امیر تیمور و مسأله اُلوس جَغَتای؛ تکاپوی مشروعیت سیاسی و امنیت نظامی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار تاریخ، دانشگاه اصفهان.

چکیده

ظهور امیر تیمور(ت: 736 ـ م: 807 ق) و گسترش حاکمیت سیاسی و نظامی وی بر ماوراءالنهر، در درجة نخست تحوّلی داخلی در قلمرو جغتاییان محسوب می­شد. از این رو، از همان ابتدا هرگونه آینده ای برای اقدامات امیر تیمور هنگامی متصوّر بود که وی بتواند به این پرسش اساسی که:«آینده اُلوس جغتای چه خواهد بود؟» پاسخ عملی مناسبی بدهد. اهمیت و فوریت پاسخ به این سؤال ناشی از تأثیر عظیمی بود که می­توانست برای آینده سیاسی امیر تیمور در پی داشته باشد. آیندة سیاسی امیر تیمور نشان داد که دو عنصر اساسی حکومتی که وی پی­ریزی کرد؛ یعنی مشروعیت سیاسی و امنیت نظامی، در پیوند مستقیم با این پرسش بوده است. تا هنگامی که امیر تیمور سرگرم تکاپو برای کسب قدرت سیاسی در ماوراءالنهر بود، مقولة مشروعیت در نحوة پاسخی که وی به آن پرسش اساسی می­داد، تأثیر پررنگ­تری داشت، اما به موازات آن که ضرورت تثبیت و استمرار قدرت سیاسی او بیشتر چهره نمود و وی در اندازه­های یک فاتح، دست اندازی به قلمروهای خارج از ماوراءالنهر را آغاز کرد، مقولة امنیت رجحان بیشتری در نحوة برخورد وی با بازماندگان الوس جغتای یافت. 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Amir Timor and the problem of Chagatai Ulus The search for political legitimacy and military security

نویسنده [English]

  • Abolhasan Fayyaz Anosh
Assistant Professor, University of Isfahan.
چکیده [English]

The rise of Timor (1336–1405) and the expansion of his sovereignty on Transoxania was – at first – an internal transition in Chagatai Ulus. Therefore the future of Timor's actions depended on the answer to this question: What will be the destiny of Chagatai Ulus? Political legitimacy and military security as two main factors of Timor's rule was in direct relation with this question. The essay will describe and analyse the relations between Timor and Chagatai Ulus with emphasis on political legitimacy and military security.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Chagatai Ulus
  • Timor
  • Transoxania
  • Legitimacy
  • Security

مقدمه

در متون تاریخی ایران در قرون هفتم تا نهم هجری با واژة الوس جغتای و جغتاییان زیاد مواجه می­شویم و درک بسیاری از تحولات تاریخی این دوره منوط به دریافت روشنی از این واژه­ها و دایرة اثرگذاری تاریخی آنهاست. در آنچه به تاریخ ایران در این سده­ها مربوط می­شود، خان­نشین جغتای در فاصلة مرگ چنگیز تا عزیمت امیر تیمور به سمت خراسان(624-782 ق) همسایه شمال خاوری ایلخانان ایران محسوب می­شد، در طول این مدت، ماوراءالنهر که تا پیش از هجوم مغولان بخشی از قلمرو سلجوقی خوارزمشاهی محسوب می­شد، به لحاظ حاکمیتی از خراسان و بقیه ایران منفک شد.

اولین و شاید مهمترین پیامد ظهور امیر تیمور و فتوحات گستردة او، این واقعیت تاریخی بود که این دو ناحیه(خراسان و ماوراءالنهر) مجدداً تحت حاکمیتی یگانه به هم می پیوست. این به هم پیوستگی را چگونه می­توان توضیح داد؟ با توجه به این که تلاش در راه ایجاد این حاکمیتِ یگانه از سمت ماوراءالنهر صورت گرفته است، آیا می توان گفت که میراث سیاسی حکومت ایلخانان(حکومتهای محلی ایران) به تصرف جغتاییان در آمده بود؟ اگر پاسخ به این سؤال مثبت باشد، در این صورت امیر تیمور را باید تداوم دهندة الوس جغتای دانست، اما چنانچه این حاکمیتِ یگانه، به یکسان خط بطلان بر حاکمیت­های جغتایی و ماترکِ ایلخانان کشیده و طرحی نو در انداخته باشد در این صورت باید حکومت امیر تیمور را در درجه نخست پایان بخش حاکمیت جغتاییان ماوراءالنهر دانست. ملاحظه می­شود که گویی پذیرش هر کدام از این دو انگاره(فرضیه) به ردّ انگارة دیگر می­انجامد؛ در حالی که آنچه در عمل اتفاق افتاده است و در منابع تاریخی بازتاب یافته است، نشان از آن دارد که امیر تیمور هر دو نقش را توأمان ایفا کرده است؛ یعنی هم در عمل به حاکمیت جغتاییان ـ حداقل در ماوراءالنهرـ پایان داده است و هم این جابه­جایی قدرت را به گونه ای پیش برده است که برای بسیاری از ناظران آن زمان موضوع به شکل احیا و تداوم حاکمیت جغتاییان نمود یافته است! موضوع از آنجا قابل توجه­تر می­شود که در متون تاریخی قرون نهم و دهم، در اشاره به حاکمیت امیر تیمور و خاندانش، به موازات استفاده از واژه تیموریان از واژة جغتاییان نیز استفاده شده است1.

به نظر می­رسد هرگونه تلقی ای از عملکرد امیر تیمور، منوط به تبیین و روشنی افکندن به نسبتی است که میان امیر تیمور و خانات جغتای برقرار شد و سرانجام به قدرت یابی وی انجامید و این یعنی"مسألة الوس جغتای"برای امیر تیمور. غرض از"مسأله"در هر بررسی تاریخی آنچنان وضعیتی است که باعث می­شود یک چهرة تاریخ­ساز حداقل بخشی از تصمیمات و اقدامات اساسی خود را در واکنش به آن وضعیت عرضه کند. این نکته را هم که الوس جغتای برای امیر تیمور«مسأله» بوده است، از آنجا می توان دریافت که گذشته از گزارش منابع تاریخی در خصوص نحوه قدرت­یابی وی در ماوراءالنهر که درگیر شدن مستقیم او را با سرنوشت الوس جغتای روایت می­کنند، در تزوکات تیمور نیزـ که نزدیکترین منبع به نیات و تمنیات امیر تیمور است ـ تمرکز سخن در ابتدای «فصل تدبیرات و کنکاش­ها» بر موضوع نحوة مقابلة او با بازماندگان جغتای است2(9/ ص10 به بعد).

سابقه پژوهش: در خصوص نحوة تعامل امیر تیمور با الوس جغتای، گرچه در منابع تاریخی اطلاعات و گزارشهای در خور توجهی می­توان یافت و در این مقاله سعی شده است از آنها بهره لازم برده شود، اما در بررسیهای مربوط به مطالعات تاریخی دورة تیمور، موضوعی با عنوان"مسألة الوس جغتای" بررسی تاریخی نشده است. نزدیکترین مطالعة تاریخی به دوران مورد بحث این مقاله،کتابِ برآمدن و فرمانروایی تیمور(تاریخ ایران و آسیای مرکزی در سده­های هشتم و نهم هجری) است که انتظار می­رود به این مسأله پرداخته باشد، اما این کتاب گرچه گزارشی از تکاپوهای نظامی امیر تیمور عرضه می­کند، لکن گذشته از این که به موضوع جغتاییان شرقی ـ که بخش مهمی از تکاپوهای امیر تیمور را به خود اختصاص می­دهدـ نمی­پردازد، در مورد این سؤال اساسی هم که امیر تیمور با خانهای الوس جغتای چه تعاملی برقرار کرد، جز اشاراتی کوتاه عرضه نمی­کند. مهمترین اشارات این کتاب را می­توان در دو فقره ذیل خلاصه کرد:1- «هنگام برآمدن تیمور... الوس جغتای... قدرتی نداشت،اما منزلتی عمده داشت»؛2- «تیمور برای مشروعیت فرمانروایی خویش با این دشواری رویارو بود که ریشه در خاندان سلطنتی نداشت»(19/صص18 و 19). این اشارات هرچند قابل توجه­اند، اما برای تحلیل عملکرد امیر تیمور در برابر الوس جغتای ناکافی می­نماید

سؤال پژوهش: سؤال اصلی این مقاله که پرسشهای فرعی تر را پیش خواهد کشید، این است که:« امیر تیمور با مسأله الوس جغتای چگونه مواجه شد و چه پاسخ عملی به این مسأله داد؟ » از رهگذر توضیح و تبیین چنین پرسشی است که می­توان به پاسخ سؤالهایی از این قبیل که چرا امیر تیمور هیچ گاه عنوانِ سلطان، شاه و یا خان بر خود ننهاد و به عنوان"امیر"اکتفا کرد، پرتو افکند.      در ابتدا مروری بر تاریخچة الوس جغتای برای درک نحوة تعامل امیر تیمور با این الوس ضروری می­نماید3. در این مرورِ کوتاه، توجه به سه نکته، خواننده را در تعلیل تکاپوهای امیر تیمور در قبال الوس جغتای یاری خواهد کرد: نخست زمینه­های نفوذ خانهایی از سلالة اوکتای در مسند خانی الوس جغتای؛ دوّم زمینه­های تقسیم سیاسی الوس جغتایی به دو بخش شرقی و غربی، و سوّم زمینه­های دخالت امیران نظامی در تعیین خانهای بخش غربی الوس جغتایی(ماوراءالنهر) در آستانة ظهور امیر تیمور.

 

اُلوس جغتای

الوس واژه ای مغولی است که می­توان آن را معادل تعابیر جدید کشور ـ ملت دانست4. از کلّ سرزمین­های فتح شده، قلمروی که در زمان حیات چنگیز خان(م. 624 ق) به پسر دوم او جغتای5(م. 639) رسید، در متون تاریخی و جغرافیایی با عنوان الوس جغتای یا اُلُغ ایف نامبردار گشت(8/ج1،ص31). مرکز سیاسی این الوس آلمالیغ6بود. محدودة این منطقه طبق اَعلام جغرافیایی جدید عبارت بود از: ازسمت شمال تا رود ایرتیش و بالای دریاچه بالخاش و از سمت غرب تا آمودریا(جیحون) و از سمت جنوب تا فلات بدخشان و از سمت شرق در راستای دریاچه لَب نور تا کوههای آلتایی. این قلمرو با سه الوس دیگر همسایه بود: از سمت شمال غربی با الوس جوجی، از سمت جنوب غرب با قلمرو ایلخانان ایران و از سمت شرق با قلمرو خان بزرگ. بدینسان مسیر اصلی تجاری که چین را به ایران و غرب آسیا مرتبط می­ساخت، از قلمرو جغتای می­گذشت.

الوس جغتای پس از مرگ جغتای و مقارن دوران خانهای بزرگ گیوک و منگو(644 تا 660 ق) وارد دورانی بحرانی شد که ویژگی اولیة آن فقدان استقلال کامل سیاسی و به تبع آن عدم برخورداری از یک حکمران صلاحیت دار برای حفظ منافع سیاسی این الوس بود. اوضاع به گونه­ای بود که تداوم حاکمیت سیاسی از طریق تبار جغتای همواره ممکن نبود و خانهایی از سلالة اوکتای(پسر سوم چنگیز) نظیر قیدو(م.700ق) نیز فرصت یافتند که به عنوان حکمران این الوس مطرح و مستقر گردند. قیدو در زمرة طرفداران اریغ بوکا(کوچکترین برادر منگو) بود که از تصدیق سروری قوبیلای به عنوان خان بزرگ خودداری و از خلأ ناشی از مرگ خانِ جغتایی؛ اُلغو(656 ـ 660) در صفحات شرقی الوس جغتای بهره برداری کرد و خود را به عنوان خان به جغتاییان این نواحی تحمیل نمود. کامیابیهای سیاسی قیدو نشان داد که صلاحیت لازم برای اعادة حیثیت الوس جغتای را دارد. همین کامیابیها این فرصت را به خاندان اوکتای داد تا در آیندة الوس جغتای باز هم نقش­آفرینی کنند. قیدو برای حفظ ظاهر و بسط نفوذ خود در نواحی غربی الوس، خانهایی از خاندان جغتای را برمی­گزید و آنها را مجری سیاستهای خویش در نواحی غربی (ماوراءالنهر) می کرد. در طی این مدت خانهایی از سلالة جغتایی عملاً به عنوان دست نشانده قیدو در بخش غربی الوس جغتای به مسند خانی رسیدند که آخرین آنها دُوا(685 ـ 705 ق) از نوادگان جغتای بود. وظیفه اصلی این خانهای گماشتة قید و خصومت­ورزی با ایلخانان ایران بود و در طی همین دوران بود که منازعاتی چند را میان جغتاییان و ایلخانان مشاهده می­کنیم. با مرگ قیدو در سال 700 ق، دُوا و بعد از او پسرانش آزادی بیشتری برای ترسیم سیاستهای خان نشین جغتای یافتند، اما تمرکز اینان بر موضوع مقابله با ایلخانان عملاً آنان را به بذل توجه بیشتر به ماوراءالنهر و غفلت روز افزون از نواحی شرقی تر الوس جغتای وادار ساخت. در دوران خانی کُبَک(709 ـ 721 ق) که از پسران دُوا و بنابر این از نسل جغتای بود، به نظر می­رسد که الوس جغتای نوعی تجدید حیات را تجربه کرده باشد. کبک نسبت به اسلافش اهمیت بیشتری برای بخش غربی الوس جغتای(ماوراءالنهر) و زندگی یکجا نشینی قایل شد. از عمده­ترین تحولات الوس جغتای پس از مرگ کُبَک، اسلام پذیری تِرمِشیرین خان(م: 727 ق) است. او با گرایش به اسلام و اختیار کردن نام اسلامی علاءالدوله مسیر سیاست کبک را سریعتر پیمود. نحوه انعکاس این تحول در منابع نشان از ناخرسندی پایبندانِ به سنتهای مغولی دارد (ر.ک: 20/ص90). از جهت دیگر ترمشیرین با این رویگردانی از میراث سنتی خاندانی اش نسبت به ناحیة شرقی الوس جغتای که بیشتر به این میراث دلبستگی نشان می دادند، نگاهی از سر بی مهری نشان داد. این تحولات را می­توان زمینه های سیاسی شکل گیری روندی دانست که بعداً به تقسیم خان نشین جغتایی به دو قسمت شرقی و غربی منجر شد.   

در اواخر نیمه اول قرن هشتم ق. خانهای جغتایی که در ماوراءالنهر قدرت را در دست داشتند، به سراشیب زوال و انحطاط غلتیدند. فضای سیاسی الوس جغتای در این دوران هنوز تحت تأثیر اسلام پذیری ترمشیرین و تنش ناشی از آن بوده است. همچنین به نظر می رسد این آشفتگی سیاسی در پی شکست ترمشیرین در حمله اش به خراسان(726 ق) پدید آمده است. بر اساس اطلاعات نطنزی، در این دورة ده ساله، سه خان قدرت یافته­اند که همگی از نسل دُوا خان بوده­اند: دورچی(م: 729 ق)، جنگشی(م:732 ق) و بوزان(م: 736ق)(همان). پایان دهنده به این دوران آشفتگی سیاسی غَزان سلطان بن یسور(736 ـ747 ق) بود. غزان سلطان خان با اتخاذ سیاستی خشن موفق شد الوس جغتای را از حدود قراخواجه [در شرق تورفان] تا دشت قفچاق تحت یک حاکمیت درآوَرَد(13/ج1،ص239به بعد). مقارن همین دوره زمینه برای دخالت امیران نظامی و سلطة آنها بر این خانهای دوران زوال فراهم شد. امیر غزغن از«قوم قراعوناس7»(20/ 162) در رأس نیروهای مخالفِ خان در طی دو رویارویی با غزان سلطان در سالهای 745 و 747ق به حیات وی خاتمه داد و دوران سیطرة امرای نظامی بر الوس جغتای آغاز شد. بعدها نسبتِ میان امیر تیمور و خانهای جغتایی نیز در ادامة همین سنت شکل گرفت.

به هر حال، کم و بیش از اواسط سدة هشتم ق. استفاده از اصطلاح مغولستان برای اشاره به بخش شرقی الوس جغتای به مثابه یک واحد سیاسی و جغرافیایی متمایز، در منابع تاریخی متداول می­گردد. به این بخشِ شرقی، جَتِه8 نیز گفته می­شد و خانهای آن به خانات جته معروفند. سیمای اقلیمی و هنجارهای سکنة این بخش شرقی بیشتر بازتاب دهندة سنتهای مغولی بود. اولین خان این ناحیة شرقی(مغولستان) که در منابع به او اشاره شده است، توغلقتمورخان(خانی: 748 ـ 764 ق) است. این توغلقتمورخان پسر ایسان بوغا و نوة دُواخان و بنابراین از تبار جغتای محسوب می­شد(11/ 14) و این امر مشروعیت سیاسی او را در الوس جغتای بخوبی تأمین می­کرد9. میرزا حیدر دوغلات تأکید دارد که«بعد از ایسان بوغاخان، به غیر از توغلقتمورخان در یورت مغول از خوانین جغتای کس نمانده بود»(همان/85)10. با او که به اسلام نیز در آمد(همان/ 14) سلسلة خانهای بخش شرقی الوس جغتای ـ که مغولستان(جته) خوانده می­شد ـ در نیمه قرن هشتم هجری آغاز می­گردد. وی در طی دو مرحله در سالهای 761 و 762 ق به ماوراءالنهر لشکر کشید و ضمن مطیع ساختن اُمرای آن دیار، پسر خود؛ الیاس خواجه را در سمرقند بر مسند خانی ماوراءالنهر گماشت. امیر تیمور در این زمان جوانی 25 ساله از طایفة برلاس بود و تصمیم داشت در ترسیم سیمای سیاسی و نظامی الوس جغتای نقش آفرین باشد. از این رو، ظهور و گسترش حاکمیت سیاسی امیر تیمور در ماوراءالنهر از همان ابتدا می­بایست یک مسأله را روشن می­ساخت و آن سرنوشت حاکمیت سیاسی خانهای الوس جغتای ـ چه غربی و چه شرقی ـ بود، اما به واسطة خاستگاه سیاسی طایفة برلاس؛ یعنی ناحیة کش و سمرقند، اولویت امیر تیمور تعیین سرنوشت بخش غربی الوس جغتای بود.

 

امیر تیمور و پیشینة خانوادگی او

اگر بتوانیم بر اساس منابعی که در دوران تیموریان نگاشته شده است، درباره سوابق خاندانی امیر تیمور سخن بگوییم، باید گفت خاندان او از همان ابتدای تشکیل الوس جغتای در زمرة نویانها(= اشراف نظامی) و نقش آفرینان سیاسی بوده اند11. البته، او از نسل و تبار جغتای نبود، بلکه از قبیله برلاس بود که از قبایل عمدة الوس جغتای محسوب می­شد. تبارنامه­های عهد تیموری نسب او را با پنج واسطه به قَراجارنویان می­رسانند12. این قراجارنویان به صوابدید چنگیزخان منصب امیرالامرایی و مشاورت سیاسی جغتای را عهده­دار بوده و تا سال 640 ق حیات داشته است. کلاویخو خاندان امیر تیمور را از آن جملة تاتاران می داند که با هجوم چنگیزخان به سمت ماوراءالنهر کوچ کردند و چادر نشین و بیابانگرد بودند(16/ص214). در آشفتگیهای سیاسی دوران جانشینان جغتای«فرزندان قراجار­نویان به تومانات قبه الخضراء کَش خیمه زده و در آن نواحی فروکش کردند و اولاد و احفاد نسلاً بعد نسل به منصب حکومت آن بلاد موسوم شدند و هر پادشاه که در ماوراءالنهر و الوس جغتای رایت برافراشت، آن منصب در آن خاندان مسلم داشت »(13/ج1،ص151).

تداوم سنتهای چادرنشینی در میان ترکانی که با هجوم مغولان به ماوراءالنهر وارد شده بودند، باعث می­شد که به سکونت در شهرها رغبتی نداشته باشند. کلاویخو به این نکته اشاره دارد که پدر امیر تیمور، امیر طرغای که از بزرگان کم ثروت بود، به سان دیگر بزرگان و نجبای جغتایی روستا را بر شهر برتری می­داده است و به همین خاطر در روستای کَش مقیم بود(16/ص215). در همین ناحیة کَش13 بود که به تاریخ 25شعبان736 ق امیرتیمور زاده شد(10/ص914) و همین ناحیه بود که بعدها در برخی تصمیمات سیاسی امیر تیمور تأثیر شایانی گذاشت. این سال دقیقاً با سال مرگ بوزان، خان الوس جغتای و کشاکش تنشهای سیاسی ناشی از ضعف خانهای رو به زوال در آن قلمرو، مقارن است؛ ضمن این که در ربیع الاخر همین سال بود که ابوسعید ایلخانی(716 ـ 736 ق) در گذشت.

 

اتفاقِ امیر و پادشاه

قبلاً اشاره شد که با زوال قدرت خانهای جغتایی، زمینه برای دخالت امیران نظامی و سلطة آنها بر این خانهای دوران زوال فراهم شد. آغازگر این روند امیر غَزغَن بود که با جلب موافقت دیگر امیران نظامی در خصوص به خانی برداشتن فردی به نام داشمنجه14 از نسل اوکتای بر غزان سلطان شورید و سرانجام در سال 747 ق وی را به قتل رساند. منابع، عمده دلیل این شورش را ارتکاب غزان سلطان به «قلع خاندانهای قدیم و قمع امرای بزرگ»(13/ج1،ص139) دانسته اند. گرچه امیر غزغن با عَلَم کردن داشمنجه توانسته بود قدرت را بِرُباید، اما« در کار مُلک جز نام، داشمنجه بر نشان هیچ مدخل نداشت»(همان/ ج1،ص258). حضور یک خان از نسل اوکتای در مسند خانی الوس جغتای گرچه سابقه داشت، اما آنچه بدیع بود بازیچه شدن یک خان در دستان یک قراجور(= امیر نظامی) بود. متحدان پیشین امیر غزغن؛ یعنی دیگر امرای نظامی با بهانه قرار دادن تبار غیر جغتایی داشمنجه، امیر غزغن را تحت فشار قرار دادند و او ناگزیر فردی با نام بیان قلی از تبار جغتای را به خانی گماشت و داشمنجه را معدوم ساخت. بیان قلی با درک موقعیتِ ناگزیر خود عملاً به صورت آلت دست امیر غزغن در آمد. این روندِ سیطرة امیران نظامی بر خانهای پوشالی در بخش غربی الوس جغتای با عنوان«اتفاق پادشاه و امیر» در منابع تاریخی بازتاب یافته و با نظری مثبت بدان اشاره شده است(همان/ج1،ص258). با توجه به این که ییلاق امیر غزغن در خُتّلانِ طُخارستان و قشلاق او در سالی سرای در ساحل جیحون بوده است، می­توان گفت امیر غزغن و خان دست نشانده­اش با تمرکز باز هم بیشتر بر بخش غربی الوس جغتایی از تحولات بخش شرقی که در حال شکل دادن به یک شاخه جدید از خانهای جغتایی بود، عملاً غافل مانده­اند. امیر غزغن تا سال 760 ق که کشته شد، به تحکیم یک جانبة اتفاق پادشاه و امیر پرداخت؛ به نحوی که با مرگ او پسرش امیر زاده عبدالله با اینکه سن کمی داشت، توانست مسند پدر را اشغال کند، اما وی با اقدام به قتل بایان قلی(761ق) بهانه­ای به دست داد تا احساس جاه طلبی دیگر امیران نظامی که در زمان حکومت با صلابت پدرش مجالی برای ظهور و بروز نیافته بود، بیدار شود.«امرای بزرگ» یعنی امیر بیان از قوم سلدوز و امیر حاجی از قوم برلاس بر قتل امیر زاده عبدالله متفق شدند و پس از آن« از غزغنیه هرکه به دست افتاد، از پا درآمد»(همان/ ج1، 329). در این میان، نوة امیر غزغن15ـ که امیر حسین نام داشت ـ جان به در برد، اما از ترس دشمنان آواره بود. پس از آن هر بخشی از ماوراءالنهر در اختیار امیری قرار گرفت. در این میان امیر حاجی برلاس که در این زمان رئیس قوم برلاس16 بود، قدرت خود را بر یورت موروثی برلاسیه؛ یعنی«شهر کش و توابع» گسترانید(20/ص167). امیر تیمور از این تحولات درسهای سیاسی مهمی آموخت که در آینده به کار برد.

 

امیر تیمور و مسألة الوس جغتای

به هرحال با بروز وضعیتِ« ملوک الطوایف»(همان/ص 96) در ماوراءالنهر، توغلقتمور، خانِ بخش شرقی الوس جغتای موسوم به مغولستان یا جته زمینه را برای برقراری سلطة خویش در ماوراءالنهر آماده یافت. به واسطة پراکندگی اکثر امیران متنازع در ماوراءالنهر، توغلقتمورخان بدون برخورد با مانعی تا عمق ماوراءالنهر نفوذ کرد17.در این مقطع(761ق) زندگی امیر تیمور با موضوعی پیوند می یابد که می­توان آن را آغاز شکل­گیری مسأله­ای دانست که از آن با عنوان"مسألة الوس جغتای"یاد می­کنیم و این مسأله تا پایان زندگانی امیر تیمور در تصمیمات و اقدامات او تأثیر­گذار بوده است. در یک نگاه اجمالی به سوانح زندگی امیر تیمور می­توان دریافت که وی از دو جنبه با این مسأله درگیر شده است:

 1ـ نیاز به مشروعیت سیاسی برای تحکیم قدرت خویش؛

2ـ نیاز به تأمین امنیت نظامی کافی برای مناطق متصرفی اش.

تصمیمات و اقدامات امیر تیمور در خصوص نحوة مواجهه اش با خاندان جغتای تا پیش از تحکیم قدرت مستقل خویش در ماوراءالنهر ـ و حتی تا مدتها پس از آن ـ بیشتر متأثر از موضوع مشروعیت سیاسی و بنابر این مدارا گونه است، در حالی که پس از تحکیم قدرت وی در ماوراءالنهر و انتخاب سمرقند به پایتختی، تأمین امنیت نظامی ماوراءالنهر در برابر حملات جغتاییان شرقی(جته ها) به نوع مواجهة او با موضوع جغتاییان صبغه ای سرکوبگرانه می­بخشد. در ادامة مقاله این دو نحوه مواجهه را بررسی خواهیم کرد:

الف) جغتاییان؛ بنیاد مشروعیت: به هنگام حملة توغلقتمورخان به ماوراءالنهر، امیر تیمور جوان که به تازگی پدرش مرده بود(23/ ج1، 35)، برخلاف امیر حاجی، رئیس قوم برلاس که به سمت خراسان گریخت، «دل بر الوس خود بسوخت» و با یک واقع­بینی سیاسی به استقبال لشکریان توغلقتمورخان رفت تا بلکه با اعلام وفاداری بتواند سلطة خود را بر یورت موروثی قوم برلاس تثبیت سازد. از آنجایی که گفتگویی که میان امرای توغلقتمور خان و امیر تیمور واقع شده است، می تواند در خصوص نحوة تلقی امیر تیمور در این مقطع از زندگی اش دربارة الوس جغتای و مشروعیت سیاسی خانهای آن روشنگر باشد، شایسته است این گفتگو در این جا آورده شود. امرای جته از او می­پرسند چرا او نیز مانند دیگران از مقابل لشکریان توغلقتمورخان نگریخته است و به استقبال آمده است؟ امیر تیمور پاسخ می دهد که:

«چون مملکت به ارث و اکتساب تعلق به پادشاه [= توغلغتمورخان جغتایی] می­دارد و حق به مرکز خود قرار گرفته، قراجور [امیر نظامی] را به فضولی چه کار؟ به حکم یارلیغ آسمانی و تورة چنگیزخانی اطاعت و متابعت واجب و لازم است. هر که عصیان و طغیان ورزد، کفران نعمت حق کرده باشد»(20/ص 168).

تدبیر او کارگر شد و توغلقتمور­خان« ایالت کَش و تومان موروثی با توابع و لواحق به او ارزانی فرمود» (23/ج1، 45ص) و به سمت مغولستان بازگشت. این وقایع در سال 761 ق روی داد، اما بروز هرج و مرج مجدّد پس از بازگشت توغلقتمورخان، منجر به آن شد که در سال 762 باز هم توغلقتمورخان به ماوراءالنهر لشکر­کشی کند و این بار فرزندش الیاس خواجه را در ماوراءالنهر به حکومت بگمارد و در این مرتبه باز هم امیر تیمور به ملازمت او شتافت:

«چون تمام ممالک ماوراءالنهر به تحت تسخیر و تصرف درآمده بود و مجموع امرا و نوئینان اطراف به کام و ناکام سر بر خط فرمان نهاده، جماعتی را که از فساد ایشان اندیشناک بود، به یاساق رسانید و بعضی که محل اعتماد بودند، به عنایت و تربیت اختصاص بخشید و پسر خود الیاس خواجه اُغلان را به حکومت آن دیار نصب فرمود و غلبه تمام از امرا و لشکریان جته، مقدم بر همه بیکیجک را به ملازمت او نامزد کرد و حضرت صاحبقرانی[= امیر تیمور] را به صنوف تربیت و عواطف مخصوص داشته، پیش پسر بگذاشت و چون از مجاری احوال و اوضاع آن حضرت آثار شهامت و صرامت تفرس می­نمود، ضبط امور آن ممالک را بر رأی رزین او مفوّض فرمود و خود به مستقر سریر سلطنت بازگشت»(همان/ج1،صص 45 و 46).

این ماجراها را می­توان نخستین نشانه ها از شکل­گیری"مسألة الوس جغتای"برای امیر تیمور برشمرد. باید پرسید امیر تیمور بیست و پنج ساله در این زمان به موضوع چگونه می­اندیشیده است؟ یک نکته مهم را نباید نادیده انگاشت وآن این که امیر تیمور در این زمان دارای ذهن حسابگر و بلوغ سیاسی و بنابراین احتمالاً به دنبال تحقق یک اراده سیاسی شخصی بوده است. این را از عدم همراهی او با امیر حاجی برلاس در گریزش به سمت خراسان می توان دریافت18. ضمناً می­توان پذیرفت که او در پیوستن به ملازمت توغلقتمورخان بیش از هر چیز در پی برانداختن سروری امیرحاجی برلاس از یورت موروثی بوده است، زیرا پس از لشکرکشی اول توغلقتمورخان به ماوراءالنهر و بازگشت او به مغولستان و زمانی که امرای فراری ماوراءالنهر مجدداً بازگشتند و به جان هم افتادند، امیر تیمور با پیوستن به امیر حسین غزغنی سعی کرد در مقابلِ امیر حاجی برلاس قرار گیرد(20/ص169 و 13/ج1، ص331). بنابراین، به نظر می­رسد آن پاسخی را که امیر تیمور به امرای توغلقتمورخان داده است، بیشتر باید نوعی استفاده سیاسی از یک سنت مستحکم در زمینة مشروعیت سیاسی در راستای دستیابی به اهداف شخصی تلقی کرد و نه یک اعتقاد سیاسی جدّی. در این مرحله مؤلفه­هایی که نوع برخورد امیر تیمور با مسألة الوس جغتای را رقم می­زنند، در سه محور خلاصه می­شوند:

1- اراده شخصی او برای اثر­گذاری بر تحولات سیاسی؛

2- سنت موجود سیاسی مبنی بر مشروعیت خانهای جغتای؛

3- واقعیت موجود سیاسی مبنی بر زوال اقتدار خاندان جغتای ـ حداقل در ماوراءالنهر ـ و محوریت امیران نظامی در ترسیم تحولات آینده.

اراده شخصی او بر اساس اولویت بندی دو مؤلفة دیگر بود که ظهور و بروز می­یافت. از این رو، در حالی که حضور مستعجل توغلقتمورخان در ماوراءالنهر باعث می­شد که مؤلفه دوم(مشروعیت خانهای جغتایی) مدتی پر رنگ­تر گردد، پاسخ کذایی امیرتیمور نیز کارآمد واقع می­شد، اما هنگامی که امیر تیمور دریافت در صورت تحکیم جدّی سیطرة الیاس خواجه بر ماوراءالنهر مجالی برای توسعة اثر­گذاری او بر تحولات متصور نیست، تصمیم گرفت ضمن بهره­گیری از موضوع مشروعیت جغتاییان، کفة مؤلفة سوم(محوریت امیران نظامی) را در نوع برخوردش با مسألة الوس جغتای سنگین تر سازد و بنابراین، تا زمان به دست گرفتن کامل قدرت در ماوراءالنهر(771 ق) تلاش کرد تا اراده خود را در بستر رویارویی های امیران نظامی پیش بَرَد. به عبارت دیگر، امیر تیمور ناچار شد برای رسیدن به هدف اصلی خود؛ یعنی یکدست کردن قدرت در ماوراءالنهر، عملاً به جرگة امرایی بپیوندد که اکنون اقتدار الیاس خواجه را مانعی در راه جاه طلبیهای خود تشخیص داده بودند.

پس از چندی، امیر تیمور در اتحاد با امیر حسین(نوة امیرغزغن) بر الیاس خواجه خروج کرد و ماوراءالنهر را برای همیشه از زیر سلطة خانهای شرقی جغتای(جته، مغولستان) خارج ساخت(763 ق). بهانة تمرّد از سروری الیاس خواجه نیز بسهولت پیدا شد؛ بی حرمت شدن یاسای توغلقتمورخان:

«امیر بیکیجک [= ملازم الیاس خواجه] بر حسب فرمودة [توغلقتمور] خان نمی زیست. دست ظلم و بیداد برگشاد و از سر بی باکی پای جسارت بر راه عدوان و طغیان نهاد و حضرت صاحبقرانی [= امیر تیمور ] چون مشاهده فرمود که یاساقِ خان برقرار نماند و حال ملک به اختلال خواهد انجامید، اقامت در آن دیار مصلحت ندید، عزم طلب داشتن امیر حسین جزم کرد»(23/ ج1،ص47).

امیرتیمور در تزوکات خود اشاره می­کند که« الیاس خواجه از سلطنت بهره نداشت و در منع ظلم و تعدی» اطرافیانش عاجز بود و من برای این که«مظلومان را از دست ظالمان خلاص» سازم، علیه آنها شوریدم. سپس« صورت عهد و فتوی» را که«علما و مشایخ ماوراءالنهر» در این خصوص صادر کرده بودند، نیز به عنوان توجیه اقدام خود می­آورد(9/صص26-30)،اما واقع مطلب این بود که الیاس خواجه خیمه گاه و مقرّ حکومتی خود را در ناحیه تاش آریغی مستقر کرده بود(23/ج1،ص67) که در نزدیکی کش، زادگاه امیر تیمور و تومان موروثی طایفه برلاس قرار داشت و این امر بوضوح آزادی سیاسی و نظامی امیر تیمور را تهدید می­کرد؛ ضمن این که با مرگ توغلقتمور خان که در سال بعد روی داد و نیاز به حضور الیاس خواجه در مغولستان، به نظر می­رسید فرصت برای آزادی عمل بیشتر برای امیران سرکش ماوراءالنهر مجدداً فراهم شده باشد.

بدین سان امیر تیمور در اتحاد با امیر حسین غزغنی کوشید در مقابل گسترش نفوذ خانهای بخش شرقی الوس به داخل ماوراءالنهر مقاومت کند، اما این مقاومت چندان ساده نبود. دشواری کار این دو امیر در برخورد با مسألة الوس جغتای و مشروعیت خانهای جغتایی را از آنجا می توان دریافت که در نبردی که امیر تیمور و امیر حسین بر ضد الیاس خواجه به راه می اندازند(765 ق)، در حین نبرد الیاس خواجه خان و چند تن از امرای لشکر او دستگیر می شوند« اما خان را وفاداری که در جبلّت اتراک مرکوز است، دستگیر آمد و تنی چند از لشکر که او را گرفته بودند، بشناختند و بی آن که سرداران سپاه را خبر شود، او را... سوار ساخته، رها کردند»(همان/ج1،ص71). به عبارت دیگر، هنوز در سپاه امیر تیمور و امیر حسین، حسّ احترام برای جغتایی زادگان در حد و اندازه­ای بوده است که با وجود دست یافتن بر الیاس خواجه، وسایل رهایی او را فراهم کنند. این واقعیت که ترکان هنوز مشروعیت را از جغتاییان می­دانند، باعث شد که امیر 

تیمور و امیر حسین نیز با تأسی به شیوة امیر غزغن یک نفر از تبار جغتای را به خانی بخش غربی الوس جغتای(ماوراءالنهر) برنشانند. مسائلی که باعث می­شد با وجود انحطاط سیاسی جغتاییان از زمان غزان سلطان(م: 747 ق) به بعد هنوز نیاز به یک خان جغتایی ـ ولو دست نشانده - وجود داشته باشد، فقط به موضوع مشروعیت محدود نمی شد؛ گرچه شاید مسألة مشروعیت مهمترین آن مسائل بود. مسلماً ضرورتهای دیگری نیز وجود داشت. شرف­الدین علی یزدی به این ضرورتها بخوبی اشاره دارد:

«چون مملکت ماوراءالنهر و ترکستان با توابع و لواحق از قبضة تسلط و استیلاء قوم جته مستخلص شد، اعیان امراء بزرگ و نوئینان رفیع مقدار، حکومت و فرماندهی یکدیگر را گردن اذعان نمی نهادند و چون هر یک از پیشوایان قبایلِ سنگین را پشت استظهار به کثرت اتباع و اشیاع خویش گرم بود، مجموع سر اطاعت و فرمانبرداری به یک کس فرو نمی­آوردند و سنت الله جاری است که هر کثرتی را که جهت وحدتی نباشد که حافظ آن بوَد، رو به فساد انجامد... بنابراین، امیر حسین و حضرت صاحبقران با یکدیگر مشورت کرده، مصلحت در آن دانستند که از نسل جغتای خان یکی را به خانی بردارند... هم در سال 765 جمیع امرا و نوئینان را جمع آورده، قُرلتای کردند و در باب سلطنت و کفایت مهمات مملکت سخن راندند و رأی بر آن قرار گرفت که کابلشاه اُغلان پسر دورجی بن ایلچیکدای بن دُواخان را که از وهم آسیب تغلبات روزگار به حصارِ شعارِ فقر و درویشی درآمده بود، از آن مسکنت بیرون آرند و قامت اقبالش را به خلعت عالی طرازِ خانی بیارایند... کابلشاه اغلان را بر تخت سلطنت نشاندند و به رسمی که آیین سلاطین ترک است، او را کاسه داشتند»(همان/ج1،صص 73 و 74).

امیرتیمور از سال 763 تا 771 ق ـ هر چند با اکراه و از سر ضرورت سیاسی ـ در اتحادی شکننده با امیر حسین باقی ماند. در طی این مدت غیر از کابل شاه، جغتایی زاده دیگری به نام عادل سلطان نیز توسط این دو امیر به مسندِ خانی ماوراءالنهر برنشانده شد. واقعة مهمی که در این اثنا در ماوراءالنهر روی داد و تأمل در باره آن می تواند تا حدی روشن کننده فضای فکری و روحی ساکنان غیرِ ترکِ ماوراءالنهر باشد، قیام سربداران سمرقند علیه سلطة مغولان جته است. ماجرا از آنجا آغاز شد که با وجود تعیینِ خانِ دست نشاندة این دو متحد، مغولان جته خیال تسلط بر ماوراءالنهر را از سر بیرون نکردند و یک سال بعد(رمضان 767 ق) در جنگی که به جنگ لای موسوم شد، شکست سنگینی به متحدان وارد کردند. نتیجه فوری این شکست برای امیر تیمور عبارت بود از: ناامیدی از نتیجه بخش بودن اتحاد با امیر حسین و سست شدن اتحاد این دو(10/ص 962).

اوضاع به گونه­ای ناامید کننده می­نمود که امیر حسین با عقب نشینی به سالی سرای در کنار جیحون آماده فرار به هندوستان شد و امیرتیمور با تَرک زادگاه خود به سمت بلخ عقب نشست(23/ ج1، ص83). لشکریان جته بی محابا به سمت سمرقند تاختند و در اینجا بود که ضربت سنگین به لشکریان جته وارد شد؛ آن هم نه از طرف نظامیان ترک، بلکه از سوی ساکنان غالباً غیر ترک(= تاجیک) سمرقند.« مولانا زاده سمرقندی و مولانا خردک بخاری و ابوبکر کلوی ندّاف، اهل شهر را تحریک نموده و به کوچه بند و محافظت شهر مشغول گشتند و مدتی بی شکوهِ پادشاهی قاهر، آن رعیت مردانه با چنان لشکر جرار غدار، دادِ گیر و دار دادند و به مقابله و مدافعة مخالفان به نوعی قیام نمودند که دست تسلط و استیلای ایشان به دامن عرض و مال اهالی آن شهر نرسید [سپس] وبا در اسپان جته افتاد... و بدان سبب عاجز و متحیر مانده، از همانجا به ضرورت بازگشتند»(همان/ ج1، ص84).

با مقاومت دلیرانه سمرقندیان، تهدید جته از قسمت اعظم ماوراءالنهر دفع گردید و امیرانِ گریخته(امیر حسین و امیر تیمور) بدون دردسر به ماوراءالنهر و سمرقند بازگشتند و با ترکیبی از حیله و خشونت بر سمرقند مسلط شدند. تحلیل و بررسی این قیام خارج از اهداف این مقاله است. آنچه که مورد نظر است، آن که قیام سربداران سمرقند را باید نقطه عطفی در نحوه پاسخ امیر تیمور به مسأله الوس جغتای دانست. درس بزرگ این قیام آن بود که برای ساکنان غیر ترک ماوراءالنهر آنچه اهمیت و اولویت دارد، نه مشروعیت سیاسی، بلکه امنیت نظامی است19. برآیند نتایجی که از شکست در جنگ لای و قیام سربداران سمرقند برای امیر تیمور حاصل شد، در کوتاهترین تعبیر چنین بود: تکاپوی قدرت، بدون متحد و با تأکید بر برقراری امنیت در ماوراءالنهر. در راستای تحقق این هدف بود که تضاد و نقار میان دو متحد سرعت گرفت و مسأله مشروعیت سیاسی در تکاپوهای امیر تیمور در قیاس با مسأله برقراری امنیت کمرنگ ـ و البته نه بی رنگ ـ شد. اتحاد شکننده دو امیر پس از چند بار مصالحه، سرانجام در سال 770 ق به پایان رسید و امیر تیمور در 35 سالگی با حذف رقیب، حکمران بلامنازع سمرقند و بیشتر پهنة ماوراءالنهر شد(771 ق). البته به همان میزان که بریدن از متحد پیشین بسادگی امکان­پذیر گشت، گسستن از مجاری مشروعیت سیاسی مستقر به طور کامل امکان پذیر نبود، زیرا به هرحال، امیر تیمور برای متقاعد ساختن بدنه اصلی سپاه خود که از ترکان تشکیل می­شد و نیز برای حفظ وفاداری فرماندهان سپاهش که در غیاب یک خان می­توانستند قدرت او را به چالش بکشند ـ و شاید هنوز در میان آنان، بودند کسانی که برای حفظ هویت الوس جغتای گونه­ای حسّ احترام قائل بودندـ ناگزیر به رعایت برخی مصالح بود20. از این رو با برساختن یک خان جدید به تأمین این مصالح اقدام کرد. او فردی از دودمان اوکتای قاآن را به نام سیورغَتمِش(پسرِ داشمنجه خان) به مسند خانی برنشاند21. با وجود تبار غیر جغتایی سیورغتمش، متون عصری از این اقدام امیر تیمور با عنوان« احیای خاندان جغتای » یاد کرده­اند(13/ج1،ص 428).

اما در این شرایط، آیا برساختن یک خان از نسل اوکتای نوعی معارضه ضمنی با خانهای بخش شرقی که خود را مستقیماً از نسل جغتای می­دانستند، تلقی نمی­شد؟ به نظر می­رسد امیر تیمور با انتخاب آگاهانة یک فرد از تبار اوکتای برای خانی الوس جغتای حداقل دو هدف را به صورت توأمان دنبال کرده باشد: اوّل این که به هر حال خانی را برگزیده بود و با این اقدام به گونه­ای امرای نظامی بهانه جو را ساکت می­ساخت و دوّم این که با پرهیز از انتخاب یک خان از تبارجغتای فاصله­ای منطقی با دوران حاکمیت مستقیم جغتاییان ایجاد می­کرد. پیشینة حضور اوکتای زادگان در مقام خانی ِ الوس جغتای نیز سنتی تاریخی بود که امیر تیمور از آن نهایت بهره برداری را کرد. به هرحال، امیر تیمور با سیطره بر سمرقند و انتصاب یک خان دست نشانده، مرحله نخست از پاسخ خود به"مسألة الوس جغتای"را کامل کرد و مشروعیتی متناسب با شرایط محیطی و ترکیب سپاهیانش فراهم آورد. برای امیر تیمور این مشروعیت دستاوردی بزرگ محسوب می­شد، زیرا به وی این امکان را می­داد که حاکمیت خود را تحت لوای استمرار حاکمیت خاندان جغتای از وجاهت لازم در نزد ترکان آسیای مرکزی و اخلاف آنان برخوردار سازد. تا آنجا که به فتوحات بعدی امیر تیمور در طی یورشهایش به ایران و آسیای غربی مربوط می­شود باید گفت حتی آن یورشها نیز بر مبنای همین مشروعیت ادعایی از طریق خانهای جغتایی برنامه­ریزی شد و به مرحله عمل در آمد. این سخن یک ادعای استنباطی نیست، بلکه از پشتوانه­ای استنادی برخوردار است. در یکی از نامه­های بازمانده از امیر تیمور که خطاب به سلطان مملوک مصر الملک الناصر فرج نگاشته شده است، امیر تیمور حمله خود به ایران را باز پس­گیری سرزمینهایی بر می­شمرد که در اصل به خاندان جغتای تعلق داشته، اما هولاکو و خاندان او آن را تصاحب کرده بوده اند و اکنون امیر تیمور برای باز پس گیری آنها اقدام می کند22 ! البته، مسلماً برای تیمور مهم این نبود که این ادعا صحت تاریخی داشته باشد، بلکه مهمّ، ظرفیت چنین ادعایی برای دستاویز قرار گرفتن جهت اهداف توسعه طلبانة او بود.

اما مرحلة دوم از پاسخگویی به"مسألة الوس جغتای"در پیوند با تأمین امنیت برای این حکومت نوپا بود. این که امیر تیمور پیش از اقدام به یورشهای سه­گانه مشهور خود به نواحی غربی آسیا(ایران، بین النهرین، آناتولی و شام) به حلّ معضل جغتاییان شرقی اقدام می کند، نشان می دهد که وی تا چه میزان از ناحیة مدعیان تداوم مشروعیت جغتاییان در ناحیه شرقی احساس خطر و تهدید می­کرده است.

ب) جغتاییان؛ تهدید نظامی: با وجود این کهامیر تیمور در تحقق الگوی حکومتی« اتفاق امیر و پادشاه» خود را کامیاب­ترین قراجور آن زمان نشان داد، اما خود او هم می­دانست که این کامیابی بر اساس پاسخی که او در سال 761 ق به امرای توغلقتمورخان داده بود، از رهگذر«فضولی» حاصل شده است. بنابراین، طبیعی بود که این فضولی از جانب جانشینان توغلقتمورخان بدون پاسخ نمانَد. از این رو، با وجود بهره­هایی که امیر تیمور از رهگذرِ تسلط بر خانهای بخش غربی الوس جغتایی حاصل می کرد، شعبة شرقی جغتاییان اکنون برای امیر تیمور به سان تهدیدی نظامی جلوه گر می شد. این که امیر تیمور خود اذعان داشت که توغلقتمورخان« نبیرة چنگیز خان » است(9/ص 14)، نشان از جدّی بودن این تهدید دارد. از این رو مشاهده می­شود که امیر تیمور پس از حذف امیر حسین از صحنة رقابتهای بخش غربی الوس جغتای(ماوراءالنهر) توجه خود را به سمت بخش شرقی این الوس(مغولستان) معطوف و تلاش کرد این تهدید را کاملاً برطرف نماید و به میزان زیادی در این امر کامیاب شد. گویا کوتاه بودن عمر سیاسی الیاس خواجه و تحولات داخلی بخش شرقی علت اصلی کامیابیهای امیر تیمور در مغولستان بوده است.

امیر تیمور ابتدا در طی یک لشکر کشی به بخش شرقی(مغولستان) در پاییز772 ق(10/ص967) موفق شد مغولان را«از نواحی اُزجند[= اوزگند] و فرغانه... بیرون رانده، چنان به خود مخمر کرد تا خطای ضبط کند». با توجه به عقب نشینی مغولان از برابر او، امیر تیمور بناچار«مغولستان را تمام به کبک تیمور23 داد و دست او را قوی ساخته تا قراخواجه24 داخل یرلیغ او گردانیده»(20/صص29و230) و به سمرقند بازگشت.«چون کبک تیمور، مغولستان را ضبط کرد... و خود را به غایت غلبه و قوی حال دید... با خود تصور کرد که مِن بعد امیر صاحب قران [= تیمور] به مغولستان نیاید و او به کام خود... جهانگیر شود » و از این رو، بر امیر تیمور یاغی شد. فرماندهان لشکری که امیر تیمور برای گوشمالی کبک تیمور به مغولستان فرستاد، تنها توانستند با کبک تیمور به صلح برسند، اما امیر تیمور که از عمق تهدیدات این بخش الوس جغتای برای آینده اقداماتش بیمناک بود، تصمیم گرفت شخصاً برای مطیع ساختن مغولان بخش شرقی روانه آن حدود شود «بار دیگر لشکرهای جرار از یمین و یسار جمع شدند و قرار بر آن گرفت که تا نهایت ولایت مغول رفته آن نواحی را بکلی صاف کنند. کبک تیمور... فرار بر قرار اختیار کرده و از شآمت او تمامت مغول قاعاً صفصفا شد و مغولستان عالیها سافلها گشت. غنایم بسیار و تموّلات بی شمار به دست آورده بازگشتند و دل، کلی از طرف دشمن جمع شد» (همان/صص230 و231). با وجود این توصیفاتِ تداعی کننده کامیابی برای امیر تیمور، به نظر می­رسد وضعیت جغرافیایی و گستردگی عرصه مغولستان و پراکندگی طوایف جته در این گستره، امکان پایان دادن قطعی به مسأله جغتاییان شرقی را در این مرحله به امیر تیمور نداده است.

در طی دورانی که امیر تیمور در تکاپوی کسب قدرت در ماوراءالنهر بود، برخی تحولات در بخش شرقی الوس جغتای(مغولستان/جته) روی داد که دستاویزی برای دخالت بیشتر امیر تیمور در مغولستان گردید و اشاره ای به آنها به درک بهتر تحولات آینده کمک می کند: در باره سرنوشت و زمان مرگ الیاس خواجه خان تنها در تاریخ رشیدی اشاره ای غیر دقیق می یابیم که می نویسد:«مدّت خانیت الیاس خواجه خان پس از مرگ پدر و بعد از جنگ لای[ 767 ق ] و ظفر یافتن و محاصره سمرقند و مراجعت از جهت تلف شدن مراکب، قلیلی بوده است»(11/ص 55). به هرحال، پس از مرگ الیاس خواجه، یکی از امرای مغولستان به نام امیر قمرالدین«اسم خانیت را بر خود اطلاق فرمود و مهمّ مغولستان بهم برآمد»(11/ص56). برادر زاده امیر قمرالدین به نام امیر خدایداد25 بن امیر بولاجی با برعهده گرفتن سرپرستی یکی از پسران رضاعی توغلقتمورخان به نام خضرخواجه، به طور ضمنی به مخالفت با دعوی خانیت عموی خود امیر قمرالدین پرداخت26. وجود امیر خدایداد و خانِ بالقوه اش؛ یعنی خضر خواجه، دغدغه خاطر امیر قمرالدین گشت و این مسائل با سالهای اولیه تحکیم قدرت امیر تیمور در ماوراءالنهر مقارن گردید. شاید اکنون امیر تیمور می­توانست به دلایل خود جهت دخالت در امور جته ها و سرکوبی قمرالدین، موضوع سرکوبی یک غاصبِ مقام خان جغتایی را هم بیفزاید. گرچه نحوة معاملة قمرالدین با موضوع مقام خان جغتایی در بخش شرقی بی­شباهت با نحوة معاملة امیر تیمور با مقام خان جغتایی در بخش غربی نبود، اما این اتهام غصب مقام خانیت امری بود که امیر تیمور با تعیین خان دست نشانده اش؛ سیورغتمش شخصاً از آن پرهیز کرده بود؛ در حالی که بی مبالاتی قمرالدین در این زمینه برای او گران تمام شد. با این تحولات امیر تیمور بهانه محکمی برای ارائة پاسخ قطعی و نهایی به مسأله الوس جغتایی به دست آورده بود! لشکرکشیهای بعدی او به سمت جته­ها عملیاتی کردن این پاسخ بود.برای پرهیز از اطاله نوشتار فقط به این عملیات اشاره می­شود. این اشاره نشان می­دهد که مرحلة دوّم از پاسخ عملی امیر تیمور به مسألة الوس جغتای برای او چندان هم ساده و بدون دردسر نبوده است:

در شعبان 776 ق امیر تیمور و پسر بزرگش، جهانگیر برای سرکوبی جته ها اقدام کردند. لشکر جهانگیر« هزاره­های جته را که [در حوالی کاشغر] مقام داشتند، بغارتیدند و قمرالدین را در کوهستان یافته، در پی کردند و از ایل و الوس رانده و بیرون کرده و تمام مواضع و منازل او را بتاختند»(11/ص62). این سومین حمله به جته­ها محسوب می­شد(10/ص971). در سال 777 ق که امیر تیمور عازم خوارزم بود، چهار تن از امیران خود را« با سی هزار سوار به جانب جته ـ که عبارت از مغولستان است ـ فرستاد و فرمان داد که در طلب قمرالدین سعی و کوشش بلیغ نموده، هر جا که بیابند، او را نیست گردانند»(11/ص67). دو تن از این امیران اعزامی به مغولستان، «چون ولایت [ماوراءالنهر] را خالی یافتند، اندیشه خطا کرده» و آن دو امیر دیگر را بگرفتند و چون داروغه انتصابی امیر تیمور در اندکان(اندیجان) با آنها همراهی کرد، کوشیدند در غیاب امیر تیمور به سمرقند حمله کنند. مقابلة جهانگیر، پسر ارشد امیر تیمور با آنان، آنها را در دست یابی به سمرقند ناکام گذاشت. امیران یاغی به مغولستان گریخته و« قمرالدین را به فتنه و فساد تحریض نمودند ». امیر تیمور با اقدام به حمله چهارم به جته­ها تا اندکان پیش می راند و پسر دومش، عمر شیخ را به حکومت اندکان منصوب می­کند(همان/ص70).

در ادامة سال 777 ق قمرالدین و امرای یاغی پیوسته به او به اندکان حمله می­کنند؛«یاغی با غلبة تمام رسید و اندکان را زیر و زبر گردانید». عمر شیخ به کوهستان می گریزد و از پدر یاری می جوید. امیر تیمور به پنجمین حمله خود به سوی جته­ها اقدام می­کند. قمرالدین در یک کمین غافلگیرانه صدماتی به لشکریان امیر تیمور وارد می­کند. خبر مرگ ناگهانی جهانگیرـ که امیر تیمور به او علاقه وافر داشت و او را برای جانشینی خود برگزیده بود ـ در سمرقند، باعث بازگشت امیر تیمور به سمرقند می­شود(همان/ص 73) و دو نفر از امرای خود را برای سرکوبی قمرالدین اعزام می کند. قمرالدین می­گریزد و لشکر اعزامی«ایل و الوس او را غارت کرده، با اَلَجَه [= قماش] و پردة بسیار بازگشتند»(همان/ص 77).

بعد از بازگشت لشکر اعزامی امیر تیمور به سمرقند، خود امیر تیمور در همان سال 777 ق برای ششمین مرتبه به جانب جته عزیمت کرد. پیشقراولان لشکر امیر تیمور در حوالی ایسی کول27 به قمر­الدین رسیدند، اما او گریخت« ایلش را به باد تاراج بردادند و مردمش را اسیر کرده، برده گرفتند. صاحبقران کامکار تا موضع قوچکار28 تکامیشی [= تعقیب] فرموده، برفت»(11/ص78). این آخرین لشکر­کشی به مغولستان بود که امیر تیمور شخصاً در آن حضور داشت.

در سال 785 ق نیز امیر تیمور لشکری را به جانب جته اعزام کرد تا« قمرالدین را طلب دارند و بسیاری طلب کردند [اما] از او اثری نیافتند و مراجعت نمودند »(10/ص 983).

آخرین گزارش در خصوص دغدغة امیر تیمور در بارة جته ها به سال 792 ق مربوط می­شود که چند تن از«امرای قشون با بیست هزار مرد به حرب جته رفتند و چون حرب کردند، شکست بر جته افتاد و ایشان مراجعت کردند »(همان/ص995). ما نمی دانیم که در این سال آیا هنوز امیر قمرالدین زنده بوده است یا نه.

با مرگ امیر قمرالدین به مرض استسقا که تاریخ دقیق آن مشخص نیست،«امیر تیمور را از مغولستان خاطر آسوده گشت»(11/ص 79) و دیگر به مغولستان لشکر نکشید، مگر در سال پایانی عمرش(807 ق) که برای لشکر کشی به چین به سوی مغولستان عزیمت کرد، اما در ناحیة اترار درگذشت.

لشکرکشیهای متعدد امیر تیمور و سران لشکرش به مغولستان، گرچه آنچنان نتیجه تمام کننده­ای را که امیر تیمور بعدها در یورشهای مشهور خود به نواحی غربی آسیا بدان دست یافت، در پی نداشت، اما آنقدر بود که مغولستان و جته­ها را از حالت تهدیدی جدی برای حاکمیت نوپای امیر تیمور خارج سازد. با وجوداین، باید گفت این ناحیه به صورت یک ناحیة متصرفی امیر تیمور در نیامد. با مرگ امیر قمرالدین« امیر خدایداد، خضر خواجه خان، پسر توغلقتمورخان را از اختفا به در آورد و مردم جمعیت کردند و او را به خانی برداشتند. و به امیر تیمور مصالحه کردند و توکل خانم که مخدره ای از مخدرات حجر خانیت بود، به امیر تیمور نسبت فرمود». گویا دوران خانیت این خضر خواجه خان تا پس از مرگ امیر تیمور برقرار بوده است، زیرا مورخ ما تصریح دارد که:«امیر تیمور در زمان وی به دارالقرار رحلت فرمود»(11/ص80).

روند تحولات در بخش شرقی الوس جغتای (مغولستان) و خانهای آن بعد از مرگ امیر تیمور، موضوعی است که خارج از وظیفة این مقاله است. به لحاظ تاریخی، آنچه که در محدوده بررسی این مقاله بود، با مرگ امیر تیمور پایان می­یابد. گرچه میرزا حیدر از استقرار خضر خواجه خان بر سریر خانیتِ بخش شرقی الوس جغتای(مغولستان/جته) با تعبیر«استحکام مبانی اساس خانیت» یاد می­کند(همان/ص 82)، ولی به نظر می­رسد با مرگ قمرالدین و مصالحه امیر تیمور با خضر خواجه­خان، تهدید نظامی بخش شرقی الوسی ـ که یک زمان الوس جغتای خوانده می­شد ـ برای حکومت نوپای امیر تیمور در ماوراءالنهر تا آن حد تقلیل یافته باشد که امیر تیمور را در موضع تحکّم به خانهای جغتایی تبار این ناحیه قرار داده باشد. این مطلب را از آن جا می­توان دریافت که در زمانی که امیر تیمور نقشه حمله به چین را در سر می­پروراند«به خضر خواجه­خان کس فرستاد که می­باید بدانچه ممکن باشد در زراعت سعی نمایند و لشکر و آذوق سامان کنند»(11/ص 81). به دیگر سخن، امیر تیمور از خضر خواجه­خان انتظار داشت به عنوان یک تدارکچی برای حمله به چین انجام وظیفه نماید. این درحالی بود که خانهای دست نشاندة خود او در سمرقند نیز حال و روز بهتری نداشتند و در محله ای از محلات سمرقند که به«حیاطِ خان» موسوم بود، در پس دیوارهایی، عملاً در قید و نظارت امیر تیمور بودند(همان/ص 100). در یک مقایسه میان نحوة تعامل امیر تیمور با خان های شرقی و غربی الوس جغتای باید گفت که با وجود کاهش تهدید بخش شرقی الوس جغتای برای حکومت نوپای امیر تیمور، این امر به آن معنا نبود که امیر تیمور آنچنان که در خصوص بخش غربی الوس عمل کرده بود و سیطرة کامل خود را بر ماوراءالنهر برقرار ساخته بود، در مورد بخش شرقی الوس هم توانسته باشد چنین کند. امیر تیمور تنها توانسته بود ناحیه شرقی را از تهدیدی بسیار جدی به یک همسایة بسیار تضعیف شده مبدل سازد.

 

نتیجه

بررسی اوضاع داخلی الوس جغتای در فاصلة سی و پنج سالة تولد امیر تیمور تا آغاز حکمرانی رسمی او در سمرقند(736 ـ 771 ق)، جهت درک سازوکارهای حاکم بر مناسبات حکومتی قلمرو ماوراءالنهر ضروری است. این بررسی ما را به این نتیجه می­رساند که امیر تیمور در گماشتن یک خان دست نشانده بر سریر خانی الوس جغتای، عملاً ادامه دهنده و به فرجام رساننده روندی بوده است که از مدتها قبل در الوس جغتای متداول شده بود و آن عبارت بود از کشمکش امرا در جهت به زیر سلطه درآوردن خانهای رو به اضمحلال جغتایی. این سنت که در متون تاریخی از آن با عنوان« اتفاق امیر و پادشاه » یاد شده است، مبتنی بود بر استقرار یک خان [= پادشاه] پوشالی بر مسند خانی الوس جغتای و همه کاره بودن یک امیر نظامی به عنوان محور اصلی فعالیتهای سیاسی و نظامی. نتایج مناسبی که در حدود بیش از یک دهه از استمرار چنین سنتی در ماوراءالنهر در دوران امیر غزغن حاصل شد و تا دیر زمانی در متون تاریخی از عباراتی نظیر: امنیت، رفاه، ارزانی، فراوانی و عدالت برای اشاره بدان استفاده شده است(برای نمونه ر. ک: 22/ص40)، نشان می­دهد که در مقایسه با دیگر دوره­های حاکمیت جغتاییان، این الگو می توانسته است شیوه مناسبی برای حفظ توأمان مشروعیت و امنیت تلقی شود و این ملاحظات را باید در اتخاذ این الگو از سوی امیر تیمور لحاظ کرد. مقایسه میان رفتار و اقدامات امیر تیمور و امیر غزغن نشان می­دهد که امیر تیمور در اکثر اقدامات خود از الگوی امیر غزغن پیروی کرده است.

به نظر می­رسد اصلی ترین هدفی که امیر تیمور از اتخاذ چنین الگویی در نظر داشت، بازگرداندن اقتدار به حکومت مرکزی الوس جغتای و مطیع ساختن تمامی امرایی باشد که در دوران ضعف و انحطاط خان­های جغتایی، عرصه را برای رقابتها و ستیزه­های نظامی خود مناسب یافته بودند. حفظ یک خان دست نشاندة جغتایی که تحت نظارت یک امیر مقتدر قرار می­گرفت، هم تداوم مشروعیت سیاسی جغتاییان را نمودار می­ساخت و هم ضعف اساسی الوس جغتایی را که فقدان یک قوة اقتدار سیاسی و نظامی بود، جبران می­کرد. امیر تیمور در پیشبرد چنین هدفی تا آنجا پیش رفت که حتی حاضر شد به هنگام حملات تو غلقتمورخان، خانِ بخشِ شرقی الوس جغتایی (مغولستان/جته) به ماوراءالنهر در سالهای 761 و 762 ق، در اقدامی کاملاً فرصت­طلبانه به اردوی مهاجمان بپیوندد و با پذیرش سروری توغلقتمورخان از سوی او به معاونت فرزندش، الیاس خواجه که به حکومت ماوراءالنهر منصوب شده بود،گماشته شود. البته، این تجربه به دلیل عدم برآوردن بلند پروازیهای امیر تیمور در جهت کسب اقتدار فائقه بر الیاس خواجه شکست خورد و امیر تیمور ناچار شد برای رسیدن به هدف اصلی خود؛ یعنی یکدست کردن قدرت در ماوراءالنهر، عملاًً به صف امرایی بپیوندد که اکنون اقتدار الیاس خواجه را مانعی در راه جاه طلبی­های خود تشخیص داده بودند. اکنون امیر تیمور و متحد او امیر حسین(نوة امیر غزغن) در جهت حذف سلطة جغتاییان شرقی از ماوراءالنهر وارد یک ماجراجویی سیاسی و نظامی شده بودند که پایان آن چندان روشن به نظر نمی­رسید.

به هرحال، با برچیده شدن بساط الیاس خواجه از ماوراءالنهر و کوتاه شدن دست جغتاییان شرقی از سمرقند، امیر حسین و امیر تیمور بر اساس همان الگوی پادشاه ـ امیر، دو تن از احفاد جغتای به نامهای کابلشاه و عادل سلطان را به مقام خانی(پادشاهی) الوس جغتای مقرر داشتند و خودشان به عنوان امیران کُبار، دست بالا را در ماوراءالنهر گرفتند. مرحله بعدی در این روند، تقلیل امیران کبار به فقط یک"امیر کبیر"بود؛ صفتی که سرانجام امیر تیمور آن را از آن خود کرد و با برگماشتن سیورغتمش(از تبار اوکتای) به خانی، مشروعیتی نیز برای این حکومت نوپا فراهم آورد.

با این همه، این دستاورد نمی­توانست پاسخی تام و تمام به مسأله الوس جغتای بوده باشد. گرچه با برگماشتن یک خان، مشروعیت حاکمیت امیر تیمور تا حدودی تأمین شده بود، اما هنوز تضمین و تحکیم نشده بود. خانهای بخش شرقی الوس جغتای؛ یعنی بازماندگان توغلقتنمورخان نه تنها نسب خود را مستقیماً به جغتای می­رساندند و بنابراین، بر خانِ دست نشاندة امیر تیمور که نسب از اوکتای می­برد، ارجحیت می­یافتند، بلکه بر پهنه­ای سیطره داشتند که بیش از نیمی از الوس جغتای را شامل می­شد و از لحاظ خصلتهای قومی هنوز میراث داران بهتری برای آن چیزی بودند که می­توان از آن با عنوان

خصلت­های مغولی تعبیر کرد. این وضعیت به هر حال برای امیر تیمور مسأله­ای بود که باید پاسخی در خور می­یافت. هر گونه کوشش امیر تیمور برای تداوم سیطره خود بر ماوراءالنهر و در مرحله بعد بسط نفوذ خود به خارج از ماوراءالنهر مستلزم پاسخ دادن به این مسأله بود.

شاید از خوش اقبالی امیر تیمور بود که استقرار حکومتش در ماوراءالنهر مقارن شد با پدیدة قمرالدین (غاصب مقام خانی در بخش شرقی الوس جغتای). تمرکز شدیدی را که امیر تیمور در دهة نخست حکومتش بر موضوع سرکوبی جته­ها گذاشت و تا پیش از تضعیف کامل آنان و تأمین امنیت نظامی برای ماوراءالنهر به یورشهای معروف خود به سمت ایران اقدام نکرد، باید در پرتو اهمیت نظامی مسأله الوس جغتای ارزیابی کرد.

و سخن پایانی این که گرچه امیر تیمور در نقش احیاگر الوس جغتای ظاهر شد، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، داد و ستدی تاریخی بود: امیر تیمور با ستاندن مشروعیت از جغتاییان غربی به متن تاریخ وارد شد و با تضعیف نظامی جغتاییان شرقی، به آنان جایگاهی در حدّ ماندن در حاشیة تاریخ و به حکومت نوپای خود امنیتی قابل توجه داد.

 

پی نوشت­ها

1- به عنوان نمونه، در کتاب دیار بکریه اثر ابوبکر طهرانی از تعبیر«سلاطین چغتای» و در احیاءالملوک از تعبیر «میرزایان جغتایی» در اشاره به تیموریان استفاده شده(ر.ک: 14/ص285 و 17/ص128). این تفاوت از آنجا ناشی می­شد که مورخان قلمرو تیموری نظیر حافظ ابرو و خواند میر به واسطه ارتباط نزدیکتر با مناطق شرقی ایران می­دانستند که آنچه عملاً در ماوراءالنهر اتفاق افتاده بود، پایان یافتن حاکمیت جغتاییان بوده است. از این رو، در اشاره به حاکمیت امیر تیمور و فرزندانش کمتر از اصطلاح جغتاییان استفاده کرده­اند، اما از آن سو این جابه جایی قدرت در ماوراءالنهر به گونه ای طبیعی عملیاتی شده بود که از چشم مورخان خارج از قلمرو جانشینان تیمور، نظیر ابوبکر تهرانی تیموریان ادامه طبیعی جغتاییان محسوب می­شدند و از این رو، با اصطلاحاتی نظیر میرزایان جغتایی از سلالة تیمور یاد می­شد.

2- در بارة صحت انتساب تزوکات به شخص امیر تیمور نقد و تردیدهایی وجود داشته است که به برخی از آنها در دیباچه مجتبی مینوی بر این کتاب اشاره شده است (9/ دیباچه). شاید مهمترین تردید به این واقعیت تاریخی مربوط باشد که امیر تیمور  سواد خواندن و نوشتن نداشته و بنابر این نمی توانسته است کتابی بنگارد، اما اگر توجه کنیم که انتساب یک کتاب به یک شخص لزوماً به معنای باسواد بودن آن شخص نیست و انشاء کردن غیر از املا کردن است، پذیرش این انتساب چندان دشوار نخواهد بود. به هرحال، برای من پذیرش این انتساب طبیبعی تر از انکار آن است؛ گرچه ناتوانی در تشخیص هویت تاریخی ابوطالب حسینی تربتی که مدعی است کتاب را از اصل ترکی به فارسی برگردانده است، آزار دهنده می­نماید.

3- به واسطة ابهامات تاریخی و کمبود اطلاعات در خصوص نواحی زیر سلطة جغتاییان، تاریخ این قلمرو کمتر بررسی تحقیقی شده است. نگارنده اخیراً گزارشی از روند تاریخ سیاسی و ترتیب سلسله خانهای الوس جغتایی را طی مقاله ای به سفارش بنیاد دایرة المعارف اسلامی تهیه کرده است که ذیل مدخل"خانات جغتایی" به چاپ خواهد رسید.

4- الوس؛ یعنی «رعایای یک حاکم، وحدتی که به سبب شخص حاکم بین قبائل گوناگون وجود دارد... به قسمتی از حکومت، امپراتوری و کشور نیز الوس گفته می شود»(5/ص 33).

5- کلمة جغتای مأخوذ از واژه چاغان مغولی است (15/یادداشت 69) و بر دو معنا دلالت می­کند: «روز عید» و «سفید» (استرآبادی، ذیل چاغان). در میان فرزندان چنگیزخان شخصیت جغتای ناخوشایند­ترین چهره برای تاریخ­نویسان مسلمان ایرانی بوده است. اسلام ستیزی او که در سیمای عقیدتی ماوراءالنهر نیز تأثیرات قابل تأملی برجای گذاشته، عمده­ترین علت این طرز تلقی بوده است. منهاج سراج جوزجانی که نمونة مورخان منتقد مغولان است، در وصف او می­نویسد:« جغتای ملعون...مردی ظالم و سایس و قتّال و بدکردار بود و هیچ کس از فرماندهان مغول ازو مسلمان را دشمن تر نبود. نخواستی که هیچ آفریده نام مسلمان گیرد مگر به بدی... و پیوسته اکتای را بر آن داشتی که مسلمانان را بقتل باید رسانید و از ایشان باید که هیچکس باقی نماند»(7/ ج2، ص167).

6- آلمالیغ به معنای شهر سیب در ساحل رود ایلی که به دریاچه بالخاش می ریزد، قرار داشت. وصّاف در وصف آن می نویسد: « آلمالیغ نسبت به دیگر شهرهای مغول حکم مرکز نسبت به محیط را دارد. چنانکه مسافران درست قول روایت می­کنند که از آلمالیغ تا بیش بالیغ [= پنج شهر ] دو هفته راه است و از بیش بالیغ تا خان بالیغ [ = شهر خان = پکن ] از جانب جنوبی به راه بیابان که مغول آن را یغری اُول گوید، چهل روز راه و از آنجا تا قبچق که ولایت تنکت است، سرحد ختای از طرف شرق تا قراقروم از جانب شمال، چهل روز راه است و باز از قراقروم تا خان بالیغ و هم از آنجا تا قبچق همین مقدار مسافت را نشان می­دهد»(1/ص 11). بیش بالیغ را با ارومچی کنونی واقع در دامنة شمالی کوههای تیان شان مطابقت داده­اند. این شهر بر سر راه اصلی مغولستان به آسیای غربی قرار داشت (6/ص 351). در بارة آلمالیغ و اهمیت آن نیز ر. ک: همان/صص 353 و 354.

7- دربارة واژة قراعوناس و دلالت تاریخی و جغرافیایی آن نظرهای مختلفی در میان محققان دورة مغول وجود دارد که کم و بیش از بُعد قوم شناسی بدان پرداخته اند(برای نمونه ر. ک به: بارتولد،صص21 و22 و24/p.43  و نیز 12/ص 77). با این همه، میرزا حیدر دوغلات نوعی پرتو فرهنگی بر مسأله می­افکند که در خور توجه است. وی می­نویسد:«مغول به دو قسم منقسم شده: یکی مغول، دیگر جغتای [= اشاره به تقسیم الوس جغتای به دو بخش شرقی و غربی ] اما این دو فریق از جهت عداوت با یکدیگر از روی استخفاف هر کدام یک دیگر را به نامی می­خوانند؛ چنانکه جغتای، مغول را جته می­گفت. مغول، جغتای را قراوناس»(11/ص 190).

8- راجع به واژة جته بنگرید به توضیح پی­نوشت 7. میرزا مهدی خان استرآبادی در فرهنگ سنگلاخ میان دو واژه جت [jat] و چت [chat] تمایز قایل شده و اولی را به معنای «قومی فرومایه که ایشان را غریب زاده نامند» دانسته و دومی را «به معنی کنار»(استر آبادی، ذیل جت). عباس اقبال گویا با عنایت به همین واژه دوم بوده است که بخش شرقی الوس جغتای؛ یعنی حدود کاشغر را «چون حد فاصل بین ماوراءالنهر و چین بود، به مغولی چته؛ یعنی حدود » تعبیر کرده است(4/ص 584). 

9- به واسطة نفوذ دیرپای اسطورة چنگیزخان، کسب مشروعیت سیاسی از تبار او، نکته­ای بود که برای هرکس که در الوس جغتای دست به اقدام سیاسی ـ نظامی می­زد، امکان نادیده گرفتنش وجود نداشت. این مشروعیت دودمانی فراتر از دین و مذهب عمل می­کرد؛ به گونه­ای که حتی با اسلام آوردن برخی طوایف مغول نظیر ایلخانان و جغتاییان در این مشروعیت دودمانی خدشه­ای وارد نشد.

10- کتاب تاریخ رشیدی اثر میرزا حیدر دوغلات که در نیمه های قرن دهم هجری تألیف شده است، دقیقاً از بُعد تاریخی و جغرافیایی فضای خالی­ای را که به واسطة سکوت منابع تاریخی در باره خانهای بخش شرقی الوس جغتای (جته) وجود دارد، پر می­کند و از این رو باید گفت تاریخ رشیدی ستاره قطبی هر مورخی در ظلمات تاریخ نواحی شرقی است.

11- تردید در باره مندرجات منابع دوران تیموریان در خصوص اصل و منشأ امیر تیمور و اصالت خاندانی او چندان وجهی ندارد. به نظر می­رسد این روندِ متداولِ تاریخی که به دولت رسیدگان پس از تحکیم قدرت خود به نسب­سازی و یا بزرگنمایی نسب و تبار خود بر می­آیند، در مورد امیر تیمور مصداق نداشته باشد. نه تنها اشارات کلاویخو ـ به عنوان یک منبع مستقل ـ در باره اصل و نسب او مؤید جایگاه معتبر خانوادگی اوست(16/ص 215) بلکه اصرار امیر تیمور بر پرهیز از نگارشهای متکلفانه دربارة سوانح زندگی اش که به مورخ رسمی خود گوشزد می­کرد، حکایتگر روحیه ای مستغنی از تبار سازی است؛ ضمن اینکه نباید فراموش کرد با دقت و اشتیاقی که طوایف ترک و مغول برای حفظ نسب و تبار آبا و اجدادشان به کار می­بستند (13/ ج1، ص 150) امکان جعل و اختراع نسبهای ساختگی مقدور نمی­بود. از میان منابع آن دوره تنها ابن عربشاه است که امیر تیمور را از قول جماعتی «در زمرة مردم پست و فرومایه» قلمداد کرده است(2/صص 4و5) که به واسطه لحن انتقادی او در بارة امیر تیمور نمی­تواند مُستند موجّهی باشد. البته، ابن عربشاه نیز در روایتی دیگر از تبار معتبر او سخن گفته است (همان/ص 7).

12- «امیرتیمور گورکان بن امیر طرغای نویان بن امیر توکل [= بَرگل(10/ص966)] نویان بن امیر ایلینگیزنویان بن امیر ایجل نویان بن امیر قراجار نویان بن امیر سوغان سنجان بن امیر ایردمجی نویان بن امیر قجولای نویان بن تومنای خان» (13/ ج1،ص150). همین منبع، امیر قجولای را اصلِ قبیلة برلاس و تومنای خان را از اجداد چنگیز خان می شمرد(همان جا).

13- «کش در زمانهای اخیر از آن جهت که زادگاه امیر تیمور بود، معروف گردید. امیرتیمور در اواخر قرن هشتم هجری به آباد کردن آن فرمان داد و کاخی به نام آق سرای؛ یعنی کاخ سفید به امر او در آنجا ساخته شد و وی به اقامت در آن کاخ بسیار رغبت داشت. در زمان وی این شهر به نام شهر سبز نامیده شد و تاکنون به این نام باقی است»(18/ص 499).

14- در برخی منابع فارسی نام او به صورت تصحیف شده «دانشمندجه» ضبط شده است.

15 - امیر حسین بن امیر مِسلای بن امیر غزغن: بنابراین، امیر زاده عبدالله، عموی او محسوب می­شد. 

16- امیر حاجی نیز از نسل قراجور نویان بود و بنابراین از بنی اعمام امیر تیمور محسوب می­شد.

17- «بی دهشت می­راند تا در جاناق بولاق که وسط ماوراءالنهر است فرود آمد»(13/ ج1 ، ص329).

18- امیر تیمور در تزوکات می­گوید: «وقتی توغلقتمورخان نبیرة چنگیزخان به عزم تسخیر ماوراءالنهر از آب خجند گذشت... امیر حاجی برلاس و بایزید جلایر... از من کنکاش خواستند... من به ایشان گفتم که در دیدن توغلقتمورخان دو نفع است و یک ضرر و در رفتن خراسان دو ضرر است و یک نفع»(9/ص14).

19- این نکته را که سکنه شهر نشین ماوراءالنهر بیش از هر چیز دغدغه امنیت داشته­اند، نه تنها در مقابله آنها با لشکریان جته، بلکه در تلاش آنها برای تقویت اتحاد امیر حسین و امیر تیمور در برابر تعدی مغولان جته می­توان دید. گویا امیر تیمور پس از سرخوردگی از اتحاد با امیر حسین، پس از شکست در جنگ لای در صدد برمی­آید که با توسل به لشکر جته تکاپوهای قدرت­طلبانه خود را دنبال کند و حتی برخی از امرای سپاهش را برای طلب کمک «به جانب جته فرستاده بود» و خبر رسیده بود که «از جته لشکری انبوه می­رسد»، اما «برخی از علما و مشایخ خجند و تاشکند» به امیر تیمور  متذکر می­شوند که «مخالفت میان شما و امیر حسین خود موجب ویرانی مملکت و پریشانی رعیت است و چون ستیزه به جایی رسد که شما لشکر بیگانه را در این دیار راه دهید، دست تعرض کفار به خون مسلمانان دراز شود و اگر ایشان را غلبه و استیلایی که هرگز مباد، دست دهد، با شما هم وفا نکنند» (23/ج1،ص125). مورخ ما یاد آور می­شود که این جریانها باعث شد که امیر تیمور «امیدواری از جانب جته بکلی بگردانید» (همان: ض126). تلقی ماوراءالنهریان از جته­ها به مثابه لشکر بیگانه و کفّار به معنای قطعی شدن شکاف و جدایی میان دو بخش شرقی و غربی الوس جغتای است و این امر نمی­توانست در سمت و سوی تکاپوهای سیاسی آینده این الوس بی تأثیر باشد. برخورد ناهمدلانه و خشونت­آمیز امیر تیمور در دهه­های بعد با جته­ها باید در همین واقعیت­ها ریشه داشته باشد. این نکته هم که در این گفتگوها مردم ماوراءالنهر قوم جته را غیر مسلمان می­دانند، جالب توجه و مؤید همان حس بیگانگی با جته­هاست و این با گزارش میرزا حیدر دوغلات که رواج مسلمانی در میان قوم جته را با اسلام پذیری توغلقتمورخان (م: 764)؛ یعنی چند سالی قبل از این ماجراها در پیوند می­داند (11/ص 14) در تعارض نیست، زیرا حتی با پذیرش صحت روایت میرزا حیدر- که ای بسا از شائبه سابقه ساختن برای مسلمانی خان های جته مبّرا نباشدـ نمی­توان انتظار داشت که مسلمانان ماوراءالنهر به یکباره به مسلمانی آنان باور پیداکرده باشند؛ حتی خود میرزا حیدر نیز در بارة وضعیت مسلمانی توده مغولان(جته­ها) در یک قرن بعد از این حوادث می­نویسد:«سایر الناسِ مغول را از مسلمانی جز نامی نبود، بلکه آن نام نیز نبود»(11/ص144).

20- از این که امیر تیمور در باره یاران و امیرانی که در ابتدای کار به حمایت او برخواسته بودند، از تعابیری چون «اصیل و اصیل زاده و امیر زاده» و یا «مردم همسرِ [= همرتبة] من» (حسینی تربتی،48) استفاده می­کند، می توان دریافت که با چه مشکلات و ادعاهای احتمالی­ای می­توانسته است مواجه باشد؛ همچنانکه مواجه شد. امیرانی چون امیر موسی و زنده حشم پس از آغاز حکمرانی امیر تیمور در سمرقند (771 ق) بر او یاغی شدند(13/ ج1،ص449 به بعد).

21- سیورغتمش خان تا سال 790 ق. که به بیماری طبیعی در گذشت(سمرقندی، ج1، 607)، نقش یک خان مطیع را برای امیر تیمور گورکان ایفا کرد. آخرین خان جغتایی دست نشاندة امیر تیمور، محمود­خان پسر سیورغتمش بود که در بسیاری از نبردها در التزام رکاب امیر تیمور بود؛ به گونه ای که حتی دستگیری ایلدرم بایزید عثمانی در جنگ آنقره (804 ق) را به او نسبت داده­اند (13/ ج1، ص926). با مرگ محمود­خان در سال 805 ق (همان/ ج1، ص939)، گویا دیگر تلاشی در جهت معرفی و برنشاندن یک خان از سوی امیر تیمور صورت نگرفت، ولی امیر تیمور تا پایان عمر(807 ق)، عنوان­خان، سلطان و یا پادشاه اختیار نکرد. البته، برخی گزارشهای تاریخی از تداوم حضور یک خان پوشالی در دوران برخی از جانشینان امیر تیمور حکایت دارد.

22- امیر تیمور در نامه ارسالی اش این ادعا را طرح می­کند که: «آن ولایات [قلمرو ایلخانان ایران] در اصل به پادشاه جغتای و فرزندان تعلق داشت و هولاکو و اروق [= خاندان ] او از آنان به طریق تغلب گرفته بودند؛ هر چند او [= هولاکو ] نیز از اروق پادشاهان ما بود، اما با وجود آنکه در آن حقی ندارد، از دست متغلبان مستخلص می­باید گردانید»(21/ص 77).

23- وی از جمله امرای بخش شرقی الوس جغتای بود که با امیر تیمور سابقه دوستی داشت(20/ص 229).

24- قراخواجه شهرکی بود در عمق خاک سرزمین جته­ها در شرق تورفان.

25- این امیر خدایداد پدر جدّ (پدر چهارم) میرزا حیدر دوغلات مؤلف تاریخ رشیدی بوده است (11/ص 118).

26- طبق اطلاعاتی که از تاریخ رشیدی دریافت می­شود پنج برادر بودند به نامهای تولک، بولاجی، قمرالدین، شمس الدین و شیخ دولت که نسب به امیری می­بردند به نام اورتوبورا که این اورتوبورا در زمان جغتای، امیر ناحیة شرقی الوس جغتای شده بود:«وقتی جغتای خان ممالک را بخش فرمود به اورتوبورا که جد امیر بولاجی است، منگلای سویه را داد، [که] عبارت از آفتاب رو [= مشرق] باشد و حد شرقی آن کوسان و تار و حد مغربی آن سام عز و جاقشمان که آخر ولایت فرغانه است و حد شمالی، ایسیغ گول و حد جنوبی جرجان و ساریغ ایغور. این محدوده را منگلای سویه می­گویند و این محدوده را متصرف امیر بولاجی بود و در آن زمان[= نیمه دوم قرن هشتم ق ] در این حدود چند شهر بود. اعظم آن کاشغر و ختن و ازکند و کاسان و اخسیکت و اندیجان و آقسو و آت باشی و کوسان بود»(11/صص 16 و 17). از این پنج برادر، تولک در کاشغر و بولاجی در آق سو و قمرالدین در آت باشی امارت داشتند. به اینان امرای دوغلات(حکام ایالتی) گفته می­شد. « بعد از امیر تولک، منصب الوس بیگی به امیر بولاجی مقرر شد. امیر بولاجی متعاقب برادر به دارالقرار رحلت فرمود و [توغلقتمور خان] منصب الوس بیگی را به پسر امیر بولاجی که امیر خدایداد باشد تفویض فرمود. امیر قمرالدین به خان زانو زده گفت منصب برادر با من اولی باشد و پسر او هفت ساله است، این امر را شایان نیست. توغلقتمورخان البته از آن عدول ننمود و بر امیر خدایداد که هفت ساله بود مقرر داشت. امیر قمرالدین مرد متهور بوده... به غایت آزرده گشت، اما چیزی نیارست گفتن. چون [توغلقتمور] خان وفات یافت [و یا خان] وی خروج کرد»(همان/ص56). با توجه به ارتباط نسبی میرزا حیدر دوغلات که خود از تبار امیر خدایداد بن امیر بولاجی است، اطلاعات وی در این موارد از شائبة جانبداری نمی­تواند خالی باشد، ولی مورخ امروزی جز او به منبع دیگری دسترس ندارد.

27- ایسی کول یا ایسیغ گول به معنای دریاچة گرم، دریاچه ای است در بخش مرکزی ترکستان در شرق سرچشمة رود چو و اکنون در شمال شرقی قرقیزستان واقع است.

28- در جنوبغربی ایسی کول.

 

1- آیتی، عبدالمحمد. (1372ش).تحریر تاریخ وصاف، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
2- ابن عربشاه.(1370 ش). زندگی شگفت آور تیمور، ترجمه محمد علی نجاتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
3- استرآبادی، میرزا مهدی خان.(1384 ش). فرهنگ ترکی به فارسی سنگلاخ، ویرایش روشن خیاوی، تهران: نشر مرکز.
4- اقبال، عباس.(1380 ش). تاریخ مغول و اوایل ایام تیموری، تهران: نشر نامک.
5- امین، شمیس شریک.(1357 ش). فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوران مغول، فرهنگستان ادب و هنرایران.
6- برتشنایدر، امیلی واسیلی یوویچ.(1381ش). ایران و ماوراءالنهر در نوشته­های چینی و مغولی سده های میانه (جستارهای تاریخی و جغرافیایی)، ترجمه و تحقیق هاشم رجب زاده، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
7- جوزجانی، منهاج سراج.(1363 ش).طبقات ناصری؛ تهران: دنیای کتاب.
8- جوینی، عطاملک محمد.(1378 ش). تاریخ جهانگشا؛ به تصحیح محمد قزوینی، تهران: دنیای کتاب.
9- حسینی تربتی، ابوطالب (تحریر).(1342 ش). تزوکات تیموری، افست شده از روی چاپ 1773 اکسفرد، با دیباچة مجتبی مینوی، تهران: کتابفروشی اسدی.
10- خوافی، احمد بن محمد.(1386 ش). مجمل فصیحی، مقدمه تصحیح و تحقیق سید محسن ناجی نصر آبادی، تهران: انتشارات اساطیر.
11- دوغلات، میرزا محمد حیدر.(1383 ش).تاریخ رشیدی، تصحیح عباسقلی غفّاری فرد، نشر میراث مکتوب، تهران.
12- رویمر، هانس روبرت.(1385 ش). ایران در راه عصر جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750، ترجمه آذر آهنچی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
13- سمرقندی، کمال الدین عبدالرزاق.(1372 ش). مطلع سعدین و مجمع بحرین، 4 دفتر در 2جلد، به اهتمام عبدالحسین نوایی، پژوهشگاه، تهران.
14- طهرانی، ابوبکر.(2536 [ = 1356 ش]).کتاب دیاربکریه؛ به تصحیح و اهتمام نجاتی لوغال و فاروق سومر،تهران: طهوری.
15- کارپن، پلان.(1363 ش). سفرنامة پلان کارپن، ترجمة ولی الله شادمان، تهران: فرهنگسرا یساولی.
16- کلاویخو، روی گونزالس.(1366 ش). سفرنامه کلاویخو؛ ترجمه مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
17- ملک شاه حسین بن ملک غیاث الدین.(1344ش). احیاءالملوک، به کوشش منوچهر ستوده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
18- لسترنج، گ.(1364 ش). سرزمین های خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، تهران:  انتشارات علمی و فرهنگی.
19- منز، بئاتریس فوربز.(1377 ش). برآمدن و فرمانروایی تیمور (تاریخ ایران و آسیای مرکزی در سده های هشتم و نهم هجری)، ترجمة منصور صفت گل، تهران: مؤسسة خدمات فرهنگی رسا.
20- نطنزی، معین الدین.(1383 ش). منتخب التواریخ معینی، به اهتمام پروین استخری، تهران: اساطیر.
21- نوایی، عبدالحسین(گرد آورنده).(1370 ش). اسناد و مکاتبات تاریخی ایران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
22- والة اصفهانی قزوینی، محمد یوسف.(1379 ش). خلد برین (روضه­های ششم و هفتم)، به کوشش میر­هاشم محدث، تهران: نشر میراث مکتوب. 
23- یزدی، شرف الدین علی.(تاریخ مقدمه 1336 ش). ظفرنامه، به تصحیح و اهتمام محمد عباسی، تهران: شرکت سهامی چاپ رنگین.
24 – Roemer. H. R., (1986), TIMUR IN IRAN, pp: 42-97, in the Combridge History of Iran, Jakson & Lockhart (ed.), Cambridge.