نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشگاه محقق اردبیلی
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Legitimacy is the change of naked power into the authority accepted by individuals in a society. Resources of legitimacy in each society can be defined as justified regarding culture and traditions dominating that society. In the history of Iran, mostly the military force determined the victorious side enjoying the right to govern, after the establishment of its government, each dynasty tried to legitimate its government by resorting to historical traditions. Agha Mohammad Khan Qajar, as the founder of the Qajar Government in Iran, did not find much chance to legitimate Qajar; therefore, after taking the throne, Fath-Ali Shah tried to legitimate his government by utilizing current traditions in the Islamic Era. Accordingly, the present study seeks to investigate legitimizing efforts of Fath-Ali Shah Qajar based on criteria such as relative and natural privileges, utilizing royal traditions in Iran, and religious legitimacy through using a descriptive-analytical method and employing library research.
کلیدواژهها [English]
حکومتها و امرایی که پس از سقوط سلسلۀ صفویه در ایران قدرت یافتند، نتوانستند بهطور کامل مشروعیت صفویان را کنار گذارند و نظم نوینی را جایگزین آن کنند. این مسئله بروز بحران مشروعیت را در میان دوره سقوط صفویان تا برآمدن حکومت قاجار باعث شد. بهطوریکه اغلبِ امیران و مدعیان حکومت در این برهه، از مشروعیت لازم برخوردار نبودند و جز کریمخان زند، همگی به قتل رسیدند.
آقامحمدخان با بهرهگیری از قدرت ایلی و نظامی، همه رقبا را شکست داد و توانست ایرانزمین را فتح کند. دوره حکمرانی او را میتوان «عصر فتوحات» قاجارها در ایران نامید. به علت ویژگیهای خاص شخصیتی و خشونت ذاتی آقامحمدخان و حاکمبودن وضع جنگی بر کشور، زور و شمشیر تکیهگاه اصلی وی در حکمرانی بود. حکومت فتحعلیشاه را در تمایز با دوره آقامحمدخان، میتوان عصر تلاش برای تثبیت قدرت قاجارها در ایران نامید. از ضروریات دورۀ وی، ایجاد دستگاه دیوانسالاری برای اداره بهتر ایران و سپردن امور از اهل شمشیر به اهل قلم بود، تا مردم ایران امیدوار شوند که دوره جنگ و فتوحات به پایان رسیدهاست و قاجارها از اسب پیاده شده و شمشیر را کنار نهادهاند و اکنون درصدد اداره قلمرو خود هستند.
فتحعلیشاه با رسیدن به سلطنت، بهخصوص پس از آنکه بر رقیبان خود غلبه کرده، به این مسئله توجه کرد که برای حقانیت حکومت خود، غیر از قدرت نظامی، باید پشتوانههای ذهنی فراهم کند. این مسئله بعد از «عصر فتوحات»، برای کمکردن هزینه ادارۀ کشور و بهدستآوردن اطاعت و رضایت اتباع و زیردستان ضروری بود. واقعیت آن بود که قاجارها از منابع مشروعیت صفویان محروم بودند؛ زیرا نه نسب صفوی داشتند و نه از سادات بودند و از طرفی، جایگاهی در طریقتهای صوفیان نداشتند. بنابراین آنها میبایست با استفاده از روشهای جاری در دورۀ اسلامی، به حکومت خود مشروعیت میبخشیدند. فتحعلیشاه برای مشروعیتبخشی به حکومت خود، همزمان از سه منبع مشروعیت دینی و حسب و نسب دودمانی و سنن پادشاهی ایران بهره گرفت. تفاوت و تنوع منابع مشروعیت حکومت فتحعلیشاه، بیشتر معلول گستردگی قلمرو و ترکیب جمعیت و دیدگاههای متفاوت جامعۀ ایران درباره منابع مشروعیت قدرت است.
پیشینه تحقیق
طبق بررسیهای نگارنده، تاکنون پژوهشی مستقل درباره مشروعیت حکومت فتحعلیشاه قاجار انجام نگرفتهاست. در این میان، در پژوهشهای کلی که دربارۀ دوره قاجار و حکومت فتحعلیشاه نوشته شدهاست، میتوان مطالبی در این زمینه یافت. کتاب «دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجار» نوشته حامد الگار به روابط فحعلیشاه قاجار با روحانیان و چگونگی مشروعیتبخشی به حکومت فتحعلیشاه توسط روحانیان پرداختهاست؛ اما چون موضوع کتاب بررسی تمام دورۀ قاجار است، نگارنده از مباحث مشروعیت دینی حکومت فتحعلیشاه بهصورت گذرا عبور کردهاست. کتاب «تاریخ ایران در دورۀ افشار، زند و قاجار» از مجموعه تاریخ کمبریج در بخش اول فصل چهارم، در بررسی تحولات ایران در زمان فتحعلیشاه و محمدشاه قاجار، به موضوع تلاش فتحعلیشاه برای مشروعیتبخشی به حکومت خود اشاره کردهاست؛ ولی نویسنده این بحث مهم را در یک بند خلاصه کرده و فقط به سه پایۀ مهم مشروعیت فتحعلیشاه اشاره کردهاست، بدون آنکه به نمودهای آن بپردازد. کتاب «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام» نوشته فیرحی، به تحولات فقهی شیعه در پایان سدۀ دوازدهم و اوایل سدۀ سیزدهم قمری و تثبیت جایگاه روحانیان اصولی در جامعۀ شیعه پرداختهاست. نویسنده بدون آنکه به جزئیات روابط روحانیان با فتحعلیشاه بپردازد، به برخی از خطوط کلی نظریههای سیاسی روحانیان بزرگ این دوره اشاره کردهاست. در مقالۀ «بررسی احکامالجهاد و اسبابالرشاد»، زرگرینژاد به بررسی و تحلیل روندی پرداخته که به صدور فتاوی جهادی و مشروعیتبخشی به حکومت فتحعلیشاه، در دورۀ اول جنگهای ایران و روس منجر شد و از این نظر، پژوهش او دارای جایگاه خاصی در موضوع مشروعیت دینی حکومت فتحعلیشاه است.
مشروعیت برخاسته از حسب و نسب
اولین عنصر مشروعیتبخشِ در کانون توجه فتحعلیشاه، مشروعیت برخاسته از حسب و نسب دودمانی بود. در تاریخ ایران، بسیاری از حکومتها منشأ قبیلهای داشتند و یکی از عوامل مؤثر در تشکیل حکومتها، همبستگی و وابستگی بین افراد قبایل بود. این همبستگی که ابنخلدون از آن به عصبیت یاد کردهاست، افراد قبیله را به یکدیگر نزدیک میکرد و در تحکیم و بسط قدرت آنان نقش بسیاری داشت (ابنخلدون، 1362: 1/241 تا 249).
حکومت قاجار نیز پایه و اساس قبیلهای داشت. رسیدن قاجارها به حکومت ایران، در درجۀ نخست حاصل تحول داخلی در درون ایل قاجار و اتحاد آنها با یکدیگر بود. فتحعلیشاه از میان چادرنشینان برخاسته بود؛ بنابراین میبایست در میان قبایل و چادرنشینان که قدرت و توان نظامی او بستگی تام و تمامی به حمایت آنها داشت، مشروعیت به دست میآورد. ایلات و قبایلی که پس از سقوط حکومت صفویه در ایران وارد منازعات قدرت شدند، از نظر اعتبار و نقش سیاسینظامی، در یک سطح اهمیت و اعتبار قرار نداشتند. فتحعلیشاه و قاجارها برای برکشیدن جایگاه و تأکید بر حقانیت خود در حکومت بر ایرانزمین، نسبنامهای برای خود ساختند و سعی کردند با دستاویز قراردادن آن، برتری و مشروعیت خود را به دیگر قبایل و رقبا ثابت کنند. صرفنظر از ایرادهای اساسی که به این نسبنامه وارد شد و آن را ساختگی میداند (نفیسی، 1364: 1/13 تا 19).
نویسندگان قاجاری معتقدند «سرتاقنویان ابن سابانویان بن جلایر بن نیرون»، جد بزرگ قاجارها، در رأس قوم خود همراه هولاکوخان از مغولستان عازم ایران شد. او یکی از سپهسالاران هولاکوخان بود که در زمان اباقاخان به منصب اتابکی ارغون رسید و به حکومت ولایتی منصوب شد. قاجارنویان، فرزند سرتاق، در سال 694ق/1294م جای پدر را گرفت و غازان امارت و حقوق پدر را به وی بازگردادند. قاجارها از نسل این آخری هستند. در قرن هشتم قمری، شاخهای از قاجارها به شام کوچیدند و یکی از طوایف آنها، سلسله جلایریان را تأسیس کرد. بعدها در لشکرکشی تیمور به شام، وی قاجارها را به ایران بازگرداند و آنان در آذربایجان ساکن شدند. این نویسندگان حتی اوزونحسن آققویونلو را هم با قاجارها از یک ریشه میدانند (سپهر، 1377: 1/8؛ هدایت، 1380: 9/7075 و 7076؛ خاوری شیرازی، 1380: 1/19 و 20). مادر شاهاسماعیل صفوی از آققویونلوها بود و منابع قاجاری مدعی هستند که وی به علت همین مسئله، «به طریق یگانگی و ایلیت» با قاجارها برخورد میکرد (هدایت، 1380: 9/7076 و 7077).
تأکید فتحعلیشاه و مورخان دربار وی بر انتسابات دودمانی و قبیلهای، حتی اگر ظاهری بود، با انگیزۀ کسب مشروعیت و به اطاعتواداشتن قبایل و عشایر صورت میگرفت. مورخان با بیان این نسب، خواهان انتقال مشروعیت جهانگشایان ترک و مغول به قاجارها بودند، تا رعایا خود را مملوک آنها بدانند. از سویی، تلاش میکردند تا قاجارها را مؤسسان سلسله جلایری و آققویونلو معرفی کنند، تا اینگونه آنها را دارای سابقۀ حکمرانی بر ایرانزمین نشان دهند که حتی حکومت صفویه نیز به آنها تعلق داشت. ریشۀ انتساب قاجارها به مغولان و جهانگشایان تاریخ، به فرهمندی و تقدس موروثی خاندان چنگیز و اخلافش و حق انحصاری آنها برای حکومت و باور به شکستناپذیری مغولها در میان ترکها و ایرانیان بازمیگشت. قاجارها خود را از نسل جهانگشایان بزرگ تاریخ معرفی میکردند و چون خود توان لازم برای جهانگشایی نداشتند، از طریق این انتساب سعی میکردند این نقیصه را جبران کنند. خاطره مغولان در بین مردمان شهری ایران، چیزی جز کشتار و ترس و هیبت نبود و قاجارها در تلاش بودند که خود را میراثدار آنها معرفی کنند و هیبت و ترس خود را در دل ایرانیان جای دهند و باعث اطاعت بیچون و چرای آنها شوند. بسیاری از اقدامات آقامحمدخان در قتلعام مردم شهرها نیز، به تأسی از چنگیزخان و تیمور بود و منابع عصر فتحعلیشاه نیز آن را با آب و تاب توصیف کردهاند. کاربست لقب ترکی خاقان برای فتحعلیشاه و دیگر شاهان این سلسله، نماد دعوی سروری بر طایفههای ایلات بود. لقبی که فتحعلیشاه آن را برای تخلص شعری خود نیز برگزیده بود (فتحعلیشاه، 1370؛ امانت، 1383: 48).
شاه با این لقب سعی کرد، خود را شاه ترکان معرفی کند و اطاعت بیچون و چرای ایلات و عشایر، بهویژه ایلات ترک را که قدرت نظامی ایران در چنگ آنان بود، به دست آورد و قدرت مطلقه خود را بر آنها تحمیل کند. ایلات و عشایر ایران، بهویژه بعد از استیلای مغولان، نقش مهمی در ساخت حکومت داشتند و اکثر حکومتهای مرکزی برخاسته از قدرت آنان بود. صفویان از زمان شاهعباساول، تلاش کردند این نقش را کمرنگ کنند؛ اما در منازعات قدرت پس از صفویان، رؤسای قبایل برای رسیدن به حکومت و برکشیدن خود از مقام رئیس قبیله به سلطنت ایرانزمین، وارد منازعه با دیگر قبایل رقیب شدند. فتحعلیشاه بهخوبی به ظرفیت قبایل در تغییر قدرت سیاسی در ایران پیبرده بود؛ بنابراین سعی کرد با طرح نسب مغولی و ترکی برای قاجارها، خود را برتر از دیگر ایلات حاضر در صحنه قدرت ایران نشان داده و قدرت نظامی آنها را در خدمت خود قرار دهد.
در این دوره، ایل قاجار به دو شاخه عمدۀ یوخاریباش و اشاقهباش یا دولو و قویونلو تقسیم شده بود. خاندان حکومتگر قاجار که از شاخه قویونلو بودند، میبایست برتری خود را در درون قبیله نیز ثابت میکردند. مورخان قاجار در بیان سرگذشت قاجارهای قویونلو، تنها به بیان داستانی مختصر از زندگی شاهقلی، خان اشاقهباش، اکتفا کردهاند و پس از آن، به زندگی و سرگذشت فتحعلیخان، فرزند وی، میپردازند (متولد 1104ق/1692م). به نظر میرسد که شاهقلیخان و اجدادش در کنار طایفۀ رقیب یوخاریباش، درخشش چندانی نداشتند وگرنه مورخان قاجاری به آن میپرداختند (سپهر، 1377: 1/11).
از اواخر حکومت صفویه، منازعات و کشتارهای دو شاخۀ متخاصم ایل قاجار آغاز شد و تا قدرتیابی آقامحمدخان ادامه یافت. آقامحمدخان میدانست خاندانی که دچار نفاق باشد، پایدار نخواهد بود و در منازعات قدرت، از بین خواهد رفت. پس برای بهدستآوردن حمایت تمام اعضای قبیله قاجار، سران دولو را بخشید. او با این روش، توانست حمایت و پشتیبانی شاخۀ دولو را به طرف خود جلب کرده و زمینه را برای تصاحب سلطنت ایران فراهم کند. در سنت استپی که قاجارها خود را میراثدار آن میدانستند، حکومت حق تمام اعضای خاندان حاکمه بود. آقامحمدخان نیز با گماشتن سران دولو به مناصب مهم حکومتی، آنها را با خود متحد کرد (واتسن، 1340: 102؛ اعتمادالسلطنه، 1367: 3/1354 و 1355؛ ملکم، 1380: 2/576).
همچنین آقامحمدخان با انتخاب دختر فتحعلیخان دولوی قاجار بهعنوان همسر جانشین خود، یعنی فتحعلیشاه و اینکه حاصل این ازدواج پس از فتحعلیشاه وارث تاج و تخت میشد، اختلافات میان خاندان قاجار را تا حدودی از میان برد. این تدبیر مؤثر واقع شد و یکی از عوامل اتحاد قاجارها پس از مرگ آقامحمدخان، وجود شخص فتحعلیشاه و ازدواج او با دختر رئیس یوخاریباش قاجار بود و او بهعنوان داماد یوخاریباشها، در بین آنها مشروعیت پیدا کرد. همچنین نویسندگان دوره قاجار تلاش کردند تا حکومت قاجار را ادامه حکومت صفویان قلمداد کنند و ادعاهای حکومتی سران دولو و قبایل دیگر را غیرمشروع نشان دهند. آنها پیشینیان آقامحمدخان نظیر فتحعلیخان و محمدحسنخان و برادر وی حسینقلیخان را نیز جزو شاهان و سلاطین به حساب آورده و بدین ترتیب، فتحعلیشاه را پنجمین شاه قاجار دانستهاند (هدایت، 1380: 9/7085 و 7194؛ دنبلی، 1383: 41؛ سپهر، 1377: 1/15؛ اعتضادالسلطنه، 1371: 14؛ ساروی، 1371: 32).
با این ادعا، حکومت قاجار را بلافاصله پس از صفویه و ادامه آن فرض کردند و در نتیجه، مشروعیت حکومت افشاریه و زندیه و دیگر مدعیان آن دوره را نادیده گرفتند و آنان را غاصب مقام سلطنت معرفی کردند. از این طریق، فتحعلیشاه مشروعیت موروثی را بهعنوان کسی که اجدادش نیز شاه بودند و از سلسله شاهی سربرآورده بود، کسب میکرد. آنها فتحعلیشاه را «السلطان بن السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان بن الخاقان» مینامیدند (آصف، 1380: 415).
روش دیگر فتحعلیشاه برای کسب مشروعیت، از طریق ازدواج بود. فتحعلیشاه در طول زندگی خود، با زنان بیشماری ازدواج کرد. به قول سپهر اگر کسی آنها را بشمارد «با 1000 تن راست آید» (سپهر، 1377: 1/551). این ازدواجها در واقع رابطه با یک خاندان مهم بود و از آن، برای مشروعیت خویش و برتری سیاسی در برابر مدعیان استفاده میکرد. این ازدواجهای مکرر و بیپایان تأییدی بر هوسرانی او بود؛ اما نگاهی به فهرست زنان وی مشخص میکند که او با انتخاب زنان خود از بین ایلات و قبایل و خانوادههای متنفذی همچون قاجار، افشار، زند، دنبلی، شقاقی، مقدم، جوانشیر، بختیاری و... (ر.ک: سپهر، 1377: 1/562؛ عضدالدوله، 1376) گویا سعی میکرد ادعاهای حکومتی این خاندانها را خنثی کند و خود را میراثدار آنها نشان دهد؛ سپس از آن، برای مشروعیت و برتری خویش و فرزندانی که حاصل این ازدواجها بودند، استفاده کند. فتحعلیشاه بهعنوان داماد آن خاندانها، در واقع میراثدار آنها تلقی میشد و از طرفی، فرزندان وی نیز بهراحتی میتوانستند خود را بهعنوان وارث بر حق آن خاندانها، در ایالات و ولایات ایران معرفی کنند.
فتحعلیشاه علاوهبر انتساب خود به مغولان، به قوانین چنگیزی و صحراگردان نیز احترام میگذاشت، تا خود را میراثدار و ادامهدهنده سنن حکومتی جهانگشایان ترک و مغول معرفی کند. گویا در این زمان، سنتهای صحراگردان و ترکان و مغولان بهعنوان سرچشمه مشروعیت تلقی میشد و فتحعلیشاه خود را موظف به رعایت آنها میدانست و تلاش میکرد مشی قبیلهای را حفظ کند. فتحعلیشاه با تأسی به مغولان، سلطانیه را پایتخت ییلاقی خود کرد و همهساله به همراه قشون خود، در این منطقه اردو برپا کرده و به شیوه مغولان، از داخل چادر به اداره امور کشور رسیدگی میکرد (لمبتون، 1375: 131 و 132).
با رعایت سنتهای قبیلهای و صحراگردان، فتحعلیشاه سعی کرد خود را نماینده و برخاسته از این گروه معرفی کند و مشروعیت خود را در بین آنها گسترش دهد. احترام فتحعلیشاه به سنتهای صحراگردان باعث نزدیکی بیشتر آنها به حکومت وی شد و آنها خود را با او از یک منشأ و خاستگاه میدانستند و به اقتدارش تن میدادند. وقتی در سال 1218ق/1803م، عباسمیرزا برای مقابله با روسها روانه آذربایجان شد، فتحعلیشاه «قامت قابلیت نواب شاهزاده را به یک ثوب زره پولادی که دستبهدست از جوجیخان، پسر چنگیزخان، مانده بود قرین انواع عز و شرف فرمود» (خاوری شیرازی، 1380: 1/195). صرفنظر از صحت و سقم روایت، وجود این سپر در دست خاندان قاجار علاوهبر آنکه نشانۀ میراثبَری قاجارها از مغولان بود، علتی بر اعتقاد به قداست و مشروعیتبخشی خاندان چنگیزخان نیز بود. لقب صاحبقران برای فتحعلیشاه و اسامی بعضی از شاهزادگان قاجار نظیر هولاکومیرزا ملقب به بهادرخان، اباقاخان، ارغونمیرزا، منکوقاآنمیرزا و اوکتایقاآنمیرزا یادآور دوران مغولان و تیموریان بود (سپهر، 1377: 1/528؛ آصف، 1380: 415؛ خاوری شیرازی، 1380: 1/29 و 32).
از طرفی فتحعلیشاه با تأسی به سنن قدیمی ترکان و مغولان، بهویژه چنگیزخان و تیمور، ادارۀ ایالات و ولایات ایران را بین فرزندان خود تقسیم کرد و در مواقعی، یکی از امرای مجرب نیز در کنار شاهزاده جوان بهعنوان اتابک برگزیده میشد تا او را در اعمال قدرت، بهدرستی هدایت و ارشاد کند. آنچه در این اصل محوریت داشت، این عقیده بود که قدرت نه فقط به حاکم، بلکه به اعضای کل خانواده یا به عبارت دقیقتر، به کل اعضای ذکور خانواده تعلق دارد (خاوری شیرازی، 1380: 1/130).
جهانگیرمیرزا انتخاب محمدمیرزا را به جانشینی فتحعلیشاه، به تبعیت از تیمور و شاهعباساول میداند؛ چون تیمور گورکانی پس از فوت فرزند ارشد و ولیعهد خود، یعنی جهانگیر، منصب ولیعهدی را به پیرمحمد پسر جهانگیر داد و شاهعباس هم بعد از محمدباقرمیرزا، منصب ولیعهدی را به فرزند وی شاهصفی داد. «خاقان مغفور نیز طریق این دو پادشاه را سلوک فرمود» و با وجود پسران متعدد، فرزند ارشد عباسمیرزا را به جانشینی برگزید (جهانگیرمیرزا، 1384: 209).
مشروعیت ایرانی؛ بهرهگیری از سنن شاهی ایرانی
فتحعلیشاه در طول حکمرانی خود، دست به اقداماتی زد تا خود را بهعنوان میراثدار شاهان باستانی ایران و ادامهدهنده راه آنها نشان دهد. در دورۀ آقامحمدخان، دربار و حکومت شکل بسیار سادهای داشت و او اغلب، خود به امور رسیدگی کرده و بیشتر از روی زین اسب، بر کشور حکمرانی میکرد. فتحعلیشاه با رسیدن به سلطنت، رسوم دوره آقامحمدخان را رها و سعی کرد به سنن شاهنشاهی ایرانی بازگردد. او با ایجاد دستگاه دیوانسالاری گسترده، قدرت خود را نهادینه کرده و با ایجاد ارتش کارآمد و دائمی، موقعیت خود را تثبیت کرد. اقامت طولانیمدت فتحعلیشاه در تهران، بهعنوان پایتخت حکومت، نشانگر گرایش وی به سنن شاهی ایران و تکیه بر یکجانشینان فرهیختۀ ایرانی، در جهت ادارۀ بهتر کشور ایران بود. اقدامات عمرانی وی در تهران و برکشیدن جایگاه آن، نشانۀ پایبندی وی به زندگی یکجانشینی و در واقع، آغازی بر گسست از سنن ایلیاتی دورۀ شاه قبلی بود. از طرفی او با تقلید از سنن و مراسم درباری پادشاهان گذشته، به حکومت خود مشروعیت بخشید (آبراهامیان، 1384: 49؛ مستوفی، 1386: 1/24 تا 27؛ Farzaneh,2015: 33-34).
درگیری ایران با دشمنان خارجی و دستاندازی آنها به مرزهای ایران، ضرورت توجه به هویت و حماسههای ملی را در این دوره افزایش داد. به نظر میرسد در این دوره، تشکیل حکومت متمرکز و اعادۀ مرزهای ایران و برقراری امنیت خواست عموم مردم ایران بود. بنابراین، توجه به هویت ملی و برانگیختن حس ملی ایرانیان در جهت اعاده نهاد شاهی و حراست از مرزهای تاریخی ایران ضروری بود. از طرفی وجود عناصر قومی نامتجانس در ایران، ضرورت احیا سنن ملی را در جهت پیوند و وفاق بین مردم ایران ضروری میکرد؛ بنابراین فتحعلیشاه با رویکرد جدیدی از ملیگرایی، از طریق برپایی و احیا سنن ملی و باستانی و برگزاری جشنها و آیینهایی که ریشه در ایران باستان داشت، برای ایجاد همگرایی و وفاق ملی در ترکیب اجتماعی ایران تلاش کرده و از آن برای مشروعیتبخشی به حکومت خود استفاده کرد.
مساعی فتحعلیشاه در احیای پادشاهی ایران، با تأکید محسوسی بر امور فرهنگی همراه بود؛ بهویژه آنکه امنیت نسبی و رویکارآمدن حکومتی واحد نیز عرصه را برای فعالیتهای علمی و فرهنگی بیشتر کرد. دربار او محل آمدوشد علما و دانشمندان شد. او کتب تاریخی و شاهنامه میخواند و قریحه شاعری داشت. غزلیات بسیاری از وی با تخلص خاقان باقی ماندهاست. او گروهی از درباریان را در مجمعی به نام انجمن خاقان گردآوری کرد. این کار بخشی از تلاشی آگاهانه، برای احیای سنت دربار ایران باستان بوده که برای تأیید و تأکید مشروعیت و جلال و شوکت سلطنت قاجار ضروری بود. در این زمان، در اثر تشویق فراوان و اعطای جوائز بیشمار، شعرایی بزرگ پرورش یافتند و بازار شعر و شاعری رونق یافت. قصیدهسرایی به سبک دوران گذشته توسعه یافت و عنوان ملکالشعرایی که مدتی متروک بود، دوباره رسمیت یافت (صبا، 1341: 5 و 6؛ آرینپور، 1372: 15).
همچنین او به تقلید از شاهان باستانی ایران، در چند محل اقدام به نوشتن کتیبه کرد. برجستهکاریهایی از فتحعلیشاه و پسران او، به سبک دوره ساسانیان، بر تختهسنگهای ری و طاقبستان کنده شد تا استمرار سنت پادشاهی را نشان دهد (کرزن، 1362: 1/464 و 465؛ دوسرسی، 1362: 15). نقاشان درباری نیز عظمت سرور خود را با نقش تصویرهای بزرگ از او در مینیاتورهایی که در حال لگدمالکردن اجساد روسها و گریختن وحشتزده بقیه بود و در صحنههای فاخر شکار، بر روی قلمدانها و حقههای قلیان نشان میدادند (آوری، 1388: 189).
هنرمندان دورۀ قاجار با نشاندادن تمثال شخصی فتحعلیشاه، در پی آن بودند چهرهای اسرارآمیز از مشروعیت و اقتدار سیاسی در اذهان عمومی ایجاد کنند. چنین به نظر میرسد که شاه با حضور خود در کانون این تصاویر، شکوه و جلال خود را به رخ دیگران میکشید. به علت شکستهای ارتش ایران از روس و خدشهدارشدن غرور ملی در عصر فتحعلیشاه، از این نقوش بهعنوان ابزاری برای بازیابی هویت ملی و ایجاد همبستگی ملی و کسب مشروعیت سیاسی در چارچوب مفهوم وطنپرستی استفاده شد. در این رویکرد، شاه از طریق باستانگرایی و توجه به ویژگیهای برجستۀ تاریخ و هنر و فرهنگ ایران باستان، تلاش میکرد تا کشور را به وحدت ملی نزدیکتر کند (تقوی، 1393: 178).
فتحعلیشاه به سنت شاهان باستانی ایران، خود را شاهنشاه نامید (واتسن، 1340: 95؛ بنتان، 1354: 82). این عنوان یادآور اقتدار و شکوه شاهان باستانی برای مردمان ایران بود. فتحعلیشاه به جای دستار که صفویان بر سر میگذاشتند، به مانند دوره باستان، تاجی از مروارید بر سر گذاشت که با یاقوتها و زمردها افشانده شده بود (ژوبر، 1347: 179؛ جونز، 1386: 235). تاج در واقع، یادآور نهاد شاهی در دوره ساسانی است. تاج نقش بسیار مهمی در شناسایی شاهان این سلسله دارد؛ زیرا هر پادشاه ساسانی تاج مخصوص خود را داشت. لباسهای آکنده از جواهرات فتحعلیشاه، به تقلید از نمونههای باستانی بود (جونز، 1386: 155). شاه آنقدر خود را غرق جواهر کره بود که از دور همچون شعاعی از خورشید میدرخشید و برق جواهرات وی چشمان همگان را خیره میکرد. برگزاری مراسم عید نوروز و ترتیب باریابی به حضور فتحعلیشاه و تشریفات آن نیز، تقلیدی آشکار از سنن باستانی ایران بود (جونز، 1386: 253؛ دوسرسی، 1362: 146؛ ژوبر، 1347: 179 و 180).
از گذشتههای دور، برای ابهتبخشیدن به سلطان و پادشاه، تلاش بسیاری صورت میگرفت. در اندیشه ایرانشهری، مفهوم فرّه و چهره انسانخدایی پادشاه مطرح شد. شاهان بهواسطه پیکر انسانی خود، فردی عادی و به مانند دیگر افراد بشر بودند؛ ولی بهواسطه داشتن فرّۀ ایزدی، موجودی ممتاز و مقدس بودند (طباطباییفر، 1384: 99). شاهان باستانی ایران تلاش گستردهای میکردند که هیبت و تقدّس ایشان در میان مردم حفظ شود. نداشتن هیبت مانعی برای رسیدن به پادشاهی بود (مسعودی، 1360: 1/241).
در دیدار فتحعلیشاه با مردم، همواره تلاش میشد هیبت و شکوه شاه نمودار و حفظ شود. در واقع، او باشکوه و جلال و طمطراق هرچه تمامتر در میان مردم ظاهر میشد. شکوه و جلالی که ترس همراه با احترام زیردستانش را موجب میشد (لانگلس، 1389: 60). برگزاری مراسم درباری بیشتر برای بیان هیبت و عظمت مقام شاه بود. ترتیب قرارگرفتن درباریان در حضور شاه، برای تأکید بر تمایز وی با دیگر افراد نوع بشر و خضوع کامل زیردستان بود. شاه با این مراسم، تلاش میکرد خود را در رأس نمایندگان عالی طبقات اجتماعی ایران قرار داده و فراتر از آنها نشان دهد. شاه را میتوان بهوجودآورنده و حافظ نظم طبقات اجتماعی در ایران دانست و فتحعلیشاه با مراسم درباری و ترتیب قرارگرفتن نمایندگان طبقات جامعه، تأکید بسیاری بر این مسئله داشت. مراسم درباری و شکوه آن، در واقع تصویری از سلطنت او به دست میدهد و نشانۀ آگاهی او از سنت شاهی ایران باستان است. بخشی از این آگاهی بدون تردید، حاصل حکومت وی در شیراز قبل از رسیدن به سلطنت بوده و قسمتی برگرفته از اطلاعات اهل قلم و دیوانیان ایرانی بود که اطراف شاه قاجار را گرفته بودند و به سنت دیوانیان ایرانی، سعی میکردند او را با سنن شاهی ایرانی آشنا کنند و به رعایت مصالح ایرانیان، بهویژه یکجانشینان، سوق دهند.
در اندیشه ایرانی، یکی از وظایف شاهنشاه عدالت و دادگری بود. با تحول مفهوم عدالت در دورۀ اسلامی، شاه میبایست به شکایتهای مردمان گوش میداد و به آن رسیدگی میکرد و مانع تعرض فرادستان به فرودستان میشد تا مردمان او را فردی عادل و دادگر بشناسند و برای بقای عمر و سلطنت وی دعا کنند. در دوره فتحعلی شاه، بارعامدادن برای مردم عادی و پذیرفتن آنها به حضور و رسیدگی به شکایات آنها در راستای وظایف دادگری انجام میگرفت و ترتیب آن به نمونههای باستانی خود شباهت داشت (دوبد، 1371: 60).
تظلم مردم به دربار فتحعلیشاه، بهطور معمول به نتیجه میرسید و حکام متخلف مجازات میشدند. در میان مردم، بازرگانان اغلب زمانیکه در حقشان اجحاف میشد، به تهران میرفتند و دربار از آنها حمایت میکرد (لانگلس، 1389: 50). از وظایف اصلی شاه در راستای دادگری، برقراری امنیت در کشور و مبارزه با دزدان و راهزنان بود. در بحران بهوجودآمده در پی سقوط حکومت صفویه و شکلگیری حکومت خانخانی، امنیت و آرامش حلقۀ گمشده تاریخ ایران بود. اهمیت امنیت بدانگونه است که فلسفۀ تشکیل هر حکومتی و رضایت مردمان به اطاعت از حکومتکنندگان، بیشتر به علت برقراری امنیت و حفظ جان و مال از دستاندازی دیگران است (هابز، 1380: 189).
فتحعلیشاه در طول حکمرانی خود، در راستای عمل به وظایف شاه ایرانی و کسب مشروعیت، امنیت را در کشور برقرار کرده و از شهرها و روستاها در برابر غارت قبایل و صحراگردان حفاظت کرد. دستاوردهای فتحعلیشاه در این حوزه بسیار بود و منابع او را پادشاهی دادگر میدانند و زبان به تحسین وی میگشایند (تانکوانی، 1383: 263؛ ترهزل، بیتا: 57؛ موریه، 1386: 1/239 و 240؛ ژوبر، 1347: 186). سرجان ملکم در توصیفی تحسینآمیز از حکومت فتحعلیشاه در سال 1229ق/1814م مینویسد: «سالها گذشت که این ملک به این قسم آرامی یاد نداشت و به سبب حلم و رأفت و عدل و نصفت بالنسبه که در حکومت اوست، شایسته و سزاوار است که نامش در جریدۀ سلاطین بزرگ ایران ثبت گردد» (ملکم، 1380: 2/655).
فتحعلیشاه خود را شاه ایرانزمین میدانست و بر مناطقی فرمانروایی میکرد که در دورانهای قبل جزء قلمرو حکومتی ایران بود. به این ترتیب، وظیفهای که بر عهدۀ یک فرمانروای ملی ایران محول بود، به او واگذار شد. دفع حملات متجاوزان و دفاع از حدود و ثغور ایران، کاری که اگر هم به خاطر ایران صورت نمیگرفت، حداقل برای حفظ منافع خود وی ضروری بود؛ بنابراین فتحعلیشاه هرات و قندهار را در شرق، از مناطق سرزمینی ایران دانسته و در منطقه شمال رود ارس، او نیز به مانند آغامحمدخان، همه این مناطق را سهم ایران میدانست. او پیش از آغاز نبرد با روسیه در سال 1214ق/1799م، به ضرب سکههای طلا و نقره در ایروان و گنجه پرداخت. این اقدام برای اثبات آن بود که همه آنها را همانند دوره صفویان و نادرشاه، شهرهای ایرانی میدانست (آوری، 1388: 191)؛ اما تلاشهای وی در شرق، با دخالت انگلیسیها و توسط فرمانروایان درانی به نتیجه نرسید. در غرب نیز با واکنش پاشاهای بغداد و وان و ارزروم روبهرو شده و در قفقاز، با پیشروی روسها مواجه شد. او آرزو داشت تا مرزهای ایران را به دوره صفویه و نادرشاه برساند. امری که با نامشخصبودن مرزهای ایران سخت بود.
ایجاد حکومت متمرکز و رساندن مرزهای ایران به حدود تاریخی خود و حکومت توأم با عدالت، با استقبال مردم ایران مواجه شد. فتحعلیخان که نایب احمدخان، بیگلربیگی آذربایجان، بود در سال 1221ق/1806م در این باره گفتهاست: «این پادشاه جانشین خوشبختی است؛ چون به جای شاهی [آقامحمدخان] نشسته که یادبود او برای ما نفرتآور است. پس از نادرشاه دوران هولناکی در ایران پیش آمد و جانشینان متعدد او خاک میهن را به خون کشیدند و ایرانیان باعجله به شاهزادۀ خردمندی که خداوند او را بر تخت شاهی نشاند فرمانبردار گشتند. دیرگاهی بود که هیچ پادشاهی نتوانسته بود که این همه سرزمین و استانهای زیبا را یککاسه کرده باشد. کریمخان تنها بر فارس و کرمان و عراق و تبریز فرمانروایی کرد. خراسان این ناحیۀ حاصلخیز که مقدسبودن و زیارتگاهبودنش دستکمی از مکه ندارد، مازندران این سرزمین کوهستانی که مردمانش در تیراندازی باکمان معروفیت دارند و بالاخره داغستانی که از آن ایلهای تاتار بیرون آمده و آسیا را زیر و زبر کردهاند یا جدا یا به ظاهر جدا بودند. سامان آذربایجان هم دارای مرزهای محدودی بود. فرمانروای کنونی ما درحالیکه عنان حکومت را به دست گرفته با دانایی توانسته است که همة کشور را در دست توانای خود یکجا کند. اگر گرجستان استانی را که دیرزمانی است از شاهنشاهی ایران جدامانده استثنا کنیم همة ایران فرمانبردارش هستند ترکمنها دیگر از جلگههای خود، جز برای خدمتگزاری بیرون نمیآیند. زندگی افغانها و عربها محدود به کوههای قندهار و صحراهای خود گردیده است. ایلهای وهابیها، این بیدینان که عربستان را به ویرانی کشیدهاند چه میتوانند در برابر شاه کنند» (ژوبر، 1347: 126 و 127). صرفنظر از اغراق گوییها، این گزارش در برگیرنده عقاید ملی و دینی ایرانیان و نگاه آنها به شاه و کارکردهای وی است.
با درگیری حکومت قاجار در جنگ با روسها، ضروری بود که وفاق و وحدتی در میان مردم ایران شکل گیرد و از همدلی مردم در جهت رویارویی با دشمنان ایران، بهویژه در قفقاز، استفاده شود. بنابراین تأکید ویژهای که در این دوره بر سنن و لوازم شاهنشاهی ایران میشد، در بین مردم عادی و روحانیان با استقبال مواجه نمیشد و در تناقض آشکار با اقدامات مذهبی شاه قاجار انجام میگرفت؛ اما در واقع، این مسئله برای تأکید بر شکوه و قدرت فتحعلیشاه و نمایاندن وی به جای شاهان باستانی ایران و نماینده آنها بوده و در پی آن، خواهان حمایت طبقات مختلف جامعه ایرانی از شاه، در جهت مبارزه با دشمنان ایرانزمین بود. همچنین اقدامات او در گرایش به الگوی ایرانی حکومت، در جهت کسب مشروعیت سیاسی در بین مردم بود. در اندیشه ایرانی، در مقایسه با الگوی حکومتی خانوادگی ترکان و مغولان، شاه بهمراتب قدرت فردی و مطلقه بیشتری داشت؛ بنابراین فتحعلیشاه مایل بود که خود را نمونۀ تمامعیار شهریار ایرانی معرفی کند و بیشتر مراسمهای درباری و تظاهرات دائر به عظمت و شکوه مقام شاهی نیز در این راستا بود. تأکید فراوان فتحعلیشاه بر ایران باستان و دوران طلایی حکومت ایرانی، در واقع برای باشکوه نشاندادن کشور ایران و تأکید بر قدرت بیرقیب شاه ایران بود که او خود را میراثدار آن میدانست. فتحعلیشاه در عمل، اقدامی انجام نداد که اقتدار و شکوه خود را به مردم و همسایگان ایران نشان دهد؛ ولی در عوض، تقلیدهای ظاهری او از شاهان ایران باستان جایگزینی صوری بر آن شکوه و قدرتِ نداشته و تسکینی بر غرور فراوان شاه قاجار بود.
مشروعیت دینی
منابع و مورخان عصر قاجار چهرهای مذهبی از فتحعلیشاه ترسیم کردهاند که با باورهای مذهبی جامعه سخت در پیوند بود. به همین علت، میتوان او را دیندارترین پادشاه قاجار دانست. قاجارها تلاش بسیاری کردند که بهمانند صفویان، از نظر دینی به حکومت خود بر ایرانزمین مشروعیت بخشند و خود را حامی مذهب تشیع نشان دهند. آقامحمدخان قاجار با بستن شمشیری که در مرقد شیخ صفیالدین اردبیلی متبرک شده بود، حمایت خود را از مذهب تشیع اعلام کرد (نفیسی، 1364: 1/51).
اما روابط حکومت قاجار با روحانیان، متفاوت از دورۀ صفویه بود. این مسئله در خاستگاه حکومت قاجار و از طرفی، تحولات مذهبی و تکامل فقه شیعه ریشه داشت. قاجارها برخلاف صفویان، از سادات نبودند و شأن و جایگاه مذهبی شاهان صفوی را نداشتند؛ بنابراین از دید روحانیان، حکومت آنها مشروعیت نداشت (الگار، 1369: 48).
همزمان با تلاطم اوضاع ایران در دوره فترت بین سقوط اصفهان تا برآمدن حکومت قاجار، منازعات درونگروهی روحانیان شیعه بین اخباریان و اصولیان به اوج خود رسید. در دوره صفوی، اغلب استیلا با گروه اخباریان بود؛ اما در این دوره روحانیان اصولی در عتبات، مبارزه گستردهای علیه اخباریگری به راه انداختند. نماینده برجسته اصولیان ملامحمدباقر بهبهانی بود که با جنگ قلمی و قهری، اخباریگری را به حاشیه راند (تنکابنی، 1389: 250 تا 253). اصولیان برخلاف اخباریان معتقد بودند که مجتهدان بهواسطه علم خود، در مقایسه با عوام، جایگاه و امتیاز خاصی دارند و مرجع و رهبر شیعیان در دوره غیبت هستند و تمام یا حداقل بخشی از اختیارات امام معصوم(ع) را بر عهده دارند. بدینسان جایگاه مجتهدان در زندگی سیاسیاجتماعی شیعیان در دوره غیبت، همان جایگاه امام(ع) در دوران حضور است و از این حیث، اجتهاد را میتوان استمرار کارویژههای امامت در اوضاع متفاوت با دوران معصوم دانست (فیرحی، 1383: 277 و 278). یکی از نتایج مهم و دامنهدار پیروزی اصولیان بر اخباریان و تثبیت جایگاه اجتهاد در اداره جامعه شیعه، پیدایش قدرتهای شرعی و مستقل از حکومت بود.
با پیروزی جریان اصولی بر اخباری، در دوره قاجار روحانیان اصولی شیعه به قدرتی فراتر از قبل دست یافتند. در این دوره، قدرت آنها متکی بر چند عامل بود: نخست اینکه آنها به مانند گذشته، ایفاگر نقش واسطه بین مردم و حکومت بودند و از مردم حمایت کرده و برای آنها وساطت میکردند. دوم اینکه تقلید، اساس ادعای قانونیبودن مشروعیت قدرت علما بود. چون شاهان مجتهد نبودند، ناچار مقلد مجتهدی میشدند و از تصمیماتش پشتیبانی میکردند؛ زیرا مجتهد تنها قدرتی بود که میتوانست مظهر و ترجمان مقاصد امام غایب(عج) باشد. مردم ایران نیز که دعوی افضلیت و تقدم روحانیان را بر حکام به حق میشمردند، علمای دین را بهعنوان پیشوایان خود پذیرفتند (فلور، 1365: 2/23).
اطاعت محض بسیاری از مردم عصر فتحعلیشاه از روحانیان که گاه به تبعیت از آنها، شاه را نیز به اطاعت از روحانیان وامیداشت، در منابع قاجار نیز بازتاب یافتهاست: «عوام کالانعام مطیع و منقاد علمای معروف به اجتهادند» (هدایت، 1380: 9/7830). روحانیان اصولی این دوره با بسط نظریه نیابت عام امام غایب(عج)، قدرت سیاسی مستقر را در حوزه نظری به چالش کشیدند. از برجستهترین نمایندگان آنها میتوان به ملااحمد نراقی (1185 تا 1245ق/1829م) اشاره کرد. نراقی در کتاب معراجالسعاده اصل نظریه سلطنت را قبول دارد؛ اما در کتاب عوائدالایام، حکومت و ولایت را از آن فقها میداند. از نظر نراقی، ولایت از آن خداست و حضرت باریتعالی به پیامبر(ص) و امامان(ع) تفویض میکند و غیر از آنها، کسی حق ولایت بر بندگان خدا را ندارد؛ مگر اینکه این ولایت را خدا، پیامبر(ص) یا ائمه(ع) به فردی تفویض گنند (نراقی، 1367: 3).
نراقی همچنین درباره نمونههای شمول ولایت فقها میگوید: «اول در هر چیزی که پیامبر و امام که سلاطین دژهای محکم اسلاماند، در آن چیز ولایت داشته و حق آنها بودهاست [،] فقیه نیز در همان حد ولایت دارد مگر مواردی که توسط دلیلی از اجماع یا نص یا دلیل دیگر فهمیده شود که خارج از حوزۀ ولایت فقیه است و فقیه را در آن امر، حقی نیست. دوم هر عملی که مربوط به امور دین یا دنیای مردم باشد و چارهای از انجام آن نباشد» (نراقی، 1367: 15).
در این دوره، روحانیان شیعه با بهرهگیری از ظرفیتهای مستور در نهاد اجتهاد، ولایت فقها را که از گذشته مطرح بود، ولی کمتر به حوزه ولایت سیاسی وارد شده بود، به میدان سیاست آوردند (طباطباییفر، 1384: 72). در این دوره، ولات فقهی شیعه نقش اصلی را در بسط نظریه نیابت عام روحانیان داشتند؛ اما تحولات سیاسی و آشفتگی امور ایران در پی سقوط صفویه و ناکامی قاجارها در دستیابی به قدرت و مشروعیتی همسان صفویان در ایران نیز، تأثیر عمدهای بر نظریههای سیاسی روحانیان این عصر داشت. وقتی فتحعلیشاه با چنین قدرت فزایندهای روبهرو شد، دو سیاست عمده دینی در پیش گرفت تا به حکومت خود مشروعیت بخشد: 1. برقراری رابطه دوستانه با علما و روحانیان طراز اول این دوره؛ 2. تظاهرات مذهبی در جهت نمایاندن خود بهعنوان پادشاهی دیندار و دینیار.
فتحعلیشاه برای کسب مشروعیت، در گام اول به روحانیان روی آورد و به حمایت از آنها و فعالیتهای دینی پرداخت. مروزی درباره لزوم حمایت پادشاه از علما گفتهاست: «ارادت عامه مردم به سلطان بسته به ارادت خاصه است به علمای زمان؛ چراکه عموم مردم گوش به سخن ایشان دارند و رشتة اطاعت ایشان را از کف نگذارند و چون سلطان را به خود مایل دانند، جز حدیث اطاعت او بر زبان نرانند. لاجرم عموم مردم ارادت شعار آیند و قاطبۀ خلق طاعت گذار» (مروزی، 1386: 1/106).
براساس این روایت، علاقه و گرایش فتحعلیشاه به روحانیان به علت جلب حمایت مردم و کسب مشروعیت در بین آنها بود. علاوهبر فتحعلیشاه، روحانیان و علمای این دوره نیز خواهان نزدیکی به پادشاه بودند. میرزای قمی در این باره معتقد است، خداوند پادشاهان را برای محافظت دنیای مردمان و حراست ایشان از شرّ مفسدان قرار دادهاست، پس «اهل دین» و دیگر مردمان به آنها محتاج هستند. از طرفی خداوند، روحانیان را برای محافظت دین مردم و اصلاح دنیای ایشان و برای رفع دعاوی، مفاسد، اجحاف، تعدّی و تجاوز از راه حق که باعث هلاک دنیا و آخرت است، قرار دادهاست. در نتیجه برای یافتن راه حق از باطل، پادشاه و دیگر مردمان به آنها نیاز دارند و «چنانکه این فرقة درویشان را [روحانیان] از درگاه معدلت و حراست آن مجال گریز نیست؛ همچنین آن طبقة رفیع مکان را از التفات باین قوم گمنام و نشان و مداواجستن از انفاس ایشان راه پرهیز نه» (میرزای قمی، 1347: 382).
این نظریه در واقع نوعی تقسیم وظایف دینی و دنیوی بین روحانیان و شاه و مشروعیت اقدامات شاه در امور مربوط به سیاست و حکومت بود و راه را برای همکاری گسترده میان طرفین باز کرد. میرزای قمی از روحانیانی بود که در عمل نیز روابط دوستانهای با فتحعلیشاه برقرار کرد (مدرس تبریزی، 1374: 6/68 تا 71؛ حبیبآبادی، 1351: 3/911 تا 919؛ مدرسی طباطبائی، 1354: 245 تا 275).
ملااحمد نراقی نیز روابط بسیار نزدیکی با فتحعلیشاه داشت. او به درخواست فتحعلیشاه، کتاب معراجالسعاده را در اخلاق نگاشت و به وی تقدیم کرد. او به ولایت فقها معتقد بود؛ اما اغلب، بهویژه در بین عوام، از شاه و اقتدار حکومت وی حمایت میکرد (حائری، 1387: 341 و 342). نراقی با قید شرایطی، فتحعلیشاه را سایۀ خداوند بر روی زمین نامید؛ از دیدگاه او تنها سلطان عادل، ظلالله است. پس اگر سلطانی حتی به تقلید از فقیه هم بتواند عدالت و شریعت را اجرا کند، ظلالله خواهد بود. زیرا اگر به اجتهاد میتوان عادل واقعی شد، به تقلید هم میتوان به چنین جایگاهی دست یافت. از دیدگاه وی، اگر پادشاهی به تقلید یا تفصیل بتواند عادل باشد و در جامعه عدالت را اجرا کند، از مصادیق سلطان جور خارج و به منصب ظلاللهی نائل خواهد شد (نراقی، 1384: 386 تا 391).
فتحعلیشاه که با روحانیان اصولی روابط نزدیکی برقرار کرده بود، دست آنها را در امور مربوط به دین و مذهب شیعه باز گذاشت. روحانیان هم از این فرصت برای بسط فعالیتهای خود و سرکوب صوفیان و مقابله با اخباریان و شیخیه استفاده کردند (استادی، 1383: 81؛ تنکابنی، 1389: 51 تا 56، 249 و 250؛ Zachery,2015: 60-63).
اما گاهی این احترام و عزت علما به حس برتری آنها منجر میشد و در تقابل با اقتدار سیاسی و قدرت حکومت قرار میگرفت. در نتیجه فتحعلیشاه با وجود احترام به علما و نمایشهای دیندارانه، برای حفظ اقتدار سیاسی دولت مرکزی، گاهی مجبور میشد با برخی اعمال علما که در شهرها به اقتدار دولت خدشه وارد میکرد، برخورد کند؛ برای نمونه، وقتی مردم یزد به تحریک ملامحسن یزدی، حاکم شهر را بیرون کردند، شاه دستور داد ملامحسن را به تهران آوردند و به فلک بستند. همچنین با وجود روابط بسیار دوستانهای که بین ملااحمد نراقی و شاه برقرار بود، زمانی که نراقی حاکم کاشان را از شهر بیرون کرد، شاه او را به دربار فراخواند و با بیان اینکه «در اوضاع سلطنت اخلال مینمایید» او را به باد انتقاد گرفت (تنکابنی، 1389: 121 و 122 و 165).
براساس آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که فتحعلیشاه هرگز اجازه نمیداد که به اقتدار او در امور سیاسی خدشهای وارد شود. به نظر میرسد که فتحعلیشاه بهنوعی تقسیم وظایف بین خود و روحانیان این دوره اهمیت میداد؛ او انتظار داشت که در امور سیاسی و حکومتی، با اقتدار تمام حکمرانی کند و روحانیان نیز آن را مشروع و قانونی قلمداد کنند و از طرفی، شاه نیز به اقتدار دینی روحانیان تن داد و دست آنها را در تعقیب جریانهای انحرافی باز گذاشت.
فتحعلیشاه علاوهبر برقراری روابط دوستانه با روحانیان این دوره، در مدت سلطنت خود در راستای کارکردهای «دینیاری» و نشاندادن خود بهعنوان پادشاه شیعه و کسب مشروعیت، به حمایت از اماکن دینی و مذهبی تشیع اهتمام بسیاری نشان داد. او بارها به زیارت قم شتافت و هر سال توسط میرزای قمی، بین طلاب و سادات این شهر وجوهات تقسیم میکرد (مدرسی طباطبائی، 1354: 271 و 272). عظمت و توسعه آستانه مقدس حضرت معصومه(س) و حتی تجدید حیات قم بعد از غارت و کشتار افغانها، مدیون تلاشهای فتحعلیشاه است. شاه در این شهر، مدرسه و دارالشفا ساخت و ضریح مقدس را تعمیر کرد (مدرسی طباطبائی، 1354: 247 تا 254؛ جهانگیرمیرزا، 1384: 218).
فتحعلیشاه همچنین، به تعمیر و رونق مرقد امام رضا(ع) توجه ویژهای داشت و همواره کمکهایی برای طلاب و سادات این شهر ارسال میکرد (فرمانها و رقمهای دوره قاجار، 1371: 65 و 66). این شاه در شهرهای بزرگ، مساجدی با نام مسجدشاه بنا کرده و مدارسی نیز برپا کرد و به تعمیر بقاع متبرکه امامان در عتباتعالیات، اهتمام بسیاری داشت (عضدالدوله، 1376: 87؛ جهانگیرمیرزا، 1384: 220؛ دنبلی، 1383: 100 و 101). فتحعلیشاه همچنین، اشعار بسیاری در مضامین مذهبی و مرثیه و مدح ائمه سرودهاست (فتحعلیشاه، 1370: اغلب صفحات). اقدامات مذهبی فتحعلیشاه برای نشاندادن نقش بیبدیل او بهعنوان حامی دین و توسعهدهنده و حافظ اماکن مقدس مذهبی بود. سیاست مذهبی فتحعلیشاه را در توجه به اماکن مقدس شیعه و بازسازی آنها، میتوان با اقدامات شاهعباساول صفوی در این حوزه مقایسه کرد. گویا فتحعلیشاه قصد داشت سنت شاهان صفوی را تجدید کند و از این طریق، مشروعیت خود را در بین روحانیان شیعه و جامعۀ ایران گسترش دهد. این اقدامات وی در حالی انجام میگرفت که در میاندورﮤ سقوط صفویه تا رویکارآمدن قاجارها، اماکن مذهبی و حتی آیین تشیع با بیمهری یا کمتوجهی فرمانروایان ایرانزمین روبهرو شد.
یکی از نتایج مهم همکاری نزدیک میان روحانیان این دوره با فتحعلیشاه، مربوط به جنگهای ایران و روس و مشروعیتبخشیدن به این نبردهاست. با طولانیترشدن و فرسایشیشدن دوره اول جنگهای ایران و روس (1218 تا 1228ق/1813م)، حکومت قاجار بیش از پیش به حمایت نظامی و مالی مردم و نخبگان جامعه در جهت رویارویی با روسها نیاز داشت. در جنگ با روسها، مشکل حکومت قاجار آن بود که بسیاری از مردم ایران حکومت فتحعلیشاه را مشروع نمیدانستند و از طرفی، جنگهای ایران و روسیه را نبرد خاندان حکومتی قاجار با روسها برای تسلط بر مناطق بیشتر تلقی میکردند؛ بنابراین فتحعلیشاه و مشاورانش سعی کردند از نفوذ دین اسلام و متولیان آن، یعنی روحانیان شیعه، برای مشروعیتبخشیدن به نبرد با روسیه در بین مردم استفاده کنند، در نتیجه در پیگرفتن فتاوی جهادی از روحانیان برآمدند. از نظر دنبلی، در طول دوره اول جنگ با روسیه، این بحث بهصورت جدی مطرح بود که هدف از جنگ و کشتار چیست و این همه خسارت «در بارگاه الهی مثمر سعادتی و باعث ایثار رحمتی و مغفرتی است، یا محض صیانت ملک یا مجرد دفاع یا رعایت سد رخنه بیگانه یا مخصوص به اهل آذربایجان یا غزا و جهادی است که همه مسلمانان درین زحمت شرکت دارند» و آیا این جنگ «موافق شرع رسول اکرم است یا متعارف به قاعده عرف و دستور ملکداری خسروان معظم و شیوه کسری و جم» (دنبلی، 1383: 221 و 222). بدینترتیب، دربار ایران مشاهده کرد که سربازان و مردم ایران در اهداف قاجارها از این نبرد تردید دارند و حاضر به همیاری نظامی و مالی برای مدافعه در برابر روسها نیستند؛ پس برای اینکه در این نبرد، همکاری نزدیک مردم و نخبگان نظامی و ایلی را به دست آورند و جنگ با روسیه را از نبرد نظامی به نبرد عقیدتی «اسلام با کفر» تبدیل کنند و حمله روسها را نه حمله به قلمرو قاجارها بلکه یورش به قلمرو اسلام شیعی و برای ازبینبردن اسلام و اشاعه کفر نشان دهند، از روحانیان فتاوی جهادی گرفتند و از این طریق، به نبرد خود با دولت روسیه مشروعیت بخشیدند.
روحانیان با تیزبینی تمام و تفکیک میان مسئله مشروعیت سلطنت قاجار با موضوع دفاع از مسلمانان و سرزمین اسلامی، براساس مبانی فقه سیاسی خویش به ارائه فتاوی جهادی اقدام کردند. آنها مشکلی برای همراهی در صدور فتوا نداشتند؛ چراکه اندیشه همکاری با سلطان جائر نه برای منافع شخصی بلکه برای رساندن نفع به جامعه شیعه و دفع مضرّات از آنان، در فقه سیاسی شیعه مبانی واضحی داشت (برای نمونه ر.ک: طوسی، 1411: 356 و 357). از سوی دیگر، جامعه مسلمانان صدر دوره قاجار از سوی کفار روس با تهدیدی اساسی روبهرو شده بودند؛ پس عقل و شرع حکم میکرد که با عنایت به ضرورتهای عصر، پیشوایان صاحب نفوذ جامعه شیعه به مسئله مشروعیتنداشتن حکومت قاجار اولویت ندهند و برای نجات مسلمانان و سرزمین مسلمانان چارهای بیندیشند. از طرفی، روحانیان با واقعیت تلخ پیوند زندگی جامعه شیعی ایران با ابقای حکومت قاجار روبهرو شدند و در عمل نیز، نمیتوانستند نقش حساس فرمانروایان قاجار را برای ممانعت از غلبه روسها بر مسلمانان نادیده بگیرند و خود را در موضع سلبی تفکر شیعی درباره «حکام ظلمه» عاری از مشروعیت قرار دهند؛ بنابراین کوشیدند تا ضمن ارائه تحلیلی روشن از مبانی فتاوی خویش برای ضرورت یاری پادشاه و ولیعهد قاجار در برابر روسها، در واقع برای صیانت از جان و مال مسلمانان و اساس دین اسلام دست به اقدامی بزنند (زرگرینژاد، 1379: 386 تا 391).
درخواست دولت قاجار از روحانیان و به دنبال آن، نگارش رسایلی از جانب روحانیان در باب جهاد و شرایط آن، سبب پیدایش ادبیات جهادی در این دوره از نبردها شد. مضمون بسیاری از این رسایل، از صِرف جهاد فراتر رفته و به مسئله حکومت و مشروعیت آن در عصر غیبت نیز پرداختهاست. مهمترین مسئله در این مسیر، نحوۀ برخورد روحانیان با مشروعیت فتحعلیشاه و تضاد آن با نظریه نیابت عام روحانیان شیعه اصولی بود. در نگاه اول، اندیشه ملااحمد نراقی و دیگر روحانیان همسو با او در طرح نظریه نیابت عام امام غایب(عج)، میبایست به اقدام عملی برای تشکیل حکومت منجر میشد؛ اما با توجه به نفوذ اندیشه کهن سودمندی سلطنت و فراهمنبودن بستر مناسب برای تشکیل حکومت و انجام کارهای سپاهیگری، روحانیان این دوره برای گذران امور عرفی شیعیان، اندیشه آرمانی ولایت سیاسی فقیه را بهصورت جدی در حوزه اندیشهای و نظری مطرح کردند؛ اما در دنیای واقعی، آن را رها کردند و مسئله اذن و اجازه را بهعنوان راه حلنهایی بین آرمان و واقعیت مطرح کردند. منظور از اذن این است که مجتهد هر عصر که نایب امام غایب(عج) تلقی میشود و ولایت عامه دارد، با اعطای اجازه به سلطان، وی را در امور ملک و سپاه نایب خود میکند تا تصرف او در ملک و حکومتش بر خلق، به نیابت از امام باشد و صورت شرعی داشته باشد. مجتهد جامعالشرایط عادل هر که باشد، نایب آن حضرت است و چون خودِ مجتهد به کار ملک و سپاه نمیرسد، شاه را نایب خود میکند، تا تصرف او در ملک و حکومتش بر خلق به نیابت امام باشد و صورت شرعی داشته باشد. اذنِ مجتهد، حاکمیت سلطان را از مصادیق حکومت جور خارج نمیکند و حضور استیلایی او را مشروعیت میبخشید. شیخجعفر نجفی، معروف به کاشفالغطا (1154 تا 1227ق/1741 تا 1812م)، در رساله جهادیه در این باره مینویسد: «ای شیعیان پاک بهدرستی سیاست جهاد و دفع کفر و عناد، به فراهمآوردن لشکر و سپاه مخصوص است به بزرگان بندگان از پیغمبران و ائمه امناء و کسی که قائممقام ایشان است از علما. به تحقیق دستور دادیم [اذن دادیم] پس از حصول موانع برای ظهور ما و امکاننیافتن قیام ما و قیام علما به این امور، برای پادشاه این زمان و یگانة دوران که معترف است به بندگی ما و سالک است در دفع دشمنان ما به طریقة شریعت، آنکه نگاهداشته شدهاست به چشم اهتمام پروردگار خلق، فتحعلیشاه که نگاهدارد او را خدا از آنچه میرسد از آن و برای کسی که برجای خود داشتهاست او را آن حضرت و به او داده اختیار آذربایجان و حکم آنجا را بر او و ولیعهد گردانید و تصرف در امور سپاه را به او محول داشته، یعنی شاهزاداه عباسمیرزا داخل کند خدا او را در شفاعت ما و بگرداند در دنیا و آخرت زیر سایة ما، و در حمایت ما، از فراهمآوردن لشکر و سپاه برای شکستن اهل سرکش و انکار و گرفتن مالهای آنها و اسیرکردن زن و فرزند آنها» (نجفی، 1390: 1/50).
نویسنده کاشفالغطا اعتراف فتحعلیشاه را به بندگی روحانیان و اقدام او به جنگ با دشمنان دین اسلام بر طبق طریقت محمدی(ص) در کنار نبود بستر برای قیام علما به جنگ و جهاد، از دلایل واگذاری این امور به فتحعلیشاه و ولیعهد وی میداند. با گسترش این نظریه، فتحعلیشاه هم نیابت عام روحانیان را از طرف امام غایب(عج) قبول کرد و معترف بود که حکومت او به نیابت از طرف روحانیان و به اذن آنهاست (هدایت، 1380: 9/7831). مهمترین عاملِ تشویق روحانیان برای اعلان جهاد علیه روسها، ترس آنها از تسلط روسها بر مناطق مسلماننشین و در نتیجه آن تضعیف اسلام و پادشاه شیعه و اعتقادات مردم و جایگزینی مسیحیت به جای اسلام بود (کعبی، 1390: 1/61؛ قائممقام فراهانی، 1234: 22؛ نراقی، 1390: 1/82). در این فتاوی، حمایت همهجانبه از فتحعلیشاه و عباسمیرزا نه هدف اصلی و غایی روحانیان، بلکه مقدمهای بر حمایت آنها از اسلام و مسلمانان بود که در این دوره، تنها در سایه وجود حکومت قاجار و جنگ آنها با حکومت روس محقق میشد؛ زیرا «بر همگی واضح و لایح است که عزت و رواج دین به استقلال دولت اسلامست و هرگاه ضرری از کفار به دولت اسلام رسد بدیهی است که به دین اسلام رسیده، پس خطاب میشود به عموم مکلفین و مسلمین خواه دور از ثغور باشند یا اهل ثغور به کفار نزدیک باشند یا دور، باید کمر به دفع کفار زنند و چون در این هنگام فتحعلیشاه دولت و سلطنت اسلام را دارد بر عموم اهل ایران واجب است در این باب اطاعت آن حضرت که پادشاه اسلام و مطاع کل است و متابعت نایبالسلطنه که متصدی امر جهاد است» (قائممقام فراهانی، 1234: 25). روحانیان شیعه این دوره با صدور فتاوی جهادی، مردم را به حضور در جنگ و حمایت از حکومت قاجار تشویق کردند. همچنین در دوره دوم این نبردها، چون مردم مناطق متصرفی در معرض تجاوز روسها بودند و خطر تغییر شعائر مردم احساس میشد، روحانیان شیعه با حکومت قاجار و عباسمیرزا در باب شروع جنگ با روسها تشریک مساعی کرده و فتوای جنگ با روسها را صادر کردند (سپهر، 1377: 1/364 و 365 ؛ خاوری شیرازی، 1380: 1/617؛ مستوفی انصاری، 1349: 37 و 38).
علاوهبرآن، بسیاری از روحانیان نیز در صحنههای نبرد حاضر شدند که نمونه برجسته آنها میرمحمد مجاهد بود؛ اما با بروز اختلاف بین روحانیان و عباسمیرزا و کنارهگیری آنها از صحنههای نبرد، روابط فتحعلیشاه نیز با آنها به سردی گرایید (مدرس تبریزی، 1374: 3/401؛ تنکابنی، 1389: 31؛ الگار، 1369: 153 و 154). گویا فتحعلیشاه و عباسمیرزا متوجه قدرت بیش از حد روحانیان شدند و حضور آنها را در کنار سپاه، خطری برای اقتدار سلطنت میدانستند. از طرفی مرگ روحانیان سرشناس این دوره نیز، در سردی این روابط تأثیر گذاشت و بعضی از منابع قاجاری نیز، تقصیر شروع نبرد و در واقع شکست از روسها را به گردن روحانیان انداختند (اعتضادالسلطنه، 1370: 373؛ جهانگیرمیرزا، 1384: 29 و 30؛ فسائی، 1382: 1/732؛ خورموجی، 1363: 18). نقش روحانیان در قتل گریبایدوف، نشانهای آشکار از تضعیف روابط فتحعلیشاه قاجار با علمای شیعه بود. مسئلهای که در دوران محمدشاه قاجار به مرحلهای خطرناک رسید.
نتیجه
آقامحمدخان با قدرت نظامی و ایلی ایران را فتح کرده و حکومت قاجار را در ایران تأسیس کرد. فتحعلیشاه از قصد آقامحمدخان در حفظ و انتقال حکومت خود به جانشینش فراتر رفت و درصدد برآمد زمینۀ آرمانی برای حکومت قاجار پیدا کند. او بهخوبی میدانست که برای ادامه حکومت و تضمین آن در بین جانشینانش و کسب رضایت اتباع ایرانی خود، نیازمند تلاش گسترده نظری و عملی برای طرح منابع مشروعیت در حکومت بر ایرانزمین است؛ بنابراین تلاش کرد از همه منابع مرسوم مشروعیت در تاریخ ایران بهره ببرد و حکومت خود را در بین گروههای مختلف جامعه ایرانی که گاه ارزشهای متفاوتی داشتند، مشروع سازد. او همزمان از سه منبع برای مشروعکردن حکومت خود بهره گرفت؛ او در بین اقشار فرهیخته و شهرنشین ایرانی، بر سنن شاهی ایرانی تأکید کرده و خود را شاهنشاه ایرانی معرفی کرد که براساس رسوم و سنتهای ایران باستان فرمانروایی میکند. او با استفاده از این سنن قدرت مطلقه و استبدادی خود را در تمام سطوح جامعه ایرانی گسترش داد. با بسط اندیشه نیابت عام روحانیان اصولی و قدرت فزاینده روحانیان در جامعه، فتحعلیشاه با تظاهرات مذهبی و حمایت از روحانیان و اماکن مذهبی، چهرۀ شاهی دیندار و دینیار از خود ترسیم کرد و روحانیون نیز به حکومت وی مشروعیت بخشیدند. همچنین فتحعلیشاه با تأکید بر پیوندهای نسبی و حسبی خود با جهانگشایان ترک و مغول و برقراری رابطۀ خویشاوندی با ایلات و قبایل صحراگرد، خود را وارث اقتدار و سلطۀ آنها معرفی کرد. از طرفی با احترام به سنن صحراگردان سعی کرد که مشروعیت خود را در بین ایلات و قبایل صحراگرد که در این دوره، قدرت نظامی ایران را در اختیار داشتند، گسترش دهد. فتحعلیشاه با بهرهگیری از این سه منبع، توانست حکومت خود را مشروع سازد و رضایت نسبی مردمان ایران را برای حکمرانی به دست آورد.