرمآباد باسهولت بیشتر و درگیریهای کمتری انجام شد (بیات، 1373: 16و17) و با ورود دوباره امیراحمدی شورشیان پراکنده شدند. پس از آن، سرلشکر خزاعی باعنوان امارت به لرستان آمد (بیات، 1373: 201)
حاکمیت خزاعی در لرستان
سرلشکر حسین خزاعی پس از انجام تحصیلات مقدماتی وارد قزاقخانه شد و مدارج نظامی را یکی پس از دیگری طی کرد؛ ابتدا به درجه افسری رسید و در سال 1295ش/1916م سرهنگ و سه سال بعد، در سال 1298 ش/1919م، سرتیپ و پس از کودتای 1299 ش / 1921م، امیرپنجه شد. خزاعی در تیرماه 1300/1921م برای سرکوبی پسیان عازم خراسان شد و در دیماه همان سال که رضاخان قشون جدید را بنا نهاد، با درجه امیرلشکر، فرمانده لشکر شرق شد. او در اواخر زمستان 1303ش/1924م فرمانده لشکرغرب شد و در نوروز 1304ش/1925م به لرستان رفت (ستوده، 1388: 34). در اواخر سال 1303ش/1924م، پس از فروکشکردن بحران ناشی از محاصره خرمآباد، امیراحمدی به مرکز احضار و فرماندهی لشکرغرب به سرتیپ خزاعی محول شد. پس از ورود وی به خرمآباد در سال 1304ش/1925م، شاهبختی به تهران بازگشت (رزمآرا، 1320: 15).
سرلشکر خزاعی از حاکمانی بود که بیشتر از سیاست زور سود میبرد. اقدام او در ریشهکنی خانها به اعدام سیزده تن منجر شد (بیات، 1373: 201) و این امر سبب فرار خانهای متمرد دیگر به طرهان و پشتکوه و درخواست پناهندگی و کمک از والی آنجا شد (فراهانی، 1385: 1/567). پس از خزاعی، دوباره شاهبختی به امارت لشکر غرب رسید. اقدامات امیراحمدی و خزاعی مبنی بر جذب خانهای خدمتگزار و ازمیانبرداشتن خانهای شورشی باعث شکاف در طایفهها و فرار بسیاری از سران یاغی به دولت شد. این امر، زمینه شورشی گسترده را در طرهان فراهم کرد که در ادامه، عملکرد خزاعی و نقش او در برپایی این شورش بررسی میشود.
اقدامات خزاعی و تأثیر آنها بر شورش عشایر لرستان در سال 1305ش/1926م
تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی از وقایع مهم سیاسی ایران در زمان فرماندهی خزاعی بر قوای غرب در لرستان بود.4 به نظر برخی پژوهشگران، خزاعی در مدت امارت خود بر لشکرغرب اقداماتی انجام داد که بیشترین نقش را در شورش ایلها و طایفههای لرستان در سال 1306ش/1927م داشتند؛ شورشی که گستردهترین شورش عشایر لرستان از هنگام ورود لشکرغرب به آنجا بود. پژوهش حاضر به دنبال دلایلی است که تا حدی اثبات کنند روند اقدامات امرای لشکرغرب، روندی کلی و بر مبنای دستورات صادرشده از مرکز بودهاند و در این مبحث به آنها اشاره میشود:
ادامه سیاست امیراحمدی برای ازمیانبرداشتن سران شورشی ایلها و طایفههای لرستان
پس از حملات امیراحمدی، اوضاع لرستان بسیار بحرانی بود؛ رضاشاه، چون پیشینه رأفت و مهربانی خزاعی را هنگام فرماندهی در خراسان شنیده شده بود، قصد داشت از وجود این مرد خوشنام در لرستان استفاده کند و بنابراین او را برای آرامکردن اوضاع به لرستان فرستاد (یکرنگیان، 1336: 410). خزاعی نخست با روشی مردمدارانه برای جذب خانها و سران لر کوشید و اطمینان همه را جلب کرد (دالوند، 1385: 1/135) و پس از مدتی، همان سیاست امیراحمدی را برای براندازی سران طایفهها در لرستان به کار برد. این اقدامات، شورشیانی را دلسرد کرد که امید داشتند با رفتن امیراحمدی اوضاع به نفع آنها تغییر کند. در لرستان، سیاست حکومت مرکزی یکنواخت بود و خطمشی فرماندهان لشکر غرب حسابشده و با هماهنگی تهران انجام میشد و فرماندهان ارادهای نداشتند تا بین سیاست امیراحمدی و خزاعی تفاوت گذاشته شود.
استفاده از موقعیت بزرگان و خانهای لرستان برای بهدامانداختن سایر مخالفان
خزاعی با سیاست جذب برخی خانهای ایلهای لرستان، بهویژه ایل بیرانوند، تلاش کرد سایر خانهای رقیب آن ایل را از عرصه سیاست دور کند. چنانکه لطیفخان، پسر شیخعلیخان بیرانوند، را به خود نزدیک کرد و به او ارج داد تا غلامعلیخان بیرانوند را منزوی کند و به دام لشکرغرب اندازد (والیزاده معجزی، 1381: 147تا149) و ایل بیرانوند به طایفههای کوچکتری تقسیم شود. این سیاست در زمان امیراحمدی نیز اجرا میشد و خزاعی طبق دستورات مرکز، در هر موقعیتی برای تضعیف ایلها و عشایر لرستان، بهویژه ایل بیرانوند، تلاش میکرد. این از اقدامات قوای نظامی بود که در سالهای 1302 و 1304ش/1923و1925م در زمینه حذف فیزیکی سران عشایر، اعدام آنها و تقسیم ایلها به قسمتهای کوچکتر فعالیت میکردند تا قدرت نظامی ایلها را کنترل کنند و بشکنند (امیراحمدی، 1373: 261؛ والیزاده، معجزی، 1382: 96).
حیلهگری و عوامفریبی
خزاعی از هر حیلهای برای پیشبرد مقاصد خود استفاده میکرد؛ ازجمله مهرکردن قرآن و تأمیندادن و حضور در مراسم عزاداری امام حسین (ع) (یکرنگیان، 1336: 410). او با این اقدامات، بیاعتمادی سران شورشی به حکومت مرکزی و تسلیمنشدن و ادامه یاغیگری آنها را باعث میشد. فرماندهان نظامی در زمان امیراحمدی و حتی بعدها در زمان رزمآرا نیز به این حیلهها متوسل شده بودند و این اقدام مختص خزاعی نبود.
اعدام سیزده تن از خانها و سران لرستان
روز جمعه 27 شهریور 1304/1925م در زمان امارت خزاعی در لرستان، سیزده نفر دیگر از سران عشایر بیرانوند و بزرگان لرستان به نامهای میرزا رحیمخان معینالسلطنه چاغروند نایبالحکومه خرمآباد، شیر محمد خان ایلخانی سگوند، غلام علیخان بیرانوند، ولی الله خان رئیس خاندان علی محمدی، لطیفخان پسر شیخ علی خان، محمد علی خان، شیر محمد خان، صید مهدی خان بیراوند، صید عبدالحسین بیرانوند، کدخدا عله سبز علی و پسرش، کدخدا ابدال برادر سبزعلی و پسرش به دستور سرلشکرخزاعی در بروجرد دار زده شدند (ستوده، 1388: 106؛ نقیبزاده، 1379: 159).
نام این خانها نشان میدهد که بیشتر آنها خانهای شورشی بیرانوند هستند که به دربار والی پناه برده بودند. ولیاللهخان به تحریک والی پشتکوه برای فتح تهران آماده میشد و گفته بود اگر موفق شویم پایتخت را بگیریم، والی غلامرضاخان با عنوان شاه بر تخت مینشیند؛ اما والی پیشنهاد یادشده را با این بهانه نپذیرفت که طبق سنت خانوادگی، ما هیچوقت نباید با دولت مرکزی جنگ کنیم و سرلشکر خزاعی از این قضایا آگاه بود (روایت از حاجغلامرضا محمدی سپهوند). زمانیکه خانهای شورشی و متواری بیرانوند از والی تقاضای کمک کرده بودند، ولیاللهخان نیز در دربار والی بود و این، ولیاللهخان را در این تقاضا سهیم میکرد؛ زیرا وی از بنیاعمام این خانهای شورشی بود و این خبر، یعنی تحریک والی علیه نظامیان، به گوش امرای لشکرغرب رسیده بود. طبق اشاره فراهانی: «در اسفند 1302ش، عدهای از خانهای بیرانوند از نیروهای دولتی گریختند و به پشتکوه نزد والی غلامرضاخان پناه بردند و به وی پیشنهاد اتحاد علیه نظامیان دولتی را دادند که والی نپذیرفت ولی آنها را هم به قوای دولتی تحویل نداد» (فراهانی، 1385: 1/567)؛ این گناه کمی نبود زیرا والی نیز از نظر حکومت مرکزی محکوم بود. «والی برای مقابله با قدرت نوظهور و فراگیر سردارسپه همواره با مغارضان او ازجمله اقلیت مجلس، شیخخزعل و سران بختیاری در ارتباط بود» (بهرامی، 1388: 171).
اعدام بزرگان و رؤسای ایلها و طایفههای لرستان سایر شورشیان را ترساند و آنها چارهای جز فرار و بیاعتمادی نداشتند. پیش از آن هم امیراحمدی، همین تعداد از سران شورشی طایفهها را اعدام کرده بود. سیاست براندازی سران و خانهای لرستان، سیاستی کلی در راستای اهداف حکومت مرکزی بود؛ زیرا فرماندهان قوای غرب در برابر سردارسپه ارادهای نداشتند و باید نسل شورشیان و افراد مظنون را از سرزمین لرستان برمیداشتند. این اقدام خزاعی در راستای سیاست حکومت مرکزی و نه علاقههای شخصی بود! در زمان امیراحمدی نیز دو تن از خانهای مشهور، شیخعلیخان بیرانوند و مهرعلیخان حسنوند، همراه اتباعشان دستگیر شدند و چوبه دار برای اعدام آنها آماده شد ولی امیراحمدی اجازه اعدام خودسرانه آنها را نداشت تا از مرکز دستور رسید. به گفته خواجهنوری: «پس از کسب تکلیف از مرکز، مهرعلیخان و دستیارانش را با عدهای از اتباع مردان5 که سابقاً اسیر شده بودند، یکجا به دار زدند» (خواجهنوری، 1357: 141).
اعدام خدمتگزاران بیتوجه به پیشینه آنها
انتخاب سرلشکر خزاعی برای فرماندهی لشکر غرب در این برهه زمانی بدون برنامهریزی حکومت مرکزی نبود؛ زیرا برای اجرای اهداف حکومت مرکزی که تختهقاپوی ایلها و عشایر و متمرکزکردن قدرت در ایران بود، باید سران ایلها سریع نابود میشدند. به این شکل، قدرت نظامی ایلها کاهش مییافت و راه برای فاز دوم تختهقاپو و یکجا نشینی ایلها و مشغولکردن آنها به رعیتی هموار میشد. در برخی از منابع، ازجمله خاطرات امیراحمدی، اشاره شده است که خزاعی بدون دستور حکومت مرکزی و خودسرانه و تنها برای برتر نشاندادن خود نسبت به امیراحمدی که در سال 1302ش/1923م چهار نفر را اعدام کرده بود، این عمل ناجوانمردانه را مرتکب شد (امیراحمدی، 1373: 261)؛ ولی با نگاه به اسناد و اقداماتی که پیش و پس از خزاعی در منطقه انجام شدهاند، نادرستی این نظریه اثبات میشود. بر اساس مدارک موجود، در منطقه راهبردی لرستان هیچ عملی از دید حکومت مرکزی مخفی نمیماند مگر از مرکز دستوری دریافت میکردند؛ برای مثال، لزوم تصویب احکام را در این سند میبینیم: «... دستگیرشدگان به دادگاه نظامی صحرایی که به ریاست سرهنگ احمد زاویه بود، تسلیم شدند. چهار نفر از آنها به اعدام و بقیه نیز به حبس محکوم گردیدند. رای دادگاه نظامی به تهران فرستاده شد و مرکز (یعنی رضاخان و فرماندهان بلندپایه) اجرای آن را تصویب نمودند ...» (امیراحمدی، 1373: 213).
از شواهد دیگر که نشان میدهند این عمل در راستای اهداف حکومت مرکزی بوده است، باقیماندن اجساد اعدامیان چند روز بالای دار بود و هیچکس به این اقدام اعتراض نکرد؛ جالبتر اینکه خزاعی بدون هیچ بازخواستی به مقر خود در همدان و کرمانشاه حرکت کرد. با اقدام خزاعی در اعدام خانها و حتی اعدام سه تن از خدمتگزاران دولتی یعنی معینالسلطنه، شیرمحمدخان سگوند و حتی ولیاللهخان علی محمدی در سالهای پیش، خانهای یاغی و متواری یقین کردند که اگر تسلیم شوند در هر وضعی اعدام میشوند. اگرچه امیراحمدی علت اعدام معینالسلطنه و شیرمحمدخان سگوند را دوستی آنها با خودش میداند (امیراحمدی، 1373:261)، باید نفوذ این دو نفر بین اهالی لرستان را علت اصلی اعدام آنها دانست؛ زیرا دولت کسانی که ممکن بود روزی دردسر شوند را در موقع مناسب از بین میبرد. در زمان دستگیری و اعدام عشایر ازجمله کسانی که به او کمک میکردند حسینقلیخان پاپی، سیفاللهخان والیزاده، صادقخان سگوند رحیمخانی و کریمخان عادل سگوند بودند (خدابخشی، 1384: 142).
بنابراین، شاهد استفاده از ایلها ضد ایلها هستیم؛ حکومت مرکزی این سیاست را دنبال میکرد تا همواره در جنگ و گریز با نیروهای دولتی و از ترس جان، در کوهها و مناطق دستنیافتنی سرگردان باشند ولی زمانیکه شنیدند علی محمدخان غضنفری در طرهان قصد شورش دارد، به آن سو رفتند.6 طبق روایتی، هنگامی که ولیاللهخان علی محمدی گرفتار امیرلشکرغرب شده بود، خطاب به میرزارحیمخان معینالسلطنه چاغروند و شیرمحمدخان سگوند گفت: این دو نفر گفتهاند که من اسب تازی دارم یعنی خیال شورش دارم. او گفته بود که اسب تازیام نیز مانند لیرههای معینالسلطنه و تفنگهای شیرمحمدخان است و همین سخن باعث سوظن خزاعی و دستگیری آن دو نفر شد. زمانی که خزاعی قصد کرد آنها را گرفتار کند، به ولیاللهخان گفتند: ما را نیز گرفتار کردی! وی در جواب گفت: چون هیچکس جز شما این حرف را درباره من و اسب تازیام به امیرلشکرغرب نگفته است. اسب تازی من و لیرههای معینالسلطنه و تفنگ شیرمحمدخان هر سه با هم جمع هستند (روایت از ماشاالله محمدی سپهوند، شهریور 1393). طبق این روایت، ملاحظه میشود که از نظر حکومت مرکزی، این بیگناهان چندان بیگناه نیستند.
خزاعی لقب سپهوند را صادر کرد
از مهمترین اقدامات امرای غرب، جذب خاندان علی محمدی از طایفه بیرانوند، یکی از سه شاخه خانهای بیرانوند، به سرکردگی تقیخان علی محمدی بود. سپس برای جذب متابعان دولت و تشویق برای اسکان و دستبرداشتن از مخالفت با دولت، تقیخان با حمایت بیدریغ فرماندهان قوای غرب، این خاندان دولتخواه را به نام سپهوند7 نایل کرد و تقیخان به ریاست آن برگزیده شد. حکم جواب تقیخان بیرانوند، رئیس پایه اول لشکرغرب ابلاغ کرد که برای دادن عنوانی به طایفه (خاندان) علی محمدی، وی باید حدود طایفه خود را مشخص کند تا به لقب سپهوندی مفتخر شوند و از مرکز اجازه کسب شود و پس از صدور این حکم، کسی حق ندارد علی محمدیها را با عنوانی غیر از سپهوند بشناسد؛ سپس در 29 خرداد 1305/1927م، بهشکل رسمی این لقب را به آنها داد (طبق اسناد خاندان علی محمدی، اسناد مربوط به تقیخان سپهوند). عملکرد تقیخان بسیار مؤثر و به نفع امرای غرب و بیرانوندهای متواری بود؛ زیرا امرای غرب بهواسطه تقیخان، برخورد شدیدی با سپهوندها نداشتند و بسیاری از آنها در پناه تقیخان نجات یافتند. تقیخان از سال 1302 تا 1306ش/1923تا1927م حاکم بود و باشایستگی منطقه دهپیر (والیزاده معجزی، 1382: 183و184) را آرام کرد که ناحیه وسیعی در شمال خرمآباد از منطقه ملهتخت در بروجرد تا منطقه ریمله در حدود الشتر بود و طرح اسکان را طبق دستور حکومت اجرا کرد (طبق اسناد خاندان سپهوند، اسناد مربوط به تقیخان سپهوند)؛ متأسفانه، در سال 1306ش/1927 شورشیان او را کشتند (بیات، 1373: 202)
شاهبختی با واگذاری ریاست خاندان به رحیمخان، پسر تقیخان و واگذاری کفالت او به عزیزاللهخان، دایی رحیمخان و پسرعموی تقیخان، برای حفظ انسجام طایفه سپهوند تلاش کرد (طبق اسناد خانوادگی خاندان سپهوند، اسناد مربوط به رحیمخان سپهوند)؛ با صدور این لقب و دادن اختیارات بسیار به تقیخان سپهوند، سایر خانهای بیرانوند دو راه بیشتر نداشتند: تسلیم شوند و ریاست تقیخان را قبول کنند یا همچنان به یاغیگری ادامه دهند که بسیاری از آنها، ازجمله خانهای اسدی، راه دوم را انتخاب کردند. آنها در سال 1306ش/1927م با تحریک حاکم طرهان، شورش وسیعی را در منطقه سرخدم کوهدشت باعث و با فرمانده قوای غرب، شاهبختی، سخت درگیر شدند. در این میان، تحول عمدهای انجام شد که گستاخی شورشیان بیرانوند و دستبردهای آنان به راه بروجرد-خرمآباد و سرپیچی علی محمدخان طرهانی، امیراعظم حاکم طرهان، از فرمان حکومت از تبعات آن بود (بیات، 1373: 202و203).
رنجش علی محمدخان غضنفری از امرای لشکرغرب
انتظار میرفت پس از اعدامهای سال 1304ش/1925م و اقدامات ارتش در زمینه خلعسلاح و پراکندهکردن افراد مخالفی که درگیریهای پراکندهای با دولت داشتند، بهزودی در لرستان آرامش برقرار شود و ارتش بر تمام حوادث منطقه احاطه یابد؛ اما با قیام سال 1306ش/1927م که در منطقه طرهان و با ایجاد اتحادیه ایلی دوم در برابر نیروی نظامی شکل گرفت، تمام امیدها به آرامشیافتن منطقه به یأس تبدیل شدند. قیام به این دلیل اهمیت داشت که در منطقهای شکل گرفته بود که سالها نظرعلیخان طرهانی و در زمان قیام، علی محمد خان طرهانی پسر نظرعلیخان در راستای اهداف نظامیان کمکهایی به منطقه کرده بودند؛ با این قیام، به تمام اقدامات انجامشده در لرستان شک شد. از علتهای عمده قیام، دستگیری و اعدام یوسفخان امیربهادری دلفانی، پدرزن علی محمدخان امیراعظم، و غلامعلیخان بیرانوند، شوهرخواهر وی، در سال 1304ش/1925م و دستگیری دوستان و نزدیکانش هستند که باعث شدند بر جان خود بیمناک باشد (روستایی، 1384: 10و11).
علی محمد خان غضنفری فرزند ارشد نظرعلیخان امیراشرف، از نیروهای طرفدار دولت در بسیاری از مراحل پیشین اردوکشیهای دولتی در لرستان و عاملی مهم برای حفظ نظم در منطقه نفوذ خود، راه و روش دیگری در پیش گرفت (بیات، 1373: 202و203). امیراعظم از رفتار برخی افسران لشکر که به مأموریت طرهان میرفتند، سخت عصبانی بود و بنابراین، در اوایل سال 1306ش/1927م به فکر قیام افتاد (والیزاده معجزی، 1382: 167و188و196). چون خزاعی بستگان امیراعظم، یوسفخان و غلامعلیخان، را اعدام کرده بود، نقش خزاعی در تحریک امیراعظم بسیار چشمگیر به نظر میرسد ولی بهطور کلی او از اقدامات لشکر غرب در منطقه نفوذ خود ناراحت بود؛ این دلزدگی از اقدامات فرماندهان لشکرغرب مختص به خزاعی نبود. امیراحمدی علت اصلی جنگ را رفتارهای نادرست سرهنگ شاهبختی میداند: «ازجمله کسانی که من به آنان اعتمادی داشتم، یکی آقای علی محمد غضنفری، پسر نظرعلیخان طرهانی بود. پس از رفتن من از لرستان، سرتیپ شاهبختی، اماناللهخان غضنفری را که ظاهراً از تربیتشدگان امیراعظم بود، مورد توجه قرار داد و میخواست با دست این اماناللهخان غضنفری، علی محمد غضنفری را منکوب نماید. ولی این کار موجب طغیان علی محمدخان و جنگ او با ارتش شد» (امیراحمدی، 1373: 317).
در برخی از منابع علت قیام را فراتر از حوادث منطقهای دانستهاند و قیام او را در راستای حادثه ترور رضاخان توسط سرهنگ محمدخان پولادی و اقدام چند نفر از سران عشایر غرب ضد رضاخان میدانند (بیات، 1373: 203)؛ در اصل، انگیزه عمده این قیام را باید در ظلم و رفتارهای نادرست نظامیان جستجو کرد که پیشتر به آنها اشاره شد. این مأموران به بهانههایی مانند خلعسلاح و مالیاتگیری نیز به اموال مردم تعرض میکردند (بیات، 1373: 207) و این رفتارها به حدی ادامه یافتند که حتی سر و صدای نشریات هم درآمد؛ روزنامه حبلالمتین که خارج از کشور چاپ میشد و سانسور کمتری داشت، مینویسد: «لرستان به واسطه طمعورزی فرمانده غرب هنوز تغییری در آن حادث نشده و همه ساله به اسم فرونت لرستان از خون دل این ملت ضعیف باید مبلغها صرف شده و جوانهای رشید نظامی همه ساله عده کثیری قربانی حرص و طمع روسا گردد. مخصوصاً از وقتی که سرتیپ محمدخان شاهبختی به ریاست و فرماندهی لشکر منصوب آمد. این مرد طماع رشوهخور به قسمی لرها را از دولت ترساند که خیلی باید زحمت کشید تا مجدد اعتماد به دولت نمایند» (حبلالمتین، 1307: 5تا7).
از دیگر عواملی که باعث شدند امیراعظم برای این قیام راسختر شود، مستعدبودن وضعیت خانهای بیرانوند بود که بعد از اعدام سرانشان در سال 1304ش/1925م سرکشی کرده بودند؛ همچنین کمک خانهای بالاگریوه و میرهای که دور او جمع شده بودند و پیوستن دوستمرادزیدعلی بیرانوند و اماناللهخان هادی و دیگر ناراضیان کبیرکوه به او بیتأثیر نبود. با جمعشدن نیروهای عشایری، آنها نیز به تقلید از نیروهای نظامی، برای خود سازمان و تشکیلاتی ترتیب دادند که فرماندهی کل این نیروها با علی محمدخان امیراعظم بود و میرزامحمدخان تیمورپور، از سران میر، عنوان معاون و فرماندهی ستاد نیروها را داشت و هر کدام از سایر رؤسا هم بخشی از کار را بر عهده گرفتند (روستایی، 1384: 11).
پایان امارت خزاعی و جنگ سرخدم
دوره امارت سرلشکر خزاعی در لرستان چندان به درازا نکشید. برخی اقدامات سرلشکر خزاعی، ازجمله اعدام سیزده تن از سران عشایر و بزرگان ایل بیرانوند باعثشورشها و ناآرامیهای جدیدی در دیماه 1305ش/1926م شد و در نتیجه، دوباره شاهبختی به ریاست لشکرغرب منصوب شد (بیات، 1373: 201). پس از شکست نیروهای متحد عشایر در سال 1303ش/1924م، اتحادیه ایلی آنها درهم شکست و در این سال، شیخخزعل دستگیر و به تهران تبعید شد و دولت مرکزی، خوزستان را کنترل کرد. تنها عدهای از خانهای یاغی بیرانوند بهعنوان شورشی در غرب کشور و بین پشتکوه تا طرهان سرگردان بودند. بعد از حادثه قتل تقیخان و ادامه شورش خانزادگان یاغی که از مناطق نفوذ خود رانده شده و نزد علی محمدخان غضنفری به طرهان رفته بودند، در سال 1306 ش /1927م، امیراعظم و میرزا محمد، خان صیمره، با عدهای از رعایای طرهانی و پشتکوهی متواری و مشغول شرارت شدند. در 14 آبان 1306/1927م، شش ستون مرکب از فوجهای گارد سپه، فوج نادری و فوج سوار پهلوی تشکیل شدند و برای سرکوبی اشرار طرهانی به سمت کوهدشت حرکت کردند. در این زمان، مرادخان جودکی و عباسخان جودکی نیز با دستهای از اشرار جودکی همراه و یاغی شدند. اشرار، ستون اول تحت امر سرتیپ شاهبختی را در سرخدم محاصره کردند و نایب سوم، محمدتقیخان افشار از فوج نادری به قتل رسید و محاصره 17 روز طول کشید. ستون دوم تحت امر نایب سرهنگ بلوچ که به بالاگریوه و پرانپری عزیمت کرده بود، از گردنه گراز عبور کرد و به کمک ستون اول در اطراف سرخدم رسید. مدتی بعد در تنگ ماژین، ستون تحت فرماندهی سرهنگ تاجبخش محاصره و نایب دوم، غلامرضاخان شیبانی تیر خورد و مجروح شد (رزمآرا، 1320: 18) آبان تا بهمن 1306ش/1927م به اردوکشی شاهبختی به طرهان و محاصره او توسط علی محمدخان غضنفری گذشت (دالوند، 1385: 1/138).
قیام امیراعظم آخرین تلاش منظم بیرانوندها و طایفههای بالاگریوه در برابر نیروهای نظامی بود؛ با شکست آنها، نظامیان مناطق بالاگریوه، سیمره، پاپی و کبیرکوه را گرفتند و راه خوزستان باز شد (دالوند، 1385: 136). زمستان 1308ش/1928م اردویی به پشتکوه اعزام شد و تمام طایفههای زینیوند، میر، سگوند و قسمتی از بیرانوند که در پشتکوه مسکن گرفته بودند، کوچ کردند و به شرق تبعید شدند (رزمآرا، 1320: 20) و تا سال 1312ش/1933م، با تبعید مردم و سرکوبی نیروهای چریکی، لرستان کامل پاکسازی شد (دالوند، 1385: 1/136و137).
نتیجه
سیاست منکوبکردن عشایر در منطقه لرستان تبعات بسیاری داشت. این سیاست که موقعیت کلی عشایر را در نظر نگرفته بود، سبب تحریک و واکنش شدید آنان شد. به دستور رضاخان، لشکرغرب به منطقه لرستان حمله کرد و با این اقدام، بیش از یک دهه، درگیریهای سختی بین سران ایلها و عشایر لرستان که مخالف حضور نظامیان در منطقه بودند با نیروهای مرکزی رقم خورد. اگرچه اسناد، خاطرات و تألیفاتی از سران لشکرغرب مانده است، مانع بازگویی حقایق این برهه حساس نیستند. واقعیت چنین بود که ارتش برای اعمال قدرت بر منطقه به شدیدترین روشها متوسل شد و عشایر نیز این چنین اعمال قدرتی را خلاف عرف و آداب خود دیدند. سیاستها و اقداماتی که سران لشکرغرب در برابر سران ایلها و طایفههای لرستان انجام دادند گویای این مهم است که در منطقه، نظم نوینی در حال شکلگرفتن بود. از اواخر سلطنت قاجار، حملات کوچک و بزرگی به لرستان آغاز شد که ابتدا به فرماندهی امیراحمدی بود. از این زمان تا زمان وقوع حملات دیگر فرماندهان نظامی که این سرزمین را کامل تصرف کردند، همه هدف پایاندادن به خودمختاری سران ایلهای لرستان ازجمله ایل بیرانوند و آرامسازی این منطقه در راستای تمرکز قدرت حکومت مرکزی را دنبال میکردند. فرماندهانی که با نام «امیرلشکرغرب» به این دیار منصوب میشدند، بهدنبال منکوبکردن ایلها و توسعه قدرت دولت مدرن بودند. سیاستهای اعمالشده در این خصوص نشان میدهند که فرماندهان گاهی با سیاست شدت و حدت به توسعه قدرت ارتش در منطقه میپرداختند و گاهی با سیاست حیلهگری و عوامفریبی سعی در خاموشکردن مقاومتهای ایلها داشتند. تمام این اقدامات تلاشی بودند برای برپایی حکومت مرکزی و دولت مدرن که مدنظر نیروهای مؤثر خارجی بود. بر اساس فحوای متون تاریخی و اسناد موجود، تمام اعدامهای انجامشده یا کشتار سران ایلها و درگیری نظامی یا تبعید آنان حسابشده و در دستور کار امرای لشکرغرب قرار داشتند و تفاوت درخور توجهی بین سیاست فرماندهان مختلف مشاهده نمیشود.
پینوشت
1. در عصر قاجار ریاست، ایل بیرانوند بین سه شاخه از خانهای ایل، یعنی زکی و مراد و علی محمد مدام دستبهدست میشد.
2. بخش چقلوندی سابق.
3. منظور لکزبانهای ساکن لرستان ازجمله ایل بیرانوند است.
4. در مهرماه1304/1925م، به اشاره و تحریک رضاخان، تلگرافهای بسیاری از شهرستانهای مختلف در مخالفت با قاجاریه و تفویض سلطنت به سردارسپه به مجلس مخابره شد. سرانجام ماده واحده تغییر سلطنت در سال 1304ش/1925م تهیه شد و در 9آبان همان سال (1304ش/1925م) به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در 15آذر1304/1925م، مجلس مؤسسان برای تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی و تغییر مواد 36، 37 و 38 قانون اساسی تشکیل شد و در تاریخ 4اردیبهشت1305/1926م سردارسپه تاجگذاری کرد و رسماً به سلطنت رسید (قدیانی، 1387: 1/406 و 407). رضاشاه در آذر1304/1925م نخستین کابینه خود را به ریاست ذکاءالملک فروغی تشکیل داد و سیاست واگذاری مقام نخستوزیری به رجال قاجاریه را تا سالهای میانه حکومت کماکان ادامه داد. او در سالهای میانی نیز چند تن از رجالی را که در صحنه سیاست حضور داشتند به قتل رسانید. از این مرحله به بعد، وی با قدرت مطلق و مستبدانه به حکومت پرداخت (رک: فراهانی، 1385: 1/5).
5. منظور علیمردانخان بیرانوند است.
6. ر.ک. والیزاده معجزی، 1382.
7. در زمان حمله امیراحمدی رضاخان به سربازان اعزامی به خاک لرستان دستور داده بود که بیرانوندها را از سرزمین لرستان بتراشند (پاکسازی کنند) و اسرای آنها را به مرز شوروی تبعید کنند. یکی از سرکردگان نظامی به نام یاور ارشدالسلطنه کرمانشاهی از این دستور سری و محرمانه باخبر بود و چون از قبل با تقیخان آشنایی داشت، موضوع را با تقیخان در میان گذاشت ووی احساس خطر کرد. وی برای نجات ایل و تبار خود حاضر بود هرکاری انجام بدهد؛ بنابراین دست به بهترین کار ممکن زد. همانطورکه گفته شد وی فوراًنامهای به حاکم بروجرد نوشت و قول همکاری با ارتش را داد، به شرطی که به وی فرصت داده شود تا با ایل خود وارد مذاکره شود و تا میتواند به آرامسازی ایل بیرانوند بپردازد تا آنها دست از آشوب و اغتشاش بردارند. امیراحمدی از این اقدامتقیخان تشکر کرد. بعد از ورود قوای غرب به خرمآباد تقیخان به ملاقات امیرحمدی رفت و از نزدیک با او و اهدافش آشنا شدو امیراحمدی از تقیخانخواست که با عشیره و خاندانش از سایر بیرانوندها جدا شود و نزدیک خرمآباد ساکن شوند. تقیخان بار دیگر با نامهای از سرلشکرخزاعیخواستکه حدود و ثغور خاندانش را مشخص کند. وی عنوانی خواست تا از سایر بیرانوندهای شورشی متمایز شود. تقیخان غیر از اشرار و یاغیان و شورشیانی که خزاعی آنها را میشناخت حدود قوم و طایفهها تمام ایل بیرانوند، یعنی تمام کسانی را که حاضر به همکاری با قوای غرب بودند، معرفی کرد. ولی با توجه به اسناد تا مدتها از طرف حکومت مرکزی این پیشنهاد تقیخان پذیرفته نشد. تا اینکه در زمان امارتخزاعی با مرکز مخابره شده و از مرکز عنوان و لقبی به افتخار سردارسپه (لقب رضاخان) با نام سپهوند (سپهوند) برای خاندان علی محمدی صادر شد (طبق روایات حاجاردشیر و حاجغلامرضا محمدی سپهوند).