نویسنده
دانشگاه شیراز
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
مقدمه
احزاب سیاسی به عنوان چرخ دندههای دموکراسی و عضو مهم جامعه مدنی بوده در کشورهای دموکراتیک نقش مهمی در تعامل بین دولت و جامعه ایفا میکنند.نظامهای سیاسی دموکراتیک و در حال گذار نمیتوانند از احزاب و سیاستهای حزبیبینیاز باشند.سیاست به کشمکش قدرت میپردازد و احزاب در کانون این کشمکش برای پیروزی در انتخابات و به دست آوردن قدرت حکومتی قرار دارند.در دیدگاه ضدّ حزبی باور بر آن است که احزاب منشاء کشمکش و تفرقه هستند؛ با وجوداین، از آنجا که هنوز به شکل دقیق بر سر بهترین روش برای انجام امور،توافق و اجماع صورت نگرفته است؛ لذا نظامهای حزبیبه عنوان سازوکار یا کارگزاران مهم با کارویژههای نمایندگی و تلطیف منافع و خواستهها، ضروری و گریزناپذیر هستند.
سؤال پژوهش: مهمترین علل ناکامی و نهادینه نشدن تحزب در ایران در سده اخیر چه بودهاند؟
فرضیههای پژوهش:در چارچوب رویکرد چند سطحی، مهمترین دلایل در این ارتباط عبارتند از:
از آنجا که ریشهها یا دلایل در ارتباط با ناکامی تحزب در ایران در سده اخیر، از اشتراک و استمرار قابل توجهی برخوردار بوده است، لذا واکاوی دوباره موضوع ناکامی و نهادینه نشدن تحزب سالم در ایران با رویکرد نظری هانتینگتون با عنوان «نهادمندی» بر اهمیت این نوشتار میافزاید. هدف مهم در این نوشتار، بازخوانی ناکامی تحزب با رویکرد تحلیلی چند سطحی ( که در فرضیه تحقیق آمده) و با تمرکز بر چارچوب نظری نهادمندی است. گرچه در ارتباط با موضوع ناکامی تحزب در ایران، مقالات قابل توجهی وجود دارد؛ اما انجام این نوشتار به دلیل عدم جامعیت آثار نوشتاری موجود و نیز تحلیل این موضوع در چارچوب رویکرد نظری نهادمندی هانتینگتون و پیوستار زمانی موضوع مورد بحث با عنایت به اشتراک قابل توجه در علل آن در سده اخیر، از ضرورت قابل توجهی برخوردار بود. روش پژوهش: در این نوشتار، روش تحقیق از نوع تبیین علّی جامعه شناختی و تاریخی است. منظور آن است که موضوع یا متغیر وابسته؛ یعنی ناکامی تحزب در بستر زمانی درازمدت و تاریخی جامعه ایران با پیوستار تاریخی قرار داده شده و تحلیل میگردد؛ لذا گسست تاریخی نمیتوان ایجاد کرد. روش جمعآوری اطلاعات از نوع کتابخانهای با تمرکز بر منابع دست اول یا منابع معتبر تاریخی بهره گرفته و مستند به دادههای معتبر تاریخی و اسناد است.
پیشینه پژوهش
در ارتباط با موضوع تحقیق، مقالات و منابع درخورتوجهی وجود دارد که برای طولانی نشدن سطور این نوشتار، به مهمترین آنها اشاره میگردد.1. کتاب حسین تبریزنیا با عنوان «علل ناپایداری احزاب در ایران» با تمرکز بر دوره مشروطه و پهلوی بدون چارچوب نظری استفاده شده در این تحقیق؛ 2. کتاب بهرام اخوان کاظمی با عنوان « علل ناکارامدی احزاب در ایران» با تفاوت در چارچوب نظری مورد استفاده در این نوشتار؛ 3. مقاله حسین قدرتی و نگارنده با عنوان «تبیین کژکارکردی و ناکامی مشارکت حزبی در مشروطه» در فصلنامه رهیافتهای سیاسی و بین المللی در سال 1390 با تمرکز بر دوره مشروطه و عدم تسری بحث به دوره حاضر؛ 4. منصوره اتحادیه در کتاب « احزاب سیاسی در مجلس سوم» که با گستره زمانی این نوشتار متفاوت است و مقالاتی از این دست که به دلیل یاد شده از پرداختن به همه آنها خودداری میگردد.
گفتار نخست) چارچوب نظری اجمالی
قضاوت و ارزیابی در ارتباط با احزاب سیاسی نباید به ویژگیهای ظاهری و شکلی احزاب محدود شود لذا باید به میزان تحقق کارکردهای واقعی حزب توجه کرد. عدول از چنین کارکردها و استمرار آن میتواند نقش مهمی در حزب گریزی داشته باشد. مهمترین کارکردهای بایسته و ضروری احزاب سیاسی عبارتند از:
1. کارکرد نمایندگی یا پل ارتباطی بین مردم و حکومت به مثابه « دروازهبانان جامعه مدنی» برای تجمیع و بیان علایق، مطالبات و منافع؛2. کارکرد نظارتی بر حکومت و کارگزاران آن؛ 3. کارکرد نخبهسازییا جذب نخبگان و سرامدان؛4. کارکرد تشکیل حکومت به تنهایییا از طریق ائتلاف؛5. کارکرد تدوین و تأثیرگذاری بر تصمیمات و سیاستهای حکومت؛6. اجتماعی کردن یا جامعهپذیری سیاسی و تربیت سیاسی شهروندان و اعضا؛7. بسیج و اشاعه آگاهیهای سیاسی- اجتماعی؛8. انسجامبخشی به جامعه و شهروندان؛9. جذب و تربیت رهبران سیاسی؛10. گسترش فرهنگ مشارکتی و باورهای دموکراتیک در جامعه؛11. شکلدادن به اعتراضات و افکار عمومی در موضوعات و مشکلات خاص (Norris, 2005:3) (دوورژه، 1357:27-35).
رفتار مشارکتی انجمنی و حزبی قاعدهمند در خلأ شکل نمیگیرد، بلکه بسترهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مساعد را میطلبد. یکی از مهمترین این بسترها، گسترش فرهنگ سیاسی مشارکتی و تعهد عملی اکثریتی از شهروندان و نخبگان به باورها و اصول ارزشی مرتبط با آن است.دایرةالمعارف علوم اجتماعی آمریکا آن را چنین تعریف میکند: « مجموعهای از نگرشها، عقاید و احساسات است که به فرایند سیاسی، نظم و معنا میبخشد و فرصتهای زیربنایی و قواعد حاکم بر رفتار سیاسی در نظام سیاسی را مشخص می کند.»( Stills, 1972:218).
یکی از بحثهای نظری در ارتباط با تحزب، نظریه شکافهای اجتماعی است. شکافهای اجتماعی به تعارضات طبقاتی، جنسیتی، نسلی، مکانی(شهر و روستا)، سنت و تجدد، قومیتی، زبانی و غیره گفته میشوند که پیرامون آنها نیروهای اجتماعی، احزاب، انجمنها و گروههای سیاسی_اجتماعی فعال میشوند و به رقابت و مشارکت سیاسی میپردازند. در حالت کلی، شکافها به دو دسته تقسیم میشوند: «شکافهای منقطع» به تعارضات و اختلافات نیروهای اجتماعی در ابعاد مختلف گفته میشود که ضمن داشتن اختلاف، از برخی زوایا، دارای نقاط اشتراک باشند. این نقاط اتصال و مشترک میتوانند به همکاری و تعامل احزاب و گروهها و عدم قطبی شدن فضای سیاسی انجامند؛حال آنکه در شکافهای متراکم، عدم نقاط اتصال مشترک بین بازیگران حزبی و گروهی به قطبیشدن فضای سیاسی-اجتماعی و روابط ستیزی بین آنها میانجامد)Zielinski, 2002:194))، در چنینوضعیتی، زمینه برای همگرایی، تساهل و رقابت مسالمتآمیز فراهم نخواهد بود و رفتار کنشگران و گفتمان رسانهای آنها نسبت به طرف مقابل خصمانه خواهد بود. یکی از ملزومات نظری در ارتباط با تحزب سالم، رعایت سازوکارهای نهادمندی در مشارکت حزبی است. از دید هانتینگتون نهادمندی، فراگردی است که سازمانها و شیوههای عمل با آن، ارزش و ثبات می یابند. سطح نهادمندی هر نظام سیاسی با انطباقپذیری، پیچیدگی، استقلال و انسجام نهادها و شیوه عمل آنها مربوط است (هانتینگتون، 1375: 22). در عرصه نهادهای مدنی،نهادمندی مستلزم انطباق نهادهای مدنی و سیاسی با نیازها و شرایط محیطی و اجتماعی جامعه، انسجام زیر مجموعههای آنها در راستای هدف یا اهداف مشترک، استقلال آنها از حکومت و توجه به قانون و مصالح جمعی در پویشهای سیاسی و رقابتی است. مشارکت نهادمند مستلزم وجود فرصتهای برابر برای همه بازیگران عرصه جامعه مدنی و لزوم رعایت قواعد بازی دموکراتیک هم در داخل خود نهادهای مدنی و هم در تعامل با حکومت و نیز با سایر نهادهای مدنی است. به عقیده وی، عدم نهادمندی حکومت و نهادهای مدنی، عامل اصلی خشونت و بیثباتی سیاسی در کشورهای توسعه نیافته و در حال گذار است (هانتینگتون، 1375: 10). هانتینگتون از دو اصطلاح «جامعه مدنی» Civil Societyو « جامعه پروترین» Praetorian Societyاستفاده میکند. در جامعه مدنی، میزان مشارکت سیاسی نهادهای مدنی با نهادمندی آنها ( با ویژگیهای یاد شده) تناسب دارد؛ حال آنکه در جامعه پروترین، مشارکت سیاسی نهادهای مدنی، بسیار بیضابطه و غیرنهادمند است و نتیجه آن بیثباتی جامعه خواهد بود(هانتینگتون، 1375: 118-119). منظور از جامعه پروترین، یک جامعه سیاستزده و تودهای شدن سیاست در غیاب نهادهای مدنی نیرومند و قاعدهمند است. یکی دیگر از ملزومات بسیار مهم برای تحزب سالم، تعهد عملی احزاب به اصول جامعه مدنی سالم؛یعنی رقابتی قاعدهمند در کنار تعهد به مصالح جمعی و پرهیز از غلتیدن به جامعه سیاسی قدرت محور است. گوردن وایت، جامعه سیاسی را عرصه رقابت برای کسب قدرت سیاسی به عنوان هدف مستقیم تعریف می کند؛ در مقابل، جامعه مدنی را عرصه اخلاق، قانونمندی و فضایل اجتمایی، حوزه آزادی و استقلال در مقابل سرکوب، حوزه کثرتگرایی در مقابل یکدستی، حوزه خودانگیختگی در مقابل دستکاری و حوزه پاکی و خلوص در مقابل فساد میداند (White, 2004:12).جامعه سیاسی در اشاره به آلودهشدن نهادهای مدنی به قدرتطلبی و تأثیر فاسد کننده سیاست و قدرت بر آنها به کار میرود(Edwards, 2004: 26). نگارنده بر این نظر است که نگاه ما به نهادهای مدنی نباید به صورت پیشینی و با استناد به اهداف اعلامی آنها باشد، بلکه باید عمدتا نگاهی واقعبینانه، عینی، عملکردی و پسینی باشد؛ منظور آنکه اگر نهادهای مدنی از اهداف اعلامی و خواستههای اعضا، قانونمندی و اخلاق فاصله بگیرند، در واقع، از جامعه مدنی فاصله گرفته و به سمت جامعه سیاسی با محوریت قدرت طلبی حرکت کردهاند. ویژگیهای جامعه به ظاهر مدنی؛ اما در عمل عمدتا غیرمدنی عبارتند از: 1- مشارکت غیرفراگیر و محروم سازی اقلیتها و برخی گروهها از این فرایند (استیلای اکثریت بر اقلیت )؛ 2- دستاندازی دولت و مقامات حکومتی به جامعه مدنی و جلوگیری از استقلال نهادهای مدنی؛ 3- عدم تساهل نهادهای مدنی و تجاوز آنها به حقوق و منافع گروههای دیگر؛ 4- فاصلهگیری جدی نهادهای مدنی و اعضای آنها از اخلاق مدنی، قانونمندی و فضایل اخلاقی؛ 5- دولت ضعیف و تسخیر آن توسط گروههای خاص؛ 6- اراده معطوف به قدرت سیاسی در گروهها و نهادهای مدنی و گسترش فساد و زدوبند بین آنها و مقامات حکومتی؛ 7-عدم مسؤولیتپذیری مدنی رسانهها و عدم انعکاس واقعی نقدها و خواستههای واقعی مردم؛ 8- خارجشدن گفتگوها در حوزه عمومی از چارچوبهای قانونی، برابری و منطق متقاعدسازی(Whithead, 2004: 31-34).
گفتار دوم) تحلیل جامعهشناختی و تاریخی پیرامون حزبگریزی در ایران
در این قسمت کوشش میشود در چارچوب فرضیههای اصلییا چهار سطح تحلیل یادشده، موضوع حزب گریزیو ناکامی تحزب در ایران بررسی و تحلیل گردد:
یکی از موانع جدی تحزب سالم در ایران در سده اخیر، سیاستزدگی شدید و قدرتطلبی تنگنظرانه حاکم بر آنهاست. قاعده حاکم بر پویشهای سیاسی حزبی در ایران، غالبا « برد- باخت» یا حاصل جمع صفری بوده است تا قاعده همکاری جویانه و رقابت مسالمت آمیز. احزاب سیاسی در ایران در پویش رقابت حزبی، از مهمترین قاعده دموکراسی؛ یعنی «قاعده وحدت در عین کثرت» و « رعایت قواعد بازی دموکراتیک» سرپیچی کردهاند؛ منظور آن که عناصر وحدت بخش و خطوط قرمز همچون: مصالح جمعی، وحدت ملی، امنیت عمومی و حقوق گروه مقابل را قربانی منافع تنگنظرانه و قدرت بنیادخود کردهاند. دموکراسی مستلزم پویش های رقابتی قاعدهمند، شفاف و مسؤولیتپذیری مدنی است؛ در حالی که در ایران، این اصول چندان مورد توجه احزاب نبودهاند. رقابت برای قدرت جزو ویژگیهای ضروری تحزب و احزاب است؛ اما این رقابت باید مسؤولانه، متعهدانه، تکلیف بنیاد، مسالمتآمیز و قاعدهمند در قبال مصالح جمعی و حقوق گروهها و احزاب رقیب باشد.
احزاب سیاسی در ایران در یک سده اخیر، در ارتباط با قاعدهمند کردن رفتار خود چه بر طبق ویژگی های شکلی (مانند فعالیت مستمر، تشکیلات منظم و عضوگیری) و چه در پایبندی عملی به اصول دموکراتیک رقابت حزبی، تلاش و رغبت درخورتوجهی نداشتهاند. احزاب عمدتا به تعریف جغرافیای مشترک فعالیت حزبی بر مبنای خطوط قرمز یاد شده بیتوجه یا کمتوجه بودهاند.در مانیفست همه احزاب سیاسی ایران بر اصول اخلاقی، مدنی و قانونمندی تأکید و صحه گذاشته شده است؛ با وجوداین، در عمل بین اصول اعلامی و آنچه در عمل رخ داده است، فاصله و گسست های قابل توجه و ژرفی بوده است.تاریخ یک سده اخیر ایران نشان از چیرگیقابل توجه انحصار طلبی،سرپیچی از قواعد دموکراتیک، پنهانکاری سیاسی و عدم پاسخگویی احزاب بوده است.
در لحظههای فضای باز سیاسی در ایران،همچون:دوران مشروطه، دوره فترت سیاسی در حدّ فاصل بین 1320 تا 1332، سالهای نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از خرداد 1376 رقابت احزاب و گروه های سیاسی در ایران عمدتا به صورت تنگنظرانه و قدرتطلبانه بوده است. سهمخواهی بیشتر از قدرت سیاسی، محرک مهمی برای پیدایش چنین فضایی بوده است و به تبع آن، احزاب در نزد عموم مردم، عمدتا به مثابه جویندگان دائمی قدرت و رقابت برای قدرت تلقی شدهاند.از آنجا که فضای انحصارطلبی و قدرت طلبی دوران مشروطه بر پیدایش بدبینی و حزبگریزی در آن دوره و سایر دورههای تاریخی تأثیرگذاشته است؛ لذا بهتر است مصادیقیبه ذکر اجمالی مصادیق تاریخی پرداخته شود. در عصر مشروطه در غیاب احزاب سیاسی به معنی واقعی، تشکلها پیرامون انجمنها شکل گرفتند و پنهانکاری، خشونتطلبی و قدرتطلبی به مثابه قاعده عملیبرای انجمنهای تندرو شد. هر کس اسلحه داشت، اخاذی میکرد، هر کس قدرت بیشتری در بدگویی داشت، آزادیخواه تلقی میشد و اگر به مصلحت چیزی میگفت، مستبد تلقی میشد(آبادیان، 1383: 83).آدمیت در این خصوص چنین مینویسد: «فرقه دموکرات، آداب پارلمانی؛ یعنی قاعده اکثریت را زیر پا میگذاشت و حتی از ترور استفاده می کرد؛ از ترور نه در جهت انقلابی و برانداختن دشمنان حکومت ملی مشروطه، بلکه به منظور نابود کردن عناصر حزب مخالف و در جهت تمایلات فردی بود.» (آدمیت، 1354: 79)
در هر گوشه تهران و کشور، انجمنی ایجاد شد. هر انجمن طبق مصالح سیاسی و باور خود با تنگنظری تمام عمل میکرد، هر کس بیشتر ناسزا میگفت، مشروطه خواهتر تلقی میشد(آبادیان،1383: 78). در همان روزهای نخستین مشروطه، انجمنها دشنام گویی، فحش و ناسزا گویی را به اعضای خود آموزشداده و هیاهو و شارلاتان بازی را به اوج رساندند؛ در این بستر، فضایی برای اخلاق مدنی و رعایت قانون باقی نماند و حاکمیت ملت به جناح گرایی و رادیکالیسم سیاسی شدید معطوف به قدرت طلبی تنزل یافت. به گفته کسروی:هر کس هرچه بدگویی بیشتر میکرد و از پرده دری هم باز نمیایستاد، این را نشانه آزادی خواهی خود می پنداشت(کسروی،1381:262). مشی بسیاری از انجمنها و دو حزب دموکرات و اعتدالیون، همانا مسلحانه، سرّی و تکروی سیاسی بود. انجمن آذربایجان، انجمن مظفری و انجمن برادران دروازه قزوین نیز از جمله انجمنهای مسلحانه بودند. به گفته مهدی ملکزاده، میداندار اصلی انجمنها و خشونتطلبی و ترورها، روشنفکران عضو کمیته انقلابی بودند، گرچه در اقلیت بودند؛ ولی حوادث و ترورها را هدایت میکردند ( Abrahamian, 1982:78 )؛ اعترافات تقی زاده در خاطرات خود در این زمینه شنیدنی است: « در این شکی نیست که تندروی کردیم ... مجاهدین {به بهانه جمع آوری پول برای دولت سپهدار تنکابنی} هم از مردم این و آن پول میگرفتند. سپهدار تنکابنی از ته دل راضی نبود؛ میخواست جلوگیری کند که ممکن نبود، آنها از کنترل خارج شده بودند.»(سفری،1370:397)
فضای باز سیاسی پس از سقوط رضاشاه از شهریور 1320 تا 1332 نیز مملو از مصادیق دیگری از قدرت طلبی، انحصارطلبی، قانونگریزی و فاصلهگیری احزاب و گروههای سیاسی از اخلاق مدنی و اصول دموکراتیک بود. در این مقطع تاریخی، سقوط حکومت اقتدارگرای رضاشاه به ظهور جریانهای سیاسی و گفتمانی گوناگون و احزاب و تشکلات وابسته به آنها منجر شد. در این فضا، رقابت قاعدهمند دموکراتیک جای خود را به سیاست های ستیزی و حذفی داد.در این مقطع، احزاب متعلق به طیف های مختلف ملی گرا، دست راستی، چپگرا و مذهبی،فضای سیاسی- اجتماعی جامعه را به شدت بی ثبات کردند؛ به طوری که در مدت کمتر از 12 سال، هفده کابینه عوض شد. این مسأله تا حدّ زیادی نتیجه بحران دموکراسی لرزان و تحزب غیر قاعدهمند، قدرتطلب و وابسته به دو قدرت استعماری روس و انگلیس بود. همین فضا در مقطع سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی در شکل شدیدتر آن به وجود آمد. مشی بیشتر احزاب و گروه های سیاسی از جمله فدائیان خلق و مجاهدین خلق همانا قانون گریزی، ترور مسلحانه، بمبگذاری و اشکال خشونتآمیز دیگر بود. فضاییاد شده به شدت تحت تأثیر تعارض ایدئولوژیک؛ به ویژه متأثر از تلاش برای کسب قدرت سیاسی بود. بنابراین، جامعه مدنی اخلاق بنیاد و دموکراتیک به محاق فراموشی سپرده شد و جامعه سیاسی قدرتبنیاد فربهتر شد. وقوع جنگ تحمیلی و اولویت نوسازی و توسعه اقتصادی به این فضا پایان داد. فضای پس از خرداد 1376 البته تا حدی حکایت از چیرگی قابل توجه جامعه سیاسی قدرت بنیاد و تفوق منافع جناحی- حزبی بر جامعه مدنی اخلاقی و دموکراتیک داشت. مهمترین نشانگان این مقطع تاریخی عبارت بودند از: عملکرد غیرمتساهل و انعطافناپذیر احزاب دو طیف اصلی جامعه نسبت به یکدیگر، عدم گفتگوهای آرام و منطقی بین تشکلات سیاسی و اتهام زنیهای شدید و عمدتا بزرگنمایی شده آنها به یکدیگر از طریق رسانهها و نشریات وابسته. جنگ بر سر قدرت تنها به روابط بین احزاب و تشکلات سیاسی محدود نبود؛ بلکه در تاریخ یک سده اخیر به وفور جنگ قدرت درون حزبی بر احزاب حاکم بوده است.این امر ناشی از مطلقگرایی، قدرتطلبی رهبران، گردانندگان احزاب، ضعف شدید اخلاق جمعی و چیرگی فردگرایی منفی و شدید بر احزاب بوده است. این موضوع نیز بر بدبینی و حزبگریزی مردم تأثیر داشته است. به تأثیر از اینسنت غلط، انشعابات مکرر حزبی در تاریخ تحزب ایران رخ داده است؛ برای مثال، میتوان به انشعاب حزب ملت ایران از پان ایرانیست ها، نیروی سوم از حزب زحمتکشان، فدائیان خلق از حزب توده، مجاهدین خلق از نهضت آزادی، انشعابات و ائتلاف های لرزان در جبهه ملی و مانند آن اشاره کرد.
در مجموع، استمرار قدرتطلبی، انحصارطلبی، قانونگریزی و رفتارهای غیرمدنی از این دست در تاریخ یک سده اخیر،از یک سو به بی اعتمادی، بیتفاوتی و حزبگریزی مردم ایران منجر شده است. از سوی دیگر، فرهنگ عمومی و سیاسی مردم را به سمت انزوا گرایی، بدبینی، بیاعتمادی، قانونگریزی و مصادیقی از این دست، سوق دادهاند.
در این قسمت جا دارد که به نتایج تعدادی از مطالعات پیمایشی انجام شده در خصوص نگرش مردم به احزاب سیاسی پرداخته شود. اشرف السادات فاضلی و همکارانش در مقالهای با عنوان « بررسی نگرش مردم نسبت به احزاب سیاسی در ایران» با استفاده از دادههای پیمایشی انجام شده توسط مرکز تحقیقات صدا و سیما با حجم نمونه 15378 نفر در تهران به نتایج ذیل میرسند: 1) 3/56 از پاسخگویان بر این نظر بودند که احزاب تنها در پی تحقق منافع گروهی و جناحی هستند. این رقم حاکی از بیاعتمادی بیش از نصف پاسخگویان به عملکرد احزاب است؛ 2) 6/39 از پاسخگویان معتقد بودند که احزاب هیچ فایده و عملکرد مثبتی برای مردم ندارند؛ 3) 53 درصد، احزاب را باعث مشارکت سیاسی میدانستند؛ حال آنکه نزدیک به نصف افراد چندان اعتقادی به این موضوع ندشتند؛ 4) 56 درصد از پاسخگویان احزاب سیاسی را باعث افزایش آگاهی سیاسی می دانستند؛ 5) 3/55 معتقد بوده که احزاب برای کنترل دولت مؤثر هستند؛ 6) 5/66 معتقد بودند که حمایت حکومت باعث رشد احزاب می شود؛ 7) بیش از 63 درصد معتقد بودند که احزاب و گروههای سیاسی توجه اندکی به خواستههای مردم دارند؛ 8) 8/76 از پاسخگویان معتقد بودند که عملکرد مثبت – اگر تحقق یابد- میتواند در رشد احزاب مؤثر باشد (فاضلی و دیگران، 1388).
در یک بررسی تجربی انجامشده توسط سازمان ملی جوانان در مورد دلایل مشارکت پایین جوانان، نتایج ذیل به دست آمده است: 81 درصد به خاطر عدم اعتماد به جوانان در واگذاری مسؤولیت، 57 درصد به خاطر هزینه بالای فعالیتهای سیاسی، 57 درصد به دلیل تبعیت از نظرهای والدین در مسائل سیاسی و محافظهکاری ناشی از آن، 75 درصد به خاطر عدم اعتماد به احزاب و گروههای سیاسی و 60 درصد به خاطر عدم علاقه به مسائل سیاسی]البته، تا حدی به دلیل عدم صداقت بازیگران حزبی و گروهی و پاسخگویی نسبتا پایین نهادهای حکومتی به خواستههای گوناگون آنان. [(سازمان ملی جوانان، 1384: 7).
قهرمان پروری و کیش شخصیت پرستی،یکی از مهمترین ویژگیهای تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران بوده است. تاریخ بیش از یک سده ایران نیز حاکی از ارتباط بسیار ضعیف روشنفکران و گردانندگان یا رهبران اصلی احزاب با تودههاست. نخبهگرایانه بودن احزاب به شکاف بین تودهها با رهبران احزاب، بیگانگی و عدم اعتماد تودهها نسبت به احزاب و در نهایت عدم همراهی و مشارکت با آنان منجر شده است. در همین راستا باید خاطر نشان کرد که احزاب سیاسی در ایران عمدتا قائم به شخص بودهیا هویت خود را عمدتا از شخص مؤسس میگرفتند، نه از شخصیت حقوقی و گروهییا حزبی؛ لذا احزاب سیاسی در ایران عمدتااز پشتوانه حمایت عمومی برخوردار نبودهاند. الول ساتن بر این نظر است که احزاب سیاسی وابسته و قائم به شخص در ایران فاقد ریشههای عمیق اجتماعی و ایدئولوژی منسجم بوده و مأموریت آنها معمولا از حلقه یا محفل خودشان که از افراد روشنفکر و سیاستمداران حرفهای تشکیل میشد، فراتر نمیرفت. مرامنامه این احزاب غالبا تغییر میکرد و فاقد رویه ثابت بود ( تبریزنیا، 1371: 268-267).احزاب سیاسی در گذشته یا در قالب دستوری- فرمایشی بوده و با هدایت یا درخواست حکومت توسط یک فرد یا در جهت تحقق منافع یک یا چند فرد اصلی تشکیل می شدند. برخی از مهمترین مصادیق احزاب شخصگرا عبارتند از: حزب دموکرات قوام، حزب زحمتکشان بقایی،حزب ملت ایران فروهر، پان ایرانیستهای پزشکپور، حزب همراهان فاتح، حزب ملیون اقبال، حزب مردم اسدالله علم، حزب عدالت دشتی، حزب پیکار حسین علاء و غیره. اگر چه تعدادی از احزاب کاملا شخص محور نبودند؛ ولی عمدتا خصلت نخبهگرا داشتند. این ویژگی چه در مورد احزاب مشروطه و دوره پهلوی و چه در ارتباط با عصر حاضرتا حد قابل توجهی صدق میکند. نخبهگرا بودن احزاب در ایران باعث شده است که از یک سو، چندان توجهی به عضوگیری اعضای عادی نداشته باشند و از سوی دیگر، به آموزش سیاسی و اجتماعی و ارتقای آگاهی سیاسی و اجتماعی تودهها نیز عمدتا بیتوجه باشند. پایتختنشینی احزاب و عدم ایجاد دفاتر محلی و شهرستانی برای عضویت نیز باعث شده است که ارتباط یا تعامل مستمر و قاعدهمند بین احزاب و شهروندان در سطح کشور برقرار نشود. بیسوادی و ناآگاهی تودهها از یک سو و برج عاج نشینی روشنفکران حزبیو عدم تلاش جدی آنها برای همراه سازی تودهها از سوی دیگر، بر گسست و فاصله جدی بین تودهها و روشنفکران و پایگاه اجتماعی ضعیف احزاب، گروهها و انجمنها در عصر مشروطه بسیار تأثیرگذار بود. چنین وضعیتی، کم و بیش هنوز حفظ شده است (سردارنیا ، 1389: 178). احمد کسروی ناکامی جنبش مشروطهخواهی را به عدم تربیت سیاسی تودهها و عدم هدایت سیاسی و اجتماعی درست تودهها توسط رهبران حزبی نسبت میدهد: « جای افسوس آن است که با آن تکانی که به نام آزادیخواهی به مردم داده بودند، باری در این زمینه به آنان، آموزگاری ننمودند. معنی درست مشروطه، مجلس و قانون را به آنان نفهمانیدند و راهی برای کوشش برای ایشان باز نکردند و یک آرمانی به ایشان نشان ندادند. آن شور که در مردم پدید آمده بود، اگر با آگاهیهای سودمندی درباره زندگانی تودهها و کشورداری و این زمینهها توأم گردید، به زودی خاموشی نیافتی و با یک فریبکاریهایی از ملایان و دیگران، کینه با مشروطه و آزادی جای آن را نگرفتی. نبودن چنین راهنمایانی کشور را از پیشرفت بی بهره گردانید و در بسیاری جاها به جنبش جامه هیاهو و آشوب پوشاند.» (کسروی، 1381: 261). یحیی دولت آبادی چنین مینویسد: « آزادیخواهان تصور میکنند به هوش آمدن چند تن در میان یک ملت خواب رفته میتواند به زودی تأثیر بیداری خود را در تمام ملت هویدا سازد. این ملت از صد نفر یک نفر باسواد ندارد و از معلومات تهی است(دولت آبادی، 1360: 177-178).
3. تعارضات شدید ایدئولوژیک حزبی و قطبی کردن شدید فضای سیاسی- اجتماعی جامعه
فضای رقابتی مسالمتآمیز و منعطف در ایران پس از مشروطه شکل نگرفت و در مقاطعی که فضای باز سیاسی و دموکراسی لرزان بود، شکافهای متراکم و ایدئولوژیک انعطافناپذیر به بیثباتی و تنشهای سیاسی منجرشدند. این فضا نیز بر تقویت ساخت ناامن ذهنی مردم و حزبگریزیآنان تأثیر قابلتوجهی داشته است. در عصر مشروطه، دوجریان مشروطهخواه و مشروعهخواه در تدوین قانون اساسی مشروطیت شکل گرفت. بین این دو جریان، عمدتا شکاف ایدئولوژیک و متراکم بود که بر محور تعارض سکولاریسم / حکومت دینی و تعارض سنت/ مدرنیته شکل گرفت. بر اساس این تعارض بود که دو حزب سکولار دموکرات و حزب مذهبگرا و غیرسکولار اعتدالیون شکل گرفتند و به شدت در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند. شکاف ایدئولوژیک یاد شده و حضور انبوهی از انجمنهای تندرو و قانونگریز وابسته به دو جریان متخاصم، به گسترش ستیزهجویی و رادیکالیسم افراطیمنجر شد و به تبع آن، در نخستین تجربه حزبی، نطفه حزبگریزی شکل گرفت. فضای پرتنش و ستیزهجویانه حاصل از شکافهای متراکم و ایدئولوژیک در مقاطع بعدی نیز تکرار شد و بر ریشهدار شدن فضای بدبینی نسبت به احزاب یا حزبگریزیمؤثر واقع شد. در فاصله سالهای1320 تا 1332 برای دومین بار فضای سیاسی پرتنش و دموکراسی لرزانی شکل گرفت.یکی از ابعاد یا ویژگیهای این فضا تعارض یا شکافهای ایدئولوژیک یا معرکه جهانبینیها بین گفتمانهای اسلامگرای رادیکال فدائیان اسلام، گفتمان اسلامگرای لیبرال بازرگان، گفتمان ملیگرایی جبهه ملی و گفتمان چپگرا- سوسیالیستی حزب توده و سایر گروهها و تشکلات سیاسی وابسته بود. در این مقطع تاریخی، اسلامگرایان رادیکال؛ به ویژه فدائیان اسلام با چپگرایان و سکولارها در دو جبهه فکری و سیاسی- مسلحانه درگیر شدند. ترور کسروی به دلیل حملات و انتقادهای تند وی نسبت به مذهب و دین اسلام مصداق بارزی در این زمینه است؛ لذا به ندرت میتوان به مصداقهای مبارزه فکری مثلا بازرگان در مقابله با حملات و شبهههای سکولارها و چپگرایان اشاره کرد (حسینی زاده، 1386: 154-156). در مقطع زمانی پس از سال 1376 با یک بستر نسبتا متفاوت گفتمانی شاهد تعارضهایشدید البته غیرمسلحانه بین دو گفتمان اصلاحطلبان و گفتمان اصولگرایی بودیم. فضای ناسالم حزبی- جناحی با ویژگی های ذیل به ریشهدار شدن و استمرار تاریخی حزبگریزی و بیتفاوتی عمومی به احزاب منجر شد. این ویژگیها یا نشانگان تحزب ناسالم در مقطع کنونی عبارتند از:تنگنظریهای جناحی و ایدئولوژک در ابعاد فکری، استخدامی، نقادیهای بزرگنمایی شده علیه رقیب، شایعه پراکنیها علیه رقیب، فضاسازیهای غیر قانونی و غیرمنطقی علیه یکدیگر، مسؤولیتناپذیری و ناپاسخگویی احزاب و جریانهای سیاسیدر درون دو جناح اصلی، نقد ناپذیریها، یک سو نگریها و منفینگرییا سلبینگری کامل علیه یکدیگر.
4. تندروی سیاسی و فاصلهگیری از اصول نهادمندی
دموکراسی، فقط بینش یا شیوههای فکری و فرهنگی نیست؛ دموکراسی بیش از هر چیزی، واقعیتی جامعه شناختی و به مثابه مشی حکومتی است که در چارچوبها یا بسترهای گوناگون فکری و سیاسی- اجتماعی و دینی می تواند تحقق یابد. این نهادها و باورهای دموکراتیک هستند که دموکراسی را در جامعه محقق می سازند. جدی نگرفتن نهادهای دموکراتیک و توجه صرف به ایدههای منتسب به دنیای مدرن، خود دشواری بسیار مهمی در جهت استقرار و توسعه دموکراسی در ایران بوده است (میر سپاسی، 1381: 8).
سقوط حکومت خودکامه قاجاریه، به شکلگیری حکومت ضعیف مشروطه و تعدد بسیار زیاد انجمنها و گروههای سیاسی انجامید. تعدادی از انجمنها پیش از مشروطه شکل گرفته بودند؛ ولی پس از مشروطه گسترش بیسابقهای یافتند. تعداد انجمنها در تهران بین 144 تا 200 انجمن گزارش شده است(آبادیان، 1383:80). کسروی بر این باور است که در سال 1286(دومین سال مشروطه) در تهران 180 انجمن بود و چنین می گوید: « نیک اندیشید که در یک شهر یکصد و هشتاد انجمن چه معنی تواند دارد؟... به جای اینکه همگیشان یک انجمن باشند و آنگاه به آمادگیهایی کوشند، هر گروهی برای خود انجمنی می ساختند.» (کسروی،1381:570-569). طالبوف از گسترش بسیار زیاد انجمنها وعدم ملزومات دموکراسی و فعالیت حزبی؛ یعنی نهادمندی در عصر مشروطه مینالد و چنین مینویسد: «طهران کدام جانور است که در یک شب، صد و بیست انجمن زاییده است.من ایران را پنجاه سال است که میشناسم ... کدام دیوانه در دنیا بیبنا، عمارت میسازد؟ کدام دیوانه بی تهیه مصالح، بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند؟ .... کدام پیغمبر میتوانست مملکت را به مسیر پیشرفت سریع و باورنکردنی بیندازد که حسین بزاز یا محسن خیاط میخواهد بکند.... » (کاتوزیان، 1385: 122).
در جامعه ایران عصر مشروطه عدم اهتمام جدی انجمنها به تربیت سیاسی تودهها برای جذب و درک مفاهیم سیاسی و دموکراتیک و فقدان تشکیلات حزبی نهادمند برای تلطیف انجمنهایبیشمار به تکروی، افراطگری گروهی و بیگانه شدنمردم از آنها منجر شد. آدمیت مینویسد: « تندروان نه تنها عامل اصلی تحریک شاه بودند؛ بلکه در برکنار کردن عناصر آزادیخواه اعتدالی{منظور میانهروها} از صحنه سیاسی نیز مسؤولیت داشتند.» (آدمیت،1340:257). محمد مصدق در خاطرات خود به فحاشی دو تن از اعضای کمیسیون انجمنها به شاه در مسجد سپهسالار اشاره میکندو شنیدن این حرفها را تأثرآور تلقی می کند(مصدق،1382:77). در دوره مشروطه در غیاب احزاب سیاسی به معنی واقعی کلمه، انجمنها گسترش یافته و از آزادی عمل بیسابقه ای برخوردار شدند؛ برای مثال، در تبریز، انجمن تبریز نوعی پارلمان منطقهای تشکیل داد. این انجمن بر این تصور بود که مشروطه ایران میتواند با کشورهای پیشرفته اروپایی برابری کند (پیردیگار، 1377: 38). پس از تهران، تبریز بیشتر از ایالتهای دیگر کانون آشوبگران تندرو بود. حضور اعضای فعال سوسیال دموکرات های ارامنه و قفقاز در تبریز بر گسترش آشوبها افزود و کار به جایی رسید که انجمن تبریز، محمد علی شاه را به خلع از سلطنت تهدید کرد. انجمن تبریز به صورت مستقل به شکایات مردم در ایالت خود رسیدگی میکرد و کاری به نهادهای محلی حکومت مشروطه نداشت؛ حتی این انجمن پا را از این فراتر نهاده و محمد علی شاه را از سلطنت خلع کرد و این تصمیم را به سفارتخانه های آلمان، بلژیک، آمریکا و اطریش و نیز به تهران مخابره کرد(خارابی،1386:247). ریاست انجمن آذربایجان با حسن تقی زاده بود. این انجمن به اعضای خود طوری آموزش نظامی میداد که فدایی انجمن باشند. مهمترین رویه آنها، ترور مخالفان ایدئولوژیک خود بود. در این انجمنٍ، حیدر عمواغلیطراح و مسئول کمیته ترور بود (رائین، 2535 :155 -156). لژ بیداری ایرانیان در 1329 ق (1908 م)توسط فروغی، وحید الملک شیبانی، حسینقلی خان نواب و سید محمد صادق طباطبایی تأسیس شد و با وجود بیان و تاکید بر شعار برابری، برادری و آزادی، در عمل بر مواضع تندروانه و افراطی اصرار داشت (آبادیان،1383: 84-85). در مقاطع تاریخیدر یک سده اخیر، احزاب علاوه بر عدم برخورداری از نظاممندی و مشارکت کیفی،فاقد سایر ویژگیهای مرتبط با نهادمندیبودند که در چارچوب نظری به این ویژگیها پرداخته شد. در حال حاضر این وضعیت را نیز شاهد هستیم. در همین راستا باید گفت که احزاب سیاسی در ایران عمدتا از استمرار در فعالیت حزبی برخوردار نبودهاند. احزاب در ایران عمدتا موسمی– انتخاباتی و پایتخت نشین بوده و از پیچیدگی سازمانی برخوردار نبودهاند؛حال آنکه استمرار حزب منوط به ارتباط مستمر با کل جامعه، انعکاس خواستههای آنها و به تبع آن جلب پشتیبانی عمومی است. البته،شایان ذکر است که در گذشته تنها حزب توده بود که دارای شعبههای محلی و عضوگیری از طبقات و قشرهای پایین و متوسط جامعه بود. البته، وابستگیاین حزب به اتحاد شورویو خیانت به منافع ملی و نهضت ملی شدن نفت، سبب تنفر عمومی شد.
با بررسی سابقه عملکردی احزاب در یک سده اخیر، میتوان دریافت که احزاباز اهداف اعلامی خود در حدّ بالایی عدول کرده وبه آنها تحقق نبخشیدهاند. احزاب عمدتا با بحران مشروعیت و بحران انگیزش مواجه بودهاند. مثالها یا مصداقهای تاریخی در این زمینه گوناگوناند. حزب دموکرات در دوره مشروطه اهداف مترقیانهای اعلام کرد؛ از حاکمیت قانون، تساهل، اصلاحات، حاکمیت ملت و مانند آن حرف میزد؛اما این اصول هرگز محقق نشد و در عمل، خروجی این حزب ایجاد بینظمی، ترور و گسترش خشونت بود. از آنجا که پیشتر به مصادیق در این خصوص پرداخته شد، از تکرار آنها خودداری میشود.
در ایران بین فرهنگ تبعی و ساخت حکومت اقتدارگرا، رابطه بازتولیدی ریشهدار وجود داشته است. با وجود تحولات رخ داده در عرصه نگرشی، اجتماعی، آموزشی و سیاسی در چند دهه اخیر، شاید بتوان گفت که هنوز فرهنگ اقتدارگرایی در رفتار بخش قابل توجهی از مردم، سیاستمداران و نخبگان ما حفظ شده است. در ایران در سده اخیر در مقاطع قابل توجهی از تاریخ، دو متغیر اقتدارگرایی حاکم بر نظام سیاسی همراه و فرهنگ سیاسی تبعی، به جد از تحزب و رقابتهای دموکراتیک حزبی جلوگیری کرده است. در برهههای زمانی که اقتدارگرایی بر ساخت قدرت سیاسی و حکومت حاکم بود، عرصه بر فعالیت حزبی تنگ شده و به انسداد سیاسی شدید میانجامید. در ایران، احزاب و انجمنها در شرایطی رشد و گسترش یافتند که فرهنگ سیاسی غالب بر جامعه از نوع فرهنگ تبعی بود. این فرهنگ قرنها در ایران تداوم یافته و با ساختار قدرت سیاسی پدرشاهی اقتدارگرا، نظام اجتماعی ارباب- رعیتی و ساختار پدرسالارانه خانوادهها همدیگر را تقویت و بازتولید کردهاند. جنبش مشروطه در چنین بستری رخ داد و نتوانست فرهنگ سنتی حاکم و نظام استبداد فردی را دگرگون سازد. در این مقطع تاریخی از یک سو، متولیان فرهنگ سنتی و از سوی دیگر، شیفتگان استبداد نفعی در حاکمیت ملت نمیدیدند و برای مشارکت حزبی و نظارت مردم در امر سیاست و حکومت ارزشی قائل نبودند (کاظمی،1376:122). پس از سقوط حکومت پهلوی اول در فاصله 1320 تا 1332 و سقوط حکومت پهلوی دوم در سالهای اولیه پس از انقلاب به ایجاد فضای باز سیاسی انجامید؛ اما به دلایلی مانند عدم گسترش فرهنگ مشارکتی و درونی شدن آن در بیشتر اعضا و گروههای جامعه، عدم باور عملی گردانندگان حزبی به اصول دموکراتیک و سیطره فرهنگ خشونت و قدرتطلبی، جامعه ما شاهد یک تجربه موفق حزبی نبود. از نیمه دوم دهه1370 به این سو،به تأثیر از تحولات اجتماعی - اقتصادی و سیاسی و مصرف رسانهای بالا فرهنگ مشارکتی و آگاهیهای سیاسی و اجتماعی در جامعه گسترش یافت. با وجوداین ، عدم تعهد عملی احزاب به ارزشهای دموکراتیک و استمرار جنگ قدرت به عدم برخورداری از تجربه حزبی موفق منجر شدند. از دیگر عوامل تجربه ناموفق حزبی، نبود روحیه همکاری و وفاق در سده اخیربوده است. نبود اجماع و وفاق مانع عمدهای بر سر راه تحقق فرهنگ قانون باوری در ایران بوده است. نبود اجماع، زمینههای فرهنگی و روانی بیاعتنایی به نظم و قانون را به وجود آورده است.
نتیجه
در این نوشتار، ریشههای حزبگریزی و عدم تحزب نهادمند در ایران سده اخیر از زاویه جامعه شناختی و تاریخی بررسی و تحلیل شد. شواهد تاریخی و نتایج مطالعات محدود انجام شده در سالهای اخیر نشان از بیاعتمادی قابل توجه مردم و جوانان به احزاب سیاسی بوده است. مردم به دلایلی مانند قدرت طلبی، نخبهگرایانه بودن، قائم به شخص بودن، وابستگی به حکومت و قدرتهای خارجی، عدول احزاب از وعدهها و برنامههای اعلامی و مانند آن،در سده اخیر نسبت به احزاب نظر مثبتی نداشته و عمدتا به مشارکت حزبی بیتمایل بودهاند. مردم احزاب را عمدتا قدرت طلب و بی تفاوت به مردم و مصالح جمعی میدانند.
نگارنده با رویکرد سیستمی بر این باور است که ایجاد و استمرار تحزب و مشارکت واقعی و قاعدهمند حزبی نیازمند بسترسازی گسترده فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است؛ لذا در این راستا، پیشنهادهای ذیل ارائه میشوند: