نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار تاریخ، دانشگاه تبریز.
2 دانشیار تاریخ، دانشگاه الزهرا.
3 دانشجوی دکتری تاریخ، دانشگاه تبریز.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The matter of Iran's governing over the Eastern states faced many obstacles caused by the death of Nader Shah, the formation of the Dorrani's dynasty in Afghanistan and the occupation of the these regions such as Sistan by Ahmadkhan Abdali Dorrani in 1774. After the murder of Nader Shah, Iran's central government became weak which resulted in the extension of fragmented systems in Iran. The struggles of Nader's successor and the Zands family helped this significantly. This motivated Sistan's governors in continuing to establish tighter relations with Abdali, the ruler of Afghanestan, their semi-independent life were compromised during this period. These governors centralized their power according to political situations. In order to prevent internal and external threats from the Afghan rulers either they received protection from the Afghani central government or they paid taxes and tolls to survive. The matter of Sistan's state changed into the most difficult problem that the newly established Qajar dynasty faced. At first the Qajarid's attempted to solve their internal and external problems so that later they could extend their power over Sistan. This paper aims to discuss the matter of Sistan's governors from the beginning of the establishment of the Qajar dynasty up to the obedience of the central government by Alikhan Sarabandi during the reign of Naser al-Din Shah.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
سیستان پس از قتل نادر تا تصرف آن به دست قوای ایران در عصر ناصرالدین شاه، بیش از صد سال با تکیه بر پادشاهان افغان و حفظ استقلال داخلی به حیات سیاسی خود ادامه داد. احمد خان ابدالی که یکی از سرداران نادر بود و فرماندهی واحدهای افغان و ازبک سپاه او را برعهده داشت، پس از قتل او با درگیری با نیروهای طرفدار نادر و به دست آوردن بخشی از جواهرات سلطنتی به هرات آمد و از آنجا به قندهار رفت و با تصرف این شهر پایه های حکومت مستقل افغانستان را بنیان نهاد. او سپس نواحی شرقی ایران، از جمله سیستان را تابع خود کرد. از این تاریخ به بعد، سیستان تا حمله ایران و تصرف آن، به احمدشاه، تیمورشاه، زمان شاه و شجاع الملک باج میپرداخت (3/ص738).
در دورة ایجاد حکومت احمد شاه ابدالی، حاکم سیستان ملک سلیمان کیانی بود. وی تابعیت احمد شاه دُرانّی را پذیرفت و دخترش را به او داد و با این ازدواج پیوند امیرنشین سیستان را با حاکم افغانستان تحکیم بخشید. از این تاریخ به بعد حاکمان سیستان با توجه به درگیری ها و اغتشاشات داخلی و خارجی ایران با پشتیبانی امرای دُرانّی افغان به حیات خود ادامه دادند. هرچند پادشاهان قاجار تکاپوهایی برای گسترش نفوذ خود بر سیستان در دورة آقا محمد خان، فتحعلی شاه، و محمد شاه انجام دادند، اما به همان دلیل گفته شده اینان نتوانستند به طور کامل سلطه و نفوذ ایران را بر سیستان تثبیت کنند. این روند همچنان ادامه داشت تا این که ناصرالدین شاه با توجه به فرصتی که برای او پیش آمد، از همان ابتدای پادشاهیاش تلاشهایی را با هدایت میرزا تقی خان امیر کبیر برای بسط سلطة ایران بر سیستان آغاز نمود. این تلاشها در نهایت باعث شد حاکم وقت سیستان، علی خان سرابندی با فرستادن نامه ای به حکومت مرکزی ایران اطاعت خود را از آن اعلام و پرچم ایران را درخواست نماید. پس از این درخواست، ناصرالدین شاه به وسیلة میر علم خان، حاکم قاین، پرچم ایران را به سیستان فرستاد و علی خان با نصب آن بر درب خانه اش رسماً تابعیّت حکومت مرکزی را پذیرفت.
سیستان قبل از سلطه قاجارها بر آن
سرزمین کهن سال و افسانه ای سیستان، با تاریخ قدیمی و باستانی اش، یکی از مهمترین مناطق ایران است که در طول تاریخ پر اضطراب این مرز و بوم دستخوش حوادث گوناگون بوده است. در این خطه اولین حکومتهای ایرانی (پیشدادی و کیانی) در عرصة تاریخ این مرز و بوم خودنمایی می کنند. این حکومتها تا شکل گیری نظام سیاسی ماد و هخامنشی به حیات خود ادامه دادند، و پس از آن تابع حکومت هخامنشی گردیدند و در طول حکومت ساسانی و بعد از آن در عصر سلطة مسلمانان سیستان، نقش تاریخ ساز خود را با ایجاد سلسلة مستقل صفاری از حوزة خلافت به رُخ جهانیان کشیدند. سیستان پس از آن در حکومت ترکان، مغولان، تیموریان، صفویان و افشاریه همچنان مرزدار صدیقی برای ایران بوده است و در دورة حاکمیّت سلسلههای مختلف به اعتراف اکثر تاریخنگاران ایرانی و خارجی، حکام کیانی که بازماندة سلسلة باستانی سیستان بوده اند، ادارة آن را بر عهده داشتند و اکثر فاتحانی که برایران و به تبع آن بر سیستان سیطره یافتند، حکومت کیانیان را بر سیستان تأیید کردند. علی رغم تداوم سلطة کیانیها بر سیستان تا پاسی از حکومت قاجار، روند اضمحلال و فروپاشی حکومت آنها با استقرار حکومت صفوی بر ایران و ورود طوایف جدید به سیستان آغاز گردید و خاندانهای دیگر در سیستان قوت گرفتند. از طوایفی که با ورود به سیستان در تحولات سیاسی آن نقش اساسی (در حیات حکومت افشار و بعد از آن) ایفا نمودند، سربندیها و پس از آن بلوچها بودند. دربارة نحوة حضور سربندیها، دیدگاهها و نظرهای مختلفی بیان شده است. یکی از کسانی که به نحوة ورود و اسکان آنها به سیستان اشاره کرده، ذوالفقار کرمانی است. او از کسانی است که تحصیلات عالی خود را در مدرسة دارالفنون در رشتة توپخانه و هندسه گذرانیده است. وی در سال 1274هـ .ق، پس از پایان تحصیلات، جذب سازمان اداری قاجار گردید و در مدت 22 سال به اکثر سرحدات ایران به مأموریتهای متوالی اعزام شد(18/صص 18- 19). وی که در سال 1288 هـ .ق به همراه میرزا معصوم خان و هیأت گلد اسمید برای تهیة نقشة سیستان و تحقیق دربارة حدود آن به این منطقه اعزام گردید(همان/صص 18- 19)، دربارة چگونگی حضور سربندیها در سیستان مینویسد:«در سال 990 هـ . ق پادشاه صفوی برای جلوگیری از تاخت و تاز طوایف بلوچ به کرمان، یزد و اصفهان، هشت هزار نفر از این طایفه را از سربند سیراخور به کرمان فرستاد و با دادن لقب سرداری به یکی از خوانین سرابندی او را به حکومت بم و نرماشیر منصوب کرد و برای تمام خوانین آنها جیره و مواجب و علیق خانواری تعیین نمود و به آنها اظهار داشت در صورتی که مانع از چپاول طوایف بلوچ به نواحی فوق الذکر گردند، به آنها مواجب پرداخت خواهد کرد. پس از این شرط، سردار آنها شش هزار خانوار از ایل و طایفة خود را در دامنة کوه لخشک در مسیر هفتاد راه (مرز بلوچها با کرمان و سیستان) اسکان داد و مواد غذایی آنها را ابتدا از نرماشیر میفرستاد، اما به مرور سربندیها در دامنة کوه لخشک قنواتی ایجاد کردند و با پرداختن به زراعت و دامداری و ییلاق و قشلاق در آن نواحی به حیات خود ادامه دادند. در درگیریهایی که بین سربندیها و طوایف بلوچ روی داد، سربندیها به پیروزی رسیدند و چون کوه لخشک با سیستان هم مرز بود، طوایف سربندی با مردم سیستان ارتباط برقرار کردند و یکی از خانزادههای سربند، دختر یکی از خوانین و بزرگان سیستانی را که بر مناطق جنوبی سیستان حکومت میکرد، به همسری برگزید و چون او همین یک دختر را داشت و از طایفه بلوچ در هراس بود، داماد و طایفة او را از کوه لخشک به محل حکمرانی خود ترقو آورد. پس از فوت او تمام طایفة سربندی به سیستان آمدند و ملک نیمروز، ترقو، کاخ گلشن، زرنگار و منطقة دشتک را تصرف کردند و در سال 1135 هـ.ق سکوهه، چلنگ و توابع آن را به وجود آوردند و به مرور به آبادی هشتاد و سه روستا و مزارع آن مناطق پرداختند»(همان/ص 60- 62). هنگامی که کرمانی به منطقه اعزام شد، بنا به گفتة وی، طوایف سربندی در سیستان شامل نود و شش تیره بودند که در تمام ملک سیستان متفرق و با فارسی زبانانی که از قدیم در سیستان حاکم بودهاند و طایفة کیانی، شهرکی و طوایف دیگر وصلت نموده، با آنها خویشاوند شدند و به حیات خود ادامه دادند. با ورود نادر به سیستان، رئیس طایفة سربندی، میر قنبر به او پیوست و در سازمان اداری و نظامی نادر از منزلت بالایی برخوردار گردید(همان/ص 62).
در آغاز تکاپوی آغا محمد خان و هنگامی که او قلعةبم و نرماشیر را تا حدود سیستان (1207 هـ .ق) تصرف کرد، حکومت سیستان به ملک ناصرالدین، پسر ملک سلیمان کیانی رسید (17/صص 303-304 و313- 314؛ 16/ص 38؛10/ص 173). سیستان در عصر وی با اتکا به امرای افغان به حیات نیمه مستقل خود ادامه داد. آغا محمدخان نیز چون با هجوم روسها به نواحی شمالی ایران روبه روگردید، نتوانست قدرت قاجار را بر سیستان تثبیت کند.
تیمور شاه، پسر احمد شاه دُرّانی که بعد از پدرش امارت افغانستان را برعهده گرفت، حکومت ملک ناصرالدین را تأیید نمود و منشور حکومت سیستان را برای او فرستاد (17/صص 303- 304). ملک ناصرالدین در سال 1212 هـ .ق فوت کرد. رؤسا و بزرگان سیستان به علت این که پسر ملک ناصرالدین کودکی خردسال بود، با اصرار فراوان از ملک بهرام، برادر ملک ناصرالدین خواستند که حکومت سیستان را به دست گیرد، اما وی این پیشنهاد را نپذیرفت و اعلام کرد که شایستة جانشینی ملک ناصرالدین، پسرش ملک سلیمان (دوم) است و اظهار داشت تا رسیدن به بلوغ فکری وی تمام سعی و تلاش خود را به عنوان نایب او در امر حکومت به کار خواهد برد. بزرگان و رؤسای سیستان این پیشنهاد را قبول کردند و ملک سلیمان دوم، معروف به خان جان خان حاکم سیستان گردید. پس از اعلام حکومت ملک سلیمان دوم، زمان شاه دُرّانی که بعد از تیمور شاه به حکومت افغانستان دست یافته بود، منشور حکومت سیستان را برای ملک سلیمان و نیابت حکومت او را برای عمویش ملک بهرام فرستاد، اما در اصل ملک بهرام که قیمومیت و نیابت او را برعهده داشت، حاکم اصلی سیستان بود. ملک سلیمان در سال 1217 هـ .ق/ 3- 1802م بر اثر سقوط از اسب فوت کرد و فرمانروایی سیستان به عمویش، ملک بهرام که نیابت حکومت سیستان را بر عهده داشت، رسید(همان/صص 317- 320و 321- 323 و 327- 331).
ملک بهرام سیستانی، آخرین امیر مهمّ کیانی بود که بر سیستان فرمانروایی کرد. امرای کیانی پس از وی دچار ضعف و سستی گردیدند و به مرور حکومت را از دست دادند. در دورة فرمانروایی ملک بهرام کیانی آثار خیریه و عام المنفعه فراوانی در سیستان ایجاد گردید (همان/صص 327- 345).
با زمامداری زمان شاه بر افغانستان و پناهنده شدن محمود و پسرش کامران به ایران، هنگامی که این دو به کمک فتحعلی شاه قاجار از راه سیستان برای به دست گیری قدرت به افغانستان بر میگشتند، کامران میرزا پسر محمود با دختر ملک بهرام (1216هـ .ق/ 1800م) ازدواج کرد (24/ص 39؛ 6/ص 438). حکومت کیانیان که در دورة حکومت ملک بهرام در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود، علی رغم حمایت کامران میرزا، حاکم قندهار، نتوانست اقتدار خود را حفظ کند و روز به روز از حوزه فرمانروایی آنها بر سیستان کاسته شد و حوزه نفوذ کیانیها به جلال آباد، بنجار و بخشهایی از شمال و غرب سیستان محدود گردید. به مرور نیروی نظامی او هم تحلیل رفت و به کمتر از هزار نفر رسید. از این دوره به بعد زمینة ایجاد چندین حکومت محلی در سیستان ایجاد گردید(19/ص 273؛ 6/صص 437- 438).
یکی از عوامل تشدید کنندة ضعف حکومت کیانی حضور اقوام بلوچ در منطقه است. اقوام مذکور که قبل از این در اطراف کرمان و بلوچستان زندگی چادر نشینی داشتند، از حکومت لطفعلیخان زند حمایت میکردند، اما پس از دستگیری و قتل لطفعلیخان، بلوچها که کرمان و اطراف آن را برای خود مکان امنی نمیدیدند، به سوی سیستان کوچ کردند، زیرا سیستان هنوز تحت حاکمیّت قاجار در نیامده بود و ضمن حفظ استقلال داخلی تابع حکومت دُرّانی افغان بود. به همین دلیل، علم خان، رئیس ایل نارویی که در اطراف بمپور زندگی چادرنشینی داشت، با افراد قبیله اش به سیستان کوچ کرد. آنها ابتدا در حاشیة هیرمند ساکن شدند، اما پس از مدتی با اجازة ملک بهرام در زمینهای پیرامون قلعه نو ساکن گردیدند و در این ناحیه به فرمان رئیس شان (عالمخان یا علمخان) برج علم خان را ساختند که امروزه به قلعه کهنه معروف است (10/صص175- 176).
از ظواهر امر چنین بر میآید که هدف ملک بهرام از اجازة اسکان به طوایف نارویی در سرزمینهای قلعه نو، بهرهبرداری از آنها علیه نیروهای رقیب بوده است. اینان ابتدا خراج گزار حاکم سیستان بودند، اما بتدریج استقلال خود را حفظ کردند. پس از مرگ علمخان، پسرش دوست محمدخان رئیس ایل نارویی گردید(12/ص 174). با حضور اولین گروه از بلوچها، راه ورود به سیستان برای بقیه طوایف بلوچ به طور گستردهای هموار گردید.
همزمان با اسکان طوایف بلوچ نارویی در اطراف قلعه نو، محمدرضا خان اول، پسر غلام شاه به ریاست طایفة سرابندی رسید. وی از قلعة سه کوهه ـ که مقر حکومت سرابندیها بودـ به روستای دولت آباد ـ که خودش آن را ساخته بودـ نقل مکان کرد و دولت آباد را مرکز طایفةخود قرار داد. در این زمان مقر کیانیان روستاهای اسکل و بنجار بود. بر حسب معمول در نوروز هر سال سران طوایف سیستان برای تبریک سال نو نزد حاکم می رفتند. محمد رضا خان اول هم پس از این که ریاست طایفة سرابندی را بر عهده گرفت، برای تبریک سال نو به حضور ملک جلالالدین کیانی که پس از پدرش به حکومت سیستان رسیده بود، رفت. ملک به پیشکارش دستور داد سرداران را ببرند و از آنها پذیرایی کنند. محمدرضا خان از این برخورد ناراحت گردید و پس از برگشت به دولت آباد بلافاصله به مقر و اردوی ملک جلال الدین حمله کرد و وی را از سیستان بیرون راند، اما کامران میرزا، حاکم قندهار و شوهر خواهرملک جلال الدین به کمک او برخاست و به جنگ با محمدرضا خان پرداخت و در حین جنگ، محمد رضا خان اول درگذشت و پسرش امیر خان به جای او ریاست طایفة سربندی را بر عهده گرفت. در جنگهایی که بین امیرخان سرابندی و کامران شاه رخ داد، هیچ کدام به پیروزی نهایی نرسیدند. با این حال، کامران موفق شد قدرت را به ملک جلال الدین کیانی بازگرداند(4/صص 314- 315).
با مرگ امیر خان ریاست ایل سربندی به پسرش، محمد رضاخان (دوم) رسید. در دیگر طوایف نیز جابه جایی هایی روی داد؛ از جمله به جای خان جان، خان سنجرانی، پسرش علی خان رئیس ایل سنجرانی شد (ایل بلوچ سنجرانی پس از استقرار بلوچهای نارویی به سیستان کوچ کرده بودند) و هاشم خان هم ریاست طایفة شهرکی را بر عهده گرفت، محمد رضا خان دوم که در پی کسب قدرت بود، به کمک هاشم خان شهرکی و رؤسای طوایف بلوچ سنجرانی و نارویی برای بار دوم ملک جلال الدین را از سیستان بیرون کردند (19/ص 269). این اقدام همزمان با لشکرکشی محمدشاه قاجار (1254 هـ .ق/ 1838) به هرات بود. در نتیجه، کامران میرزا نتوانست به او کمک کند و سیستان به دست محمد رضا خان دوم و متحدانش افتاد و آنها ملک جلالالدین را به هوکات (اوقات) تبعید کردند. ملک جلالالدین احتمالاً بین سالهای 73- 1271هـ . ق/ 56- 1854م در خانه نوهاش محمد عظیم خان فوت کرد (10/صص 175- 176؛ 19/ص 269).
اما برخی از گزارشها حکایت از آن دارد که در مرحلةدوم شورش سران طوایف علیه ملک جلال ـ الدین، کامران میرزا به حمایت از او برخاست و تا قلعة دشتک پیشروی کرد، اما سرانجام شکست خورد و تقاضای صلح نمود و به سنت اقوام بلوچ (به رسم خون بند) دخترش را به همسری پسر محمد رضا خان داد و دختر محمد رضا خان دوم را برای وزیرش یار محمد خان، عقد کرد. پس از آن، طرفین متعهد شدند که به خاک یکدیگر حمله نکنند(4/ص315؛ 5/ص979).
بعد از این قرارداد، قوای متحد جلالالدین را از سیستان اخراج کردند و قدرت را بین خودشان تقسیم نمودند. درگیریهایی که بین حکام سیستانی و امرای افغان در این سالها روی داد، نشان میدهد که این حکام تلاش میکردند وابستگی خارجی خود را نسبت به امرای افغان از بین ببرند، و بروشنی بیان می کند که آنها علاقه ای به اتحاد با افغانها نداشتند، و از این تاریخ به بعد پیوند حکومت سیستان، با افغانها از بین رفت و گرایش آنها به سوی ایران افزایش یافت. همین امر باعث شد تا حکام قاجار با امید و دلبستگی بیشتری به امور سیستان نگاه کنند و اقداماتشان را برای تحکیم و سلطة ایران بر منطقه گسترش دهند.
از دیگر طوایفی که در اواخر حکومت کیانیان به سیستان آمدند، بلوچهای قبیلة توکلی یا بلوچهای هارون بودند. رئیس این بلوچها، خان جان خان سالها قبل در ساحل چپ رود هیرمند مستقر شده بود و به دو طرف رود تردد می کرد، تا این که ملک جلالالدین، پسر ملک بهرام و حاکم سیستان عاشق دختر وی گردید و با او ازدواج کرد. ملک جلالالدین پس از ازدواج با دختر خان جان خان قلعه کوچکی به رنگ سیاه را به پدر همسرش داد. بعداً این روستا به جهان آباد معروف شد. خان جان خان که تلاش میکرد برای خود و افرادش موقعیت مستقلی فراهم آورد، از اعضای قبیلهاش خواست در اطراف قلعة او مستقر شوند. پس از استقرار اقوام و نیروهای قبیله اش در اطراف روستا، وی با تشکیل دستههای مختلف به راهزنی و غارت روستاهای مرزی ایران و افغان پرداخت و از این راه ثروتی هنگفت به دست آورد و با این پولها شروع به خرید زمینهای کیانیهای فقیر نمود و بخش دیگری از زمینهای آنان را به زور تصرف کرد و بر وسعت زمینهای خود افزود. چون دهقانان این مناطق نمیتوانستند ظلم مالک جدید را بپذیرند، مساکن خود را ترک کردند و جای آنها را قبایل بلوچ هارون گرفتند. حضور این طوایف بلوچ نیز به تضعیف حکومت کیانی کمک زیادی نمود(12/صص 174- 175). طوایف سربندی، شهرکی و نارویی پس از آن که ملک جلالالدین را برای همیشه از سیستان بیرون کردند، برادرش ملک حمزه را به صورت ظاهر به قدرت رساندند. وی نیز همچون برادرش عیاش و شهوتران بود، اما علی رغم این عادات ناشایست و خوی بد، هرگز پا را از دایرة اعتدال بیرون نگذاشت. سرانجام وی نیز در سال 1262 هـ .ق فوت کرد. پس از فوت ملک حمزه، سیستان بین طوایف سنجرانی، شهرکی، نارویی و سرابندی تقسیم شد(10/ص 176).
ظاهراً قبل از این، پایه های حکومت کیانیان در سیستان رو به ضعف نهاده بود و حکام این منطقه تسلطی بر سیستان نداشتند و قدرت واقعی در دست بزرگان و رؤسای طوایف و قبایل سیستانی بوده است. اسنادی که از این دوره باقی مانده، به صورت گویا این امر را تأیید میکند. یکی از این اسناد، سندی است که از سال 1201هـ .ق باقی مانده است. در این سند که بین میر بیگ خان شهرکی به نمایندگی از طوایف شهرکی و سربندی و محمد اعظم خان افغان منعقد شده، دو طرف بر اتحاد و اتفاق با هم تأکید کرده و یکدیگر را از هرگونه مخاصمت علیه هم بر حذر داشتهاند. در این سند، هیچ نامی از ملک ناصرالدین حاکم سیستان به میان نیامده است و این نشان دهندة استقلال عمل گروهها و طوایف مختلف سیستان از دوره ملک محمد ناصرالدین است(8/ص 106، سند شماره 47).
سندی دیگری از نفاق بین حاکمان و بزرگان و رؤسای سیستان به طور آشکارتری سخن میگوید. بر اساس این سند، در سال 1217 هـ. ق تعدادی از بزرگان سیستان از ملک بهرام تقاضا کردند به آنها اجازه دهد تا با افراد طایفه و عشیرة خود به سمت بم کوچ کنند. در مقابل این افراد، گروهی از بزرگان سیستان اعلام کردند که در خدمت امیر باقی خواهند ماند و از او اطاعت خواهند نمود. در بخشی از این سند آمده است: «... در این وقت عالیجاهان، محمد امین خان و میر حیدر خان مذکور و مابقی سلاطین مزبوره مقر و معترف و عهد و شرط نمودند که از الیوم بعد خدمت ملک رفعت مکان را از روی راستی و درستی نموده، دوست وکلای عالی را دوست و دشمن نواب عالی را دشمن و قدم از جاده راستی و اخلاص کیشی بیرون نگذاشته و نگذاریم. اگر چنانچه بنحوی که قلمی شده و عهد و شرط نمودهایم، خواسته باشیم که بر خلاف او عمل نماییم، به لعنت خدا و نفرین ملائکه گرفتار و از درجه اعتبار ساقط و هابط خواهیم بود. این چند کلمه برسبیل اقرار نامچه قلمی گردید تا سخن و کلام حساب پوشیده و مخفی نماند تحریراً فی تاریخ هشتم شهر رمضان 1217...»(همان/صص 72- 74، سند شماره 28).
آنچه که در اواخر حکومت کیانیان به اختلافات بیشتر دامن زد، ازدواجهایی بود که توسط حاکمان کیانی با دیگر طوایف انجام گرفت؛ از جمله ملک جلالالدین با خانواده ابراهیم خان سنجرانی، حاکم چغانسور، و حمزه میرزا آخرین حکمران این خاندان هم با دختر رئیس طایفه سربندی ازدواج کردند. با توجه به اختلافاتی که بین این دو خانواده وجود داشت، این اختلافات در بین جانشینان بعدی آنها تداوم یافت و باعث اضمحلال قدرت خاندان کیانی گردید(10/ص 176).
سیستان در آستانه اضمحلال خاندان کیانی
سیستان در آخرین سالهای حکومت کیانی بین رؤسای طوایف مختلف تقسیم شده بود. ملک جلالالدین آخرین حکمران خاندان کیانی بر جلال آباد، بنجار و مناطقی از شمال و مغرب سیستان حکومت میکرد(19/ص273).
هاشم خان شهرکی، بر دشتک، پولکی و قسمتهایی از مرکز و حوالی کانال بزرگ سیستان تسلط داشت. دوست محمد خان نارویی، رئیس ایلات بلوچ نارویی بر برج علم خان و قسمتهای جنوب شرقی سیستان فرمان میراند (همان/ص273).علی خان سنجرانی، پسر خان جان خان که بعد از محمدرضا خان سرابندی قدرتمندترین رئیس بلوچها بود، بر ناحیة شمال تا رودخانة خوسپاس و در شمال شرق تا دریاچة هامون و در غرب با اولین کانالی که از هیرمند جدا میشد و به دریا میریخت، تسلط داشت و پایتخت او شهر چغانسور یا شیخ نور بود. این شهر در دو فرسخی شمال خاشرود و پیر خضری قرار دارد و اولین شهر سیستان در قسمت شمال است. او به طور کلی بر اراضی سواحل مقابل رودخانه و چغانسور حکومت میکرد(همان/صص 158- 161 و 273).
محمدرضا خان که پس از پدرش امیر خان (میرخان) ریاست طایفه سربندی را بر عهده گرفت، بر سه کوهه، چلنگ و بخشهایی از مرکز و حوالی کانال بزرگ سیستان حکومت می کرد و هنگامی که متحدین، ملک جلالالدین را به صورت قحطی از سیستان بیرون کردند، محمد رضا خان سرابندی، جلال آباد و سایر قسمتهای شمالی را تصرف کرد. در نتیجه، ناحیة حکومتی او حوزة مثلثی شکلی را تشکیل میداد که از طرف شمال و غرب به دریاچه سیستان از طرف شرق به رود هیرمند و بعد از خم رودخانه در دهانه رود تراکو، جنوب را در بر میگرفت و تا انشعاب اولین کانال از رودخانه قسمت شمال را پوشش میداد و به جنوبی ترین نقطه دریاچه محدود میشد. محمد رضا خان سرابندی در بین حاکمان سیستان، وسیعترین و حاصلخیزترین قسمتهای سیستان را در دست داشت و در اصل او بعد از اخراج ملک جلال الدین از سیستان، بزرگترین و قدرتمندترین حاکم سیستان بوده است و پس از این که دخترش با پسر یار محمد خان، وزیر کامران میرزا حاکم هرات ازدواج کرد، قدرت او بسیار تقویت گردید(همان/صص 97- 100؛ 10/ص 182).
مقر حکومتی محمد رضا خان سه کوهه بود. قلعة سه کوهه، یکی از قدیمترین و مهمترین قلعههای سیستان بوده است. این قلعه از دورة صفویه، هنگامی که ازبکان برای تصرف سیستان فشار زیادی بر منطقه وارد کردند، پناهگاه حاکم کیانی آن دوره بود(22/ص 337). در عصر حکومت محمد رضا خان، این قلعه حدود 1200 خانوار جمعیت داشت و هر خانوار قادر بود دو مرد جنگی تحویل حاکم بدهد. فریه میگوید: « من سه کوهه را پایتخت سیستان فعلی میدانم، ولی امروز نمیتوان گفت که تا کی می تواند این نقش را بر عهده گیرد. احتمالاً وقتی که رئیس قویتری از محمد رضا خان پیدا شود، سه کوهه نیز از پایتختی خواهد افتاد. وقوع چنین حوادثی می تواند هر زمانی رخ دهد و در این سرزمین کسی نمیداند فردا آبستن چه حوادثی است. در سیستان پیش بینی، دوام و استمرار هیچ چیزی از جمله قدرت یک خانواده و بقای یک شهر امکان پذیر نیست، حتی اگر خانوادهای بسیار پر قدرت و بانفوذ باشد و شهری نیز بسیار غنی و آباد و پر جمعیت و دارای حصار مستحکم باشد، هر دو اینها در یک لحظه به باد فنا میرود و یا به دلیل بی توجهی، کبر و غرور انسانها، بویژه حکام، چنان نابود می شود که اثری از آن بر جا نمیماند. در این سرزمین همه چیز همواره در حال گذر و تغییر است »(19/ص 102؛ 10/ص 161).
اسمیت هم مینویسد:«جمعیت سه کوهه به طور متوسط پنج هزار نفر و تقریباً 1200 خانوار است که تماماً به کشاورزی اشتغال دارند و هیچ صنعتی در آنجا رواج ندارد. این شهر به دلیل دوری از دریا، از پشههای بیشمار در امان است، پادگان و سرباز ندارد و مالیات هم نمیپردازد و زمینهای آن متعلق به رئیـس است و او یک ثلـث محصـول را برمیدارد»(19/صص 139- 140).
خانیکوف دربارة خاندان سرابندی مینویسد:« بعد از محمد رضا خان، (نوه میر کوچک) امیر خان به علت کم توجهی حکومت فتحعلی شاه به این تیول دور افتاده شاهنشاهی تقریباً به طور مستقل حکومت میکرد و به پیروی از همسایههای بلوچ خود، بیش از بیش بر زمینهایی دست گذاشت که قبل از آن متعلق به کیانیها بود »(12/ص 76). امیر خان دارای چهار فرزند پسر به نامهای محمد رضا خـان، حسیـن خان، محمدخان جان وسردار علی خان بود (18/ص 66). پس از مرگ امیر خان، پسر ارشدش محمد رضا خان (دوم) ریاست طایفه سرابندی را بر عهده گرفت. او دارای هشت فرزند پسر به نامهای لطفعلی خان، محمد خان، عباسخان، یار محمد خان، تاج محمد خان حاجی امیر خان، کهندل خان و فتحعلی خان بود(همان/ص 66).
محمدرضا خان قبل از این که فوت کند، امتیاز جانشینی برادرش علی خان را بر خلاف آداب و رسوم منطقهای از او سلب کرد و پسر ارشدش، لطفعلیخان را به جانشینی انتخاب نمود. علی خان که این عمل برادر را توهینی به خود می دانست، به امید مساعدت صدر اعظم محمد شاه، حاج آغاسی به تهران رفت، اما آغاسی کاری برای وی انجام نداد. در نتیجه او نزد حاکم قندهار، کهندل خان، برادر دوست محمد خان رفت و مورد حمایت وی قرار گرفت و از طرف او به عنوان جلودار یا میر آخور انتخاب گردید. در مقابل حمایت امیر قندهار از علی خان، کامران میرزا، حاکم هرات از لطفعلی خان حمایت نمود. علی خان بعد از نفوذ بر کهندلخان، او را تشویق کرد به سیستان حمله کند. در پی تحریک علی خان سرابندی نیروی عظیمی از قندهار به فرماندهی مهردلخان، برادر کهندل خان (در سال 1261 هـ. ق 1845م) به سیستان حمله کرد و قلعه سه کوهه را که مقر حکمرانی خوانین سربندی بود (علیرغم اینکه سرابندیها شجاعانه در مقابل او مقاومت کردند) تصرف کرد و علی خان را در سه کوهه مستقر نمود. مهردل خان پس از تصرف قلعه سه کوهه و دستگیری لطفعلی خان، او را به عمویش علیخان تحویل داد. به دستور علی خان، چشمان لطفعلی خان را در آوردند(12/ص 76؛ 20/ص 144؛ 21/ص 286؛ 19/ص 269؛ 4/ص 315). او پس از تصرف سه کوهه حکومت سیستان را به دست گرفت.
وقتی که علی خان سه کوهه را محاصره کرد، لطف علی خان که شب قبل از حمله عمویش با دختر ابراهیمخان ازدواج کرده بود، به توصیه او بدون دستیار نزد وی رفت، و از او طلب بخشش کرد، اما علیخان تقاضای او را نپذیرفت و دستور داد چشمان او را در آوردند. لطف علی خان در این باره اظهار داشت:« پس از یک ساعت مردی با بشقاب وارد شد، در حالی که تیغی به دست و وحشت زده و شرمگین بود و به شدت میترسید، چون من دانستم که هدف او چیست، او را پیش خواندم و زانو زدم. مرد پیش آمد، چشم چپم را ناشیانه در آورد، پس خود تیغ را از دست او گرفتم و چشم راستم را در آوردم»(11/صص 100- 101).
سیستان در عصر ناصرالدین شاه قاجار
با فوت محمد شاه در سال 1364 هـ.ق ناصرالدین شاه قدرت رادر ایران به دست گرفت. علی رغم این که در دورة محمد شاه مقدمات تمکین رؤسا و بزرگان سیستان از حکومت مرکزی ایران فراهم شده بود، اما به علت این که محمد شاه نتوانست پس از تصرف هرات در آنجا اعمال قدرت کند و در برخورد با قوای انگلیس نیز کاری از پیش نبرد و تسلیم خواستههای این دولت گردید، اعتبار سیاسی و نظامی خود را از دست داد و حاکمان سیستان همچنان استقلال خود را حفظ کردند. با این حال، هنگامی که رؤسای هرات و قندهار (کامران میرزا و کهندل خان) تلاشهایی را جهت نفوذ در سیستان آغاز کردند، دولت ایران به این دو حکمران دست نشاندهاش هشدارهایی برای متوقف کردن دستاندازی به سیستان را می داد، اما عملاً هیچ اقدامی برای اعمال حاکمیتش بر سیستان انجام نداد. با این حال، در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر، ایران به صورت قاطع اقداماتی جهت حاکمیت خود بر سیستان انجام داد(21/ص 276).
امیر کبیر و سیستان
روسها که پس از قرارداد ترکمن چای و فشار انگلیسیها جلوی نفوذشان از نواحی غربی ایران به طرف جنوب و دریاهای آزاد گرفته شده بود، تلاش نمودند با نفوذ به مناطق شرقی دریای خزر و تصرف خانات ترکستان، خوارزم و بخارا و دیگر مناطق، خود را به مرزهای خراسان و افغانستان برسانند. در پی نفوذ روسها به این مناطق، دولت انگلیس که بر خلاف تصورش مشاهده کرد روسها در چند قدمی مستعمره هندیشان قرار گرفتهاند، تلاش نمود با نفوذ در سیستان و افغانستان و جداسازی این مناطق از ایران و ایجاد حکومتهای وابسته در این مناطق، جلوی نفوذ روسها را به طرف هند و آبهای گرم و دریای آزاد بگیرد. از این تاریخ به بعد، رقابت شدیدی بین این دول در منطقه سیستان و افغانستان شکل گرفت. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه، پس از این که او امیر کبیر را به صدراعظمی ایران منصوب کرد، وی علی رغم خواست این دول استعمارگر تصمیم گرفت امنیت و ثبات را در سیستان برقرار سازد. او برای این کار از سیاست تشویق و تنبیه استفاده و تلاش نمود تا رؤسا و خوانین منطقه را به مراحم دولت مرکزی ایران دلگرم کند و سعی نمود آنها را در حفظ امنیت منطقه مشارکت دهد. بر همین اساس، بخشی از مأموریتها و خدمات دولتی را به آنها واگذار کرد(1/ص 428؛ 2/صص 527- 528).
در ابتدای زمامداری ناصرالدین شاه و صدارت امیر کبیر (1264 هـ. ق) به تحریک عوامل بیگانه، علیه حکومت طغیان نمود و امنیت سیستان را برهم زد و راههای تجاری یزد و کرمان را نا امن کرد. علاوه بر این، سردار احمد خان، حاکم لاش و جوین نیز علیه حاکم سیستان شورش نمود و تلاش کرد با حمایت قبایل بلوچ، فراه و اسفزار، را که تابع دولت ایران بود، تصرف کند. امیر کبیر برای از بین بردن این تهدیدات با موافقت شاه ابتدا، امیر اسدالله خان را به سرداری قهستان و سیستان منصوب کرد و پس از آن، ایجاد آرامش و امنیت سیستان را به حسام السلطنه، حاکم خراسان سپرد و به امرای محلی، از جمله کهندل خان، امیر قندهار و یار محمد خان ظهیر الدوله، حاکم هرات و امیر اسدالله خان قاینی دستور داد با کمک قوای حسام السلطنه آرامش را در مناطق شرقی ایران و سیستان به وجود آورند(1/ص 252؛ 2/صص 527- 528).
پس از فرمان امیر کبیر، نیروهای ایران به فرماندهی حسام السلطنه و یاری و کمک قوای کهندل خان(حاکم قندهار) و یار محمد خان(حاکم هرات)، ابتدا مأموریت یافتند منطقه لاش و جوین را که برای امنیت سیستان از اهمیت زیادی برخوردار بود، تصرف کنند. این نیروها در کنار رود هیرمند با قوای احمد خان درگیر شدند و آنها را شکست دادند و لاش و جوین را تصرف کردند. سپس خبر این پیروزی را به دربار ایران دادند. به دنبال آن، از طرف دربار ایران برای یار محمدخان خلعت و شمشیر فرستاده شد و مبلغی هم به عنوان انعام به او پرداخت گردید(14/ص 50؛ 1/ص 252).
امیر بعد از ایجاد ثبات در مرزهای سیستان، به یار محمد خان دستور داد تا به سیستان حمله کند و شورشیان و متمردان این منطقه را سرکوب نماید. امیر قبل از این(جمادی الاول 1265هـ. ق) فرمان حکومت سیستان را برای محمد رضا خان نخعی از ناصرالدین شاه گرفته بود، اما او نتوانست به خودسریها و راهزنیهای طوایف بلوچ و دیگر متمردان پایان دهد و بر شدت شرارت این طوایف افزوده شده بود (7/صص 98 و 101؛ 21/ص 277؛ 1/ص: 249). به همین دلیل، امیر، یار محمد خان را مأمور از بین بردن این شورش نمود. پس از این دستور، یار محمد خان به سیستان حمله کرد. در نبردهایی که بین نیروهای یارمحمدخان و شورشیان و راهزنان بلوچ روی داد، یار محمد خان بر آنها پیروز گردید و بخشهای وسیعی از سیستان را در سال 1267 هـ.ق/ 1851م تصرف کرد و هزار زن و
مرد سیستانی را اسیر نمود. هنگامی که یار محمدخان به همراه اسرای سیستان از راه سبزوار به سوی هرات باز میگشت بیمار شد و در 11 شعبان 1267 هـ.ق فوت کرد(14/ص 51؛ 9/ص 281؛ 15/ص 1138؛ 23/ص 24؛ 7/ 1377- 1378؛ 23/ص 101- 102).
پس از فوت یار محمد خان، پسرش صید محمد خان، ضمن گزارش مرگ پدر، اطاعت خود را از دولت ایران به حسام السلطنه و امیر اطلاع داد. وی در نامهای به امیر نوشت:«چون مرحوم مغفور قبله گاهی ظهیرالدوله که در طریقه دولت خواهی همواره پیمودن مراحل خدمت کاری دولت ابد مدت جاودانی را ملحوظ داشت و این اوقات دفع طایفه ضاله بلوچیه را خدمت کلی برای دولت ملاحظه و در این خصوص به جهت مدافعه طایفه ضاله و نظم امور سیستان عازم شده بود که پس از تصرف شدن لاش و جوین ناخوشی صعب و سختی عارض و قریب یک ماه در همان جاها مریض و بستری بود و از آن جهت فسخ اراده و عزیمت کرده تا این که تقدیرات ازلی چنین شده بود. در هنگام مراجعت به تاریخ یوم پنجشنبـه یازدهم شعبان المعظّم در منـزل قریـب به هرات ... بـجوار رحمـت ایزدی پیوسته ... » (1/ص 621).
از نامة پسر یارمحمد خان به امیر چنین بر میآید که علیرغم حملة او به سیستان و تصرف بخشهایی از منطقه، تسلط کامل بر سیستان نیافته و بدون دست یافتن به نتیجة قطعی آن شهر را ترک کرده است. منابع این عصر هم پس از فوت او، دربارة وقایع سیستان چیزی بیان نمیکنند، و نامی هم از حاکمان و فرمانروایان سیستان بعد از عملیات یارمحمدخان به میان نمیآورند. چنین به نظر میرسد که یارمحمدخان پس از تصرف بخشهایی از سیستان، به دلیل ابتلا به بیماری بدون نتیجه قطعی سیستان را به حال خود رها کرده و سیستان چنان گذشته در دست حاکمان و فرمانروایان محلی باقی مانده است.
ناصرالدین شاه به پاس خدمات یارمحمدخان، فرمان حکومت هرات را به نام صید محمدخان صادر کرد و او را به لقب پدرش ظهیر الدوله ملقب ساخت. البته، صدارت امیر هم زیاد طول نکشید تا نتیجة اقدامات خود را دربارة تحکیم پایههای قدرت ایران در هرات و سیستان ببیند، زیرا ناصرالدین شاه به تحریک عوامل خارجی و توطئه درباریان، وی را در محرم سال 1268 هـ. ق. از صدارت عزل و در ربیع الاول 1268 هـ. ق. به قتل رساند و با قتل او تمامی بنای رفیعی را که برای آبادی، عمران و امنیت ایران پی افکنده بود، ویران کرد(15/ص 1138؛ 14/ص 51؛ 25/ص 253؛7/صص 102 و 106).
تحولات سیستان پس از عزل و قتل امیر کبیر
بر اساس گزارش منابع این دوره، از جمله ناسخالتواریخ، روضة الصفا، عین الوقایع، در پی سیاستهای امیرکبیر و تلاشهای اسداللهخان علم که در نخستین سالهای حکومت ناصرالدین شاه، فرمان حکومت قاین و سیستان را دریافت کرده بود، در شوال 1268 هـ. ق (روضة الصفا و عین الوقایع، 1269 را ذکر میکنند) چند ماه پس از قتل امیر کبیر، سردار علیخان سیستانی که از بزرگان و رؤسای اصلی سیستان بود، با راهنمایی و حسبالتکلیف امیر علم خان فرزند اسداللهخان در نامهای به حسامالسلطنه، والی خراسان، اطاعت خود را از دولت ایران اعلام کرد. او در نامه ای، از حسامالسلطنه، برای نیروی سواره نظام خود، درخواست پرچمی را که دارای علامت شیر و خورشید ایران باشد، مطرح نمود(14/ص 64؛ 15/ص 1195).
سپهر در تأیید همین موضوع در وقایع سال 1268 هـ. ق مینویسد:« از پس این وقایع، محمد کریم میرزا از قبل علی خان، حاکم سیستان عریضه [ای] به حسامالسلطنه آورد، به شرح اینکه چون مملکت سیستان از جمله ممالک محروسه ایران و مردم این بنده چاکر و فرمانبردار کارداران ایرانند، نیکو آن است که لشکر سواره این مملکت را در سایه علم شیر و خورشید که نشان دولت ایران است، کوچ دهند. اگر از کارداران دولت این چاکران به چنین عنایت مفتخر شوند، بر ذمت نهاده ایم که در 72 طریق که محل عبور و غارت اشرار بلوچستان است، کاروانیان و مجتازان را حارس و حافظ باشیم»(15/ص 1195؛ 7/ص 99).
پس از این درخواست، پرچم ایران که دارای نشان شیر و خورشید بود، به وسیلة امیر علمخان قاینی و حسینخان جلیل وند برای علی خان به سیستان فرستاده شد و او هم پس از دریافت پرچم، آن را بر بالای قلعه سه کوهه که محل فرمانروایی او بود، نصب کرد. سپهر در این زمینه مینویسد:«لاجرم به خواستاری و شفاعت حسامالسلطنه بیرق شیر و خورشید از کارداران دولت به تشریف او عنایت شد و امیر علمخان قاینی و حسینخان جلیل وند آن علم را تا سیستان حمل دادند و علی خان با حفظ حشمتی که در خور دولت است، پذیره شد و آن علم را بر سر قلعه سه کوهه که خانه و نشیمن اوست و از معظم قلاع سیستان است، نصب کرد، و پسر خود را به اتفاق پسران دوست محمد خان سیستانی و ابراهیم خان به همراه میر علم خان روانه نمود تا در شهر مشهد به رسم گروگان اقامت کنند، و ملازم خدمت او باشند»(15/ص 1195).
خورموجی در ذکر وقایع سال 1268 هـ. ق ضمن تأکید بر اطاعت علی خان سیستانی از دولت مرکزی ایران دراین زمینه مینویسد:«علیخان سیستانی بتوسط امیرزاده حسام السلطنه از کارگزاران دولت ظفر رایت مستدعی (علم شیر و خورشید) که نشان دولت علیه را ظاهر و هویدا دارد، حسب الاستدعای مشارالیه، امیر علمخان قاینی و حسین خان جلیل وند بیرق شیر و خورشید دولتی را به سیستان برده، در قلعه سه کوهه که محل اقامت علی خان بود، نصب آمد. پسران علی خان و دوست محمد خان و ابراهیم خان سیستانی را هم به رسم گروگان به خراسان آمدند»(13/ص 119).
رضا قلی خان هدایت در روضة الصفا هم مینویسد:«سردار علی خان سیستانی اظهار ملازمت به دولت علیه ایران کرده، و چون امیر علم خان قاینی و حسین خان جلیل وند از جانب دولت علیه از طرف خراسان به سیستان مأمور بوده اند و علم خاصّه دولتی به همراه داشتهاند، علی خان کمال تحریم و تکریم به رایت نصرت آیت حضرت ناصرالدین نموده، علامت مذکور منصور را بر قلّه قلعه سه کوهه که اعظم قلاع سیستان و مرکز حکومت اوست منصوب نمود و خود را در سایه بلند پایه رایت ظفر آیت کشیده و به متابعت دولت ابد مدت ایران افتخار کرده، پسر خود را با پسران دوست محمدخان و ابراهیمخان سیستانی به رسم رهانت به امیر علم خان وکیل قاینات سپرده، آنها را مقضی المرام باز گردانید»(26/ص8650).
نتیجه
در برآوردی کلی از نظام سیاسی حاکم بر سیستان در طی دوران بعد از حکومت نادر شاه افشار تا پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، باید اذعان کنیم که حکمرانان ایران در طول چندین دهه بر سیستان تسلطی نداشتند و ملوک سیستان از این خلأ قدرت به نفع استقلال داخلی خود استفاده میکردند. پس از تشکیل حکومت نوپای دُرّانی در افغانستان توسط احمدخان ابدالی، فرماندة واحدهای افغان و ازبک سپاه نادر و تصرف بخشهایی از ایران شرقی، ملوک سیستان برای جلوگیری از اغتشاشهای داخلی و تهاجم افغانان به سیستان، تابعیت پادشاهی افغان را پذیرفتند و به بعضی از حکمرانان مقتدر این سلسله باج و خراج پرداخت می کردند، اما در این مقطع هم این ملوک تلاش میکردند استقلال داخلی خود را حفظ کنند. پادشاهان قاجار نیز به علت اغتشاشهای داخلی و درگیریهای خارجی فرصتی برای تحکیم نفوذشان بر سیستان به دست نیاوردند، اما پس از اینکه تا حدودی بر مشکلات خارجی و داخلی چیره شدند و آرامش نسبی را در درون کشور ایجاد کردند، اقداماتی برای بازگرداندن سلطة ایران بر سیستان آغاز کردند. این تلاشها در عصر ناصرالدین شاه قاجار به نتیجه رسید، زیرا علی خان سرابندی، حاکم وقت سیستان تابعیت ایران را پذیرفت و با این عمل حاکمیّت ایران بر این بخش از کشور پس از سالها اعمال گردید.
سند شماره 28
درباره نفاق بین بزرگان سیستان و حاکم آن ملک بهرام و درخواست اجازه ترک سیستان از او
برگرفته شده از کتاب اسناد تاریخی سیستان
به کوشش غلامعلی رئیس الذاکرین
درباره اتحاد بزرگان سیستان با محمد اعظم خان افغان و عدم توجه به حاکم سیستان
برگرفته شده از کتاب اسناد تاریخی سیستان
به کوشش غلامعلی رئیس الذاکرین