نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
In 941 Amir Hussein Kurd established a reign called Bnihosnavie in the city of Zor and its surroundings the event was at the same time with Buyids. After him, his son Hosnavie came into power. The period he ruled the government can be considered as the age of formation and development of the territory and consistency of the dynasty. After Hosnavie, his son Badr was in power and could reach the territory and authority of Banihosnavie to the peak. During the end of Badr reign and during the reign of his successors, there were internal riots which finally led to the extinction of the dynasty after Taher ibn Helal was killed in 1015. The article taking advantage of a descriptive-analytical method aims at analyzing the political, economic, and cultural events of Banihosnavie rather than merely describing the history.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
امیرحسین برزیکانی در سال 330ق/ 1015م، حکومت بنیحسنویه را در شهر زور و اطراف آن تشکیل داد. حکام این سلسله، همزمان با عصر زرین فرهنگ اسلامی در قرن چهارم، در بخشی از منطقه جبال حاکم شدند. منطقه تحتسیطره این حکومت حائلی میان بغداد، مرکز خلافت اسلامی و شیراز و خراسان، از مراکز قدرت آلبویه و سامانیان، در شرق جهان اسلام بود؛ پس میتوانست نقشی استراتژیک در آن عصر ایفا کند. نخستین حاکم بنیحسنویه امیرحسین بود؛ ولی فرزند وی، حسنویه، بود که توانست با گسترش قلمرو و نیز افزایش اقتدار خویش، در مقابل رقبا، در عمل به عنوان بنیانگذار این سلسله مطرح شود. او با تصرف قلمرو سلسله عیشانیه و نیز تسخیر شهرها و مناطقی دیگر ازجمله اسدآباد، نهاوند، خرمآباد، شمال اهواز و شهر زور تا ایالت آذربایجان توانست حکومت بنیحسنویه را با مرکزیت شهر دینور مستقر کند؛ سپس، وقت خویش را صرف تأمین آسایش و امنیت و آبادانی قلمرو خود کرد. با مرگ حسنویه، سلسله بنیحسنویه دچار جنگ خانگی بر سر مسئله جانشینی شد. این امر زمینهای مناسب، برای لشکرکشی عضدالدوله دیلمی به شهر دینور فراهم کرد. سرانجام بدربنحسنویه، با کمک و حمایت عضدالدوله، توانست به قدرت برسد؛ ولی او نیز در آینده نزدیک، پیوسته در نزاعهای خانگی آلبویه دخالت کرد و در دستهبندیهای سیاسی آنها سهیم بود. عصر حاکمت او را میتوان به دو دوره تقسیم کرد: نخست از زمان بهقدرترسیدن تا شروع شورشهای داخلی که این زمان را میتوان، اوج اقتدار سلسله حسنویه دانست؛ دوم از هنگام شورشهای هلال و فرزندش طاهر که زمینه را برای افول قدرت آلحسنویه فراهم کرد. این پژوهش میکوشد به این پرسشهای اساسی پاسخ دهد که سلسله بنیحسنویه چگونه شکل گرفت و رابطه آن با آلبویه دارای چه فراز و نشیبهایی بود؟ حکام این سلسله، به چه اقدامات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی عمدهای در قلمرو خویش دست زدند؟ این تحقیق بر این فرض استوار است که سلسله بنیحسنویه در دورهای در جهان اسلام شکل گرفت که سلسلههای متعددی، در سراسر قلمرو اسلامی موجودیت داشتند. اغلب این سلسلهها بر سر کسب قلمرو بیشتر، با یکدیگر در جدال و کشمکش بودند. سلسله بنیحسنویه نیز، از سالهای آغازین شکلیابی تا روزگار فروپاشی، مدام با حکام بویهای و نیز برخی از حکمرانان محلی کوچکتر، در جدال بود. زمانی که آسایش و امنیت حاصل میشد حکام این سلسله، به اقدامات عمدهای در حوزههای مختلف اقتصادی و فرهنگی دست میزدند.
روش تحقیق
این مقاله در پی آن است که با استفاده از روش توصیفیتحلیلی و از نوع کتابخانهای و با تأکید بر منابع اصلی، به بررسی تحولات مهم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سلسله بنیحسنویه بپردازد.
پیشینه پژوهش
در باب پیشینه تحقیق بایستی یادآور شد که متون تاریخی دوره آلبویه، بهخصوص منبع ارزشمند تجاربالامم و نیز ذیل آن، به تفصیل حوادث این سلسله را ثبت کردهاند؛ اما این متون، به آن دسته از حوادث اشاره کردهاند که با آلبویه ارتباط داشت. پس برخوردهای متعدد حکام بنیحسنویه، با خلیفه و کارگزاران بغداد و نیز منازعات و روابط آنان با دیگر حکام کُرد و تحولات و اقدامات فرهنگی و اقتصادی این حکومت، از دید این مورخان تا حدود بسیاری مکتوم مانده است. نکته دیگر آنکه برخی از مورخان این دوره، ازجمله ابنمسکویه، به علت وابستگی و علاقه شدید به آلبویه، با دیدی مغرضانه و یکسویه به عملکرد حکام بنیحسنویه نگریستهاند. هر زمان که این حکام، در راستای منافع آلبویه گام مینهادند به جزئیات آن میپرداختند و عملکرد آنان را ستایش میکردند. هرگاه نیز برخلاف رویه و منافع آلبویه اقدام میکردند از نگارش حادثه خودداری کرده یا مغرضانه مینگاشتند. غیر از منابع تاریخی یادشده، متون تاریخی دیگری چون مجملالتواریخ و القصص، الکامل ابناثیر و نیز العبر اثر ابنخلدون، اطلاعات بسیار ذیقیمتی در باب این سلسله، در اختیار محقق میگذارند. اما متون تاریخی یادشده، غیر از ذیل تجاربالامم که به اقدامات اقتصادی بدربنحسنویه اشاره کرده است، هیچ یک اطلاعات چندانی درخصوص اوضاع اقتصادی و فرهنگی این حکومت بیان نکردهاند. نقصان کمبود اطلاعات، درخصوص اماکن جغرافیایی و محصولات غذایی و نیز صادرات هر منطقه، از متون جغرافیایی اخذ شد که در این میان، کتاب ارزشمند احسنالتقاسیم فی معرفهالاقالیم غیر از اطلاعات جغرافیایی و اقتصادی، اطلاعات خوبی در باب مسائل فرهنگی و دینی قلمرو بنیحسنویه در اختیار گذاشت. درخصوص بنیحسنویه، تاکنون تحقیقی جامع منتشر نشده است؛ البته مقالاتی مختصر در این خصوص تحریر شده است که ازجمله میتوان به مقاله «آلحسنویه» اثر پرویز اذکایی، در مدخل دایرهالمعارف اسلامی و نیز مقاله «سیمای سلسله کُرد شیعه مذهب آلحسنویه در عصر آلبویه» اشاره کرد. هر دو مقاله، بهطور اختصار اوضاع سیاسی و نظامی سلسله بنیحسنویه را روایت کردهاند؛ اما به اوضاع اقتصادی و فرهنگی این حکومت چندان اشاره نکردهاند. نویسنده مقاله دوم، در بیان موضوع از عنوان شیعهبودن این حکومت استفاده کرده است؛ اما در متن مقاله، اصلاً به این مبحث مهم نپرداخته است. این در صورتی است که شواهد تاریخی، این نظر را نقض میکنند. تحقیق ارزشمند «آثار باستانی و تاریخیلرستان»، به تفصیل و با جزئیات، به پلهای ساختهشده توسط بدربنحسنویه پرداخته که در این پژوهش، از آن بهره برده شده است.
اوضاع سیاسی
امیرحسین برزیکانی
امیرحسین رئیس عشیره بزرگ برزیکانی، در شهر زور بوده که در میان این عشیره، به حمیت و بخشش معروف بود. او در سال 330ق/941م، اساس حاکمیت خود را در شهر زور استوار کرد و به توسعه قلمرو خود پرداخت (زکی، 1945: 68). توانمندی امیرحسین در گسترش قدرت خود، باعث شد خلیفه بغداد دچار ترس و نگرانی شود و سپاهی، برای برانداختن وی گسیل کند؛ اما نیروی مذکور شکست خورد و سلاحهای آنها به دست امیرحسین افتاد (روحانی، 1371: 3/41؛ صدفی، 1325ق: 3/429). در باب زندگانی و عملکرد وی، اطلاعات چندانی در دست نیست. متون تاریخی اشاره میکنند که پیش از قدرتگیری امیرحسین و تشکیل حکومت بنیحسنویه نواحی دینور، همدان، نهاوند و پارهای از نواحی آذربایجان تا مرز شهر زور، به مدت پنجاه سال، تحتتسلط سلسلهای از کردهای برزیکانی، به نام عیشانیه بود. در زمان امیرحسین، رهبری حکومت عیشانیه در دست ونداد و غانم، برادر زنهای او، بود. کُردهای عیشانی شاخهای از عشیره بزرگ و کُرد برزیکانی بود (ابناثیر، 1351: 15/۱۲۱ و 122). امیرحسین سرانجام در سال 348ق/959م، درگذشت (ابناثیر، 1351: 15/122؛ زیدان، 1352: 825).
حسنویهبنحسین کُرد
پس از مرگ امیرحسین، رهبران حکومت عیشانیه، یعنی ونداد در سال 349 ق/960م و غانم در سال 350ق/961م، متعاقب هم درگذشتند. با درگذشت غانم، فرزندش ابوسالم دیسم، در قلعه خود در قسنان، ناحیهای از شهر زور، به جای پدر نشست؛ اما وی را ابوالفتحبنغناز، رئیس عشیره کُردزبان شادنجان، شاخهای دیگر از عشیره بزرگ برزیکانی که در منطقه حلوان و اطراف آن مستقر بود، از آن محل راند. پس قسنان و غانمآباد به تصرف ابوالفتح درآمد. پس از درگذشت ونداد نیز، فرزندش ابوالغنائم عبدالوهاب، به جای پدر به حکومت رسید؛ اما وی را نیز عشیره شادنجان اسیر و قلاع و املاکش را متصرف کردند و به حسنویه کُرد تحویل دادند (ابناثیر، 1351: 15/۱۲۱ و 122؛ ابنخلدون، 1383: 3/867). بدین طریق، حسنویهبنحسین برزیکانی که پس از مرگ پدر، در سال 348 ق/959م جانشین وی شده بود، صاحب قلمرویی شد که از یکسو به اهواز و ازسویدیگر، به آذربایجان منتهی میشد. این قلمرو شامل شهرهای صامغان، شهری در نزدیکی شهر زور، دینور، نهاوند، شاپورخواست (خرمآباد کنونی)، لاهیجان (یا لاجان در نزدیکی اشنویه کنونی)، اسدآباد (ابنخلدون، 1383: 3/867؛ تتوی و قزوینی، 1382: 3/1933؛ ابناثیر، 1351: 15/۱۲۱ و 122؛ اشپولر: 1/180؛ زیدان، 1352: 825) و ماسبذان (ایلام کنونی) (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 305) بود. خلیفه بغداد ناچار شد امارت او را به رسمیت بشناسد. وی در سال 388ق/998م، بروجرد (بدلیسی، 1373: 40) و سپس، الشتر را به تصرف درآورد (ایزدپناه، 1351: 264). درباره قلمرو بنیحسنویه، بایستی اشاره کرد که اکثر متصرفات این حکومت، در دوره حاکمیت حسنویة کُرد انجام گرفت و گسترش سریع آن، به عواملی چند بستگی داشت: نخست، تضعیف حکومت عیشانیه پس از مرگ ونداد و غانم، به علت عملکرد نامناسب جانشینان آنان در اداره قلمرو خویش و درنهایت، شکست آنها از شاذنجان و ابوالفتحبنغناز؛ دوم، درگیری آلبویه با سامانیان و آلزیار و سلب فرصت رسیدگی و مقابله با حسنویه کرد از حکام آلبویه؛ ازاینروی، کارگزاران آلبویه برای جلب کمک نظامی و استفاده از نیروهای زبده و توانمند حسنویه، مانعی در برابر توسعه و گسترش قلمرو وی ایجاد نکردند. سوم، شخصیت کارآمد حسنویه که مورخان از وی همواره به عنوان حکمرانی نیکسیرت و با حسن سیاست و آشنا به امور مملکتداری نام بردهاند (ابناثیر، 1351: 15/121؛ ابنخلدون، 1383: 3/866؛ یاسمی، 1363: 183). پس این عوامل را عاملی مهم، در پیشبرد سریع گستره حوزه اقتدار وی میتوان به حسابآورد. حسنویه کُرد شهر مشهور دینور را مرکز حکومت خویش قرار داد و این شهر در عصر فرمانروایی آلحسنویه، به اوج شکوفایی اقتصادی و فرهنگی خویش رسید. حکام این سلسله، قلعه سرماج، از قلاع بسیار مهم و استراتژیک را تجدید بنا کردند (لسترنج، 1373: 204). مینورسکی در تعلیقات خود بر سفرنامه ابودلف، جایگاه این قلعه را در حدود پنج مایلی (۸کیلومتری) جنوبغربی بیستون میداند (ابودلف، 1342: 126) و یاقوت حموی آن را قلعهای تسخیرناشدنی معرفی کرده است (حموی، 1399: 3/215). ظاهراً قلعه مذکور، در مجاورت دینور قرارداشته است که هنوز محل دقیق آن معلوم نیست؛ اما اکنون دهی به نام سرماج، از توابع شهرستان هرسین وجود دارد که آثار بسیاری از گذشته، در حواشی آن دیده میشود و شاید این قلعه، در همانجا قرار داشته است. اکثر مورخان مرگ حسنویه کرد را در سال 369ق/979م، ذکر کردهاند (مسکویه رازی، 1376: 6/485؛ ابنخلدون، 1383: 3/868؛ یاسمی، 1363: 183).
رابطه آلبویه و حسنویه کُرد
آغاز حکومت حسنویه کُرد، با حکمرانی رکنالدوله دیلمی بر منطقه جبال مصادف بود. این حکمران بویهای همواره رویهای نیکو، در قبال حسنویه از خود نشان میداد (مسکویه رازی، 1376: 6/328). با اندکی تأمل و غور در متون تاریخی، میتوان به علل این حسن رفتار پیبرد که در ذیل به برخی از آنها اشاره میکنیم:
نخست، درگیریهای مداوم آلبویه با سامانیان و آلزیار فرصت جمعآوری نیروی کافی، برای سرکوبی حسنویه کُرد را از رکنالدوله سلب کرده بود. در این دوره، حسنویه نیز بر قدرت خود بسیار افزود تا جاییکه توانست دو بار نیروهای معزالدوله دیلمی را شکست دهد و قرارداد صلحی بر وی تحمیل کند (زکی، 1350ق: 2/۹۴ و 95؛ صفیزاده بورکهای، 1373: 149). بنابراین، منطقی بود که رکنالدوله در چنین موقعیتی، درصدد گشایش جبهة نیرومند دیگری در مقابل خود نباشد.
دوم، حتی اگر رکنالدوله میتوانست حسنویه را شکست دهد و قلمرو وی را تصرف کند، منطقه کوهستانی تحتسیطره کردها جای امنی برای سپاهیان آلبویه نبود و باید استقرار امنیت، در این منطقه استراتژیک و کوهستانی را به خود کردها میسپرد؛ بهویژه، در این زمان کردهای برزیکانی قدرت بلامنازع منطقه مذکور به شمار میرفتند. سوم، تسلط حسنویه بر بخشی از شاهراهی که نواحی شرقی جهان اسلام را به مرکز خلافت عباسی متصل میکرد، وی را در موقعیت برتری قرار داده بود؛ زیرا زمانی که آلبویه در مرزهای شمال و شمالشرقی خویش، با سامانیان و آلزیار درگیر بودند به کمکهای مداوم حکام آلبویة مسلط بر عراق نیاز داشتند. این کمکها بایستی از کوتاهترین راه که از حلوان، کرمانشاه، دینور و همدان میگذشت عبور میکرد. در این زمان، مناطق مذکور تحتسیطره حسنویه بود؛ پس رکنالدوله ناگزیر به اتخاذ سیاستی مسالمتآمیز، در قبال حسنویه کُرد شد؛ اما هر زمان که اوضاع در مرزهای شمال و شمالشرقی آرام میشد، رکنالدوله به اقداماتی قاطعانه در برابر کردهای برزیکانی دست میزد. چهارم، رکنالدوله برای مقابله با آلزیار و سامانیان، به نیروهای کارآمد و زبده حسنویه کُرد نیاز فراوانی داشت و حسنویه نیز در موقع لزوم، از کمک به حاکم آلبویه دریغ نمیورزید. در سال 359 ق/969م، رکنالدوله نیرویی به فرماندهی ابوالفضلبنعمید، وزیر معروف خویش، برای گوشمالی و سرکوب حسنویه کُرد، به جانب دینور رهسپار کرد. در این لشکرکشی، ابنعمید در همدان در اثر بیماری درگذشت و فرزندش، ابوالفتح، فرماندهی لشکر را به عهده گرفت؛ ولی، پیش از اینکه جنگی رخ دهد حسنویه با پرداخت مبلغی در حدود یکصد هزار دینار به فرمانده سپاه رکنالدوله، با وی از در صلح درآمد. بدین ترتیب، حسنویه توانست از درگیری با قدرتی برتر و نیرومندتر احراز کند (ابناثیر، 1351: 15/۱۵ و 16). مسکویه رازی علت این لشکرکشی رکنالدوله را اختلاف حسنویه با سَهْلانبنمُسافِر، کارگزار آلبویه، بر سر تصرّف جبال و شکست سخت ابنمسافر و برخورد تحقیرآمیز سپاهیان حسنویه با وی و سپاهیانش عنوان میکند (مسکویه رازی، 1376: 6/۳۲۸ تا 331).
بدربنحسنویه
پس از مرگ حسنویه کُرد، هفت فرزند ذکور وی، به نامهای ابوالعلاء، عاصم، عبدالرزاق، ابوالنجم بدر، ابوعدنان، بختیار و عبدالملک برای کسب مردهریگ پدر، به سه دسته تقسیم شدند: ابوالعلاء و عبدالرزاق و ابوعدنان، به فخرالدوله دیلمی و بدر و عاصم به عضدالدوله دیلمی پیوستند. بختیار نیز در دژ سرماج بر سر خزانه و اموال پدر، به امید تسلط بر آن، باقی ماند.
عضدالدوله با آگاهی از اختلافات فرزندان حسنویه، به سال 369 ق/979م، به سمت قلمرو بنیحسنویه لشکرکشی کرد. فرزندان حسنویه چون توان مقاومت در مقابل عضدالدوله را نداشتند به ملازمت وی درآمدند؛ اما وی، ابولعلاء، عبدالرزاق، ابوعدنان و بختیار را مؤاخذه و اموال آنان را مصادره کرد؛ سپس در برابر بدر و عاصم و عبدالملک شرط انعام و احسان در پیش گرفت. از میان آنان، به بدر انعام و خلعت و شمشیر اعطا کرد و حکمرانی قلمرو حسنویه را به او سپرد (روذراوری، 1334: ۹ و 10؛ مجملالتواریخ و القصص، 1318: 394؛ زکی، 1364: 75). این اقدام عضدالدوله، به خصومت و جدال برادران با بدر منجر شد. چنانکه عاصم با جلب گروهی از کردهای مخالف بدر به گرد خویش، علم مخالفت علیه برادر خود برافراشت. بدر چون توان مقابله با آشوب و تفرقه، در میان نیروهای برزیکانی را در خود نمیدید، از عضدالدوله طلب یاری جست. عضدالدوله نیز در پاسخ به درخواست بدر، با لشکری وارد قلمرو بنیحسنویه شد؛ سپس، عاصم را دستگیر کرد و دیگر برادران او را کشت. در این لشکرکشی به فرمان عضدالدوله، ابوالوفاء طاهربنمحمد یکی از فرماندهان برجسته خود را مأمور فتح قلعه سرماج و تصرف ذخایر آن کرد؛ درنتیجه، اندوختههای گرانبهایی که حسنویه کُرد در عصر اقتدار خویش جمع کرده بود، به باد تاراج و یغما رفت (روذراوری، 1334: ۹ و10). عواملی چند در لشکرکشی عضدالدوله به قلمرو بنیحسنویه نقش داشت که در ذیل به آنها اشاره میکنیم:
نخست، مرگ حسنویه کُرد و فروپاشی انسجام نیروهای او و اختلافات و درگیریهای فرزندانش، محرکی برای لشکرکشی عضدالدوله، به منظور ایجاد آرامش در مسیر راههای تجارتی و کاروانرو، به شمار میآمد. دوم، دستیابی به ثروت هنگفت حسنویه کُرد، در قلعه سرماج میتوانست جاذبه خوبی، برای عضدالدوله در لشکرکشی به سمت دینور داشته باشد. سوم و سرانجام اینکه رقابت فخرالدوله و عضدالدوله پس از مرگ رکنالدوله، میتوانست عاملی مهم در لشکرکشی عضدالدوله به شمار آید؛ زیرا به گفته برخی مورخان، با مرگ رکنالدوله، پیمان اتحادی میان بختیاربنمعزالدوله و فخرالدوله و حسنویه کُرد علیه عضدالدوله شکل گرفت. با مرگ حسنویه، تعدادی از پسران او به فخرالدوله که خود را همسان عضدوالدوله میدانست، پیوستند. این امر عضدالدوله را دچار ترس و نگرانی کرد (مسکویه رازی، ۱۳۷۶: 6/488؛ ابناثیر، 1383: 12/5242). بنابراین، حمله عضدالدله به قلمرو حسنویه و کشتار پسران او میتوانست مانع از افزایش قدرت و توان فخرالدوله شود و نیز، پاسخی شدید به همکاری آنان با مخالفان وی باشد. عضدالدوله در این هنگام، قلمرو فخرالدوله را در همدان و ری و مابین آن تسخیر کرد و به مؤیدالدوله، بردار دیگرش، واگذاشت و او را جانشین خویش در آن بلاد کرد (ابناثیر، 1383: 12/5242). بدین ترتیب، یکی از فواید لشکرکشی عضدالدوله به قلمرو بنیحسنویه، تضعیف قدرت رقیب دیرینه وی، یعنی فخرالدوله، بود و او توانست این خطر بالقوه را تا پایان حکومت خویش مهار کند. در حقیقت، عضدالدوله امارت بدر بر کردستان را به رسمیت شناخت؛ برای آنکه در کشمکشهای میان مؤیّدالدوله و فخرالدوله جانب اولی را بگیرد.
جنگ شرفالدوله دیلمی و بدربنحسنویه (جنگ قرمیسین)
پس از مرگ عضدالدوله فرزندش، ابوکالیجار مرزبان، در بغداد جانشین وی شد و الطایعبالله، خلیفه عباسی، لقب صمصامالدوله به او عطا کرد. ابوالفوراس شیردل، برادر بزرگتر صمصامالدوله، که مدعی جانشینی پدر بوده، مدام در پی گسترش قلمرو خویش و توطئه علیه برادر بود. او تا هنگام مرگ پدر خویش، عضدالدوله، حکمران کرمان بود؛ اما به محض اطلاع از مرگ پدر، شیراز را به تصرف خویش درآورد. همچنین ابوالحسن، برادر دیگر صمصامالدوله، نیز در اهواز علم استقلال برافراشت. او بصره را تصرف کرد و ابوطاهر فیروزشاه، برادر دیگرش، را به حکومت آنجا گماشت. در دیاربکر نیز رهبر کردی، به نام بادبندوشنگ، صمصامالدوله را شکست داد و پیمان صلحی بر وی تحمیل کرد. بدربنحسنویه نیز در منطقه جبال، از ضعف صمصامالدوله استفاده کرد و قدرت خویش را استحکام بخشید. در چنین اوضاعی، ابوالفوارس شیردل در سال376 ق/987م، بغداد را تصرف و صمصامالدوله را به فارس تعبید کرد و او را در دژی زیر نظر گرفت (روذراوری، 1334: 134). ابوالفوارس برای استحکام قدرت خویش، درصدد ازبینبردن حکومتهایی برآمد که در روزگار صمصامالدوله ظهور کردند یا قدرت خویش را استحکام بخشیدند. با تصرف بغداد توسط شرفالدوله، بدربنحسنویه به جانب فخرالدوله گرایش پیدا کرد و این امر شرف الدوله را بسیار نگران کرد. ازاینروی، وی در سال 377 ق/987م، سپاهی انبوه به فرماندهی قراتکین جهشیاری، بزرگ سپهسالار خویش، بهسوی کرمانشاهان (قرمیسین) گسیل کرد. هدف از اعزام این سپاه، تصرف قلمرو بدر بود؛ همچنین به نظر میرسد هدف شرفالدوله غیر از سرکوب بدر و ممانعت از افزایش قدرت فخرالدوله، دورکردن قراتکین جهشیاری، فرمانده پرآوازه خویش، از بغداد و مرکز خلافت اسلامی بود؛ زیرا این فرمانده سپاه، بانی متصرفات شرفالدوله و بهخصوص شهر بغداد بوده و در بین مردم، از احترام فراوانی برخوردار بود. ابناثیر با تیزبینی به این مسئله اشاره میکند و مینویسد: «اگر (جهشیاری) بر بدر ظفریاب گردید، انتقام خویش از بدرگرفته است و چنانچه بدر بر قراتکین پیروزی باید از وجود او راحت خواهد شد» (ابناثیر، 1351: 15/170). سرانجام سپاهیان قراتکین جهشیاری با نیروهای بدر، در دشت قرمیسین به جنگ پرداختند. در این نبرد، بدر در مقابل سپاه انبوه قراتکین، شگرد نظامی جنگ و گریز را در پیش گرفت. برخورد اولیه سپاه قراتکین با نیروهای بدر، منجر به شکست سپاهیان بدر شده و او به همراه نیروهای خود، متواری و ناپدید شد. قراتکین و سپاهیانش به خیال اینکه بدر توان گردآوری سپاه و حمله مجدد را ندارد، از اسبان خود فرود آمده، در چادرهای خویش به استراحت پرداختند. در این هنگام، بدر و نیروهای او بر لشکر قراتکین تاختند؛ بهطوریکه سپاهیان قراتکین فرصت سوارشدن بر اسبهای خود را نداشتند و بسیاری از آنان، جان خویش را از دست دادند. اردوی قراتکین نیز به یغما رفت و او با معدودی از غلامان خود، پای به فرار نهاد. این نبرد بر اقتدار و نفوذ بدربنحسنویه بیش از پیش افزود (روذراوری، 1334: ۱۳۹ و 140؛ ابناثیر، 1351: 15/171). شرفالدوله نیز با اطلاع از شکست قراتکین و بازگشت او به بغداد، فرمان قتل وی را صادر کرد (روذراوری، 1334: ۱۴۰).
اعطای لقب ناصرالدین و الدوله به بدربنحسنویه در سال 388ق/998م
بدر در زمان حیات عضدالدوله، از وی اطاعت کرد. پس از مرگ عضدالدوله و رویکارآمدن صمصامالدوله، بدر پایههای قدرت خویش را استحکام بخشید و در عصر حاکمیت بهاءالدوله به اوج قدرت خود رسید. به گفته ابناثیر: «کار بدربنحسنویه شأن و منزلتی بزرگ یافت و از دیوان خلیفه ملقب به ناصرالدینوالدوله گردید» (ابناثیر، 1351: 15/275 ؛ همچنین ر.ک: ابنالجوزی، 1357ق: 7/202؛ ابنکثیر، 1408ق: 11/346). بدون شک، افزایش نفوذ و قدرت بدر تأثیر بسیاری، در اعطای این لقب ازجانب خلیفه القادربالله به وی داشته است؛ زیرا در این هنگام، بدر حاکمی قدرتمند در منطقه جبال به شمار میرفت.
لشکرکشی بهاءالدوله به قلمرو بدربنحسنویه
پس از مرگ شرفالدوله در سال379 ق/989م، برادر دیگر او به نام ابونصر فیروز خوانشاد، با لقب بهاءالدوله، در بغداد به حکومت رسید. در این سال، عموی او فخرالدوله، با تحریض و ترغیب صاحببناسماعیلبنعباد، به انگیزه دستیابی به مقام وزارت در بغداد، به اهواز حمله کرد. طبق نوشته ابوشجاع، در این لشکرکشی بدربنحسنویه با چهارهزار نفر از نیروهای خود، به کمک وی شتاف (روذراوری، 1334: 169). این لشکرکشی کامیابی نداشت؛ اما موجب برخی پیوندهای خانوادگی، میان آلبویه و خاندان حسنویه شد. بهاءالدوله از همکاری بدر و کمک وی به فخرالدوله در اهواز، کینه در دل داشت؛ ازسویدیگر، بدر نیز در اتحاد با ابوجعفر الحجاج، نایب بهاءالدوله و فرمانده سپاه وی که در این زمان معزول بود، فکر تصرف بغداد را در سر میپروراند. ازاینروی پس از قتل ابوالعباسبنواصل، حکمران بصره، بهاءالدوله فرمان نبرد با بدربنحسنویه را صادر و ابوعلیبناستادهرمز، عمید لشکر، را به جانب جبال گسیل کرد. بدر با آگاهی از این اقدام بهاءالدوله، در پیامی به عمید لشکر نوشت: «تو قادر نیستی آنچه را که بنوعقیل از سرزمینهای شما متصرف شده، با اینکه فاصله بغداد و آنها فرسنگی بیش نیست پس بگیری، تا آنجاکه با آنان صلح کردید؛ [پس] چطور قادری متصرفات و قلاع مرا بگیری؟» (ابناثیر، 1351: 15/306). پیام بدر حاکی از اقتدار و شناخت کامل او، از اوضاع بغداد و برتری وی از لحاظ فنون جنگی و قلاع مستحکم منطقه تحتنفوذش بود. توان مالی بنیحسنویه، در عصر حاکمیت بدر، آنچنان افزایش یافته بود که بغداد آشفته و تهی از ثروت، در آن روزگار، حسرت آن را داشت. بدر به عمید لشکر مینویسد: «من از اموال آنقدر دارم که مانند آن را شما ندارید. چنانچه بین من و تو جنگ بشود و با تو بجنگم، یکی از دو امر روی دهد، جنگ فرجامش آشکار نیست و ما میدانیم عاقبتش چه خواهد بود. هرگاه من از تو شکست بخورم و به هزیمت شوم برای تو سودی ندارد؛ زیراکه من به قلاع و دژهای خود پناهنده میشوم و برگشته نزدیک میشوم و چنانچه تو منهزم بشوی دیگر جمع شما جمع نخواهد شد و مورد نکوهش و خشم صاحب خود قرار میگیرید. ازاینروی، رأی من بر این است که مالی که صاحب تو را راضی کند، برایت بفرستم و صلح کنیم. عمید لشکر پذیرفت و با او صلح کرد و آنچه در تجهیزات سپاه خویش خرج کرده بود، گرفت و برگشت» (ابناثیر، 1351: 15/306؛ همچنین رک: ابنالجوزی، 1357ق: 7/136؛ ابنخلدون، 1383: 3/۸۷۱ و 872). این پیام حاکی از آشنایی بدربنحسنویه، با اوضاع و احوال حکمرانان آلبویه و قدرت و توان نظامی و مالی آنان بود. بدر با تهدید و تطمیع عمید لشکر، توانست او را از جنگ و درگیری با سپاه خویش منصرف کند.
بدربنحسنویه و تصرف ری
با مرگ فخرالدوله، بزرگان حکومت پسرش ابوطالب رستم را به جانشینی وی برگزیدند. طبق درخواست بهاءالدوله در سال 388 ق/998م، خلیفه عباسی، القادرباالله، به ابوطالب رستم لقب مجدالدوله و کهفالامه اعطا و فرمان حکومت ری و اطراف آن را برای او صادر کرد (روذراوری، 1334: 311). مجدالدوله به علت صغر سن، از رسیدگی به امور حکومت عاجز بود. ازهمینروی، مادرش سیده شیرین اُمُّالملوک، دختر سپهبد شَرْوینبنمرزبان طبرستانی که زنی با تدبیر و عاقل و آگاه به امور مملکتی بود، زمام امور را به دست گرفت. ابوعلیبنعلیبنقاسم، وزیر مجدالدوله، در هنگام وزارت خود بزرگان و امرا را بر ضد سیده برانگیخت و مجدالدوله را از نفوذ بیشازحد سیده ترسانید. سیده که برکناری خویش از امور حکومت را به معنای پایان حکومت خاندان فخرالدوله میدانست، از این ماجرا وحشت کرد و به قلعه طبرک پناه برد و از آنجا نزد بدربنحسنویه، دوست و متحد فخرالدوله، گریخت. بدر با لشکری به اتفاق سیده، عازم ری شد. شمسالدوله، فرزند سیده، به اتفاق بدربنحسنویه ری را محاصره کردند و پس از مدتی جنگ و ستیز، بدر وارد شهر شد. سیده، مجدالدوله را اسیر و روانه زندان کرد و شمسالدوله امور مملکت را به دست گرفت (مجملالتواریخ والقصص، 1318: 308؛ جرفادقانی، 1345: ۳۵۷ و 358؛ ابناثیر، 1351: 15/۳۱۳ و 314؛ همدانی، 1362: 2/190؛ مستوفی قزوینی، 1339: 421؛ خواندمیر، 1333: 2/۴۳۳ و 434؛ الدوری، 1945: 273). بدین ترتیب، سیده با یاری بدر توانست بار دیگر به قدرت بازگردد و در عمل، امور مناطق تحتحاکمیت فرزندش را به دست گیرد.
اخراج حکمران حلوان و قرمیسین (کرمانشاه) و حمله به ولایت رافعبنمحمدبنمقن
بدربنحسنویه حلوان و قرمیسین را که ابوالفتحبنعناز حکمران آنجا بود تصرف کرد. بعد از این تصرف، ابوالفتحبنعناز به رافعبنمحمدبنمقن، از قبیله بنیعقیل و حاکم مناطق شرق دجله پناهنده شد. بدر با نوشتن نامهای به رافع، او را به علت پناهدادن به ابوالفتح نکوهش کرد و از او خواست که ابنعناز را به وی تحویل دهد. رافع از درخواست بدر اطاعت نکرد. این امر باعث شد بدر با فوجی از سپاهیان خود، به قلمرو رافع در جهت شرقی دجله، حمله و آنجا را تاراج کند (ابناثیر، 1351: 15/۳۰۳ و 304؛ ابنخلدون، 1383: 3/۸۷۰ و 871). بدر سپس به قصد تسخیر خانه رافع به مطیره، در نزدیکی شهر سامرا، (حموی، 1383: 2/462) حمله کرد. وی پس از تصرف منزل رافع، قلعه بردان را در هفت فرسنگی بغداد (حموی، 1383: 1/483) که از قلاع مستحکم رافع بود تصرف کرد؛ درنتیجه ابوالفتحبنعناز به نزد عمید لشکر، در بغداد گریخت (ابناثیر، 1351: 15/۳۰۳ و 304).
شورش هلال و آغاز جنگ دینور
شورش هلال علیه پدرش، بدر، یکی از عوامل اضمحلال سلسله بنیحسنویه به شمار میرود. ابناثیر درباره اختلاف بدر و فرز ندش هلال آورده است: «هلال از شاذنجان بود؛ پس از ولادت هلال مادرش را کنار نهاد و هلال دور از پدر، بزرگ شد. و پدر را بدو میلی نبود و نعمت پدری بدر به فرزند دیگرش عیسی میرسید. و چنان دید که او را به سبب شدت عملش، دور کند و صامغان را به تیول به وی داد، هلال هم آسودگی خویش در آن میدید که از پدر شخصاً منفرد زندگی کند و اولین کاری که کرد با ابنماضی همسایه خود، بدرفتاری پیشه نمود. ابنماضی صاحب شهر زور و موافق با پدرش بود» (ابناثیر، 1351: 15/۳۲۱ و 322). به نظر میرسد، علت اختلاف و درگیری میان هلال و ابنماضی، حکمران شهر زور، این بود که مبلغ دویستهزار درهم محصول ولایت صامغان، در نزدیکی شهر زور، کفافخرج هلال نبود؛ ازهمینروی، او پیوسته متعرض اهالی شهر زور میشد. ابنماضی، حاکم شهرزور، از بدر برای مقابله با این اقدام هلال، درخواست کمک کرد. بدر در نامهای، پسرش را از آزار و اذیت ابنماضی برحذر داشت؛ اما هلال بدون توجه به درخواستهای پدر، به گردآوری سپاه و محاصره شهر زور و تصرف آنجا دست زد. او ابنماضی و خانوادهاش را به قتل رساند و داراییهای آنان را ضبط کرد. این خبر بدر را آزردهخاطر و خشمگین کرد. هنگامی که بدربنحسنویه، به درخواست شمسالدوله، عازم نبرد با مجدالدوله بود در راه همدان، از عصیان پسرش هلال آگاه شد و به منظور سرکوب فرزندش، به دینور بازگشت. هلال با جلب نظر سپاهیان بدر و بذل و بخشش به آنان، توانست بخش اعظم سپاهیان بدر را به سمت خویش جذب کند و اینگونه، بر تعداد نیروها بیفزاید. مردم به سبب امساک بدر، از وی گریزان بودند؛ لذا در جنگ میان نیروهای هلال و بدر، در دروازه دینور، سپاهیان بدر او را اسیر کردند و به هلال دادند، خود نیز به او پیوستند. سپاهیان از هلال خواستند بدر را از میان بردارد؛ اما هلال در جواب آنها گفت حقناشناسی به درجهای نرسیده است که او را بکشم. هلال به خدمت پدر رفت و به وی گفت: «تو امیر و تدبیرکنندة امور سپاه». بدر به خدعه، در پاسخ هلال گفت: «این سخن را نباید کسی از تو بشنود که در این صورت، همه ما به هلاکت میرسیم. قلعه سرماج و اموال آن از آن توست و تو امیری» (مجملالتواریخ والقصص، 1318: 308؛ ابنخلدون، 1383: 3/871؛ ابناثیر، 1351: 15/322). بدر با این ترفند، از سوءظن هلال به خویش جلوگیری کرد و زیرکانه، به اقدامات متعدد علیه پسرش دست زد. هلال به درخواست پدر، قلعهای در اختیار او نهاد که بقیه عمر را تنها به عبادت مشغول باشد. وی در آن قلعه، تمام امکانات لازم را برای پدر مهیا کرد. بدر پس از استقرار در قلعه، آن را استحکام بخشید و از ابوالفتحبنعناز که در زمان آشوبهای آلحسنویه، بار دیگر در حلوان قدرت را به دست گرفته بود و نیز از ابوعیسی شاذیبنمحمد، حکمران دستنشانده خود در اسدآباد، خواست به قلمرو هلال حمله کنند. ابوالفتح قرمیسین را به تصرف درآورد و ابوعیسی شاذی پس از تصرف شاپورخواست (خرمآباد کنونی) قلعه سرماج را غارت کرد و سپس، به نهاوند رفت. هلال ابوعیسی را تعقیب کرد و تعدادی از سپاهیان او را به قتل رساند. ابوبکربنرافع، حاکم نهاوند، ابوعیسی را دستگیر و به هلال تسلیم کرد و او نیز ابوعیسی را بخشید. بدر برای مقابله با هلال از بهاءالدوله، حاکم بویهای در بغداد، یاری خواست. وی نیز ابوغالببنخلف، ملقب به فخرالملک، وزیر خود را به فرماندهی نیرویی برای حمایت از بدر، به جانب شاپورخواست (خرمآباد امروزی) عازم کرد. هلال از ابوعیسی، درباره چگونگی مقابله با این نیرو نظر خواست. او در پاسخ هلال به مقابلهنکردن با آنان، در ازای پرداخت مقداری از اموال خویش یا فرار از میدان نبرد، نظر داد؛ زیرا به نظر وی، آن نیرو قادر به اقامت طولانیمدت، در منطقه تحتنفوذ هلال نبود و چون این سپاه، چند بار از بدر شکست خورده بود دیگر، در مقابله با هلال نمیایستاد (مجملالتواریخ والقصص، 1318: 308؛ ابنخلدون، 1383: 3/871؛ ابناثیر، 1351: 15/324). هلال نه تنها به رهنمودهای ابوعیسی شاذی عمل نکرد بلکه وی را به قتل رساند؛ ولی دیری نپایید که از کرده خویش پشیمان شد؛ زیرا سپاهیان فخرالملک، هنوز نبرد قرمیسین و کشتار عظیم بدر از آنان را از یاد نبرده بودند و اگر هلال به راهنماییهای ابوعیسی عمل میکرد، میتوانست از آنان بهره گیرد. هلال هنگامی که توان مقابله، با سپاهیان فخرالملک را در خویش ندید، از وی تقاضای مصالحه کرد. فخرالملک نیز تا زمان کسب اطمینان، از تمایلنداشتن بدر به حمایت فرزند، از تعقیب هلال بیمناک بود؛ اما هنگامی که بدر در پاسخ نماینده فخرالملک نوشت که: «رأی این است که گلوگاهش رها نکنید که نفس بکشد» (ابناثیر، 1351: 15/324)، فخرالملک با روحیهای قوی، برای جنگ با هلال تلاش بیشتری کرد. او با تصرف قلعه سرماج اموال آن را که به قول ابناثیر «چهلهزار بدره درهم و چهارصد بدره زر، سوای جواهر نفیس و جامهها و سلاحها و غیرذالک» (ابناثیر، 1351: 15/324) بود، غارت کرد. فخرالملک سرانجام قلعه را به بدربنحسنویه تحویل داد. اختلافات بدر و پسرش هلال، ضربات هولناکی بر پیکر حکومت بنیحسنویه وارد آورد. از این زمان، بار دیگر نزاعهای خانوادگی شروع شد و درنهایت، به اضمحلال قدرت خاندان بنیحسنویه بر جبال انجامید. البته این آشوبها، منجر به دخالت قدرتهای دیگر و بهخصوص بهاءالدوله، در امور بنیحسنویه شد. بدین ترتیب، این بار فخرالملک خزانه هنگفت قلعه سرماج را غارت کرد و بدر را دوباره نیرویی دیگر، به قدرت رساند و او حکمرانی شهر زور را به فخرالملک سپرد. نتیجه دیگری که این اختلاف در پی داشت بیاعتمادی بدر به سپاهیانش بود که هسته اصلی این سپاه را کردهای برزیکانی تشکیل میدادند و در ادامه مقاله، به آن پرداخته میشود.
حکومت مجدد بدربنحسنویه
عامل اصلی شکست بدر، در جنگ دینور را میتوان گرایش سپاهیان تحتفرمان او به هلال عنوان کرد و این امر، باعث سلب اعتماد بدر به سپاهیانش شد. او برای کنترل بیشتر بر نیروهای خود، درصدد برآمد از وابستگی خویش به برزیکانیها بکاهد. به همین منظور، وی تعداد بسیاری از افراد ایل گوران را که از دشمنان برزیکانی به شمار میرفتند، به سپاه خویش وارد کرد. او پس از شکست هلال و به قدرترسیدن مجدد، بسیاری از سپاهیان خود را که به او خیانت کرده بودند از دم تیغ گذراند. مؤلف مجملالتواریخ علت این عمل را چنین بیان کرده است: «پس از رفتن نیروهای بهاءالدوله، بدر به شاپورخواست آمد و کشتن ابوعیسی شاذی بر وی عظیم آمد و هرچند برزیکانان را بیافت بفرمود کشتن و تخم ایشان اندک مایه بود، و گورانان را بر کشید» (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 400). سختگیری و فشار بدر بر برزیکانیها، در دوره دوم حکومت خود و بهکارگیری گورانها در تشکیلات سپاه، منجر به افزایش اختلافات خانوادگی و شورش بر ضد او شد و سرانجام نیز، موجبات قتل وی را فراهم کرد. این بار طاهربنهلال، رهبری شورش را بر عهده گرفت؛ اما او در درگیری با سپاهیان بدر، شکست خورد و به شهر زور فرار کرد و تا پایان عمر بدر، در آن شهر به سر برد (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 400). بدر پس از سرکوب شورش طاهر، در سال 405ق/1014م، برای نبرد با حسینبنمسعود کُرد و تصرف مناطق تحتحاکمیت وی، با سپاهی که بیشتر آنان را کردهای گوران تشکیل میدادند، به قلمرو وی لشکر کشید؛ اما در محلی موسوم به کوش خد یا کوس حد، در کنار سپیدرود، گورانیهای سپاه، بدر را به قتل رساندند (مجملالتواریخ و القصص، 1318:۴۰۰ و 401؛ ابناثیر، 1351: 15/306). برخی از مورخان معتقدند مسعودبنحسین کُردی، پیکر بدر را به نجف روانه کرد و در آنجا به خاک سپرد (ابناثیر، 1383: 13/5498؛ ابنخلدون، 1383: 3/873) و برخی دیگر معتقدند که در کنار سپیدرود دفن و مزارش زیارتگاه مردم شد (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 310).
جانشینان بدربنحسنویه/ استیلای طاهربنهلال بر شهر زور/ نبرد طاهر و شمسالدوله دیلمی/ فرجام هلالبنبدر/ جدال طاهر و ابوالشوک
طاهربنهلال پس از فرار به شهر زور، با نیروهای فخرالملک در آن شهر درگیر شد و توانست در ماه رجب سال 405/ ژانویه 1014، شهر زور را تصرف کند. طاهر به درخواست فخرالملک، اسرا را آزاد کرد؛ ولی حاکمیت شهر زور در دست وی باقی ماند (ابناثیر، 1351: 15/351). پس از قتل بدر توسط سپاهیانش، طاهر برای دستیابی به مردهریگ بنیحسنویه، علیه شمسالدوله دیلمی وارد نبرد شد. در این جنگ، طاهر اسیر و زندانی شد و شمسالدوله تمامی اموالی را که او در شهر زور جمع کرده بود به همدان منتقل کرد. مناطق دریه و شاذنجان نیز، به دست ابوالشوک، از حکام سلسله بنیعناز، افتاد (ابنخلدون، 1383: 3/874؛ ابناثیر، 1383: 13/5498). با تسلط شمسالدولهبنفخرالدوله، بر قلمرو بنیحسنویه سلطانالدوله، جانشین بهاءالدوله در بغداد، به منظور مقابله با اهداف شمسالدوله، هلالبنبدر را که در اسارت داشت آزاد کرد؛ سپس او را به همراه تعدادی از نیروهای خود، برای نبرد با شمسالدوله روانه کرد. در تلاقی نیروهای طرفین، هلال اسیر و کشته شد و نیروهای او نیز نابود شدند (ابناثیر، 1351: 15/۲۵۲ و 253). در سال 406ق/1015م ابوالشوک، حاکم جدید حلوان و بنیانگذار سلسله بنیعناز، به علت دستاندازی به قلمرو شمسالدوله، با خشم او روبهرو شد. به همین منظور، شمسالدوله طاهربنهلال را که در اسارت داشت، آزاد کرد و از وی سوگند وفاداری گرفت. طاهر در چند نوبت ابوالشوک را شکست داد و سعدی، برادر او را کشت. سرانجام ، طاهر با ابوالشوک آشتی کرد و خواهر او را به زنی گرفت؛ اما ابوالشوک در فرصتی، طاهر را به قتل رساند (ابناثیر، 1351: 15/365). به دنبال مرگ طاهر، مردهریگ بنیحسنویه میان شمسالدوله و ابوالشوک تقسیم شد: ناحیه غربی آن را عنّازیان متصرف کردند که در واقع، جانشینان بلافصل ایشان بودند. ناحیه شرقی را آلبویه تصرف کردند که پس از ایشان، همراه با ناحیة جنوبی، مدتی چند بهرة کاکویان شد. با برافتادن آن امارت، تبار آلحسنویه از میان نرفت (ازکایی، 1364: 1/686) بلکه اعقاب بنیحسنویه، به نام خاندان برسق، مدتی در الشتر و نهاوند و همدان حکومت کردند و از نفوذ فراوانی برخوردار بودند. چنانکه در عصر سلجوقیان، ابوسعید امیر اسفهسالار برسق کبیر حاکم شاپورخواست بوده است (ستوده، 1346: 133). سرانجام در نیمة سدة پنجم قمری، مناطق مذکور و قلعه سرماج جزو قلمرو حکومت طغرلبک سلجوقی شد (ازکایی، 1364: 1/686).
اوضاع اقتصادی و اقدامات عمرانی بنیحسنویه
اساس اقتصاد حکومت بنیحسنویه را میتوان بر دو پایه استوار دانست: نخست موقعیت استراتژیک قلمرو این سلسله که بر شاهراه شرق به غرب، یا «راهالحجاج» (حدودالعالم من المشرق الی المغرب، 1340: 141) قرار داشت و این امر میتوانست تأثیری چشمگیر، بر رونق منطقه داشته باشد. دوم قلمرو بنیحسنویه شامل دشتهای وسیع و حاصلخیز و تپهها و کوههای بلند و صعبالعبور بوده که به علت برف و باران نسبتاً کافی، دارای چشمهها و رودخانههای متعددی بود. این ویژگی طبیعی، نقش مهمی در تولید محصولات کشاورزی و دامی، برای مصارف مردم منطقه و نیز صادرات به دیگر مناطق داشت. مناطق غربی و جنوبی این حکومت، همچون شمال اهواز و شهر زور و حلوان، دارای اقلیم گرم و نواحی شرقی آن همچون نهاوند و اسدآباد معتدل و سرد بود. در طول تاریخ، اقتصاد این مناطق بر پایه دو شیوه تولید و معیشت شبانی و کشاورزی بوده است. این تنوع اقلیمی، به فزونی دو قدرت عشایر و زمینداران کمک بسیار کرده است. جغرافیانویسان مسلمان در آثار خویش، به تولیدات اصلی هر دیاری، در قلمرو مذکور اشاره کردهاند که در جهان اسلام آن روزگار، از جایگاه ارزشمندی برخوردار بوده است. تعدادی از این جغرافیانویسان به وجود آب فراوان، اشجار، باغات و نیز غلات و حبوبات فراوان در مناطقی چون دینور، نهاوند، بروجرد و اسدآباد اشاره کردهاند (اصطخری، 1927م: 198؛ ابنحوقل، 1345: ۱۰۳ تا 105). برخی از مناطق قلمرو بنیحسنویه، برای تولید محصولی خاص، شهرت بسیاری در جهان اسلام داشتند؛ ازجمله زعفران نهاوند و قرمیسین و خرمای حلوان (مقدسی، 1361: 1/46؛ اصطخری، 1927م: 200؛ ابوالفداء، 1840م: 413). حکام بنیحسنویه بهخصوص بدر، با درک موقعیت موجود، دست به اقدامات بسیاری در زمینههای مختلف زدند؛ ازجمله ایجاد امکانات رفاهی، برای زوار و مسافران و بازرگانانی که قصد عبور از قلمرو آنان را داشتند. در شذراتالذهب به اقدامات عمومی و عامالمنمفعه بدر که در مملکت خود، سههزار مسجد و منزلگاه برای مسافران ایجاد کرد، اشاره شده است (ابنعماد، بیتا: 3/174). شکوفایی و پیشرفت هر حکومتی، در زمینههای مختلف و بهخصوص در حوزه اقتصادی، بدون احداث و مرمت و نگهداری راهها و ایجاد پلها و معابر امکانپذیر نیست. بدربنحسنویه نیز، به راهسازی توجه بسیاری نشان داد و این عامل، نقش مهمی در رونق تجارت در آن روزگار داشت (زکی، 1377: 353). به گفته روذراوری، بدر «در کوهستانهای بلند و صعبالعبور راه میساخت و بدینطریق، راههای دور را نزدیک مینمود» (روذراوری، 1334ق: 290). او حتی برای ساخت و نگهداری از راهها و ایجاد امنیت در مسیرهای تجاری، نوعی مالیات جدید ابداع کرد که راهداری نام داشت. ابنمسکویه میگوید او «از دهقانان ثروتمند مالیاتی نامشروع به نام راهداری اخذ میکرد» (ابنمسکویه، 1376: 6/328). یکی از بنیادهای اساسی پیشرفت و توسعه هر حکومت و مملکتی، برقراری امنیت و آرامش است. حکام بنیحسنویه و بهخصوص بدر، در این مقوله تلاش بسیار کردند و این امر یکی از عوامل مهم رونق اقتصادی این سلسله بود. آنان با ایجاد امنیت برای زوار، مسافران، تجار، کشاورزان و دیگر اقشار مردم، به پیشرفت سیاسی و فرهنگی و اقتصادی قلمرو خود کمک بسیار کردند. به گفته مورخان، بدر برای امنیت راهها و مقابله با «قطاعالطریق»، سالیانه سههزار دینار اختصاص میداد (ابنعماد، بیتا: 3/173). وی با صرف هزینههای هنگفت، امنیت در مسیر مکه را برای حجاج به ارمغان آورد و دست راهزنان را از این مسیر کوتاه کرد (ابنخلدون، 1383: 3/869). پول و به تعبیر دقیقتر برای قرون میانه مسکوکات، نقش بسیار تعیینکنندهای در مبادلات تجاری ایفا میکرد. وجود ضرابخانه در هر شهر و حکومتی، نشان از قدرت سیاسی و اقتصادی آن بود. حکومت بنیحسنویه دارای دو ضرابخانه، در شهرهای دینور و شاپورخواست، بودند که به نام حکام آن سکه ضرب میکردند (تاریخ کمبریج، 1363: 4/320؛ صفیزاده بورهکهای، 1378: 129). هلال صابی به دیناری، به نام دینار بدری اشاره میکند (صابی، 1346: 164). بدر به امر تجارت داخلی نیز توجه بسیاری میکرد. او مؤسس بازارهای دولتی یا حکومتی بود که نوعی مرکز عرضه مستقیم کالا به مردم به شمار میرفت؛ ازجمله معروفترین این بازارها، در دینور واقع شده بود. به نظر میرسد وی با هدف «دسترسی عموم به مایحتاج» اقدام به تشکیل چنین بازارهایی میکرد (زکی، 1377: 353). این فرمانروا آثار نیکی از خود بر جای گذاشت که بخشی از آنها در کتاب ذیل تجاربالامم بیان شده است: «ازجمله کارهای پسندیده او این بود که بازاری [در دینور] تشکیل داد که کلیه اشیاء و موادی که در شهرها برای خرید عرضه میشد، در آن وجود داشت و آنچه مورد احتیاج بود به ارزانترین قیمت در آنجا گرد میآورد. کسانی که از خزانة اموال [دیوانی] مقرری خود را بهطور سلف دریافت میداشتند، تمام آن را در این بازار به مصرف خرید اجناس و اشیاء مورد احتیاج خود میرسانیدند. در نتیجه این تدبیر، کلیه پولی که در ابتدای هفته از خزانه خارج شده بود، در مدت کوتاهی به خزانه بازمیگشت» (روذراوری، 1334: 290). همچنین، بدر کاروانسرایی برای فروش کالاهایوارده در همدان خرید که سالی بالغ بر یکمیلیون و دویستهزار درهم درآمد داشت (متز، 1388: ۵۰۷ و 508). فراوردههای دامی و تولیدات کشاورزی در قلمرو بنیحسنویه، هم مصارف مردم منطقه را تأمین میکرد و هم برخی از آنها، غیر از مصرف داخلی، جنبه صادرات نیز داشت؛ ازجمله این تولیدات میتوان به پنیر دینور اشاره کرد که اغلب، به عراق عرب صادر میشد و شهره آفاق بود (مقدسی، 1361: 2/593؛ مناضر احسن، 1369 :120). زعفران نیز یکی از معروفترین و عمدهترین اقلام صادراتی بود که کشت آن در سراسر جبال و بهخصوص در قرمیسین (کرمانشاه) و نهاوند رونق داشت (ابوالفداء، 1840: 413؛ مقدسی، 1361: 2/875). بدر به توسعه کشاورزی و آبادانی آن توجه بسیاری نشان میداد. وی هر سال مبلغ یکصدهزار دینار برای احداث راهها، کارگاهها، پلها، بازارها و حفر کانال و چاهها به منظور توسعه شبکه آبیاری صرف میکرد (زکی، 1364: ۷۷ و 78). بهطور کلی، بدر با تدبیر و بینش اقتصادی صحیح خویش، توانست منطقه تحتنفوذ خود را آباد و خزانه بنیحسنویه را افزایش دهد. چنانکه در ذیل تجاربالامم آمده است: «از آن مملکت کوچک و محدود [قلمرو بنیحسنویه] آنقدر اموال و ذخایر جمعآوری کرد که همانند آن حتی در ممالک بزرگ هم یافت نمیشود و اگر ابوغالب ثروتهای قلعه او را نمیبرد، داراییها و اموالی که مملکت کوچک او داشت از آن هم بیشتر میشد» (روذراوری، 1334: 289). به دستور بدر، پلهای متعددی در قلمرو وی بنا شد که برخی از آنها در نوع خود، بسیار زیبا و بینظیر بود؛ ازجمله این پلها میتوان به پل کشکان اشاره کرد که از پلهای مشهور لرستان است. گویا این پل در دوره ساسانی بنا شده بود؛ ولی در قرن چهارم، بدربنحسنویه چندینبار آن را تعمیر کرد. در بنای این پل، کتیبهای به طول و عرض 150× 90 و قطر 27 سانتیمتر نوشته شد (ستوده، 1344: ۲۴۸ و 249؛ ایزدپناه، 1350: 1/ ۲۵۹ و260). از دیگر اقدامات عمرانی بدر، ساخت پلی بر روی رود کشکان و صیمره بود. سنگنوشتهای که تاریخ پل بر آن نوشته شده بود در سمت خاوری پل قرار داشت و امروزه درهم شکسته است و تنها چند کلمه بدر و اطا و جل، به خط کوفی، روی بعضی قطعات آن خواندنی است (ایزدپناه، 1350: 1/488). میتوان گفت این پل نیز از آثار و یادگارهای بدربنحسنویه است. این پل احتمالاً همان پلی است که ابودلف در سفرنامهاش، در توصیف آن آورده است: «میان صیمره و طرخان پل بزرگ و زیبا و عجیبی برپا میباشد که دو برابر پل خانقین است» (ابودلف، 1342: 61). از دیگر پلهای احداثشده توسط بدر، پل کلهر، مشهور به پل ممولو، بر روی رودخانه کشکان بوده که از آثار تاریخی دوره اسلامی است. بر دو طرف غربی و شرقی پل، دو کتیبه با خط کوفی و بهطور برجسته وجود دارد که تاریخ بنا و ساختمان پل و سازنده آن را مشخص میکند. براساس این کتیبهها پل کلهر در سال 374 ق/984م، به دستور بدر ساخته شده است (ستوده، 1344: ۲۴۹ و250؛ ایزدپناه،1350: 2/33). از دیگر خدمات عمرانی بدربنحسنویه، تجدید بنای پل کر و دختر جایدر، در بخش ملاوی به فاصله 110 کیلومتری راه خرمآباد به اندیمشک، در محلی که امروز به نام جایدر و نیز پل کر و دختر مشهور است. این پل بر روی رود کشکور بنا شده است. خرابههای پل، حاکی از عظمت آن در گذشته است. به نظر میرسد، بنای اصلی پل مربوط به عصر ساسانیان باشد؛ ولی در قرن چهارم هجری، به فرمان بدر ترمیم یا تجدید بنا شده است (ایزدپناه، 1350: 2/36) پل کاکارضا، بر روی رودخانه معروف به ولم، از دیگر پلهایی است که بدر در منطقه لرستان تجدید بنا کرد (ایزدپناه،1350: 2/279). سنگنوشتهای به خط کوفی مربوط به دوره حکمرانی بدربنحسنویه، در لرستان به دست آمده است که گویا، در بنای آب انباری نصب شده بود. اندازه این کتیبه که از خرابه شهر قدیمی شاپورخواست به دست آمده است، 107× 60 سانتیمتر و مربوط به سال 375ق/985م، است که کتیبه به دستور بدر نوشته شده است (ایزدپناه، 1350: 1/190).
اوضاع فرهنگی
در باب اقدامات فرهنگی حکومت بنیحسنویه، مدارک چندانی در دست نیست؛ ولی مورخان اغلب، بر اقدامات نیکوکارانه امیران آن تأکید کردهاند؛ ازجمله اقدامات نیکوکارانه، میتوان به عملکرد حسنویه کُرد اشاره کرد که هر سال «مبلغی به رسم نذر به حرمین شریفین ارسال مینمود» و نیز در ایام حاکمیت خویش در دینور، مسجد جامعی مشهور بنا کرد (ابنخلدون، 1383: 6/866؛ ابناثیر، 1383: 12/5241؛ خواندمیر، 1333: 2/438). همچنین، او هر ساله «مبلغی کلی در رضای حق سبحانه و تعالی تصدق» اهدا میکرد (بدلیسی، 1373: 39). مورخان از حسنویه، همواره به عنوان حکمرانی نیکسیرت و با حسنسیاست و آشنا به امور مملکتداری نام بردهاند (ابناثیر، 1351: 15/121؛ ابنخلدون، 1383: 6/866؛ یاسمی، 1363: 183). درباره اقدامات خیریه بدربنحسنویه، باید گفت او هر سال نذوراتی به حرمین شریفین میفرستاد و به قول ابوشجاع: «[او] هر سال وجوهی در بین جماعت اشراف و فقرا و قاریان قرآن و مهاجرین و انصار در حرمین تقسیم میکرد و در این راه، هر سال بیستهزار دینار خرج میکرد» (روذراوری، 1334: 287). به قول ابناثیر: «[بدر] مردی خردپیشه، گشادهدل و دوراندیش و بردبار بود» (ابناثیر، 1351: 15/127). از دیگر اقدامات بدر آن بود که وی با صرف هزینههای هنگفت، امنیت را در مسیر مکه، برای حجاج به ارمغان آورد و دست راهزنان را در این مسیر کوتاه کرد (ابنخلدون، 1383: 3/869). بدر توجهی ویژه به حمایت از علما و فقها داشت. ابوالقاسم یوسف ابن محمد بن کج الدینوری، ازجمله فضلایی بود که در بین فقها و متفکران اسلامی زمان خویش، مقام والایی داشت. وی در این روزگار، عهدهدار منصب قضاوت شهر دینور بود. او یکی از صاحبنظران فقه شافعی به شمار میرفت و دارای آثار فراوانی بود. در این زمان، بدر توجه ویژهای به این فقیه و دیگر علما داشت و شهر دینور، به جایگاه دانشمندان و علما تبدیل شده بود (ابنخلکان، 1948: 3/417). از دیگر اقدامات فرهنگی بدر، تأسیس مسجد جامع در دینور و ساخت یا تعمیر مقبره امامزاده زیدبنعلی، در محله بهمن نام خرمآباد بود. براساس سنگنوشتة کوفی، مقبره نخستینبار در سال 404ق/1014م، به فرمان بدربنحسنویه ساخته شده است (ستوده، 1344: ۲۴۹ و 250؛ ایزدپناه، 1350: 1/۱۴۵ و 146). اکثر منابع درباره دوراندیشی و نیز صفاتی همچون، بخشندگی بدر به حرمین شریفین و نصیحت به زیردستانش در باب پرهیز از دزدی و راهزنی متفقالقولاند. او در انجام امور خیر سعی تمام داشت و هر هفته دههزار درهم، میان فقرا و یتیمان قسمت میکرد و «بههیچوجه از این عمل تخلف ننمودی». بدر ماهیانه بیستهزار درهم دیگر، برای کمک به فقرا و تکفین و تدفین آنها اختصاص میداد. او سالیانه هزار دینار به بیست نفر میداد که به جای پدر و مادر خود و عضدالدوله دیلمی حج گذارند. بدر هر سال مبلغ یکصدهزار دینار، میان ساکنان حرمین شریفین تقسیم میکرد. او در ایام فرمانروایی خود، غیر از احداث سرای و حمام، بیش از دوهزار مسجد بنا کرد. او همیشه بیستهزار اسب، به نیت غزا و جهاد نگهداری میکرد (تتوی و قزوینی، 1382: 3/2056؛ ابنالجوزی، 1357: 7/۲۷۱ و 272؛ ابنکثیر، 1408: 11/346؛ زکی، 1364:۷۷ و 78). در باب مذهب رایج بنیحسنویه، از متون بهجایمانده اطلاعات چندانی به دست نیامد. اثر گرانقدر احسنالتقاسیم فی معرفهالاقالیم یکی از ارزشمندترین منابع بهجایمانده، در باب ادیان و مذاهب مناطق مختلف جهان اسلام و دیگر بلادی است که مقدسی از آنان دیدن کرده است. در این اثر، مقدسی منطقه جبال را به سه خوره ری و اصفهان و همدان تقسیم کرده است. او میگوید همدان خورهایست در میان این سرزمین، با شهرهای معتبر و کهن (مقدسی، 1361: 2/575). شهرهایی همچون دینور، اسدآباد، نهاوند و ماسبذان را از شهرهای تابع همدان میداند (مقدسی، 1361: 2/576). او معتقد است همدان و شهرهای آن، اهلحدیث هستند به جز دینور که «خاصی و عامی دارند. گروهی نیز مذهب ثوری دارند» (مقدسی، 1361: 2/592). مهمترین گروههای اهلحدیث در قرن چهارم، عبارت بودند از حنبلیها و اوزاعیه و ثوریان (متز، 1388: 239) که از مذاهب اهلسنت بودند. قرن چهارم و پنجم، از مذهب ثوریه در دینور سخن گفته شده است. این مذهب منسوب به ابوسفیان ثوری بود که در قرن چهارم، پایگاههایی در اصفهان و دینور داشت؛ اما در قرن پنجم، آثار ضعف در آن پیدا شد. پس از مرگ عبدالغافربنعبدالرحمن الدینوری، فقیه بزرگ ثوریه در بغداد، کسی از پیروان آن مذهب نبود که شایسته جانشینی او باشد (صفاء، 1363: 1/275). نکته دیگر آنکه قاضی محترم بدربنحسنویه در شهر دینور، یعنی ابوالقاسم یوسف ابن محمد بن کج الدینوری، خود از صاحبنظران معروف فقه شافعی بود. حال سؤالی که میتوان مطرح کرد این است که اگر امیران بنیحسنویه و قاطبه عوام و خواص دینور، مرکز این حکومت، بر مذهب تشیع بودند چه علتی داشت که در روزگار حاکمیت بدربنحسنویه، منصب قضاوت این شهر بر عهده ابوالقاسم یوسف ابن محمد بن کج الدینوری، فقیه صاحبنظر فقه شافعی باشد؟ وی بر مبنای اصول قضایی مذهب تسنن، بر امور شیعیان قضاوت کند و در نزد بدر بسیار محترام باشد؟ اما برخی محققان شیعه مذهب، ازجمله پرویز ازکایی در مقاله «آلحسنویه» و حسن امین در «اعیانالشیعه»، بر شیعهبودن این سلسله اشاره میکنند؟ ولی آنان در این باب، هیچ سند قانعکنندهای که مبتنی بر متون دست اول تاریخی و جغرافیایی یا متون دینی آن روزگار باشد، ارائه نکردهاند (ازکایی، 1374: 1/685؛ الامین، 1403: 3/478). درباره محل دفن بدر، متون تاریخی به دو منطقه متفاوت اشاره میکنند. برخی منابع معتقدند حسینبنمسعود کُرد که از دشمنان بدر به حساب میآمد، پس از کشتهشدن بدر در صحنه نبرد، دستور داد جسد او را در شهر نجف دفن کنند (ابناثیر، 1383: 13/5498؛ ابنخلدون، 1383: 3/873)؛ ولی نویسنده مجملالتواریخ و القصص که به زمان واقعه نیز نزدیکتر بود، معتقد است وی در همان محل نبرد و در کنار سپیدرود دفن شد (مجملالتواریخ و القصص، 1318: 310). در رابطه با بنا یا تعمیر ساختمان امامزاده زیدبنعلی(ع) در خرمآباد توسط بدربنحسنویه و رابطه آن با مذهب این سلسله، بایستی اشاره کرد که کردهای اهلسنت نیز، همواره از علاقهمندان به اهلبیت پیامبر(ص) بودهاند و هستند؛ پس اگر اقدامی، در راستای بنا یا تعمیر یکی از مقابر آلعلی(ع) توسط آنان صورت گرفته باشد نمیتواند سند مستحکم و درخور اتکایی، در باب نوع مذهب امرای این سلسله باشد.
نتیجه
در دوران خلافت عباسیان، سلسلههای متعددی در نقاط مختلف امپراتوری اسلامی شکل گرفت . از دوران پس از خلیفه المعتصمبالله نیز، میزان اطاعت این سلسلهها از خلفای عباسی کاهش یافت. با تسلط حکام شیعه مذهب آلبویه بر بغداد، خلفای عباسی اقتدار خویش را بیش از پیش از دست دادند. در این زمان، امیرحسین برزیکانی و سپس فرزندش حسنویه، با غلبه بر حکومت عیشانیه، بخش اعظم مناطق تحتحاکمیت آنان، به انضمام مناطقی دیگر را تحتانقیاد خویش درآوردند. حسنویه کرد، پایهگذار اصلی حکومت بنیحسنویه، با بهرهگری از وضع حاکم بر بغداد و شرق جهان اسلام، نفوذ و قلمرو خویش را گسترش داد. وی با زیرکی از درگیری با رکنالدوله، حاکم مقتدر آلبویه، اجتناب ورزید و بدینطریق، از کاهش یا فروپاشی اقتدار بنیحسنویه ممانعت به عمل آورد. دوران حکومت حسنویه را میتوان عصر ثبات و آرامش، در قلمرو بنیحسنویه به شمار آورد. او توانست پایههای حکومت خود را استحکام بخشد؛ اما با مرگ وی، جدال بر سر جانشینی میان فرزندان به اوج خود رسید. این امر با رقابت میان فخرالدوله دیلمی و عضدالدوله، برای گسترش نفوذ خویش، افزایش یافت تا سرانجام عضدالدوله با دخالت مستقیم خویش، بدر را به قدرت رساند. او خزانه سرماج را به یغما برد و برادران بدر را به قتل رساند و بدین ترتیب، به نزاع جانشینی حسنویه پایان داد. بدر که با دخالت عنصر خارجی به قدرت رسیده بود از همان ابتدا، از مشروعیت لازم در میان برزیکانیها که تشکیلدهنده اصلی حکومت بنیحسنویه بودند، برخوردار نبود. بدر پس از مرگ عضدالدوله، در اتحادیههای خاندان آلبویه شرکتی فعال داشت و توانست نیروهای شرفالدوله را در نبرد قرمیسین شکست دهد. در دوران حکمرانی بدر، خزانه بنیحسنویه آنچنان فزون یافت که حکام آلبویه همواره بر آن غبطه میخوردند. او با استفاده از منابع مالی فراوان خویش، به اقدامات عمرانی و فرهنگی ارزشمندی دست زد که از این لحاظ، میتوان دوره حاکمیت وی را اوج شکوه اقتصادی و نظامی و فرهنگی بنیحسنویه به حساب آورد. شورشهای هلال و فرزندش طاهر، زمینه را برای دخالت نیروهای نظامی، در امور سیاست فراهم کرد و سرانجام بدر به دست نظامیان خود به قتل رسید.